- هاپر لی
گاهی آدمهایی پیدا میشوند که باید
بهجای سلاموعلیک
یک گلوله خرجشان کرد..
حتی لایق یک گلوله هم نیستند.
••☆📚🌘
گاهی آدمهایی پیدا میشوند که باید
بهجای سلاموعلیک
یک گلوله خرجشان کرد..
حتی لایق یک گلوله هم نیستند.
••☆📚🌘
👌7❤1👍1
📚
💠 در میزگردی که دربارهٔ
دین و آزادی " برپا شده بود و
" دالایی لاما
هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوی
و البته کمی بدجنسی، از او
پرسیدم: عالیجناب ،
بهترین دین کدام است؟
خودم فکر کردم که او لابد خواهد
گفت: بودایی " یا
ادیان شرقی " که خیلی قدیمیتر از
مسیحیت " هستند.
دالایی لاما کمی درنگ کرد،
لبخندی زد و بهچشمان من خيره شد
و آنگاه گفت:
بهترین دین، آن است که؛
شما را به خداوند نزدیکتر سازد.
دینی که از شما آدم بهتری بسازد.
من که از چنین پاسخی خردمندانه،
شرمنده شده بودم، پرسیدم:
آنچه مرا انسان بهتری میسازد چیست؟
او پاسخ داد:
هرچیز که شما را دلرحم تر، فهمیدهتر،
مستقلتر، بیطرفتر، بامحبت تر،
انسان دوستتر، با مسؤلیت تر
و اخلاقیتر سازد.
دینی که این کار را برای شما بکند،
بهترین دین است.
من لحظهای ساکت ماندم و به
حرف های خردمندانه او اندیشیدم.
بهنظر من پیامی که در پشت حرف های
او قرار دارد چنین است:
دوست من ؛
این که تو به چه دینی اعتقاد داری
برای من اهمیت ندارد.
آنچه برای من اهمیت دارد،
رفتار تو در خانه،
در خانواده،
در محل کار،
در جامعه و در کل جهان است.
@ktabdansh 📚📚
...📚
💠 در میزگردی که دربارهٔ
دین و آزادی " برپا شده بود و
" دالایی لاما
هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوی
و البته کمی بدجنسی، از او
پرسیدم: عالیجناب ،
بهترین دین کدام است؟
خودم فکر کردم که او لابد خواهد
گفت: بودایی " یا
ادیان شرقی " که خیلی قدیمیتر از
مسیحیت " هستند.
دالایی لاما کمی درنگ کرد،
لبخندی زد و بهچشمان من خيره شد
و آنگاه گفت:
بهترین دین، آن است که؛
شما را به خداوند نزدیکتر سازد.
دینی که از شما آدم بهتری بسازد.
من که از چنین پاسخی خردمندانه،
شرمنده شده بودم، پرسیدم:
آنچه مرا انسان بهتری میسازد چیست؟
او پاسخ داد:
هرچیز که شما را دلرحم تر، فهمیدهتر،
مستقلتر، بیطرفتر، بامحبت تر،
انسان دوستتر، با مسؤلیت تر
و اخلاقیتر سازد.
دینی که این کار را برای شما بکند،
بهترین دین است.
من لحظهای ساکت ماندم و به
حرف های خردمندانه او اندیشیدم.
بهنظر من پیامی که در پشت حرف های
او قرار دارد چنین است:
دوست من ؛
این که تو به چه دینی اعتقاد داری
برای من اهمیت ندارد.
آنچه برای من اهمیت دارد،
رفتار تو در خانه،
در خانواده،
در محل کار،
در جامعه و در کل جهان است.
#لئوناردو_باف
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍5
❤7
خانه پتروداوا.pdf
4.6 MB
📚 #خانه_پتروداوا
👤 کنستان ویرژیل گئورگیو
نویسندهٔ معروف #رومانی
رمان ادبیات
انتشارات امیرکبیر
داستان معلمی که به خواستگاری
روکسانا میرود اما جواب رد
میشنود درحالیکه روکسانا خودش
تمایل به ازدواج دارد اما...
قول بدهید وفادار باشید
باهمین وفاداری زمین و آسمان
را تسخیر خواهیم کرد...
جسد دختر شما را تابهحال پیدا
نکردهایم تقصیر با ما نبود
شانس ما را یاری نکرد اگر خبر
تازهای بود شما را مطلع خواهیم
کرد
- خودکشی؟ خودکشی وقتی
است که انسان خود را به آب
اندازد و بدون ابراز مقاومت در
قعر آب فرو رود خودکشی
منطقی نیست منطق مثل گِل
است و کاری جز آنکه مردم را
بلغزاند ندارد...
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
👤 کنستان ویرژیل گئورگیو
نویسندهٔ معروف #رومانی
رمان ادبیات
انتشارات امیرکبیر
داستان معلمی که به خواستگاری
روکسانا میرود اما جواب رد
میشنود درحالیکه روکسانا خودش
تمایل به ازدواج دارد اما...
قول بدهید وفادار باشید
باهمین وفاداری زمین و آسمان
را تسخیر خواهیم کرد...
جسد دختر شما را تابهحال پیدا
نکردهایم تقصیر با ما نبود
شانس ما را یاری نکرد اگر خبر
تازهای بود شما را مطلع خواهیم
کرد
- خودکشی؟ خودکشی وقتی
است که انسان خود را به آب
اندازد و بدون ابراز مقاومت در
قعر آب فرو رود خودکشی
منطقی نیست منطق مثل گِل
است و کاری جز آنکه مردم را
بلغزاند ندارد...
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
❤2
کتاب دانش
📖 مطالعه ص ۸۳ رولبون، کینه عمیقی نسبت به این ابله کوچک و دروغگو دارم. خیلی برایم مهم است که رولبون آدم خوبی بوده باشد. بیشک آدم رذلی بوده. - البته کیست که نباشد؟ نمیتوان آرزوی زندگی بهتری از او داشت. - اما آیا این زندگی را زیسته بود؟ رذالتش بیپرده،…
📖 مطالعه ص ۹۰
گذشته تجملی است مخصوص
صاحبخانهها.
- من باید کجا نگهش دارم؟
- نمیتوان گذشته را داخل جیب
گذاشت. باید خانهای داشت. ولی من
فقط تنم را دارم. مردی کاملا تنها با
تنی که نمیتواند در خاطراتش غرق
شود؛ خاطرات از درونش عبور
میکنند.
- همهٔ آن چیزی که میخواستم آن
بود که رها و آزاد باشم.
مردی در کافه ؛ او هم گذشتهای ندارد.
حس میکنم درونم درهمپیچیده میشود.
فقط شبیه به همیم. همین.
- او تنهاست و من هم تنهایم.
اما او بیشتر از من هم بیشتر در
قعر تنهاییاش فرورفته است.
ما اینجاییم، دوتا خانه بهدوش
بیخاطره. هنوز مردم مرا
میشناسند؛ میگویند؛ او هم یکی
از ماست....
مسیو آشیل مشروبش را جرعه جرعه
مینوشد. دکتر روژه اجازه نمیدهد
مسحور او شود، میشود گفت در
تجربه، تخصص دارد. دکترها،
قاضیها، کشیشها، افسران،
یکجوری آدمها را میشناسند. او
به تجربهٔ خودش معتقد است نه من.
مدتی قبل مسیو آشیل احساس
تنهایی میکرد. چقدر دلم میخواهد
بگویم دارد فریب دکتر روژه را میخورد.
متخصصان باتجربه؛ زندگیشان را در
بهت و نیمه خوابآلود سپری کردهاند،
شتابان ازدواج کردهاند و از سر
بیصبری و بیهدف، بچه بهدنیا
آوردهاند. گاهی وقتها در دامی
گرفتار آمدهاند بدون آنکه بدانند چه
اتفاقی دارد برایشان میافتد،
سعی کردهاند در مقابلش بايستند.
همهٔ اتفاقها از خاطرشان محو شده.
- دوروبر چهل سالگی چند
ضربالمثل و سرکشی های کوچک را
تعمید دادهاند و - نام سرنوشت را
بر آن میگذارند. رفته رفته شبیه
دستگاههای سکهای میشوند.
سکهای در شکاف سمت چپ
بیندازی، داستانهایی پیچیده در
ورقهای نقره تحویل میدهد.
سکهای در شکاف سمت راست
بیندازی، تکههای گرانبهای نصیحتی
تحویل میدهد. پس میتوانستم
خودم را به خانهٔ مردم دعوت کنم،
تا بگویند؛ مهمانمان مسافر بزرگی
است به سمت ابدیت. منهم
تعریف میکردم که بله مسلمانان
برای قضای حاجت چمباتمه میزنند و
ماماهای هندو بهجای ارگوت از
شیشه آسیاب شدهٔ مخلوط در
مدفوع گاو استفاده میکنند و
زنان زمان سیکل باید سهشبانهروز
در پشتبام خانه بمانند.
" این داستان، محوریت فلسفی دارد
معنایی که سارتر از " وجود انسان
دارد چنین مینماید که معنای
بنيادين وجود آدمی در هستی ،
تنهایی ست. همان تنهایی گریزناپذیر
انسانها است بهویژه تنهاییای که
در مواجه با مرگ به سراغ آدمیان
میآید.
آدمها هرچقدرهم که در کنار هم باشند،
صرفا توانستهاند تنهایی ظاهری خویش
را برطرف کنند و در حقیقت، قادر
نشدهاند چارچوب ستبر این تنهایی
را ویران کنند.
📚تهوع - ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
...📚
گذشته تجملی است مخصوص
صاحبخانهها.
- من باید کجا نگهش دارم؟
- نمیتوان گذشته را داخل جیب
گذاشت. باید خانهای داشت. ولی من
فقط تنم را دارم. مردی کاملا تنها با
تنی که نمیتواند در خاطراتش غرق
شود؛ خاطرات از درونش عبور
میکنند.
- همهٔ آن چیزی که میخواستم آن
بود که رها و آزاد باشم.
مردی در کافه ؛ او هم گذشتهای ندارد.
حس میکنم درونم درهمپیچیده میشود.
فقط شبیه به همیم. همین.
- او تنهاست و من هم تنهایم.
اما او بیشتر از من هم بیشتر در
قعر تنهاییاش فرورفته است.
ما اینجاییم، دوتا خانه بهدوش
بیخاطره. هنوز مردم مرا
میشناسند؛ میگویند؛ او هم یکی
از ماست....
مسیو آشیل مشروبش را جرعه جرعه
مینوشد. دکتر روژه اجازه نمیدهد
مسحور او شود، میشود گفت در
تجربه، تخصص دارد. دکترها،
قاضیها، کشیشها، افسران،
یکجوری آدمها را میشناسند. او
به تجربهٔ خودش معتقد است نه من.
مدتی قبل مسیو آشیل احساس
تنهایی میکرد. چقدر دلم میخواهد
بگویم دارد فریب دکتر روژه را میخورد.
متخصصان باتجربه؛ زندگیشان را در
بهت و نیمه خوابآلود سپری کردهاند،
شتابان ازدواج کردهاند و از سر
بیصبری و بیهدف، بچه بهدنیا
آوردهاند. گاهی وقتها در دامی
گرفتار آمدهاند بدون آنکه بدانند چه
اتفاقی دارد برایشان میافتد،
سعی کردهاند در مقابلش بايستند.
همهٔ اتفاقها از خاطرشان محو شده.
- دوروبر چهل سالگی چند
ضربالمثل و سرکشی های کوچک را
تعمید دادهاند و - نام سرنوشت را
بر آن میگذارند. رفته رفته شبیه
دستگاههای سکهای میشوند.
سکهای در شکاف سمت چپ
بیندازی، داستانهایی پیچیده در
ورقهای نقره تحویل میدهد.
سکهای در شکاف سمت راست
بیندازی، تکههای گرانبهای نصیحتی
تحویل میدهد. پس میتوانستم
خودم را به خانهٔ مردم دعوت کنم،
تا بگویند؛ مهمانمان مسافر بزرگی
است به سمت ابدیت. منهم
تعریف میکردم که بله مسلمانان
برای قضای حاجت چمباتمه میزنند و
ماماهای هندو بهجای ارگوت از
شیشه آسیاب شدهٔ مخلوط در
مدفوع گاو استفاده میکنند و
زنان زمان سیکل باید سهشبانهروز
در پشتبام خانه بمانند.
" این داستان، محوریت فلسفی دارد
معنایی که سارتر از " وجود انسان
دارد چنین مینماید که معنای
بنيادين وجود آدمی در هستی ،
تنهایی ست. همان تنهایی گریزناپذیر
انسانها است بهویژه تنهاییای که
در مواجه با مرگ به سراغ آدمیان
میآید.
آدمها هرچقدرهم که در کنار هم باشند،
صرفا توانستهاند تنهایی ظاهری خویش
را برطرف کنند و در حقیقت، قادر
نشدهاند چارچوب ستبر این تنهایی
را ویران کنند.
📚تهوع - ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
...📚
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #دیالوگ ماندگار
به همهٔ کسانیکه میتوانند
صدای من را بشنوند میگویم که؛
ناامید نباشید ...
تنفر در انسانها از بین خواهد
رفت و دیکتاتورها خواهند مُرد
و قدرتی که آنها از مردم گرفتهاند
به مردم بازخواهد گشت ...
تا مادامیکه انسانیت نمرده است،
آزادی ازبین نخواهد رفت ...
یک دیکتاتور کلا برای مردمش
ترسناک است و دیکتاتور،
تنها از یک چیز مردم میترسد؛
▪︎ دیکتاتور بزرگ
" کسانیکه با جهل مردم بهقدرت
رسیدهاند از بیداری مردم میترسند
دشمن دیکتاتوری اگاهی مردم است."
● خونین ترین و خون ریزترین
#دیکتاتور های تاریخ
به روایت تصویر .
■ امکان اضافه کردن هم داره..
@ktabdansh 📚📚
...📚
به همهٔ کسانیکه میتوانند
صدای من را بشنوند میگویم که؛
ناامید نباشید ...
تنفر در انسانها از بین خواهد
رفت و دیکتاتورها خواهند مُرد
و قدرتی که آنها از مردم گرفتهاند
به مردم بازخواهد گشت ...
تا مادامیکه انسانیت نمرده است،
آزادی ازبین نخواهد رفت ...
یک دیکتاتور کلا برای مردمش
ترسناک است و دیکتاتور،
تنها از یک چیز مردم میترسد؛
آگاهی
▪︎ دیکتاتور بزرگ
" کسانیکه با جهل مردم بهقدرت
رسیدهاند از بیداری مردم میترسند
دشمن دیکتاتوری اگاهی مردم است."
● خونین ترین و خون ریزترین
#دیکتاتور های تاریخ
به روایت تصویر .
■ امکان اضافه کردن هم داره..
@ktabdansh 📚📚
...📚
👏3
کتاب دانش
. داستانهای کوتاه نویسنده؛ کریستین بوبن 📝 دوره گرد 2 بهبود این بیماری را بیهوده خواستاریم. شور و شوق خواندن، کودکِ تسکینناپذیر را دیگر رها نمیکند و بر زخمهایی که او بر زانوهایش بهجای گذاشته، با عصارهٔ جوهرهای وحشی مرهم مینهد.…
داستانهای کوتاه
نویسنده؛ کریستین بوبن
📝دوره گرد 3
زندگی با شتابی همانند نور ، در
برون میگذرد.
اما او دستها را بر دنیای کاغذی
شفاف نهاده، دانههای جوهر سیاه را
که درونش فرومیریزد به تماشا
نشسته و به شتابِ پرتوان ترِ آرامش
و تأنی دلبسته است.
با بیاعتنایی به پاره پارههای زمانِ
ناب که از آسمانی بیژرفا سرازیر
شدهاند، نگاه میکند :
ستایش سکون ، تمنای سکوت .
خواننده را میتوان چنین نامید :
اندیشهگر در سرما ، باد_ خور ،
افق کاو ، سپید فکر ، قایقران ،
" پرستویی بر لب برگهای کتاب .
روی قلب عریان خواننده، مارمولکها
میدوند. او با ساقهای از جوهر ،
جیرجیرک ها را به آواز وامیدارد و
هر واژه ، هر سنگ را به امید نهانی
یافتن نامش ، زیرورو میکند.
نام هر پدیده را مییابد ،
نام خود را هرگز .
اگرچه در برگی از کتابِ عرفان ژان،
بشارت دادهاند که:
به او سنگ ریزهٔ سپیدی خواهیم داد و
بر آن نامی تازه، که هیچکس
نمیشناسد مگر آنکس که سنگ ریزه
را برمیدارد.
داستانی که زندگی تو ، زندگیِ
روزمرهٔ توست، ساده، پس
درک ناشدنی است.
هیچ کتابی به آن اشاره نمیکند
هیچ فانوس کاغذی،پرتویی بر آن
نمیافشاند. نگاه کن، در آنچه پیش
چشم داری، در آنچه فراموش میکنی،
جوهرهٔ زندگی جای گرفته است.
به کمک ریزترین ذره، به کمک نگاهی
آرام بر سایهای آبی رنگ که بر
فنجان چینی سفید نقش بسته است،
لایتناهی را خواهی یافت.
بیگمان روح نیز بسان تکهپارههای
زبان کهن و سرودهای گمنام، مانند
سپیدهدمی که هر روز میتابد،
جاودانه به همین رنگ آبی آغشته است.
نهر باریک خون به اتاق زفاف قلب
میرود، به دیوارهها میکوبد،
به بوتهزارهای تن میگریزد،
در شاخ و برگهای رگ و پِی گم میشود.
دوباره به اتاق زراندود بازمیگردد،
میدرخشد و در خیالپردازی هایت
بستری میسازد.
در برابر کتابی که جوهر سرخ
آبیاری اش کرده، بیدار و مراقب بمان.
کوچکترین سهلانگاری، در برون،
یا درون، هیاهوی سنگها و
خشکیدن زندگی را در پی میآورد.
ترجمهٔ خانم؛ مهوش قویمی
ادامه دارد
...📚💫...🖊
نویسنده؛ کریستین بوبن
📝دوره گرد 3
زندگی با شتابی همانند نور ، در
برون میگذرد.
اما او دستها را بر دنیای کاغذی
شفاف نهاده، دانههای جوهر سیاه را
که درونش فرومیریزد به تماشا
نشسته و به شتابِ پرتوان ترِ آرامش
و تأنی دلبسته است.
با بیاعتنایی به پاره پارههای زمانِ
ناب که از آسمانی بیژرفا سرازیر
شدهاند، نگاه میکند :
ستایش سکون ، تمنای سکوت .
خواننده را میتوان چنین نامید :
اندیشهگر در سرما ، باد_ خور ،
افق کاو ، سپید فکر ، قایقران ،
" پرستویی بر لب برگهای کتاب .
روی قلب عریان خواننده، مارمولکها
میدوند. او با ساقهای از جوهر ،
جیرجیرک ها را به آواز وامیدارد و
هر واژه ، هر سنگ را به امید نهانی
یافتن نامش ، زیرورو میکند.
نام هر پدیده را مییابد ،
نام خود را هرگز .
اگرچه در برگی از کتابِ عرفان ژان،
بشارت دادهاند که:
به او سنگ ریزهٔ سپیدی خواهیم داد و
بر آن نامی تازه، که هیچکس
نمیشناسد مگر آنکس که سنگ ریزه
را برمیدارد.
داستانی که زندگی تو ، زندگیِ
روزمرهٔ توست، ساده، پس
درک ناشدنی است.
هیچ کتابی به آن اشاره نمیکند
هیچ فانوس کاغذی،پرتویی بر آن
نمیافشاند. نگاه کن، در آنچه پیش
چشم داری، در آنچه فراموش میکنی،
جوهرهٔ زندگی جای گرفته است.
به کمک ریزترین ذره، به کمک نگاهی
آرام بر سایهای آبی رنگ که بر
فنجان چینی سفید نقش بسته است،
لایتناهی را خواهی یافت.
بیگمان روح نیز بسان تکهپارههای
زبان کهن و سرودهای گمنام، مانند
سپیدهدمی که هر روز میتابد،
جاودانه به همین رنگ آبی آغشته است.
نهر باریک خون به اتاق زفاف قلب
میرود، به دیوارهها میکوبد،
به بوتهزارهای تن میگریزد،
در شاخ و برگهای رگ و پِی گم میشود.
دوباره به اتاق زراندود بازمیگردد،
میدرخشد و در خیالپردازی هایت
بستری میسازد.
در برابر کتابی که جوهر سرخ
آبیاری اش کرده، بیدار و مراقب بمان.
کوچکترین سهلانگاری، در برون،
یا درون، هیاهوی سنگها و
خشکیدن زندگی را در پی میآورد.
ترجمهٔ خانم؛ مهوش قویمی
ادامه دارد
...📚💫...🖊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنچه از دستم برمیآمد
باآنچه دلم میخواست
اَنجام دَهَم
مُنافات داشت .. آلیس مونرو
•••📚🌖
باآنچه دلم میخواست
اَنجام دَهَم
مُنافات داشت .. آلیس مونرو
•••📚🌖
👍2
💬 #تفکر [ بادقت مطالعه کنید ]
💠 درماندگی آموخته شده
تقریبا هیچ روانشناسی تو دنیا نیست
که #مارتین_سلیگمن رو نشناسه.
- برندهٔ جایزهٔ نوبل و مبدع یک
آزمایش خیلی خیلی جالب!
سلیگمن 20 تا سگ رو از نوزادی
داخل یک قفس انداخت و اون
قفس پدالی داشت که سگها فشارش
میدادن، در قفس باز میشد و اونها
برای دستشویی کردن، از قفس خارج
میشدن . یه روز سلیگمن
10 تا از این 20 تا سگ رو از این قفس
خارج کرد و وارد قفس دومی کرد که
اون قفس هم پدال داشت اما در
قفس دوم رو قفل کرد.
سلیگمن روزی 3 بار به قفس شوک
میداد سگها وقتی شوک رو میدیدن
پاشونو روی پدال فشار میدادن اما
در قفس باز نمیشد.
اونها خودشونو به در و دیوار
میزدن اما خیلی زود فهمیدن که پدال
کار نمیکنه و باید وسط قفس بمونن،
شوک رو تحمل کنن.
بعداز یک ماه سلیگمن، این 10 تا
سگ رو پیش 10 تا سگ اول
برگردوند و حالا به قفسی که 20 تا
سگ داخلش بود شوک وارد کرد.
فکر میکنید چی شد؟
بهمحض اینکه شوک به قفس وارد
شد10 تا سگ اولی بلافاصله پدال
رو فشار دادن و از قفس اومدن بیرون.
اما 10 تا سگ دومی، بااینکه میدیدن
این بار پدال داره درست کار میکنه،
از قفس خارج نمیشدن و شوک رو
تحمل میکردن.
اینجا بود که سلیگمن یکی از بزرگترین
نظریهٔ روانشناسی خودش رو داد.
بنام " درماندگی آموخته شده. "
یعنی چه؟
- یعنی وقتی یکنفر
تو زندگیش یکمدت رنج بکشه و کاری
از دستش برنیاد از یه جایی بهبعد
باور میکنه که کاری از دستش برنمیاد
حتی اگه کاری از دستش بربیاد!
خودمونیش اینکه:
- باور میکنه بدبخته و این بدبختی حقشه
هرکدوم از ما تو زندگی درماندگی های
آموخته شدهٔ خودمون رو تو یه سری
زمینهها داريم.
- درماندگی آموخته شدهٔ فردی.
- درماندگی آموخته شدهٔ اجتماعی.
- فردی؛
عادت بهبدبختی و بیحاصل بودن
برای فرار از یک زندگیِ درمانده
یک زندگی که شکستخورده اما
تلاشی برای گذشتن از آن نمیکنیم.
( صبر بیهوده )
اجتماعی؛
کیفیت ماشینهای داخلی چون اجازهٔ
ورود خودروهای خارجی ممنوع بود!
پول تو حساب بخوابونین، قرعهکشی!
دلار سی چهل هزارتومنی تا دلار...؟
پراید صدمیلیونی تا...؟
به این میگن" درماندگی آموخته شده
یعنی درماندگی که دیگه دردت نمیاد
و آموختی چطور باهاش کنار بیای!!!
@ktabdansh 📚📚
...📚
💠 درماندگی آموخته شده
تقریبا هیچ روانشناسی تو دنیا نیست
که #مارتین_سلیگمن رو نشناسه.
- برندهٔ جایزهٔ نوبل و مبدع یک
آزمایش خیلی خیلی جالب!
سلیگمن 20 تا سگ رو از نوزادی
داخل یک قفس انداخت و اون
قفس پدالی داشت که سگها فشارش
میدادن، در قفس باز میشد و اونها
برای دستشویی کردن، از قفس خارج
میشدن . یه روز سلیگمن
10 تا از این 20 تا سگ رو از این قفس
خارج کرد و وارد قفس دومی کرد که
اون قفس هم پدال داشت اما در
قفس دوم رو قفل کرد.
سلیگمن روزی 3 بار به قفس شوک
میداد سگها وقتی شوک رو میدیدن
پاشونو روی پدال فشار میدادن اما
در قفس باز نمیشد.
اونها خودشونو به در و دیوار
میزدن اما خیلی زود فهمیدن که پدال
کار نمیکنه و باید وسط قفس بمونن،
شوک رو تحمل کنن.
بعداز یک ماه سلیگمن، این 10 تا
سگ رو پیش 10 تا سگ اول
برگردوند و حالا به قفسی که 20 تا
سگ داخلش بود شوک وارد کرد.
فکر میکنید چی شد؟
بهمحض اینکه شوک به قفس وارد
شد10 تا سگ اولی بلافاصله پدال
رو فشار دادن و از قفس اومدن بیرون.
اما 10 تا سگ دومی، بااینکه میدیدن
این بار پدال داره درست کار میکنه،
از قفس خارج نمیشدن و شوک رو
تحمل میکردن.
اینجا بود که سلیگمن یکی از بزرگترین
نظریهٔ روانشناسی خودش رو داد.
بنام " درماندگی آموخته شده. "
یعنی چه؟
- یعنی وقتی یکنفر
تو زندگیش یکمدت رنج بکشه و کاری
از دستش برنیاد از یه جایی بهبعد
باور میکنه که کاری از دستش برنمیاد
حتی اگه کاری از دستش بربیاد!
خودمونیش اینکه:
- باور میکنه بدبخته و این بدبختی حقشه
هرکدوم از ما تو زندگی درماندگی های
آموخته شدهٔ خودمون رو تو یه سری
زمینهها داريم.
- درماندگی آموخته شدهٔ فردی.
- درماندگی آموخته شدهٔ اجتماعی.
- فردی؛
عادت بهبدبختی و بیحاصل بودن
برای فرار از یک زندگیِ درمانده
یک زندگی که شکستخورده اما
تلاشی برای گذشتن از آن نمیکنیم.
( صبر بیهوده )
اجتماعی؛
کیفیت ماشینهای داخلی چون اجازهٔ
ورود خودروهای خارجی ممنوع بود!
پول تو حساب بخوابونین، قرعهکشی!
دلار سی چهل هزارتومنی تا دلار...؟
پراید صدمیلیونی تا...؟
به این میگن" درماندگی آموخته شده
یعنی درماندگی که دیگه دردت نمیاد
و آموختی چطور باهاش کنار بیای!!!
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍3
کتاب دانش
📖 مطالعه قسمت پنجم چیزهای زیادی وجود دارد که برای روح سنگین هستند؛ برای آنها که قوی باشند، کشیدن بار روح با احترام آغشته است. روح حملکننده میپرسد؛ سنگین چیست؟ ای شما قهرمانان؟ تا من بتوانم آن را بر دوش خود بگیرم و از قدرت خودم لذت ببرم. اجازه بدهیم…
📖 مطالعه قسمت ششم
جهان برای من بهصورت رؤیا و تخیل
خدا بهنظر آمد.
- نیک و بد،
- لذت و رنج، من و شما... برای کسیکه
رنج میکشد، تا حد مستی لذتبخش
است که نگاهش را از رنج کشیدن
بردارد و خودش را فراموش کند.
اوه، برادران من این خدایی که من
خلق کرده بودم دارای ساختار و
عصبانیت انسانی بود؛ او یک تکه از
نفس انسان بود. من به ضمیر رنج کش
خود غلبه کردم. این رنج و ناتوانی
بود که موجب خلق جهان دیگر شد.
- این جسم بود که از جسم مأیوس
شد، میخواست به دنیای دیگر برود.
- قانع کردن و اثبات کردن با سخن
گفتن دشوار است. ضمیر باصداقت
صحبت میکند.
- سرتان را در زیر برف موضوعات
سنگین فرو نکنید، آنها را آزادانه
تحمل کنید، راه کورکورانه نروید.
- میگویند کاش راههای آسمانی
وجود داشت تا به خوشبختی رسید!
زرتشت با بیماران مهربان است.
باشد که بهبود پیدا کنند و یک جسم
والا بسازند! - افراد بیمار
زیادی از به کسانیکه به خدا معتاد
هستند بیزارند؛ به صداقت نفرت
میورزند.
- خداگونه ها میخواهند مردم
سخنانشان را باورکنند و باورکنند که
شک کردن گناه است.
( واعظان مرگ ) صدای جسم
سالم را بشنوید که دربارهٔ زمین صحبت
میکنند. - چنین گفت زرتشت.
دربارهٔ خوار شمارندگان بدن
کودک میگوید؛
من بدن هستم و روح. دانا میگوید؛
من سراسر جسم هستم و روح توصیف
در جسم. بدن یک منطق بزرگ است.
یک گله و یک چوپان.
روح ابزار بدن. آنچه بدن و روح حس
میکنند بیپایان است. ضمیر میشنود
و جستجو میکند، مقایسه میکند،
قانع میکند، نابود میکند، ضمیر
فرمانروایی میکند و حاکمِ نفس
انسان هم هست.
ای برادر، در پشت افکار و احساسات
تو یک انسان دانا هست، در بدن تو،
او خود بدن تو است. ضمیر تو میخندد
و میگوید، "این اندیشهها چه هستند؟
درد را اینجا احساس کن. سپس رنج
میکشد، لذت را احساس کن، ضمیر
خلاق، احترام و بیاحترامی، لذت
و درد را خلق کرده، ضمیر میخواهد
به زیر برود. توانایی خلق چیزی
فراتر را ندارید. بههمیندلیل از
زندگی عصبانی هستید. اگر یک
فضیلت داری در آن با هیچکس مشترک
نیستی.
- بگذار آنقدر فضیلت تو بالا باشد که
دست آشناها بهدان نرسد.
- زبان بگشا و بگو این نیکی من است.
من فقط نیکی را میخواهم.
- قانون الهی و مجسمه انساني برای
من راه بهشت نخواهد بود. باید
چنین به لنکت بیفتی و فضیلت خود
را ستایش کنی. - تعصب، هوس
شهوانی را به فرشته تبدیل کنی.
چیزهای شیطانی از تو نجوشد، مگر
شیطانی که از کشمکش فضیلت
رشد کند. داشتن تعداد زیادی
فضیلت فوقالعاده سخت است.
کسانی از نبرد خسته شدهاند.
- حسادت، خشم و نفرت را هلاک کن.
چنین گفت زرتشت؛ بر آنها غلبه کن،
عاشق فضیلتهای خودت باش
- فردریش نیچه
● ادامه دارد
...📚
جهان برای من بهصورت رؤیا و تخیل
خدا بهنظر آمد.
- نیک و بد،
- لذت و رنج، من و شما... برای کسیکه
رنج میکشد، تا حد مستی لذتبخش
است که نگاهش را از رنج کشیدن
بردارد و خودش را فراموش کند.
اوه، برادران من این خدایی که من
خلق کرده بودم دارای ساختار و
عصبانیت انسانی بود؛ او یک تکه از
نفس انسان بود. من به ضمیر رنج کش
خود غلبه کردم. این رنج و ناتوانی
بود که موجب خلق جهان دیگر شد.
- این جسم بود که از جسم مأیوس
شد، میخواست به دنیای دیگر برود.
- قانع کردن و اثبات کردن با سخن
گفتن دشوار است. ضمیر باصداقت
صحبت میکند.
- سرتان را در زیر برف موضوعات
سنگین فرو نکنید، آنها را آزادانه
تحمل کنید، راه کورکورانه نروید.
- میگویند کاش راههای آسمانی
وجود داشت تا به خوشبختی رسید!
زرتشت با بیماران مهربان است.
باشد که بهبود پیدا کنند و یک جسم
والا بسازند! - افراد بیمار
زیادی از به کسانیکه به خدا معتاد
هستند بیزارند؛ به صداقت نفرت
میورزند.
- خداگونه ها میخواهند مردم
سخنانشان را باورکنند و باورکنند که
شک کردن گناه است.
( واعظان مرگ ) صدای جسم
سالم را بشنوید که دربارهٔ زمین صحبت
میکنند. - چنین گفت زرتشت.
دربارهٔ خوار شمارندگان بدن
کودک میگوید؛
من بدن هستم و روح. دانا میگوید؛
من سراسر جسم هستم و روح توصیف
در جسم. بدن یک منطق بزرگ است.
یک گله و یک چوپان.
روح ابزار بدن. آنچه بدن و روح حس
میکنند بیپایان است. ضمیر میشنود
و جستجو میکند، مقایسه میکند،
قانع میکند، نابود میکند، ضمیر
فرمانروایی میکند و حاکمِ نفس
انسان هم هست.
ای برادر، در پشت افکار و احساسات
تو یک انسان دانا هست، در بدن تو،
او خود بدن تو است. ضمیر تو میخندد
و میگوید، "این اندیشهها چه هستند؟
درد را اینجا احساس کن. سپس رنج
میکشد، لذت را احساس کن، ضمیر
خلاق، احترام و بیاحترامی، لذت
و درد را خلق کرده، ضمیر میخواهد
به زیر برود. توانایی خلق چیزی
فراتر را ندارید. بههمیندلیل از
زندگی عصبانی هستید. اگر یک
فضیلت داری در آن با هیچکس مشترک
نیستی.
- بگذار آنقدر فضیلت تو بالا باشد که
دست آشناها بهدان نرسد.
- زبان بگشا و بگو این نیکی من است.
من فقط نیکی را میخواهم.
- قانون الهی و مجسمه انساني برای
من راه بهشت نخواهد بود. باید
چنین به لنکت بیفتی و فضیلت خود
را ستایش کنی. - تعصب، هوس
شهوانی را به فرشته تبدیل کنی.
چیزهای شیطانی از تو نجوشد، مگر
شیطانی که از کشمکش فضیلت
رشد کند. داشتن تعداد زیادی
فضیلت فوقالعاده سخت است.
کسانی از نبرد خسته شدهاند.
- حسادت، خشم و نفرت را هلاک کن.
چنین گفت زرتشت؛ بر آنها غلبه کن،
عاشق فضیلتهای خودت باش
📚 چنین گفت زرتشت
- فردریش نیچه
● ادامه دارد
...📚
❤3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر اخلاق صرفا افسانهای باشد که
انسانهای عادی برای عقب نگهداشتن
انسانهای قدرتمند از آن استفاده
میکنند چی؟ باهمراهی از نظریه
ایستفن هیکس به بررسی توضیح
نیچه دربارهٔ نحوهٔ رشد اخلاق و
عواقب آن برای ارباب هایی
میپردازیم که در دنیای تحت
سلطهٔ اخلاق بردگی زندگی میکنند.
تماشاکنید
توصیف بخشی از نظرات نیچه را
دربارهٔ اخلاقِ ارباب - برده .
@ktabdansh 📚📚
...📚
انسانهای عادی برای عقب نگهداشتن
انسانهای قدرتمند از آن استفاده
میکنند چی؟ باهمراهی از نظریه
ایستفن هیکس به بررسی توضیح
نیچه دربارهٔ نحوهٔ رشد اخلاق و
عواقب آن برای ارباب هایی
میپردازیم که در دنیای تحت
سلطهٔ اخلاق بردگی زندگی میکنند.
تماشاکنید
توصیف بخشی از نظرات نیچه را
دربارهٔ اخلاقِ ارباب - برده .
@ktabdansh 📚📚
...📚
❤3
هرچه بیشتر بادیگران تعامل میکردم
....
بیشتر دلم میخواست از آنها دور بمانم
📓هشت قتل حرفهای
- پیتر سوانسون
....
بیشتر دلم میخواست از آنها دور بمانم
📓هشت قتل حرفهای
- پیتر سوانسون
🤝2❤1🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
" گُنَه به ارث رسيده است
از پدر ما را
خطا زِصبحِ ازل،
رزقِ آدمیزاد است ..
...📚
" گُنَه به ارث رسيده است
از پدر ما را
خطا زِصبحِ ازل،
رزقِ آدمیزاد است ..
- صائب تبریزی
...📚
❤3
تیمون آتنی - ویلیام شکسپیر.pdf
11.2 MB
نمایشنامه
اثری ارزشمند
شاهکار بینظیر
⚜ ویلیام_شکسپیر
📚🎭 تیمون آتنی
دربارهٔ یک نجيب زاده
دست و دل باز که بسیاری
از علافان اطرافش را
یاری میکند اما در زمانی
که در تنگنا است هیچکدام
به دادش نمیرسند...
در دلِ هر انسان
کتابی ست که هرگز
نوشته نشده.. #شکسپیر
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
...🎭
اثری ارزشمند
شاهکار بینظیر
⚜ ویلیام_شکسپیر
📚🎭 تیمون آتنی
دربارهٔ یک نجيب زاده
دست و دل باز که بسیاری
از علافان اطرافش را
یاری میکند اما در زمانی
که در تنگنا است هیچکدام
به دادش نمیرسند...
در دلِ هر انسان
کتابی ست که هرگز
نوشته نشده.. #شکسپیر
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
...🎭
❤2👍2
کتاب دانش
📖 مطالعه ص ۹۰ گذشته تجملی است مخصوص صاحبخانهها. - من باید کجا نگهش دارم؟ - نمیتوان گذشته را داخل جیب گذاشت. باید خانهای داشت. ولی من فقط تنم را دارم. مردی کاملا تنها با تنی که نمیتواند در خاطراتش غرق شود؛ خاطرات از درونش عبور میکنند. - همهٔ…
📖 مطالعه ص ۹۶
در ونیز ، مراسم تدفین را بر روی
قایقها تماشا کردم.
در سویل ، تصلیب مسیح را .
- آدمهایی در سن چهل سالگی
احساس میکنند از تجربهای که
نمیتوانند از دستش خلاص شوند،
ورم کردهاند. تجربیاتشان را به
بچههایشان انتقال میدهند، دوست
دارند ما باور کنیم گذشتهشان از دست
نرفته. گذشتهای که از جیبشان مثل
کتابی کوچک درآوردهاند.
- هرچی میدونم از خودِ زندگی
یاد گرفتهام.
- آیا زندگی، افکارشان را در اختیار
خودش گرفته؟
- مسائل جدید را با مسائل قدیمی
توضیح میدهند. مسائل قدیمی
را با قدیمیتر از آن.
- ای خدا ، چقدر برایشان
مهم است که مثل هم فگر کنند.
کافی است ببينيد چه قیافهای
میگیرند یکی با چشمان وق زده
که انگار فقط خودش را میبیند و
محال است با کسی کنار بیاید از
بینشان میگذرد.
فکر میکنند همهچیز را دیدهاند،
آسمان همهجا همین رنگ است.
- اصلا هيچوقت هیچچیز نفهمیدهاند.
مسیو آشیل ما را متعجب میکند
زیرا دیوانهای زنجیری است. ترسیده
اما از چی؟
- " سخنان یک دیوانه در نسبت با
موقعیتی که در آن است ، پوچ است ،
نه در نسبت با دیوانگی اش. "
- وقتی آدم میخواهد سر از کار
چیزی دربیاورد، بهتنهایی و بدون
کمک کسی ، در مقابلش میایستد،
همهٔ گذشتهٔ دنیا در ان لحظه هیچ
فایدهای ندارد.
" وقتی حق بهجان
یک آدم افتاد با دعا و جن زدگی
نمیتوان بیرونش کرد. "
- ایدههای کلی فریبنده ترند.
- متخصصان و حتی تازهکارها، همیشه
حق دارند، خردشان دستور میدهد،
بیسروصدا باشند، کمتر زندگی کنند
و خودشان را بهدست فراموشی
بسپارند.
شاید وجدان آقای آشیل آسوده نیست.
دکتر حق دارد حرف بزند، چون
زندگیاش را تباه نکرده. از دل
تکهپارههای زندگیاش، آرام و قدرتمند
سربرآورده، مثل صخره میماند.
دکتر روژه را بدون چشم تجسم میکنم
شبیه نقاب مقوایی میشود.
- حقیقت به صورتم زل میزند؛
به زودی میمیرد، حقیقت گزندهای
را پنهان میکند.
- اینکه تنهاست. از زندگی چیزی
عایدش نشده. گذشتهای ندارد.
ذکاوتش مبهم است، بدنش در حال
متلاشی شدن است.
- قضاوتش تیزی دوران جوانیاش
را ندارد. دیگر کتابهایی را که
میخواند، نمیفهمد. دیگر نمیتواند
معاشقه کند. به گذشته نگاه میکند،
مقایسه میکند و به فکر فرومیرود.
در آینه به خودش میقبولاند که
درسهایی که از تجربه گرفته است،
بر چهرهاش حک شده.
ادامه دارد
...📚
در ونیز ، مراسم تدفین را بر روی
قایقها تماشا کردم.
در سویل ، تصلیب مسیح را .
- آدمهایی در سن چهل سالگی
احساس میکنند از تجربهای که
نمیتوانند از دستش خلاص شوند،
ورم کردهاند. تجربیاتشان را به
بچههایشان انتقال میدهند، دوست
دارند ما باور کنیم گذشتهشان از دست
نرفته. گذشتهای که از جیبشان مثل
کتابی کوچک درآوردهاند.
- هرچی میدونم از خودِ زندگی
یاد گرفتهام.
- آیا زندگی، افکارشان را در اختیار
خودش گرفته؟
- مسائل جدید را با مسائل قدیمی
توضیح میدهند. مسائل قدیمی
را با قدیمیتر از آن.
- ای خدا ، چقدر برایشان
مهم است که مثل هم فگر کنند.
کافی است ببينيد چه قیافهای
میگیرند یکی با چشمان وق زده
که انگار فقط خودش را میبیند و
محال است با کسی کنار بیاید از
بینشان میگذرد.
فکر میکنند همهچیز را دیدهاند،
آسمان همهجا همین رنگ است.
- اصلا هيچوقت هیچچیز نفهمیدهاند.
مسیو آشیل ما را متعجب میکند
زیرا دیوانهای زنجیری است. ترسیده
اما از چی؟
- " سخنان یک دیوانه در نسبت با
موقعیتی که در آن است ، پوچ است ،
نه در نسبت با دیوانگی اش. "
- وقتی آدم میخواهد سر از کار
چیزی دربیاورد، بهتنهایی و بدون
کمک کسی ، در مقابلش میایستد،
همهٔ گذشتهٔ دنیا در ان لحظه هیچ
فایدهای ندارد.
" وقتی حق بهجان
یک آدم افتاد با دعا و جن زدگی
نمیتوان بیرونش کرد. "
- ایدههای کلی فریبنده ترند.
- متخصصان و حتی تازهکارها، همیشه
حق دارند، خردشان دستور میدهد،
بیسروصدا باشند، کمتر زندگی کنند
و خودشان را بهدست فراموشی
بسپارند.
شاید وجدان آقای آشیل آسوده نیست.
دکتر حق دارد حرف بزند، چون
زندگیاش را تباه نکرده. از دل
تکهپارههای زندگیاش، آرام و قدرتمند
سربرآورده، مثل صخره میماند.
دکتر روژه را بدون چشم تجسم میکنم
شبیه نقاب مقوایی میشود.
- حقیقت به صورتم زل میزند؛
به زودی میمیرد، حقیقت گزندهای
را پنهان میکند.
- اینکه تنهاست. از زندگی چیزی
عایدش نشده. گذشتهای ندارد.
ذکاوتش مبهم است، بدنش در حال
متلاشی شدن است.
- قضاوتش تیزی دوران جوانیاش
را ندارد. دیگر کتابهایی را که
میخواند، نمیفهمد. دیگر نمیتواند
معاشقه کند. به گذشته نگاه میکند،
مقایسه میکند و به فکر فرومیرود.
در آینه به خودش میقبولاند که
درسهایی که از تجربه گرفته است،
بر چهرهاش حک شده.
📚 تهوع -ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
...📚
👍3
پیوسته در حال شگفتی و کنجکاوی
بودن نشانهٔ هوشمندی است.
احمقها همیشه دربارهٔ هرچیز لعنتی
که در زندگی انجام میدهند
یقین کامل دارند..
بودن نشانهٔ هوشمندی است.
احمقها همیشه دربارهٔ هرچیز لعنتی
که در زندگی انجام میدهند
یقین کامل دارند..
-جاگی واسودو
👍3👌2
کتاب دانش
داستانهای کوتاه نویسنده؛ کریستین بوبن 📝دوره گرد 3 زندگی با شتابی همانند نور ، در برون میگذرد. اما او دستها را بر دنیای کاغذی شفاف نهاده، دانههای جوهر سیاه را که درونش فرومیریزد به تماشا نشسته و به شتابِ پرتوان ترِ آرامش و تأنی دلبسته است.…
داستانهای کوتاه
نویسنده؛ کریستین بوبن
📝دوره گرد
در کامروایی یک تنهایی،
دنیا پست
و تو سرافراز میشوی.
این اولین دایرهٔ بسته است.
روزی باید جانت را به روح آتش ،
پیوند بزنی و این دایره را ترک کنی.
چیرگی بر جهان پیرامون،
پیروزیِ ناچیزی است و سختترین
تلاش در پیشروست.
واژههای عطش،
در سکوتهایی یکسان ، در برابرت
چیده شده است، واژههایی یگانه،
سیراب کننده.
از همهمه ای که انسان خیالپرداز را
فرا میگیرد.
برحذر باش :
دنیا هرآنچه را که باز میشناسد،
بیدرنگ به فساد میکشد.
از آنها که تو را به کنار پنجره
فرامیخوانند تا ستایش کنند ،
بترس :
آنکسی که همه از عزلتش آگاهند ،
گوشهنشین نیست.
از مهربانان و خیرخواهان بیمناک
باش :
یک مشاور از هزاران لشکر دشمن
برای شاهزاده منحوس تر است.
دور شو. دور و دورتر. پیاپی دورتر.
به آنجا میروی که دیگر آینهای بر
صفحه و هیچ نامی بر جلد کتاب
نیست.
بسان نوآموزی که به خانهٔ سوختهٔ
عشق وارد شدی. برای ورود باید
از همه چیز دل میگسستی و نخست
از آرزوی بیثمر روزی برای خود
زیستن.
در این خانه از تو انتظاری جز این
نیست که روز و شب آتشی را
فروزان نگه داری ،
آتشی که رؤیاهایت در آن غوطه
میخورند.
در بطالتِ انتظاری بیپایان،
کتابی باز میکنی،
چشمهایت را ضعیف میکنی و
اندک اندک درسی دشوار میآموزی :
هیچکس شایستهٔ تنهایی نیست.
هیچکس به لطف و مهربانی
تقرب نمیجوید.
پرهیزت را با سوهان سکوت بُرا کن.
از پریشان حالیات چیزی نگو.
سخن گفتن ، سخن گفتن چرا ؟
تبادل کلمهها،
سودای سنگهاست. آنچه برای
بر زبان آمدن، به زمان و اندیشهای
چنین اندک نیاز دارد،
نمیتواند ارزشمند باشد.
بر زبانت سرب و جوهر بریز :
اگر رفتی با لبانی بسته برو ،
در آذرخشی که در رؤیاهایت
ادامه میدهی..
ادامه دارد
...📚✨🖊
نویسنده؛ کریستین بوبن
📝دوره گرد
در کامروایی یک تنهایی،
دنیا پست
و تو سرافراز میشوی.
این اولین دایرهٔ بسته است.
روزی باید جانت را به روح آتش ،
پیوند بزنی و این دایره را ترک کنی.
چیرگی بر جهان پیرامون،
پیروزیِ ناچیزی است و سختترین
تلاش در پیشروست.
واژههای عطش،
در سکوتهایی یکسان ، در برابرت
چیده شده است، واژههایی یگانه،
سیراب کننده.
از همهمه ای که انسان خیالپرداز را
فرا میگیرد.
برحذر باش :
دنیا هرآنچه را که باز میشناسد،
بیدرنگ به فساد میکشد.
از آنها که تو را به کنار پنجره
فرامیخوانند تا ستایش کنند ،
بترس :
آنکسی که همه از عزلتش آگاهند ،
گوشهنشین نیست.
از مهربانان و خیرخواهان بیمناک
باش :
یک مشاور از هزاران لشکر دشمن
برای شاهزاده منحوس تر است.
دور شو. دور و دورتر. پیاپی دورتر.
به آنجا میروی که دیگر آینهای بر
صفحه و هیچ نامی بر جلد کتاب
نیست.
بسان نوآموزی که به خانهٔ سوختهٔ
عشق وارد شدی. برای ورود باید
از همه چیز دل میگسستی و نخست
از آرزوی بیثمر روزی برای خود
زیستن.
در این خانه از تو انتظاری جز این
نیست که روز و شب آتشی را
فروزان نگه داری ،
آتشی که رؤیاهایت در آن غوطه
میخورند.
در بطالتِ انتظاری بیپایان،
کتابی باز میکنی،
چشمهایت را ضعیف میکنی و
اندک اندک درسی دشوار میآموزی :
هیچکس شایستهٔ تنهایی نیست.
هیچکس به لطف و مهربانی
تقرب نمیجوید.
پرهیزت را با سوهان سکوت بُرا کن.
از پریشان حالیات چیزی نگو.
سخن گفتن ، سخن گفتن چرا ؟
تبادل کلمهها،
سودای سنگهاست. آنچه برای
بر زبان آمدن، به زمان و اندیشهای
چنین اندک نیاز دارد،
نمیتواند ارزشمند باشد.
بر زبانت سرب و جوهر بریز :
اگر رفتی با لبانی بسته برو ،
در آذرخشی که در رؤیاهایت
ادامه میدهی..
ادامه دارد
...📚✨🖊