کتاب دانش
داستانهای کوتاه نویسنده؛ کریستین بوبن 📝دوره گرد در کامروایی یک تنهایی، دنیا پست و تو سرافراز میشوی. این اولین دایرهٔ بسته است. روزی باید جانت را به روح آتش ، پیوند بزنی و این دایره را ترک کنی. چیرگی بر جهان پیرامون، پیروزیِ ناچیزی است و…
.....
📝 دوره گرد 5
به کودکی که میپرسد سُردههای
مدفون در کلام به کجا میروند،
به زنی عاشق که نگران ابدیت
عشق است و میداند که عشق
فنا میپذیرد،
به انسانی که درد و رنج همهچیز،
حتی احساس رنج او را ستانده،
کدامین متن تاکنون پاسخ گفته؟
بخوان، بدان سان که گویی نمیخوانی،
و در آن حال که میدانی در هیچ
کتابی، جوهرهٔ هستی را نخواهی
شناخت. در آن حال که میدانی
هیچ دانشی به جوهرهٔ هستی
دست نمییابد.
رؤیا پردازان راههای طولانی،
عزلت گزینانی که چهرهای چون
شعله برافروخته دارند،
در غروبی که فرومیرسد،
آهسته پیش میروند.
روحشان از کالبد بیرون لغزیده و
بازوهایشان باز و گشاده است.
باد از آنها پیشی میگیرد و در
پيشواز این رهگذر، گندمها را
با زیباترین جامههایشان به کرنش
وامیدارد.
آنها از اندک توشهای، از ریزههای
ناخنی خطرآفرین که از آسمان
کتابی فروافتاده، از کشتزار نوری که
از ستبری جوهر فراموش شده،
نیرو میگیرند، شادمانی
جیرجیرک ها و سحر و سکوت ،
از اینروست.
زندگی شاعران دوره گرد
قرون وسطی را میخواندم
و آمدن مردانی فرومایه ،
آوارههایی بیخیال را ،
از ژرفای سپید صفحه ،
میسر میکردم.
آنها از سیال قرون میگذرند و
در روشنایی صبحگاه ،
چشمهایشان، در درخشش
گلهای وحشی ، با دانههای ریز
ترانهای در دستهای خشن ،
به اتاقم میرسند.
آنکس که از همهچیز ،
حتی از شهرت و شکوه بیمقدار
چشمپوشیده ،
کاش نامش را در اینجا فاش کند.
گیلم فیگرا ( اشاره به حدیثی از
انجیل ) پسر خیاط و خود خیاط
نسیم ها بود.
جملههایش را برای تهیدست ترین
انسانها ، نه برای کشیشان ،
یا سلحشوران بههم میدوخت :
اگر مردی از درباریان را میدید ،
که بهسویش میآید ،
اندوهگین میشد..
نوشتهٔ؛ کریستین بوبن
ادامه دارد
...📚✨🖊
📝 دوره گرد 5
به کودکی که میپرسد سُردههای
مدفون در کلام به کجا میروند،
به زنی عاشق که نگران ابدیت
عشق است و میداند که عشق
فنا میپذیرد،
به انسانی که درد و رنج همهچیز،
حتی احساس رنج او را ستانده،
کدامین متن تاکنون پاسخ گفته؟
بخوان، بدان سان که گویی نمیخوانی،
و در آن حال که میدانی در هیچ
کتابی، جوهرهٔ هستی را نخواهی
شناخت. در آن حال که میدانی
هیچ دانشی به جوهرهٔ هستی
دست نمییابد.
رؤیا پردازان راههای طولانی،
عزلت گزینانی که چهرهای چون
شعله برافروخته دارند،
در غروبی که فرومیرسد،
آهسته پیش میروند.
روحشان از کالبد بیرون لغزیده و
بازوهایشان باز و گشاده است.
باد از آنها پیشی میگیرد و در
پيشواز این رهگذر، گندمها را
با زیباترین جامههایشان به کرنش
وامیدارد.
آنها از اندک توشهای، از ریزههای
ناخنی خطرآفرین که از آسمان
کتابی فروافتاده، از کشتزار نوری که
از ستبری جوهر فراموش شده،
نیرو میگیرند، شادمانی
جیرجیرک ها و سحر و سکوت ،
از اینروست.
زندگی شاعران دوره گرد
قرون وسطی را میخواندم
و آمدن مردانی فرومایه ،
آوارههایی بیخیال را ،
از ژرفای سپید صفحه ،
میسر میکردم.
آنها از سیال قرون میگذرند و
در روشنایی صبحگاه ،
چشمهایشان، در درخشش
گلهای وحشی ، با دانههای ریز
ترانهای در دستهای خشن ،
به اتاقم میرسند.
آنکس که از همهچیز ،
حتی از شهرت و شکوه بیمقدار
چشمپوشیده ،
کاش نامش را در اینجا فاش کند.
گیلم فیگرا ( اشاره به حدیثی از
انجیل ) پسر خیاط و خود خیاط
نسیم ها بود.
جملههایش را برای تهیدست ترین
انسانها ، نه برای کشیشان ،
یا سلحشوران بههم میدوخت :
اگر مردی از درباریان را میدید ،
که بهسویش میآید ،
اندوهگین میشد..
نوشتهٔ؛ کریستین بوبن
ادامه دارد
...📚✨🖊
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽فیلم سینمایی،
📽📘وقتی نیچه گریست
محصول 2007
480p کیفیت
●■ بر اساس کتابی با همین نام
■● نوشتهای از
دکتر اروین دیوید یالوم .
تحقیقی هوشمندانه و سرشار
از تخیل آموزهای از واقعیت
عشق و تقدیر
( دکتر برویه با نامهای از
سالومه مواجه میشود که
دربارهٔ نیچه نگرانیهایی را
ابراز میکند. )
امیدوارم زمانی برسد که
هیچ زن یا مردی
قربانی ضعف یا بیمایه گی
دیگری نشود
📚#وقتی_نیچه_گریست
بازیگران؛ آرماند آسانته
بن کراس
کاترین وینیک
محصول امریکا
🉑www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
••☆📚🌖
📽📘وقتی نیچه گریست
محصول 2007
480p کیفیت
●■ بر اساس کتابی با همین نام
■● نوشتهای از
دکتر اروین دیوید یالوم .
تحقیقی هوشمندانه و سرشار
از تخیل آموزهای از واقعیت
عشق و تقدیر
( دکتر برویه با نامهای از
سالومه مواجه میشود که
دربارهٔ نیچه نگرانیهایی را
ابراز میکند. )
امیدوارم زمانی برسد که
هیچ زن یا مردی
قربانی ضعف یا بیمایه گی
دیگری نشود
📚#وقتی_نیچه_گریست
بازیگران؛ آرماند آسانته
بن کراس
کاترین وینیک
محصول امریکا
🉑www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
••☆📚🌖
❤4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
تهران سال ۱۳۲۲
خیابان لالهزار
"بی آزاری و سودمندی گزین،
که این است فرهنگ و آیین و دین..
" آرزو و اندرزه شاهنامه.؛
🍃🍃
...📚
تهران سال ۱۳۲۲
خیابان لالهزار
"بی آزاری و سودمندی گزین،
که این است فرهنگ و آیین و دین..
" آرزو و اندرزه شاهنامه.؛
🍃🍃
...📚
❤4
📚
📖 #حکایت
روزی هارونالرشید بهلول را خواست
و او را به سمت نماینده تام الاختیار
خود به بازار بغداد فرستاد و به او
گفت:
اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و
تعدی میکند و یا کاسبی در امر
خرید و فروش اجحاف میکند همان
جا عدالت را اجرا کن و خطاکار را
به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس
مخصوص محتسبان پوشید و به بازار
رفت.
اول پیرمرد هيزم فروشی دید که
هيزم هایش را برای فروش
جلویش گذاشته که ناگهان جوانی
سررسید و یک تکه از هيزم ها را
قاپید و به سرعت دور شد.
بهلول خواست داد بزند بگیریدش
که جوان باسر به زمین افتاد و
تراشه ای از چوب به بدنش فرورفت
و خون بیرون جهید.
بهلول باخود گفت: حقت بود.
راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست
وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو
را فشار می دهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟
که ناگهان الاغی سررسید و سر به
تغار ماست بقال کرد و بقال خواست
الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را
برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی
را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع
کردن پارچه بودو حین زرع کردن
با انگشت نیم گز را فشار مي دهد
و بااین کار مقداری
از پارچه را به نفع خود نگه می دارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و
مجازاتش کند ولی در کمال تعجب دید
موشی پرید داخل دخل بزاز و یک
سکه به دهان گرفت بدون اینکه
پارچه فروش متوجه شود به ته
دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان
دم برگشت و پیش هارونالرشید
رفت و گفت:
محتسب در بازار است و هیچ
احتیاجی به من و دیگری نیست....
• زرع؛ اندازه گیری
• محتسب؛ دارای مقام. شمارنده.
وَ گفتن این جملهُ بَس؛
بد مکن از گردشِ دوران بترس.
@ktabdansh 📚📚📚
📖 #حکایت
روزی هارونالرشید بهلول را خواست
و او را به سمت نماینده تام الاختیار
خود به بازار بغداد فرستاد و به او
گفت:
اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و
تعدی میکند و یا کاسبی در امر
خرید و فروش اجحاف میکند همان
جا عدالت را اجرا کن و خطاکار را
به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس
مخصوص محتسبان پوشید و به بازار
رفت.
اول پیرمرد هيزم فروشی دید که
هيزم هایش را برای فروش
جلویش گذاشته که ناگهان جوانی
سررسید و یک تکه از هيزم ها را
قاپید و به سرعت دور شد.
بهلول خواست داد بزند بگیریدش
که جوان باسر به زمین افتاد و
تراشه ای از چوب به بدنش فرورفت
و خون بیرون جهید.
بهلول باخود گفت: حقت بود.
راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست
وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو
را فشار می دهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟
که ناگهان الاغی سررسید و سر به
تغار ماست بقال کرد و بقال خواست
الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را
برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی
را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع
کردن پارچه بودو حین زرع کردن
با انگشت نیم گز را فشار مي دهد
و بااین کار مقداری
از پارچه را به نفع خود نگه می دارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و
مجازاتش کند ولی در کمال تعجب دید
موشی پرید داخل دخل بزاز و یک
سکه به دهان گرفت بدون اینکه
پارچه فروش متوجه شود به ته
دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان
دم برگشت و پیش هارونالرشید
رفت و گفت:
محتسب در بازار است و هیچ
احتیاجی به من و دیگری نیست....
• زرع؛ اندازه گیری
• محتسب؛ دارای مقام. شمارنده.
وَ گفتن این جملهُ بَس؛
بد مکن از گردشِ دوران بترس.
@ktabdansh 📚📚📚
❤5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#سریال غرورآفرین شاهنشاه
کوروش بزرگ
#شاهنشاه_کوروش_بزرگ
کارگردان؛ یاسین مومیوند
● قسمت ششم و پایانی
■ شاهنشاه آریامهر:
@ktabdansh 📚📚
...📚
کوروش بزرگ
#شاهنشاه_کوروش_بزرگ
کارگردان؛ یاسین مومیوند
● قسمت ششم و پایانی
■ شاهنشاه آریامهر:
زمانی که پادشاه ما کوروش بزرگ
منشور حقوق بشر را منتشر کرد
اروپایی ها از درخت بالا میرفتند
@ktabdansh 📚📚
...📚
💘1
Audio
او باید راه خودش را برود
من هم راه خودم را
منتها تازگیها یک خورده
مرموز شده
چهرهاش از حول و هراس
مسخ شده بود
بس کن مادر ، خداحافظی
آخر که نیست هست؟
هوا گرم بود و پاک و روشن
آسمان صاف بود
راسکولنیکف میخواست
قبل از غروب آفتاب
کار را تمام کند تا آن
وقت دلش نمیخواست
کسی را ببیند
.
من هم راه خودم را
منتها تازگیها یک خورده
مرموز شده
چهرهاش از حول و هراس
مسخ شده بود
بس کن مادر ، خداحافظی
آخر که نیست هست؟
هوا گرم بود و پاک و روشن
آسمان صاف بود
راسکولنیکف میخواست
قبل از غروب آفتاب
کار را تمام کند تا آن
وقت دلش نمیخواست
کسی را ببیند
.
7تکنیک #ژاپن ی
برای پیشرفت شما ;
1 کایزن
هر روز فقط یک درصد بهتر شو
🔺اصل کایزن معتقده برای ایجاد بهبود
نباید دنبال تغییرات بزرگ و ناگهانی
باشی بلکه هر بهبودی به شرط اینکه
مستمر و ادامه دار باشه باعث
پیشرفت میشه
2 ایکیگای
🔺ایکیگای یعنی منبع ارزش یا
انگیزهات برای بیدار شدن از خواب
و ادامه دادن به زندگی
پس بگرد دنبال معنای
زندگیت و اهدافت رو پیدا کن.
3 شوشین
🔺شوشین یعنی ذهن بی حدومرز.
اشتیاق برای یادگیری مداوم و
نگاه کردن به مسائل از زاویههای
مختلف
4 هاراهاچیبو
وقتی در حال غذا خوردنی از خوردن
غذای زیاد بپرهیز وقتی ۸۰درصد سیر
شدی دست از غذا خوردن بردار
با این کار انرژی و بهرهوریت افزایش
پیدا میکنه
5 وابیسابی
🔺وابی سابی یعنی نقص رو در
آغوش بگیر؛ به جای کاملگرایی و
تاکید بر عالی بودن، زیبایی رو در
نقصها پیدا کن و به جای تمرکز بر
نتیجه رو فرایند متمرکز باش
6 شینرینیوکو
🔺رفتن به دل طبیعت، مرهم روح و جسمه
طبق تحقیقات سپری کردن مدت زمان
کمی در جنگل و طبیعت سطح هورمون کورتیزول (استرس) رو کاهش میده
7 گانبارو
🔺استمرار و استمرار
خردهعادت هات رو فراموش نکن که نتایج بزرگی به همراه دارن
...📚
برای پیشرفت شما ;
1 کایزن
هر روز فقط یک درصد بهتر شو
🔺اصل کایزن معتقده برای ایجاد بهبود
نباید دنبال تغییرات بزرگ و ناگهانی
باشی بلکه هر بهبودی به شرط اینکه
مستمر و ادامه دار باشه باعث
پیشرفت میشه
2 ایکیگای
🔺ایکیگای یعنی منبع ارزش یا
انگیزهات برای بیدار شدن از خواب
و ادامه دادن به زندگی
پس بگرد دنبال معنای
زندگیت و اهدافت رو پیدا کن.
3 شوشین
🔺شوشین یعنی ذهن بی حدومرز.
اشتیاق برای یادگیری مداوم و
نگاه کردن به مسائل از زاویههای
مختلف
4 هاراهاچیبو
وقتی در حال غذا خوردنی از خوردن
غذای زیاد بپرهیز وقتی ۸۰درصد سیر
شدی دست از غذا خوردن بردار
با این کار انرژی و بهرهوریت افزایش
پیدا میکنه
5 وابیسابی
🔺وابی سابی یعنی نقص رو در
آغوش بگیر؛ به جای کاملگرایی و
تاکید بر عالی بودن، زیبایی رو در
نقصها پیدا کن و به جای تمرکز بر
نتیجه رو فرایند متمرکز باش
6 شینرینیوکو
🔺رفتن به دل طبیعت، مرهم روح و جسمه
طبق تحقیقات سپری کردن مدت زمان
کمی در جنگل و طبیعت سطح هورمون کورتیزول (استرس) رو کاهش میده
7 گانبارو
🔺استمرار و استمرار
خردهعادت هات رو فراموش نکن که نتایج بزرگی به همراه دارن
...📚
👍5
ایکیگای. @ketab_mamnouee.pdf
4.4 MB
یکی از محبوبترین
کتابهای حوزه خودیاری
پرفروشترین لسآنجلس تایم
📚#ایکیگای / بهای زندگی
نويسندگان برتر جهان ادبیات؛
- هکتور گارسيا
- فرانچسک میرالس
www.tgoop.com/ktabdansh
کتابهای حوزه خودیاری
پرفروشترین لسآنجلس تایم
📚#ایکیگای / بهای زندگی
نويسندگان برتر جهان ادبیات؛
- هکتور گارسيا
- فرانچسک میرالس
www.tgoop.com/ktabdansh
کتاب دانش
📖 مطالعه ص ۹۶ در ونیز ، مراسم تدفین را بر روی قایقها تماشا کردم. در سویل ، تصلیب مسیح را . - آدمهایی در سن چهل سالگی احساس میکنند از تجربهای که نمیتوانند از دستش خلاص شوند، ورم کردهاند. تجربیاتشان را به بچههایشان انتقال میدهند، دوست دارند…
📖 مطالعه ص ۱۰۱
به دکتر لبخند میزنم.
دلم میخواهد لبخندم، همهٔ چیزهایی
را که میخواهد از خودش پنهان کند،
آشکار سازد.
باران بند آمده است؛ آنی ' اگر بود،
در دلهایمان جزرومدهای کوچک
تاریکی پدیدار میکرد.
- در زیر آسمانی از پاافتاده، آرام و
تهی و بیهدف راه میروم.
چهارشنبه
- نباید بترسم.
پنجشنبه
چهار صفحه نوشتم. یک لحظهٔ طولانی
از شادی.
- نباید بیش از حد به اعتبار و ارزش
تاریخ فکر کنم.
رولبون تنها بهانهٔ من برای زندگی است.
قرار است یک هفتهٔ دیگر آنی را ببینم.
جمعه
در پیادهرو راه میروم، آدمهایی در
اطرافم بودند، صدای قدمها و
همهمهٔ آنها را میشنیدم اما کسی را
نمیدیدم.
آنقدر غرق در افکارم بودم که
نمیدانستم کجا میروم. باید زمین
را کاوید، به برگشتن فکر نکردم.
کافه مابلی؛
از این جوانها در شگفتم:
در ضمن نوشیدن قهوهشان،
قصههای واضح و راستنما نقل
میکنند. اگر ازشان بپرسند دیروز
چه کردند، دستپاچه نمیشوند:
با چند کلمه همه چیز را برایتان تعریف میکنند. اگر من به جایشان بودم،
به تته پته میافتادم. راست است که
از مدتها پیش دیگر کسی دلواپس آن نیست که وقتم را چه جور میگذرانم.
قهوه تلخ، زنی روبرویم
نشسته، در کنار مردی تنومند.
زنگ تلفن صدا میکند،
مه بر پنجرهها سنگینی میکند.
آنها بیرون میروند؛ مه آنها را بلعید.
کافه در سایه فرومیرود.
هوایی سرد داخل میشود، در خودم
میلرزم.
- میتوانستم در کتابخانه، نور و گرما
بیابم.
- حالا تنهایم و از برگشتن میترسم.
به خیابان تورن برید" رفتم.
نور از شیشههای مغازهها بیرون
میریخت، اما نور سرحالی نبود.
- به دوروبرم نگاه کردم تا شاید
چیزی مرا از دست افکارم نجات دهد.
ناگهان تصویری؛ کسی با صورت
زمین خورده و خونش روی غذاها
ریخته. میروم کتابخانه، روز دیگری
هدر شد.
مرد خودآموخته، وقتی او را دیدم،
نوری در دلم زنده شد. خسته بهنظر
میرسید.
" مسیو چهارشنبه بامن نهار میخورید؟
' با کمال میل.
- سرم را بلند کردم، تنها بودم.
- بیثباتی اشیای بیجان.
این اشیاء برای تعیین حدود اتفاقات
احتمالی بهدرد میخورند.
کتابی را که مشغول خواندش بودم،
در دستانم گرفتم.
- همهچیز واقعی بهنظر میرسید.
حس میکردم اطرافم را منظرهای
مقوایی احاطه کرده، که خیلی سریع
میشد از میان برش داشت.
- جهان در انتظار بود، نفسش را در
سینه حبس کرده بود و در خودش
جمع شده بود. منتظر تشنجش بود،
- تهوعش.
دیگر نمیتوانستم میان این اشیای
غیرطبیعی بنشینم.
هرچیزی میتواند رخ بدهد،
هرچیزی.
با ترس و لرز به موجودات ناپایدار
نگاه میکنم. من در میان کتابها با
اطلاعات تغییر ناپذیر در جهانی از
انرژی بودم.
- از سر تنبلی است که جهان ،
هر روز به همان شکل است. اما
امروز بهنظر میرسد میخواهد
تغییر کند، - زمانی برای
از دستدادن نداشتم. پالتویم را
برداشتم و از آنجا فرار کردم.
ادامه دارد.
...📚
به دکتر لبخند میزنم.
دلم میخواهد لبخندم، همهٔ چیزهایی
را که میخواهد از خودش پنهان کند،
آشکار سازد.
باران بند آمده است؛ آنی ' اگر بود،
در دلهایمان جزرومدهای کوچک
تاریکی پدیدار میکرد.
- در زیر آسمانی از پاافتاده، آرام و
تهی و بیهدف راه میروم.
چهارشنبه
- نباید بترسم.
پنجشنبه
چهار صفحه نوشتم. یک لحظهٔ طولانی
از شادی.
- نباید بیش از حد به اعتبار و ارزش
تاریخ فکر کنم.
رولبون تنها بهانهٔ من برای زندگی است.
قرار است یک هفتهٔ دیگر آنی را ببینم.
جمعه
در پیادهرو راه میروم، آدمهایی در
اطرافم بودند، صدای قدمها و
همهمهٔ آنها را میشنیدم اما کسی را
نمیدیدم.
آنقدر غرق در افکارم بودم که
نمیدانستم کجا میروم. باید زمین
را کاوید، به برگشتن فکر نکردم.
کافه مابلی؛
از این جوانها در شگفتم:
در ضمن نوشیدن قهوهشان،
قصههای واضح و راستنما نقل
میکنند. اگر ازشان بپرسند دیروز
چه کردند، دستپاچه نمیشوند:
با چند کلمه همه چیز را برایتان تعریف میکنند. اگر من به جایشان بودم،
به تته پته میافتادم. راست است که
از مدتها پیش دیگر کسی دلواپس آن نیست که وقتم را چه جور میگذرانم.
قهوه تلخ، زنی روبرویم
نشسته، در کنار مردی تنومند.
زنگ تلفن صدا میکند،
مه بر پنجرهها سنگینی میکند.
آنها بیرون میروند؛ مه آنها را بلعید.
کافه در سایه فرومیرود.
هوایی سرد داخل میشود، در خودم
میلرزم.
- میتوانستم در کتابخانه، نور و گرما
بیابم.
- حالا تنهایم و از برگشتن میترسم.
به خیابان تورن برید" رفتم.
نور از شیشههای مغازهها بیرون
میریخت، اما نور سرحالی نبود.
- به دوروبرم نگاه کردم تا شاید
چیزی مرا از دست افکارم نجات دهد.
ناگهان تصویری؛ کسی با صورت
زمین خورده و خونش روی غذاها
ریخته. میروم کتابخانه، روز دیگری
هدر شد.
مرد خودآموخته، وقتی او را دیدم،
نوری در دلم زنده شد. خسته بهنظر
میرسید.
" مسیو چهارشنبه بامن نهار میخورید؟
' با کمال میل.
- سرم را بلند کردم، تنها بودم.
- بیثباتی اشیای بیجان.
این اشیاء برای تعیین حدود اتفاقات
احتمالی بهدرد میخورند.
کتابی را که مشغول خواندش بودم،
در دستانم گرفتم.
- همهچیز واقعی بهنظر میرسید.
حس میکردم اطرافم را منظرهای
مقوایی احاطه کرده، که خیلی سریع
میشد از میان برش داشت.
- جهان در انتظار بود، نفسش را در
سینه حبس کرده بود و در خودش
جمع شده بود. منتظر تشنجش بود،
- تهوعش.
دیگر نمیتوانستم میان این اشیای
غیرطبیعی بنشینم.
هرچیزی میتواند رخ بدهد،
هرچیزی.
با ترس و لرز به موجودات ناپایدار
نگاه میکنم. من در میان کتابها با
اطلاعات تغییر ناپذیر در جهانی از
انرژی بودم.
- از سر تنبلی است که جهان ،
هر روز به همان شکل است. اما
امروز بهنظر میرسد میخواهد
تغییر کند، - زمانی برای
از دستدادن نداشتم. پالتویم را
برداشتم و از آنجا فرار کردم.
📚 تهوع - ژان_پل_سارتر
ادامه دارد.
...📚
❤2
هیچوقت کاری نکنیم آدمهای
ارزون واسمون گرون تموم بشن..
- ماریو پوزو
📓- پدر خوانده
...📚
ارزون واسمون گرون تموم بشن..
- ماریو پوزو
📓- پدر خوانده
...📚
🙏4
کتاب دانش
..... 📝 دوره گرد 5 به کودکی که میپرسد سُردههای مدفون در کلام به کجا میروند، به زنی عاشق که نگران ابدیت عشق است و میداند که عشق فنا میپذیرد، به انسانی که درد و رنج همهچیز، حتی احساس رنج او را ستانده، کدامین متن تاکنون پاسخ گفته؟ بخوان،…
.....
داستانهای کوتاه
📝دوره گرد 6
نوشتهٔ کریستین بوبن
اگر کودک گمگشته به خانه
بازگردد، تمنای مأمن بخشایشی
ندارد.
اگر به خانه بیاید، ولولهٔ نوری را
به همراه میآورد که در
سوزش مرگ با دست خالی
تسخیر کرده است.
اگر بهسوی کسانی بازگردد که
او را نشناختند ، پساز گشت و گذارها
و از طریق درهای پنهانی میآید که
دیگران از یاد بردهاند و در بستنشان
اهمال کردهاند.
اگر سخن بگوید نه برای تسکین و
تسلی بلکه برای تحول و دگرگونی
است.
در اشکهایت میخندی و در
خندههایت گریه میکنی .
زندگی چرخه ايام عمرت را به جلو
میراند.
عروس ابدی با جزئیترین خواهش
بهسویت میشتابد، هرچند که
صدایت ضعیف باشد، بهسویت
میآید. ستارهای دنبالهدار در
گیسوانش میدرخشد،
خوشهای برجامانده در یکی از
کتابهایی که خوابگاهش بود،
خوابی سبک .
آتشی که او برمیفروزد،
تو هستی .
بیرون، آسمانی است سوخته، که
هیچچیز جز رنگ آبی، دغدغهای
یگانه، از آن برجای نمانده .
درون ، سرزمین زرد و تیرهٔ خوانش
است .
با کرکره های بسته .
دوره گرد میگذرد .
دستهایش را در آب سرد متن
فرومیبرد ،
فرشتهای را از بالههایش میگیرد
و بر ساحل اندیشهای از سفرههای
کوچک تور، از تصاویر فراسوی
دریا و علفهای سحرآمیز ،
میافکند.
نگاه میکنی ،
میسنجی ،
برمیگزینی.
در اندیشهٔ گردنبندی هستی که
شفافیتی نادر دارد و
زان دولافونتن " ( شاعر فرانسوی و
بزرگترین حکایت سرای قرن هفدهم)
مهربان آن را ساخته است.
در امتداد جوی آبی شفاف ،
کبوتری آب مینوشد.
عشق آنگاه مهمانانش را مبهوت و
متحیر میکند که چشمهها را از هم
میشکافد و سهمی از نور
بههریک میدهد.
آنان که میتوانند از عشق سخن
برانند ، گرفتار سکوتاند..
ادامه دارد.
...📚💫...🖊
داستانهای کوتاه
📝دوره گرد 6
نوشتهٔ کریستین بوبن
اگر کودک گمگشته به خانه
بازگردد، تمنای مأمن بخشایشی
ندارد.
اگر به خانه بیاید، ولولهٔ نوری را
به همراه میآورد که در
سوزش مرگ با دست خالی
تسخیر کرده است.
اگر بهسوی کسانی بازگردد که
او را نشناختند ، پساز گشت و گذارها
و از طریق درهای پنهانی میآید که
دیگران از یاد بردهاند و در بستنشان
اهمال کردهاند.
اگر سخن بگوید نه برای تسکین و
تسلی بلکه برای تحول و دگرگونی
است.
در اشکهایت میخندی و در
خندههایت گریه میکنی .
زندگی چرخه ايام عمرت را به جلو
میراند.
عروس ابدی با جزئیترین خواهش
بهسویت میشتابد، هرچند که
صدایت ضعیف باشد، بهسویت
میآید. ستارهای دنبالهدار در
گیسوانش میدرخشد،
خوشهای برجامانده در یکی از
کتابهایی که خوابگاهش بود،
خوابی سبک .
آتشی که او برمیفروزد،
تو هستی .
بیرون، آسمانی است سوخته، که
هیچچیز جز رنگ آبی، دغدغهای
یگانه، از آن برجای نمانده .
درون ، سرزمین زرد و تیرهٔ خوانش
است .
با کرکره های بسته .
دوره گرد میگذرد .
دستهایش را در آب سرد متن
فرومیبرد ،
فرشتهای را از بالههایش میگیرد
و بر ساحل اندیشهای از سفرههای
کوچک تور، از تصاویر فراسوی
دریا و علفهای سحرآمیز ،
میافکند.
نگاه میکنی ،
میسنجی ،
برمیگزینی.
در اندیشهٔ گردنبندی هستی که
شفافیتی نادر دارد و
زان دولافونتن " ( شاعر فرانسوی و
بزرگترین حکایت سرای قرن هفدهم)
مهربان آن را ساخته است.
در امتداد جوی آبی شفاف ،
کبوتری آب مینوشد.
عشق آنگاه مهمانانش را مبهوت و
متحیر میکند که چشمهها را از هم
میشکافد و سهمی از نور
بههریک میدهد.
آنان که میتوانند از عشق سخن
برانند ، گرفتار سکوتاند..
ادامه دارد.
...📚💫...🖊
میدانی،
این بدترین چیزیاست که زمانیکه
پیر میشوی اتفاق میافتد..
مساله فقط این نیست که بدنت
سرِ ناسازگاری برمیدارد، نه.
این افسوس ها هستند. اینکه چطور
تمام پشیمانی هایت برمیگردند و
شکارت میکنند، عذابت میدهند.
روز و شب.. همیشه.
زمانی میرسد که دیگر نمیدانی
برای خلاص شدن از شر آنها
باید چشمانت را باز کنی یا ببندی ..
📘 باهم بودن
- آنا گاوالدا
••☆📚🌓
این بدترین چیزیاست که زمانیکه
پیر میشوی اتفاق میافتد..
مساله فقط این نیست که بدنت
سرِ ناسازگاری برمیدارد، نه.
این افسوس ها هستند. اینکه چطور
تمام پشیمانی هایت برمیگردند و
شکارت میکنند، عذابت میدهند.
روز و شب.. همیشه.
زمانی میرسد که دیگر نمیدانی
برای خلاص شدن از شر آنها
باید چشمانت را باز کنی یا ببندی ..
📘 باهم بودن
- آنا گاوالدا
••☆📚🌓
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشاکنید
قسمتهای جالبتوجه از
کارتونهایی که صحبتهای
قابل تأملی را به ما
یادآوری میکنند.
مینویسد؛
عکسی از دوران کودکی خود
بردارید و آن را جایی قرار دهید
که روزی یکی دوبار به چشمتان
بخورد. اگر هرروز به اداره میروید
عکسی هم در اتاق کارتان بگذاريد.
این کودک جنبهای از وجود
شماست که چنانچه مورد مهر و
توجه قرار گیرد، تمامی شادی و
نشاطی را که همواره خواستهاید
برایتان به ارمغان میآورد.
{ اضافه کنم که ،
گاهی کودک باش، جدی بودن
را فراموش کن! کودک بودن
کوچک بودن نیست،
لذت بردن است. }
@ktabdansh📚📚
...📚
قسمتهای جالبتوجه از
کارتونهایی که صحبتهای
قابل تأملی را به ما
یادآوری میکنند.
- دبی_فورد
در کتابِ ؛ نیمهٔ تاریک وجود
مینویسد؛
عکسی از دوران کودکی خود
بردارید و آن را جایی قرار دهید
که روزی یکی دوبار به چشمتان
بخورد. اگر هرروز به اداره میروید
عکسی هم در اتاق کارتان بگذاريد.
این کودک جنبهای از وجود
شماست که چنانچه مورد مهر و
توجه قرار گیرد، تمامی شادی و
نشاطی را که همواره خواستهاید
برایتان به ارمغان میآورد.
{ اضافه کنم که ،
گاهی کودک باش، جدی بودن
را فراموش کن! کودک بودن
کوچک بودن نیست،
لذت بردن است. }
@ktabdansh📚📚
...📚
مفهوم ساده روانکاوی.pdf
1.5 MB
📚 مفهوم ساده روانکاوی
👤 زیگموند_فروید
علاقهمندان روانشناسی
آیا افرادی غیر از پزشکان
میتوانند به روانکاوی دست
بزنند؟ تئودور ریک " از
اولین شاگردان فروید بود.
در این کتاب مقالههایی
از پزشکان و رواندرمان گران
در بحث اختلال بیماریهای
روانی ارائه شده است
* بیماریهای عصبی نتیجهٔ
زد و خورد بین خود و نهاد است
اما در حقیقت کشمکش اصلی
بین دنیای خارج و نهاد است.
و خود باید میانجی بین این
دو شود. فروید
* افسردگی از جنس غم نیست،
خشم است، خشمی علیه خود ؛
خشمی که به درون چرخیده و
حمله میکند. #زیگموند_فروید
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
👤 زیگموند_فروید
علاقهمندان روانشناسی
آیا افرادی غیر از پزشکان
میتوانند به روانکاوی دست
بزنند؟ تئودور ریک " از
اولین شاگردان فروید بود.
در این کتاب مقالههایی
از پزشکان و رواندرمان گران
در بحث اختلال بیماریهای
روانی ارائه شده است
* بیماریهای عصبی نتیجهٔ
زد و خورد بین خود و نهاد است
اما در حقیقت کشمکش اصلی
بین دنیای خارج و نهاد است.
و خود باید میانجی بین این
دو شود. فروید
* افسردگی از جنس غم نیست،
خشم است، خشمی علیه خود ؛
خشمی که به درون چرخیده و
حمله میکند. #زیگموند_فروید
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
🔥2
تنها لازمۀ پیروزیِ شیطان این است که
انسانهای خوب هیچکاری نکنند..
- ادموند برک
انسانهای خوب هیچکاری نکنند..
- ادموند برک
👍5
کتاب دانش
📖 مطالعه قسمت هفتم انسان چیزی است که باید بر او غلبه شود. شما قاضیان و قربانی کنندگان، آیا شما واقعا میخواهید بکشید تا یک جانور سرش را به تأیید خم کند؟ - جنایتکار سرش را خم میکند، تحقیر بزرگ با زبان نگاه صحبت میکند. نفس چیزی است که باید برآن غلبه…
📖 مطالعه قسمت هشتم
کسانی هستند که خوش دارند چهرهای
بهخود بگیرند و برآنند که فضیلت
نوعی چهره گرفتن است
زانوهاشان همیشه در پیشگاهِ فضیلت
بر زمین است و دستاشان در ستایش
آن بر آسمان،
اما دلشان از آن بی خبر.
دربارهٔ درخت بر بالای کوه
روزی زرتشت مردی را دید که به
درختی تکیه داده و به دره نگاه میکند.
چنین گفت زرتشت؛
من نمیتوانم با دستانم درخت را
بلرزانم اما باد نامرئی او را خم میکند.
ما بدتر از همه با دستان نامرئی ،
آشفته میشویم، خم میشویم.
هرچه بهسمت نور بروی، ریشههایت
قویتر میشود. روح اختراع میشود
کشف نمیشود.
مرد حیرت کرد، فریاد زد:
از کجا میدانی؟
ای زرتشت من درحال تغییرم، امروزم
با دیروزم تناقض دارد، در بالا که
هستم تنهایم. چنین گفت زرتشت؛
این درخت، تنها رشد کرده و از
انسانها و جانوران بلندتر شده.
مرد فریاد زد: آری راست میگویی.
تو صاعقه هستی، سپس گریست.
چنین گفت زرتشت؛
تو هنوز ازاد نیستی، غرایز شرور تو
تشنه آزادی است اما سگان در سرداب
صدایت میکنند، باهوش اما فاسد.
باید خودت را تصفیه کنی، عشق و
امیدت را دور نینداز. شرافت تو را
همه میبینند، یک فرد شریف، بر
سر راه خوبی هم ايستاده است.
میخواهند تو را از سر راه بردارند.
یک فرد شریف چيزهای کهنه را
میخواهد آنها گفتهاند روح هم یک هوس است.
آنها روزگاری فکر قهرمان شدن در سر
داشتند؛ حالا بیبندوبار شدند.
قهرمان برای آنها فقط اندوه و هراس
است. من از تو درخواست میکنم؛
قهرمانی را که در روحت داری
دور نینداز،
بالاترین امیدت را مقدس بشمار.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ واعظان مرگ
زمین پر از زوائد است.
باشد که آنها با زندگی ابدی ،
فریب داده شده و از این زندگی دور
شوند. افراد وحشتناکی که شکارچی
را درون خودشان همهجا میبرند و
هنوز به انسان هم تبدیل نشدهاند.
( کشیشان و .... )
ترک کردن زندگی را موعظه کنند و
خودشان هم از جهان بروند.
ترجیح میدهند مرده باشند و ما باید
به ارادهٔ آنها احترام بگذاریم.
میگویند؛ زندگی تکذیب شده است.
اما خودشان و نگاهشان تکذیب شده.
در شنل ضخیم اندوه و طمع منتظر
میمانند.
خرد آنها میگوید، ' احمق است
کسیکه به زندگی ادامه میدهد
ولی ما چنین احمقهایی هستیم !
و این دقیقا احمقانهترین چیز
دربارهٔ زندگی است.
دیگران میگویند، ' زندگی فقط
رنج است، دروغ هم نمیگویند؛
پس راهی پیدا کنید تا این رنج
پایان بگیرد.
رابطهٔ جنسی گناه است، فرزندآوری
طاقتفرساست، به دلسوزی نیاز است،
آنها میخواهند از زندگی آزاد شوند،
چه اهمیتی دارد که دیگران را با
زنجیرها و هدیههای خود اسیر کنند؟
( وعدهٔ دنیای بهتر پس از مرگ ؟ )
شما که زندگی آشفته دارید؛ برای
موعظه مرگ آمادهاید؟
اگر به زندگی ایمان داشتید، کمتر
خودتان را به درون لحظهٔ اکنون
میانداختید.
صدای موعظه مرگ همهجا هست.
زمین پر از افرادی است که ترک
زندگی باید برای آنها موعظه شود.
چنین گفت زرتشت.
▪︎ شارل دو مونتسکیو میگوید؛
کتابی که میخوانی، نبايد
بهجای تو بیندیشد، باید تو را
به اندیشیدن وا دارد.
● ادامه دارد
...📚
کسانی هستند که خوش دارند چهرهای
بهخود بگیرند و برآنند که فضیلت
نوعی چهره گرفتن است
زانوهاشان همیشه در پیشگاهِ فضیلت
بر زمین است و دستاشان در ستایش
آن بر آسمان،
اما دلشان از آن بی خبر.
دربارهٔ درخت بر بالای کوه
روزی زرتشت مردی را دید که به
درختی تکیه داده و به دره نگاه میکند.
چنین گفت زرتشت؛
من نمیتوانم با دستانم درخت را
بلرزانم اما باد نامرئی او را خم میکند.
ما بدتر از همه با دستان نامرئی ،
آشفته میشویم، خم میشویم.
هرچه بهسمت نور بروی، ریشههایت
قویتر میشود. روح اختراع میشود
کشف نمیشود.
مرد حیرت کرد، فریاد زد:
از کجا میدانی؟
ای زرتشت من درحال تغییرم، امروزم
با دیروزم تناقض دارد، در بالا که
هستم تنهایم. چنین گفت زرتشت؛
این درخت، تنها رشد کرده و از
انسانها و جانوران بلندتر شده.
مرد فریاد زد: آری راست میگویی.
تو صاعقه هستی، سپس گریست.
چنین گفت زرتشت؛
تو هنوز ازاد نیستی، غرایز شرور تو
تشنه آزادی است اما سگان در سرداب
صدایت میکنند، باهوش اما فاسد.
باید خودت را تصفیه کنی، عشق و
امیدت را دور نینداز. شرافت تو را
همه میبینند، یک فرد شریف، بر
سر راه خوبی هم ايستاده است.
میخواهند تو را از سر راه بردارند.
یک فرد شریف چيزهای کهنه را
میخواهد آنها گفتهاند روح هم یک هوس است.
آنها روزگاری فکر قهرمان شدن در سر
داشتند؛ حالا بیبندوبار شدند.
قهرمان برای آنها فقط اندوه و هراس
است. من از تو درخواست میکنم؛
قهرمانی را که در روحت داری
دور نینداز،
بالاترین امیدت را مقدس بشمار.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ واعظان مرگ
زمین پر از زوائد است.
باشد که آنها با زندگی ابدی ،
فریب داده شده و از این زندگی دور
شوند. افراد وحشتناکی که شکارچی
را درون خودشان همهجا میبرند و
هنوز به انسان هم تبدیل نشدهاند.
( کشیشان و .... )
ترک کردن زندگی را موعظه کنند و
خودشان هم از جهان بروند.
ترجیح میدهند مرده باشند و ما باید
به ارادهٔ آنها احترام بگذاریم.
میگویند؛ زندگی تکذیب شده است.
اما خودشان و نگاهشان تکذیب شده.
در شنل ضخیم اندوه و طمع منتظر
میمانند.
خرد آنها میگوید، ' احمق است
کسیکه به زندگی ادامه میدهد
ولی ما چنین احمقهایی هستیم !
و این دقیقا احمقانهترین چیز
دربارهٔ زندگی است.
دیگران میگویند، ' زندگی فقط
رنج است، دروغ هم نمیگویند؛
پس راهی پیدا کنید تا این رنج
پایان بگیرد.
رابطهٔ جنسی گناه است، فرزندآوری
طاقتفرساست، به دلسوزی نیاز است،
آنها میخواهند از زندگی آزاد شوند،
چه اهمیتی دارد که دیگران را با
زنجیرها و هدیههای خود اسیر کنند؟
( وعدهٔ دنیای بهتر پس از مرگ ؟ )
شما که زندگی آشفته دارید؛ برای
موعظه مرگ آمادهاید؟
اگر به زندگی ایمان داشتید، کمتر
خودتان را به درون لحظهٔ اکنون
میانداختید.
صدای موعظه مرگ همهجا هست.
زمین پر از افرادی است که ترک
زندگی باید برای آنها موعظه شود.
چنین گفت زرتشت.
▪︎ شارل دو مونتسکیو میگوید؛
کتابی که میخوانی، نبايد
بهجای تو بیندیشد، باید تو را
به اندیشیدن وا دارد.
📚 چنین گفت زرتشت -نیچه
● ادامه دارد
...📚
👌4❤2
#طنز تصویری
بین #دکارت ؛ فیلسوف
ریاًضیدان و دانشمند فرانسوی
و #اسپینوزا ؛ خردگرای عصر
روشنگری با اصالت یهودی پرتغالی
{ نخستین گام برای رسیدن به
حقیقت، شک کردن به هرآن
چیزی است که به ما
آموختهاند. #رنه_دکارت }
{ آکادمیهایی که به خرج دولت
تأسیس میکردند برای تربیت
استعدادهای مردم نیست، بلکه
برای جلوگیری از آن است؛
اما در کشورهای آزاد، علم و هنر
تا آخرین درجه پیشرفت
خواهد کرد. #باروخ_اسپینوزا}
...📚
بین #دکارت ؛ فیلسوف
ریاًضیدان و دانشمند فرانسوی
و #اسپینوزا ؛ خردگرای عصر
روشنگری با اصالت یهودی پرتغالی
{ نخستین گام برای رسیدن به
حقیقت، شک کردن به هرآن
چیزی است که به ما
آموختهاند. #رنه_دکارت }
{ آکادمیهایی که به خرج دولت
تأسیس میکردند برای تربیت
استعدادهای مردم نیست، بلکه
برای جلوگیری از آن است؛
اما در کشورهای آزاد، علم و هنر
تا آخرین درجه پیشرفت
خواهد کرد. #باروخ_اسپینوزا}
...📚
❤4