Telegram Web
💭
سگ هرچی‌ام چاق باشه گوشتشُ
لای پلو نمیزارن ..

📚دوشیزه مهتاب - نازیلا نوبهاری

••☆📚🌖
👍3👏21
📚
■ انسان کور را می‌توان
درمان کرد اما نادان متعصب را هرگز...

تعصب کورکورانه انسان بینا را
کودن می‌کند.
تعصب یک امر اشتباه است.
حال فرقی نمی‌کند که این تعصب
به دین، مذهب، نژاد، قوم، رنگ و
حتی فردی باشد.
تعصب، تعصب نام دارد.
انسان متعصب برای مخفی‌کردن
ضعف اجتماعی خود همواره در حال
فرافکنی، تهمت، افترا، دروغ‌پردازی و
جعل‌سازی نسبت به منتقدان خویش است.

غافل از اینکه برجسته‌ترین راه شناخت
یک انسان بزرگ،
" اعتراف شجاعانه او به اشتباهات
گذشتهٔ خویش است. "
از تعصب، بپرهیزیم؛
تعصب، بی‌جا و به‌جا ندارد.
تعصب، تعصب است.
هرکس به وسعت تفکرش آزاد است..!

کریستوفر هیچنز

@ktabdansh 📚📚
...📚
🤝7
📚
تنهایی را به بودن در جمعی که
به آن تعلق ندارید ترجیح دهید.

نمی توانید دیگران را تغییر دهید
!

اما می‌توانید آدمهای اطرافتان را
خودتان انتخاب کنید.
قبل ازاینکه هزینه‌های روحی و
روانی و آمیختن بابقیهٔ آدم‌ها را
پرداخت کنید، به درستی انتخاب
کنید.
...📚
👍51
کتاب دانش
. 📖مطالعه ص ۱۳۵ تهوع این اعتراضی منطقی نبود اما کافی بود تا مرا در اندیشه‌ها و خیالاتم فرو برد. صورت رنجور مسیو آشیل را حس کرده بودم که در زمان حال - فراموش شده‌ام و ترکم کرده‌بودند. درگیر این تأملات دربارهٔ گذشته و حال و جهان شده بودم. فقط…
📖 مطالعه‌ ص ۱۴۵

افکار پشت سرم متولد می‌شوند.
مثل سرگیجه‌ای ناگهانی.
اگر تسلیم شوم افکار رشد می‌کنند
و بزرگ می‌شوند و بی‌کران می‌شوند
و وجودم را کاملا پر می‌کنند و
این‌گونه وجود داشتنم را تازه می‌کنند. -بی‌تفاوتم.
دست چپم را روی دفترچه می‌گذارم
و تیغه چاقو را در کف دستم‌.
زخم سطحی است.
خون بر روی کاغذ خاطره‌ای زیبا
می‌سازد. جریان یکنواخت خون را
تماشا می‌کنم.
ساعت پنج و نیم است.

بلند می‌شوم بیرون می‌روم. سر راهم
روزنامه می‌خرم. ( خبرهایی از مجرمین
و تجاوز و قتل )
بوی جوهر.
- همه‌چیز به‌شدت وجود دارد.
میان خانه‌ها راه می‌روم.
- من هستم. - من هستم چون
فکر می‌کنم که دیگر نمی‌خواهم باشم.
کاغذ روزنامه را در دست می‌گیرم.
- وجود در برابر وجود.
موی قرمز روی سرم قرمز است.
چمن خيس قرمز است.
- آیا این هنوز هم منم ؟
کنار دیوار وجود دارم.
وجود داشتن، ملایم است.
می‌چرخد و می‌جنبد. من فکر می‌کنم،
می‌جنبم، من هستم؛
وجود چتر نجاتی است فروافتاده،
سقوط نخواهد کرد، سقوط خواهد کرد.
- من وجود دارم، چون وجود داشتن
حق من است، من حق دارم وجود
داشته باشم.
- بدنم، تن زنده‌ام که همهمه می‌کند،
خون روی دست‌هایم. در تن زخمی‌ام که می‌چرخد و می‌رود،
در عذابم. راه می‌روم، می‌دوم.‌
- خونم از وجود داشتن می‌ریزد.
دیوانه، دیوانه‌ام؟

- آیا وجود داشتن را درک کرده‌ای؟
می‌ایستد. بدنش می‌ایستد. به شدت می‌ترسد. - از وجود داشتن بیزار است.
به ستوه آمده است؟
قلبش وجود دارد.
- خودش را درون پارچه پرت می‌کند.
نفسش در حال دویدن وجود دارد.
قلبش وجود دارد‌. پاهايش وجود دارد.
- کسی از پشت سر مرا می‌گیرد و
وادارم می‌کند فکر کنم و در نتیجه
چیزی بشوم. رولبون مرده است.
- آنتوان روکانتن نمرده است.
دارم از هوش می‌روم.
- وجود از پشت به او حمله کرده؛
-التماس می‌کند به او رحم کنند.
دلسوزی، کمک، کمک می‌کنم پس هستم.
مرد مو قرمز در آینه‌های کوچک
فاحشه‌خانه، رنگ پریده دیده می‌شود. -گرامافون دارد موسیقی پخش می‌کند،
وجود دارد، همه‌چیز می‌چرخد، گرامافون وجود دارد، قلب می‌تپد.
هرشب که ماه زرد می‌تابد،
' من در رؤیای کوچک خود فرو ‌می‌روم.
صدا ناگهان ظاهر می‌شود و جهان
ناپدید می‌شود.
- جهان وجود دارد.
زنی واقعی صاحب صدا بود،
آواز می‌خواند. او هم مثل رولبون
وجود داشت.
- صدایی که می‌لرزد به هوا می‌خورد
و صفحهٔ گرامافون و من که گوش
می‌کنم وجود داریم.
- همه‌چیز پر است.

سه‌شنبه
- هیچ‌چیز وجود داشت.
چهارشنبه
مگسی را کشتم.
مرد خودآموخته فریاد زد؛ نکشیدش مسیو!
" من بهش لطف کردم "
- چرا اینجایم؟ و چرا نباید اینجا باشم؟
منتظرم تا زمان خوابیدن فرا رسد.
چهار روز بعد آنی را می‌بینم. و بعدش؟
احمقانه در انتظار چه هستم؟
- من ضعیف و تنهایم، به او نیاز دارم.
مسیو از اینکه با او سر یک میز هستم خوشحالم.
مردخودآموخته معصومانه می‌خندد.
( در مورد غذا صحبت می‌کنند )
من سراپا گوشم‌‌‌.

مشکل این‌جاست که برای ترحم داشتن
برای مشکلات دیگران، زیادی خوش‌حالم؛ همین اوضاع را عوض خواهد کرد. من مشکلی ندارم.
نه رئیسی دارم نه زن و بچه‌ای. فقط وجود دارم. مرد خودآموخته حرف نمی‌زند، نگاهش
درون قلبم را می‌کاود.


📚 تهوع - ژان_پل_سارتر


ادامه دارد
...📚
👍6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توضیح #ماتریالیسم در 5 دقیقه

به معنای ماده‌باوری ماده‌گرایی
در یک دیدگاه فلسفی است که
از کلمهٔ ماتر، یا ماده گرفته شده...

www.tgoop.com/ktabdansh📚📚
...📚
👍5
.
هیچ‌چیز ویران‌گرتر از این نیست که
دریابیم فریب همان کسانی را خورده‌ایم
که باورشان داشته‌ایم..

#لئو_بوسکالیکا
...📚
👍6
کتاب دانش
. 📚 آوای زنگوله‌ها نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله قسمت ششم همه ماکس و همسرش را می‌شناختند: آنها زیباترین زوج شهر بودند. در سالن نمایش همهمه‌ای برخاست: وکیل پرالب و همسرش آمدند! همان وکیلی که مدافع فلان پرونده بود. وارث ثروت هنگفت یک زن انگلیسی که او…
داستان‌های کوتاه

قسمت هفتم

📚 آوای زنگوله‌ها
نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله


بهار هنوز در اعماق وجودش
آشوبی به‌ پا می‌کرد.
آن صدای خوش آهنگ و رؤیای زندگی
آرام و پر تلاش را به یاد آورد.
بله، البته،
سعی و کوشش خودش برای دستیابی
به موفقیت کافی بود.
اما در کنارش، حضوری شوم با صدای
چاپلوسانهٔ فرشتهٔ نگهبانی خطرناک،
زمزمه می‌کرد:
می‌خواهی سال‌ها در چنین خانه‌ای
زندگی کنی؟
درحالی‌که کافی است با یک حرکت
به اوج پله‌های ترقی برسی و هر پله
را با زحمت و مشقت بالا نروی.

می‌خواهی سال‌ها تلاش کنی و چون
هشتت گرُوِ نُه‌ات است گرفتاری‌های
مالی و دعواهای خانوادگی را تحمل
کنی؟
می‌خواهی سال‌های سال، مثل امروز
از خودت بپرسی که کهنگیِ
کت و شلوار آبیَت به چشم می‌خورد
یا نه؟
زنت پیر می‌شود، موکلی به سراغت
نمی‌آید، تلاشت بی‌ثمر می‌ماند و این
جبران ناپذیر است.
بهار اگرچه در آن کوچه‌های تنگ،
بدون یاری همدستانش- آفتاب و
درخت‌ها- تضعیف شده بود اما
هنوز به مبارزه ادامه می‌داد.
آخرین تلاشش را به کار برد تا
ندایش دوباره به گوش ماکس رسید.
بهار همراه با آه طویل باد زمزمه کرد:

آهای، ماکس، کمی اراده داشته باش.
دور و برت را بهتر نگاه کن!
چشم‌های بنفش، آرام و براق او را
به‌خاطر بیاور!
اگر انسان زیباترین خانهٔ روی زمین را
بدون کار و کوشش خودش به‌دست
بیاورد در آن خانه حقیقت کمتری
وجود دارد تا در این آپارتمان‌های
محقر و بالکن‌های سیمانی....

ماکس دیگر آن نجوای بهار را
نمی‌شنید. دلش سخت به حال خودش
می‌سوخت. اگر در یک روز بهاری به
چنین حماقتی دست می‌زد،
عمرش را در این ساختمان آجری
قرمز و نکبت‌بار به پایان می‌رساند
و قربانی یک جفت چشم بنفش
می‌شد، امکان یک زندگی سراسر
موفقیت را که قطعا می‌توانست با
نبوغش فراهم بیاورد از دست
می‌داد و بدخلق و عصبی و ناکام
میماند و دستخوش تأسفی جگرسوز...
بی‌اختیار به ساعتش نگاه کرد.
ساعت پنج بود.
شاید آرابلا هنوز انتظارش را
می‌کشید، آرابلایی که می‌توانست
آن سرنوشت هولناک را دور کند‌.
ماکس در عالم خیال می‌دید که
آرابلا بی‌صبرانه پا بر زمین می‌کوبد.
( و دیگر در دل نمی‌گفت که پاهای او
به ظرافت پاهای سربازان است. )
مادرش را در نظر مجسم کرد،
با ظاهری بسیار موقر، مانند
دوشس‌هایی که به مهمانی رفته‌اند؛
ظاهری که زنان امریکایی را
بسیار تحت تأثیر قرار می‌داد.

اما مادر در دل رنجی طاقت‌فرسا
می‌کشید. چین‌های پیراهن سیاهش
را در دست مچاله می‌کرد و از این
فکر که مبادا تمام نقشه‌های بزرگی که
با دروغ‌های معصومانه، نیرنگ‌های
کم اهمیت و لاف و گزاف‌های
شجاعانه برای وارث
ثروتمند کشیده بود،
نقش بر آب شود.

...📚🌟🖊
👍31
پَس نقطه‌ضعف‌هایمان چه؟

- حرام‌زاده‌ها از آن‌جا وارد می‌شوند..

••☆🌖📚
👍7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚
دنبالِ دلتان بروید

اما عقلتان را نیز با خودتان ببرید
هرگز عمق یک رودخانه را
باهر دو پا آزمایش نکن!

@ktabdansh 📚📚
...📚
7👍3
.
آموختن از شکست،
هنری است که باید در آن استاد شوی..
.
👍3👏32
کتاب دانش
. 📖 مطالعه قسمت سیزده دربارهٔ مرگ آزاد برخی از افراد بیش از حد زود می‌میرند. دکترین هنوز عجیب‌ به‌نظر می‌آيند. در زمان درست بمیرید. چگونه کسی‌که در زمان درست نمی‌تواند زندگی کند می‌تواند درست بمیرد؟ پس بهتر است که هرگز به دنیا نیاید! همهٔ انسان‌ها…
‌‌.
📖 مطالعه
قسمت چهارده

ای برادرانم چه‌چیزی در نگاه ما
بد یا بدتر است؟ فساد؟
درحالتی که روح سخاوتمند نباشد
فساد وجود دارد.
راه ما به‌سوی بالا، از گونهٔ خودمان
رد می‌شود و به یک گونهٔ برتر می‌رسد.
اما این احساس فساد ؛
همه‌چیز باید برای من باشد. "
روح جلودار و جنگ‌ها و پیروزی‌ها،
و پژواک بدن است.‌
هنگامی‌که شما در تعالی خود
بالاتر از ستایش و سرزنش قرار
می‌گیرید و ارادهٔ شما به‌عنوان ارادهٔ
یک عاشق می‌خواهد بر همه‌چیز
فرماندهی کند، این سرچشمهٔ فضیلت
شما است.‌
این فضیلت جدید، قدرت است؛
یک فکر حاکم است و یک روح خردمند
به دور آن حلقه شده است:
یک خورشید طلایی است و یک مار
دانش به دور آن حلقه شده است.

سپس زرتشت به پیروانش گفت:
بگذارید عشق سخاوتمند شما و دانش
شما در خدمت معنای زمین باشد.‌
اجازه ندهید که پرواز کند و از چیزهای
زمینی دور شود و بال‌هایش را به
دیوارهای ابدیت بکوبد!
آه، همیشه فضیلت‌های زیادی بوده‌اند
و پرواز کرده‌اند.
افسوس، انبوهی از نادانی و اشتباه
در درون ما انباشته شده است!
ما بایک چیزی به نام حادثه در کشمکش
هستيم. باید خالق باشید.
بدن آگاهانه خودش را پاک‌سازی می‌کند؛
همهٔ غریزه‌ها در وجود جوينده دانش
به چیزهای مقدس تبدیل می‌شوند.

من اکنون تنها می‌روم!
شاید شما را فریب داده باشم!
کسی‌که با دانش همراه باشد، نه تنها
باید دشمنش را دوست داشته باشد
بلکه باید بتواند از دوستانش هم
متنفر باشد. شما هنوز خودتان را
جستجو نکرده بودید، سپس مرا
یافتید‌‌‌. ...
پس کسی‌که به زیر می‌رود خودش را
تبرک می‌کند، زیرا او کسی است که
از بالا می‌گذرد و رد می‌شود؛
و خورشید دانش او برایش در اوج
نیمروز می‌ایستد.
خدایان مرده‌اند: اکنون می‌خواهیم
انسان برتر زندگی کند.
چنین گفت زرتشت

قلبم که تابستان سوزان من ناشی از
آن است؛ تابستان کوتاه، داغ،
آه که قلب تابستانی من چقدر مشتاق
خنکای شماست!
چشم‌های پاک خود را درون چشمه
سعادت من بدوزید، ای دوستانم!
ما لانه‌ی خود را بر درختی به‌نام
آینده خواهیم ساخت.
ما می‌خواهیم از بادهای قوی بالاتر
زندگی کنیم؛ ناپاکان در آن سهیم نیستند.
ما مزارع خود را برای ناپاکان آماده
نمی‌کنیم. ما
مانند بادهای قوی در آینده.
مراقب باشید در مقابل باد وقت تلف
نکنید. چنین گفت زرتشت

آیا می‌خواهید یک رطیل ببينيد؟
انتقام در روح یک رطیل است‌‌‌.
ای موعظه‌گران شما رطیل کینه‌جو
و پنهان هستید. انتقام شما از پشت
کلمهٔ عدالت آشکار است.
اراده برای برابری؟ موعظه کنندگان
برابری، جنون اهمیت استبداد
خواهان برابری، هوس‌های پنهان
استبداد خود را در زیر کلمات شما
دربارهٔ فضیلت پنهان می‌کنند..‌‌..

{ نیچه می‌گوید؛ شخصیت ضعیف،
حقیر و افسرده که همواره خود را
نفی می‌کند هیچ ارزشی ندارد،
بخصوص برای فلسفه.
بی‌‌نظری و بی‌غرضی نه در آسمان‌ها
خریدار دارد نه در زمین }

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


ادامه‌ دارد
...📚
👍3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باهم تماشا کنیم

همین قسمت از کتاب‌‌ِ
چنین گفت زرتشت
که باهم مطالعه می‌کنیم؛
وقتی زرتشت به هوادارانش
می‌گوید؛ من باید تنها بروم
شاید شما را فریب داده‌ام.
چرا این‌گونه می‌گوید؟
چرا نباید یک دنبال‌کننده محض باشیم؟

...📚
👍5👌1😍1
خودت را جمع و جور کن - سارا نایت.pdf
29.8 MB
📚خودت را جمع و جور کن

این کتاب بگذارید کمک‌تان کنم تا
به خودتان کمک کنید است.
من قضاوت‌تان نمی‌کنم! فقط
می‌خواهم توقعات‌تان را کنترل کنم.
نظم‌دادن به زندگی‌تان.
این لحظه‌های اوه لعنتی، افسردگی،
گرفتاری، کسی‌که ظاهر خود را
حفظ می‌کند، هزاران اشتباه ناجور
انجام می‌دهد !خودتان را جمع و جور
کنید...
این کتاب با صداقتی بی‌رحمانه
نوشته شده
بدون تحمل چرندیات،
خردمندانه به اهدافتان برسید.

📚#خودت_را_جمع_و_جور_کن
سارا نایت

www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
👏3😍1
📚
اعلان جنگ باید مثل جشن‌های عمومی،
بلیط ورودی و دستهٔ موزیک داشته باشد،

درست مثل مراسم گاوبازی،
منتها به‌جای گاو،

ژنرال‌ها و وزیران دو کشور با شلوار شنا
و یکی یک چماق وسط صحنه بروند و
به‌جان هم بیفتند تا کشور هر دسته‌ای
که طرف دیگر را مغلوب کرد،
فاتح اعلام شود.

این خیلی آسان‌تر و صحیح‌تر از جنگی
است که در آن مردم بی‌گناه و ساده‌دل
را به جان هم بيندازند.

📕 در جبهه غرب خبری نیست
اریش مایا رمارک

@ktabdansh 📚📚
...📚
👍53😍1
Audio
🎧 کتاب صوتی 🎧


📙 #کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس_ها
/۱۳
#جرمی_مرسر

🎤 ایوب_آقاخانی

سرقت یکی از مشکلات دائمی
کتاب‌فروشی بود چون بی‌دقتی
جورج در نگهداری پول باعث
شهرت شکسپیر و شرکا و
مجرمان محلی شده بود...


www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📙
😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خانم #گوگوش

آن‌که اول نوش‌دارو می‌نمود
بر لب ما زهر نیش مار شد

آب یک‌جا مانده‌ام دریا کجاست...؟!
مُردَم از بَس زندگی تکرار شد..

••☆📚🌖
7👍1😍1
- آبراهام لینکلن می‌گوید؛

شخصیت همچون درخت است
و شهرت مثل سایهٔ آن است.
سایه چیزی نیست که ما در موردش
فکر می‌کنیم.
اما درخت خود حقیقت است.

...📚
💯32👍1😍1
.
اگه ازم بپرسن چندتا درس مهمی که
تو زندگی یاد گرفتی چیه؟

میگم؛
لیاقت رو نمی‌شه تزریق کرد.
ذات بد رو نمی‌شه تغییر داد.
چشم ناپاک هرگز مطیع نمیشه.
آدم نمک‌نشناس هیچ‌وقت قدردان
نمیشه.
آدم بی‌اصل و نسب رو نمیشه اصیل کرد
دوست‌داشتن یک‌طرفه بی‌نتیجه‌اس.

...📚
3👌3👍1😍1
کتاب دانش
📖 مطالعه‌ ص ۱۴۵ افکار پشت سرم متولد می‌شوند. مثل سرگیجه‌ای ناگهانی. اگر تسلیم شوم افکار رشد می‌کنند و بزرگ می‌شوند و بی‌کران می‌شوند و وجودم را کاملا پر می‌کنند و این‌گونه وجود داشتنم را تازه می‌کنند. -بی‌تفاوتم. دست چپم را روی دفترچه می‌گذارم و…
....
📖 مطالعه ص ۱۵۲

روح مرد خودآموخته در چشم هایشان
است؛
در چشم‌های پرشکوهش که مانند چشم
مردی نابیناست، شکوفا می‌شود،
بگذار چشم من هم همین کار را
بکند، خواستار پیوند روح‌ها نیستم.
- مانند گوسفندی کله‌شق به‌نظر می‌رسد.

زن و مرد جوانی روبروی ما
می‌نشینند.
مردخودآموخته چشمکی می‌زند
انگار می‌خواهد بگويد:
چقدر این دوتا فوق‌العاده‌اند!
زشت نیستند. آرامند.
- از باهم بودن خوشحال‌اند.
- از باهم دیده شدن خوشحال‌اند.
من و آنی هم گاهی اوقات نگاه
تحسین‌آمیز دیگران را حس می‌کردیم.
من آن موقع‌ها جوان بودم. حالا به
سنی رسیده‌ام که جوانی دیگران
تحت‌تأثیرم قرار بدهد، اما من
تحت‌تأثیر قرار نگرفتم.
احساس می‌کنم خیلی از من دور
هستند؛ گرما، سستشان کرده،
چقدر راحت‌اند، دنیا را همان‌طور که
هست، دلپذیر می‌یابند،
- هرکدام موقتا زندگی‌اش را از
زندگی دیگری وام می‌گیرد.
انگار از هم می‌ترسند. آنها خوشحال‌اند،
خب که چه؟‌

مردخودآموخته دستم می‌اندازد؛
شما را دیدم. داشتید از موزه بیرون
می‌آمدید. ها ها.‌ ترور نافرجام
اورسینی " که روی چوب حکاکی شده
بود، دیدید؟
" یادم نمی‌یاد. من فقط برای دیدن
تابلوی نقاشی بوردورن رفته بودم ".
مردخودآموخته گفت:
لذت بردن، مسیو، از زیبایی برای
من چیز غریبیه. موسیقی، رقص.
یک زمانی جرأت پیدا کرده بودم که
بگم - زیبایی چیزیه که بستگی به
ذوق آدم‌ها داره.
می‌گوید؛ دیگر مردم به آنچه در قرن
هجدهم راست می‌پنداشتند باور ندارند.
چقدر خوشاینده که این‌طور با بی‌خیالی
بشه حرف زد.
پایان گفتگوی ما.

مرد متمایزی به زوج جوان نگاه می‌کند،
او فکر می‌کند کهن‌سالی یعنی خردمندی
و جوانی یعنی زیبایی.
صدایشان را می‌شنوم؛
زن می‌گوید؛ از سنی که بشه زندگی رو
شروع کرد گذشتم. پیر شده‌ام.
مرد می‌گوید؛ باید به زندگی اعتماد
داشته باشی. این جور که تو الان هستی
اسمش زندگی نیست.‌
- از آنجایی که عشق اتفاق بزرگ
شاعرانه‌ای است که نباید فریبش داد،
تعلل می‌کنند، از اينکه باهم هم‌بستر
شده‌اند، باید دنبال چیز دیگری
باشند که پوچی عظیم وجودشان را
بپوشاند.

نگاهی به سالن می‌کنم، صحنه
خنده‌داری است.‌
مردم فقط غذا نمی‌خورند
دارند نیروی تازه‌ای می‌گیرند تا
بتوانند در تمام کردن کارهایشان
موفق شوند. هرکدام مشکل شخصی
کوچکی دارند که نمی‌گذارند متوجه
شوند که وجود دارند؛
- یکی بینشان نیست که باور نداشته
باشد که وجودش برای چیزی یا
کسی ضروری است.
- و من هم میان آنها هستم.‌
- اما من می‌دانم آدم زیاد مهمی به‌نظر
نمی‌آیم.
- اما می‌دانم که وجود دارم و
آن‌ها هم وجود دارند.
- و اگر می‌دانستم که چطور آدم‌ها
را قانع کنم، می‌نشستم و توضیح
می‌دادم که
' وجود داشتن یعنی چه.
می‌زنم زیر خنده. مردخودآموخته
با تعجب نگاه می‌کند.
دلم می‌خواهد تمامش کنم اما
آن‌قدر می‌خندم که اشکم در‌می‌آید.

📚 تهوع - ژان_پل_سارتر


ادامه دارد.

...📚
👍3👌1😍1
کمدی های کیهانی - ایتالو کالوینو.pdf
3.9 MB
ادبیات #ایتالیا

کتاب برندهٔ جایزهٔ
ملی امریکاست.
بررسی و تفسیر مفاهیم علمی
و کیهانی از طریق داستان‌های
کوتاه و طنز.
اتم‌های هیدروژن عاشق می‌شوند !
دردهای جامعهٔ بشری با قوهٔ تخیل.
یک کتاب عجیب و تاثیرگذار.

متوجه شدم روی یک کهکشان به
فاصلهٔ صدمیلیون سال کلمهٔ
دیدمت را نوشته‌اند! خب که چی؟
دالی من اینجا هستم!
خلاصه به خرج ما برای خودشان
چشم ساختند. به جهنم...

📚 #کمدی_های_کیهانی
#ایتالو_کالوینو

www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
👍2👌21😍1
2025/07/08 18:21:50
Back to Top
HTML Embed Code: