This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دنیا همهاش آفتاب و رنگینکمان نیست.
جای خشن و زشتیه و مهم نیست
چقدر قوی باشی، تو رو زمین میزنه
و اگه بهش اجازه بدی همونجا
نگهت میداره!
تو، من؟ یا هیچکس دیگری نمیتونه
مثل زندگی محکم ضربه بزنه.
اما موضوع این نیست که چقدر
میتونی ضربه بخوری و همچنان
به حرکت ادامه بدی؛
چقدر میتونی تحمل کنی و
بازهم جلو بری.
اینِ که پیروزی رو میسازه!
🎥 #دیالوگ راکی
Roucky 2006
@ktabdansh 📚📚
...📚
جای خشن و زشتیه و مهم نیست
چقدر قوی باشی، تو رو زمین میزنه
و اگه بهش اجازه بدی همونجا
نگهت میداره!
تو، من؟ یا هیچکس دیگری نمیتونه
مثل زندگی محکم ضربه بزنه.
اما موضوع این نیست که چقدر
میتونی ضربه بخوری و همچنان
به حرکت ادامه بدی؛
چقدر میتونی تحمل کنی و
بازهم جلو بری.
اینِ که پیروزی رو میسازه!
🎥 #دیالوگ راکی
Roucky 2006
@ktabdansh 📚📚
...📚
😍2
رنج دلدادگی.pdf
3.7 MB
ادبیات #آلمان
رمان کلاسیک
📚#رنج_دلدادگی
یک داستان عاشقانه تکاندهنده
تصویری ظریف از انسانیت،
رنج و اندوه، چالشهای اجتماعی،
روابط انسانی.
' لینه دختری که عاشق افسری
نجيب و اشرافزاده میشود..
بله فیلیپ من نفرتانگیز هستم
اما قول میدهم دیگر شروع نکنم.
اما روز بعد همان هیولای درونی
آن جملههای بیهوده را دیکته کرد..
✍ #آندره_مورا
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
رمان کلاسیک
📚#رنج_دلدادگی
یک داستان عاشقانه تکاندهنده
تصویری ظریف از انسانیت،
رنج و اندوه، چالشهای اجتماعی،
روابط انسانی.
' لینه دختری که عاشق افسری
نجيب و اشرافزاده میشود..
بله فیلیپ من نفرتانگیز هستم
اما قول میدهم دیگر شروع نکنم.
اما روز بعد همان هیولای درونی
آن جملههای بیهوده را دیکته کرد..
✍ #آندره_مورا
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
👍2❤1😍1
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت پانزدهم این عنکبوتهای زهرآگین میخواهند به دیگران آسیب برسانند. من نمیخواهم با واعظان اشتباه گرفته شوم. عدالت من میگوید؛ انسانها باهم برابر نیستند! پس انسان برتر چه معنایی دارد؟ جنگها و نابرابریها بیش از پیش میان…
......
📖 مطالعه قسمت شانزدهم
دربارهٔ کشیشان
زرتشت به یارانش گفت
از کنار کشیشان بهنرمی عبور کنید،
اینان دوستان شریری هستند، کسی
آنان را لمس کند آلوده میشود.
من آنها را چون زندانبانی مییابم؛
زنجیرهای اسارت آنان ارزشهای غلط
و کلمات واهی است. اینها مغازههای
معطر خود را کلیسا میخوانند.
در این مکان روح از سیر صعودی خود
باز میماند.
شریعت آنها میگوید: ای گناهکاران
به زانو از پلهها بالا روید. شرم تحریف
شده در چشمانشان است.
آنها بهجز صلیب کشیدن بشر، راهی
برای دوستداشتن خدای خود ندارند.
تنها زیبایی است که باید مردم را به
توبه بخواند. روح این ناجیان، پر از
خلاء بود و نام آن را خدا گذاشتند.
بهراستی این چوپانان خودشان از
بین گوسفندان برخاسهاند.
خون پاکترین شرایع را آلوده کردند،
شریعت آنان از خون و سوختن
سرچشمه گرفته. یک قلب آتشین
و یک مغز سرد ؛ خطیبی مردم پسند
و یک ناجی! ای برادران، بزرگترین
مردمان، بشری عادی و معمولی است
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ پرهیزگاران
صدای زیبا به نرمی سخن میگوید و
به ارواح هوشیار سر میزند.
ای پرهیزگاران؛ شما با صرفنظر از
این جهان، از دست دادن عمر، پاداش
میخواهید؟ افسانهٔ پاداش و تنبیه
دروغ؛ شما پاکتر از آن هستيد که
با کلماتی چون انتقام و پاداش،
آلوده شوید.
هر عمل ناشی از تقوای شما حالت
ستارهای را دارد که نور او بهسوی
جلو خواهد رفت: تقوا و فضیلت
شما در خود شماست.
اشخاصی که شیطان آنان را به پایین
میکشد، طالب دیدار خدایند.
میگویند؛ تقوای من و خدای من آن
چیزی است که من نیستم.
بعضی هم به پرهیزگاری خود مغرورند
و بههمهچیز دستدرازی میکنند؛
جهان غرق در ظلم آنهاست.
از بالا آوردن خود، قصد پست کردن
دیگران را دارند.
برخی هم در مرداب میان لجن، تقوا
دارند: در همهچیز عقایدی دارند.
برخی در حال رکوع و عبادت تقوا
دارند؛ دستها مدیحهسرا و قلبها
خالی!
بعضیها تقوا را در احترام مردم
میبینند؛ آنان در پستی خود غوطهورند.
کاش شما در اعمال خود مانند مادری
نسبت به طفلش شوید. چه خوب اگر
فضیلت و تقوا نزد شما چنین بود.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ اوباش
زندگی چشمهٔ لذتیست که از قنات
بیرون میآید ولی آنجا که اوباش
نوشند آب زهرآلود میشود.
من به پاکی و صداقت رو میآورم
نه دهانهای ناپاکان.
آنان آبهای مقدس را با شهوت خود
آلوده و مسموم کردهاند. درخت میوه
زیر دست آنان خشک شده.
آنچه بیش از همه گلوگیر من شد این
نبود که زندگی مستلزم دشمنی و
مرگ و صلیبهای عذاب است،
بلکه از خود پرسیدم؛ آیا واقعا اوباش
لازمۀ زندگی هستند؟
این کینه نبود بلکه تنفر بود.
ابتکار و فهم در بین آنان بود!
از ابتکار و فهم بیزار شدم.
فرمانروایان بر سر قدرت با اوباش
چانه میزنند. تمام گذشته و حال
بهوسیلۀ اوباش متعفن شده.
اوباش صاحب قدرت، اوباش نویسنده
اوباش شهوتران، من کور و کر و لال
شدم تا با آنان همصحبت نشوم و
نشنوم. با کمک چوبدستی پیش
خزیدم. بر من چه روی داد؟!
چنین گفت زرتشت
● ادامه دارد.
...📚
📖 مطالعه قسمت شانزدهم
دربارهٔ کشیشان
زرتشت به یارانش گفت
از کنار کشیشان بهنرمی عبور کنید،
اینان دوستان شریری هستند، کسی
آنان را لمس کند آلوده میشود.
من آنها را چون زندانبانی مییابم؛
زنجیرهای اسارت آنان ارزشهای غلط
و کلمات واهی است. اینها مغازههای
معطر خود را کلیسا میخوانند.
در این مکان روح از سیر صعودی خود
باز میماند.
شریعت آنها میگوید: ای گناهکاران
به زانو از پلهها بالا روید. شرم تحریف
شده در چشمانشان است.
آنها بهجز صلیب کشیدن بشر، راهی
برای دوستداشتن خدای خود ندارند.
تنها زیبایی است که باید مردم را به
توبه بخواند. روح این ناجیان، پر از
خلاء بود و نام آن را خدا گذاشتند.
بهراستی این چوپانان خودشان از
بین گوسفندان برخاسهاند.
خون پاکترین شرایع را آلوده کردند،
شریعت آنان از خون و سوختن
سرچشمه گرفته. یک قلب آتشین
و یک مغز سرد ؛ خطیبی مردم پسند
و یک ناجی! ای برادران، بزرگترین
مردمان، بشری عادی و معمولی است
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ پرهیزگاران
صدای زیبا به نرمی سخن میگوید و
به ارواح هوشیار سر میزند.
ای پرهیزگاران؛ شما با صرفنظر از
این جهان، از دست دادن عمر، پاداش
میخواهید؟ افسانهٔ پاداش و تنبیه
دروغ؛ شما پاکتر از آن هستيد که
با کلماتی چون انتقام و پاداش،
آلوده شوید.
هر عمل ناشی از تقوای شما حالت
ستارهای را دارد که نور او بهسوی
جلو خواهد رفت: تقوا و فضیلت
شما در خود شماست.
اشخاصی که شیطان آنان را به پایین
میکشد، طالب دیدار خدایند.
میگویند؛ تقوای من و خدای من آن
چیزی است که من نیستم.
بعضی هم به پرهیزگاری خود مغرورند
و بههمهچیز دستدرازی میکنند؛
جهان غرق در ظلم آنهاست.
از بالا آوردن خود، قصد پست کردن
دیگران را دارند.
برخی هم در مرداب میان لجن، تقوا
دارند: در همهچیز عقایدی دارند.
برخی در حال رکوع و عبادت تقوا
دارند؛ دستها مدیحهسرا و قلبها
خالی!
بعضیها تقوا را در احترام مردم
میبینند؛ آنان در پستی خود غوطهورند.
کاش شما در اعمال خود مانند مادری
نسبت به طفلش شوید. چه خوب اگر
فضیلت و تقوا نزد شما چنین بود.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ اوباش
زندگی چشمهٔ لذتیست که از قنات
بیرون میآید ولی آنجا که اوباش
نوشند آب زهرآلود میشود.
من به پاکی و صداقت رو میآورم
نه دهانهای ناپاکان.
آنان آبهای مقدس را با شهوت خود
آلوده و مسموم کردهاند. درخت میوه
زیر دست آنان خشک شده.
آنچه بیش از همه گلوگیر من شد این
نبود که زندگی مستلزم دشمنی و
مرگ و صلیبهای عذاب است،
بلکه از خود پرسیدم؛ آیا واقعا اوباش
لازمۀ زندگی هستند؟
این کینه نبود بلکه تنفر بود.
ابتکار و فهم در بین آنان بود!
از ابتکار و فهم بیزار شدم.
فرمانروایان بر سر قدرت با اوباش
چانه میزنند. تمام گذشته و حال
بهوسیلۀ اوباش متعفن شده.
اوباش صاحب قدرت، اوباش نویسنده
اوباش شهوتران، من کور و کر و لال
شدم تا با آنان همصحبت نشوم و
نشنوم. با کمک چوبدستی پیش
خزیدم. بر من چه روی داد؟!
چنین گفت زرتشت
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد.
...📚
👍3👌1😍1
بابا آدم: راستی حالا که خودمانیم،
بگو ببینم خالقاُف برای چه این
جانوران را به قول خودش آفرید؟
جبرائیلپاشا انگشتش را به لب
میگذارد: به کسی نگو میان خودمان
باشد. خودش هم نمیداند، پشیمان
هم شده! میدانی اینها را آفریده
تا بنشیند، تماشا بکند و بخندد..
...
جبرائیلپاشا: [...] این جانوران را
که از گِل درست میکنید، چطور
زندگی میکنند؟
خالقاف: فکرش را کردهام. آنها را به
جان یکدیگر میاندازم تا همدیگر
را بخورند.
📕 افسانه آفرینش
- صادق هدایت
...📚
بگو ببینم خالقاُف برای چه این
جانوران را به قول خودش آفرید؟
جبرائیلپاشا انگشتش را به لب
میگذارد: به کسی نگو میان خودمان
باشد. خودش هم نمیداند، پشیمان
هم شده! میدانی اینها را آفریده
تا بنشیند، تماشا بکند و بخندد..
...
جبرائیلپاشا: [...] این جانوران را
که از گِل درست میکنید، چطور
زندگی میکنند؟
خالقاف: فکرش را کردهام. آنها را به
جان یکدیگر میاندازم تا همدیگر
را بخورند.
📕 افسانه آفرینش
- صادق هدایت
...📚
😍4❤1💘1
Audio
🎧 کتاب صوتی 🎧
📙 #کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس
/۱۷
✍#جرمی_مرسر
🎤ایوب_آقاخانی
تعداد شرکت کنندهها بیشتر
بهخاطر زنان و مردانی زیاد
شده بود که سری به
کتابفروشی میزدند و
بههم تبریک میگفتند که
جوان و رها بودن در پاریس
چقدر فوقالعاده است..
www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📙
📙 #کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس
/۱۷
✍#جرمی_مرسر
🎤ایوب_آقاخانی
تعداد شرکت کنندهها بیشتر
بهخاطر زنان و مردانی زیاد
شده بود که سری به
کتابفروشی میزدند و
بههم تبریک میگفتند که
جوان و رها بودن در پاریس
چقدر فوقالعاده است..
www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تعریفِ دیگری برای عِشق نِمییابَم؛
جُز اینکه
باهَم باشیم، خَسته وَ ناتَوان
وَلی باهَم؛
ساکِت وَ آرام وَ شِکست خورده،
وَلی باهَم ..
••☆📚🌒
جُز اینکه
باهَم باشیم، خَسته وَ ناتَوان
وَلی باهَم؛
ساکِت وَ آرام وَ شِکست خورده،
وَلی باهَم ..
••☆📚🌒
👍5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشاکنید
یک متد ژاپنی برای ریلکس شدن
در 5 دقیقه.
هرروز شما برای چیزهای زیادی
دچار استرس میشوید؛
کار، رابطه، خانواده، قبضها...
" این تکنیک ساده را انجام
دهید و تکرار کنید "
@ktabdansh 📚📚
...📚
یک متد ژاپنی برای ریلکس شدن
در 5 دقیقه.
هرروز شما برای چیزهای زیادی
دچار استرس میشوید؛
کار، رابطه، خانواده، قبضها...
" این تکنیک ساده را انجام
دهید و تکرار کنید "
@ktabdansh 📚📚
...📚
👌1💯1
.
برای کشف اقیانوسهای جدید
باید شهامتِ ترکِ ساحلِ آرامِ خود را
داشته باشید.
این جهان، جهانِ تغییر است نه تقدیر.
...📚
برای کشف اقیانوسهای جدید
باید شهامتِ ترکِ ساحلِ آرامِ خود را
داشته باشید.
این جهان، جهانِ تغییر است نه تقدیر.
- تولستوی
...📚
👏2❤1
365 روز بدون تو.pdf
5.2 MB
اثری شاعرانه در
مواجهه با دلتنگی با سبک
روزنگار و غلبه بر حس
ناامیدی و شروع زندگی جدید
اینکه نمیتونیم اجازه بدیم
کسی رو رها کنیم، به این
دلیله که ما هنوز در آرزوی
حال درونی عمیقمون هستیم.
درست انگار هرچی رو که
داشتیم از دست دادیم.
📚365 روز بدون تو
✍ #آکیرا
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
مواجهه با دلتنگی با سبک
روزنگار و غلبه بر حس
ناامیدی و شروع زندگی جدید
اینکه نمیتونیم اجازه بدیم
کسی رو رها کنیم، به این
دلیله که ما هنوز در آرزوی
حال درونی عمیقمون هستیم.
درست انگار هرچی رو که
داشتیم از دست دادیم.
📚365 روز بدون تو
✍ #آکیرا
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
❤1🙏1👌1
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه ص ۱۵۸ مردخودآموخته میگوید: خیلی سرحالید مسیو. با خنده میگویم: داشتم فکر میکردم؛ واقعا هیچ دلیلی برای وجود داشتن نداریم. بلند میخندم! تکرار میکند: هیچ دلیلی برای وجود داشتن نیست... زندگی هیچ هدفی نداره؟ اسمش بدبینی هست ؟ …
.....
📖 مطالعه ص ۱۶۴
مسیو، شما مثل من حس نمیکنید؟
شما تحقیق و کتابهای خودتون رو
دارید، در همین هدف خدمت میکنید
' کتابهایم، تحقیقم؛ احمق.
چه اشتباهی '
- چیزی بینمان مرده است.'
چرا مینویسید مسیو؟
نمیدونم فقط برای اینکه بنويسم.
با لحن تأکید کنندهای میگوید؛
مگه آدم چیزی را نمینویسد؟
ظاهر مهربان و آرامش را از دست
داده.
" شاید شما هم برای آیندگان
مینویسید. شاید شما مردمگریزید؟
- تله است. اگر تسلیم شوم،
مردخودآموخته برنده میشود.
- انسانگرایی، مالکیتجوست و همهٔ
دیدگاههای انسانی را درهممیآمیزد.
اگر بااو مخالفت کنم، وارد بازیش
شدم.
- او اندیشههای ضداندیشوری،
آئین مانی، تصوف و خودپرستی
را بلعیده است.
- انسانگریز یک آدم است؛ اما باید
دانشمند هم باشد؛ تا بداند نفرتش
را رقیق کند.
- نمیخواهم با آنها یکی شوم.
میگویم:
- فکر میکنم بیشتر از این که بتونیم
از کسی متنفر باشیم، میتونیم
دوستش داشته باشیم.
- بهنظر میآید دلش برایم میسوزد.
- از من متنفر است.
( در مورد زوجی که در کافهاند
صحبت میکنند که آیا مردخودآموخته
آنها را دوست دارد یا نه )
" تو چشم شما اونا فقط یه نمادن.
شما تحتتأثیر عشق و جوانی آنها
هستید، نه کهنسالی نه مرگ.
آیا آن پیرمرد آدم حرامزادهای نیست؟
' مسیو، چطور میشه کسی رو
از روی صورتش قضاوت کرد؟
چطور میشه جلوی کسی رو بگیرید
و بگید این آدم اینجوری یا اونجوری؟
کی میتونه ظرفیت آدمها رو
بفهمه؟
" نمیدونم. همهٔ آدمها سزاوار
تحسیناند."
' مسیو، آدم بودن خیلی سخته. '
- عشق انسانها به مسیح را رها کرده،
شبیه مرد بیچارهای از اهالی
دوزخ شده.
- " ما باید به خودمون اجازه بدیم
تنها بمونیم. "
میخندد اما چشمانش شرور است.
' شما فروتنید اما به شجاعت نیاز
دارید؛ - حتی در بیاهمیتترین
کارهاتون شجاعت بینظیری وجود
داره.
همهٔ هفته از تصور این
ناهار خوشحال بوده، میتوانست
عشقش به آدمها را با مرد دیگری
تقسیم کند.
با اندکی پشیمانی مردخودآموخته
را زيرنظر میگیرم. - خیلی کم
پیش میآید صحبت کند؛
- در اعماق وجودش، او هم به اندازهٔ
من تنهاست.
- او متوجه تنهاییاش نیست.
حرف زیادی برای گفتن ندارم.
فقط بااو همدردی میکنم.
- نادانی و نیکخواهی علیه او
دست به یکی کردهاند.
میخندد.
سیلی از تنفر وجودم را پر میکند.
اینجا چه میکنم؟
چرا وارد بحث انسانگرایی شدم؟
چرا آدمها اینجایند؟
چرا دارند میخورند؟
درست است. نمیدانند که وجود
دارند.
- میخواهم از آنجا بروم.
- بروم به جایی که جايگاه خودم
باشم. - که بتوانم خودم را متعلق
به آنجا بدانم.... اما
- هیچجا جای من نیست؛
- کسی مرا نمیخواهد.
- زیادیام.
ادامه دارد.
...📚
📖 مطالعه ص ۱۶۴
مسیو، شما مثل من حس نمیکنید؟
شما تحقیق و کتابهای خودتون رو
دارید، در همین هدف خدمت میکنید
' کتابهایم، تحقیقم؛ احمق.
چه اشتباهی '
- چیزی بینمان مرده است.'
چرا مینویسید مسیو؟
نمیدونم فقط برای اینکه بنويسم.
با لحن تأکید کنندهای میگوید؛
مگه آدم چیزی را نمینویسد؟
ظاهر مهربان و آرامش را از دست
داده.
" شاید شما هم برای آیندگان
مینویسید. شاید شما مردمگریزید؟
- تله است. اگر تسلیم شوم،
مردخودآموخته برنده میشود.
- انسانگرایی، مالکیتجوست و همهٔ
دیدگاههای انسانی را درهممیآمیزد.
اگر بااو مخالفت کنم، وارد بازیش
شدم.
- او اندیشههای ضداندیشوری،
آئین مانی، تصوف و خودپرستی
را بلعیده است.
- انسانگریز یک آدم است؛ اما باید
دانشمند هم باشد؛ تا بداند نفرتش
را رقیق کند.
- نمیخواهم با آنها یکی شوم.
میگویم:
- فکر میکنم بیشتر از این که بتونیم
از کسی متنفر باشیم، میتونیم
دوستش داشته باشیم.
- بهنظر میآید دلش برایم میسوزد.
- از من متنفر است.
( در مورد زوجی که در کافهاند
صحبت میکنند که آیا مردخودآموخته
آنها را دوست دارد یا نه )
" تو چشم شما اونا فقط یه نمادن.
شما تحتتأثیر عشق و جوانی آنها
هستید، نه کهنسالی نه مرگ.
آیا آن پیرمرد آدم حرامزادهای نیست؟
' مسیو، چطور میشه کسی رو
از روی صورتش قضاوت کرد؟
چطور میشه جلوی کسی رو بگیرید
و بگید این آدم اینجوری یا اونجوری؟
کی میتونه ظرفیت آدمها رو
بفهمه؟
" نمیدونم. همهٔ آدمها سزاوار
تحسیناند."
' مسیو، آدم بودن خیلی سخته. '
- عشق انسانها به مسیح را رها کرده،
شبیه مرد بیچارهای از اهالی
دوزخ شده.
- " ما باید به خودمون اجازه بدیم
تنها بمونیم. "
میخندد اما چشمانش شرور است.
' شما فروتنید اما به شجاعت نیاز
دارید؛ - حتی در بیاهمیتترین
کارهاتون شجاعت بینظیری وجود
داره.
همهٔ هفته از تصور این
ناهار خوشحال بوده، میتوانست
عشقش به آدمها را با مرد دیگری
تقسیم کند.
با اندکی پشیمانی مردخودآموخته
را زيرنظر میگیرم. - خیلی کم
پیش میآید صحبت کند؛
- در اعماق وجودش، او هم به اندازهٔ
من تنهاست.
- او متوجه تنهاییاش نیست.
حرف زیادی برای گفتن ندارم.
فقط بااو همدردی میکنم.
- نادانی و نیکخواهی علیه او
دست به یکی کردهاند.
میخندد.
سیلی از تنفر وجودم را پر میکند.
اینجا چه میکنم؟
چرا وارد بحث انسانگرایی شدم؟
چرا آدمها اینجایند؟
چرا دارند میخورند؟
درست است. نمیدانند که وجود
دارند.
- میخواهم از آنجا بروم.
- بروم به جایی که جايگاه خودم
باشم. - که بتوانم خودم را متعلق
به آنجا بدانم.... اما
- هیچجا جای من نیست؛
- کسی مرا نمیخواهد.
- زیادیام.
📚 تهوع - ژان_پل_سارتر
ادامه دارد.
...📚
👏2❤1👍1💯1
.
هیچکس خود را آنگونه که براستی
هست نمینمایاند،
بلکه نقاب خود را بر چهره میزند
و نقش خود را بازی میکند.
در حقیقت، مراتب اجتماعی ما
چیزی بیشاز یک " کمدی "
بیسروته نیست..
.
هیچکس خود را آنگونه که براستی
هست نمینمایاند،
بلکه نقاب خود را بر چهره میزند
و نقش خود را بازی میکند.
در حقیقت، مراتب اجتماعی ما
چیزی بیشاز یک " کمدی "
بیسروته نیست..
- شوپنهاور
.
👍4❤2👌1🤝1
.
دولت ، در نهایت دست به دامن
استخدام بیرحمترین و
خشنترین اعضای جامعه
میشود تا بتواند
همهٔ افراد دیگر را کنترل کند ،
این روی هم رفته ایدهٔ جدید و
بیسابقهای نیست .
📚 #پرتقال_کوکی
✍ #آنتونی_برجس
...📚
دولت ، در نهایت دست به دامن
استخدام بیرحمترین و
خشنترین اعضای جامعه
میشود تا بتواند
همهٔ افراد دیگر را کنترل کند ،
این روی هم رفته ایدهٔ جدید و
بیسابقهای نیست .
📚 #پرتقال_کوکی
✍ #آنتونی_برجس
...📚
❤1👍1
کتاب دانش
.... داستانهای کوتاه 📖 صندوقچه قسمت دوم؛ - نه اصلا، برای خنده اسمش را گنج گذاشتهام، در یک کتاب خواندهام که بچهها اسباببازیهای شکسته و بیمصرفشان را در چنین گنجی قایم میکنند. چیزهایی را که فقط ارزش ... ارزش ... - ارزش عاطفی دارند؟…
...
قسمت؛ سوم 📖 صندوقچه
در سایه روشن اتاق، تختی را دید
که پیرزن روی آن دراز کشیده بود.
یکی از زنان همسایه روی صندلی
کنار او نشسته بود،
دست پیرزن را در دست گرفته،
بهسمت او خم شده بود و کلمات
تسلیبخش زیر لب زمزمه میکرد.
دختر جوان غرق در افکارش، با
لبهایی بههم فشرده و چینی عمودی
بین ابروها به خانه برگشت.
روزهای بعد هم چندین بار، به
بهانه کمک در انجام کارهای خانه،
به منزل پیرزن رفت.
این ملاقاتها ظاهرآ توجیهپذیر بود،
زیرا بسیار طبیعی بهنظر میرسید که
دختر آقای آموزگار بخواهد به زن
سالخوردهای که به تازگی بر اثر
حادثهای هولناک از هستی ساقط
شده است، کمک کند.
اما دخترک چندان در قید و بند
توجیه کنجکاویاش، برای خود
یا دیگران نبود.
همان کنجکاوی که او را بهسوی این
اتاق خالی سنگفرش شده میکشاند
که در آن دو ولگرد با شلوار جین،
ضربهای به سر یک پیرزن
بیدفاع زده و او را بیهوش کرده
بودند، دخترک از قربانی حادثه
میپرسید:
چرا پول را در تشک قایم کردید؟
و درحالیکه یکی از آجرهای لق
شده را بلند میکرد، میافزود:
بهتر نبود شما پول را اینجا
میگذاشتید؟
ببینید؟ دقیقا همینجا، جا میشد،
یک قالیچه رویش میانداختید،
یک میز هم روی،قالیچه میگذاشتید.
آنها هیچوقت فکرش را هم
نمیکردند.
پیرزن سرش را تکان میداد، دستش
را بلند میکرد، معلوم نبود که
منظور دخترک را میفهمد یا نه.
پیرزن همیشه با گویش محلی
صحبت میکرد و احتمالا زبان
فرانسه را درست نمیدانست.
او به عصر و زمانه دیگری تعلق داشت.
و بازماندهٔ منطقهٔ ویرانشده بود.
همیشه لباس سیاه میپوشید و
در سکوت و خاموشی عزلتنشینان
زندانی بود.
سالها پیش از جنگ، پیش از
تولد این دخترک که مانند پسرها
شلوارک به تن میکرد و تقریبا
هرروز به دیدنش میآمد.
پیرزن یک دکان بقالی داشت.
دکان بسیار کوچک و تاریکی با
پیشخوانی از جنس چوب بلوط و
شیشههایی پر از آبنباتهای ترش و
عصارهی شیرینبیان.
دکان حقیقتا بوی ادویه میداد و
زنگ کوچکی برسردرش بود و
با ورود هر مشتری به صدا
درمیآمد. درست پیش از جنگ،
با مقداری پسانداز که در آن زمان
ثروتی بهشمار میرفت دست از
کار کشید و حاضر نشده بود
ثروتش را به بانک بسپارد.
در ان قرن و روستایی که او زندگی
میکرد و فضایش را مانند تنها
هوای قابل تنفس با خود به این
سو و آن سو میکشید هیچکس
پساندازش را به بانک، یعنی به
یک بنگاه بینام و نشان و مشکوک
نمیسپرد، بلکه در مخفیگاهی که
فقط خودش میشناخت،
محفوظ نگه میداشت.
او پساندازش را در خانه نگهداشته
بود و سال به سال مقداری بسیار
ناچیزی از آن را خرج میکرد.
نوشتهٔ: ژان_لویی_کورتی
ادامه دارد.
...📚🌟🖊
قسمت؛ سوم 📖 صندوقچه
در سایه روشن اتاق، تختی را دید
که پیرزن روی آن دراز کشیده بود.
یکی از زنان همسایه روی صندلی
کنار او نشسته بود،
دست پیرزن را در دست گرفته،
بهسمت او خم شده بود و کلمات
تسلیبخش زیر لب زمزمه میکرد.
دختر جوان غرق در افکارش، با
لبهایی بههم فشرده و چینی عمودی
بین ابروها به خانه برگشت.
روزهای بعد هم چندین بار، به
بهانه کمک در انجام کارهای خانه،
به منزل پیرزن رفت.
این ملاقاتها ظاهرآ توجیهپذیر بود،
زیرا بسیار طبیعی بهنظر میرسید که
دختر آقای آموزگار بخواهد به زن
سالخوردهای که به تازگی بر اثر
حادثهای هولناک از هستی ساقط
شده است، کمک کند.
اما دخترک چندان در قید و بند
توجیه کنجکاویاش، برای خود
یا دیگران نبود.
همان کنجکاوی که او را بهسوی این
اتاق خالی سنگفرش شده میکشاند
که در آن دو ولگرد با شلوار جین،
ضربهای به سر یک پیرزن
بیدفاع زده و او را بیهوش کرده
بودند، دخترک از قربانی حادثه
میپرسید:
چرا پول را در تشک قایم کردید؟
و درحالیکه یکی از آجرهای لق
شده را بلند میکرد، میافزود:
بهتر نبود شما پول را اینجا
میگذاشتید؟
ببینید؟ دقیقا همینجا، جا میشد،
یک قالیچه رویش میانداختید،
یک میز هم روی،قالیچه میگذاشتید.
آنها هیچوقت فکرش را هم
نمیکردند.
پیرزن سرش را تکان میداد، دستش
را بلند میکرد، معلوم نبود که
منظور دخترک را میفهمد یا نه.
پیرزن همیشه با گویش محلی
صحبت میکرد و احتمالا زبان
فرانسه را درست نمیدانست.
او به عصر و زمانه دیگری تعلق داشت.
و بازماندهٔ منطقهٔ ویرانشده بود.
همیشه لباس سیاه میپوشید و
در سکوت و خاموشی عزلتنشینان
زندانی بود.
سالها پیش از جنگ، پیش از
تولد این دخترک که مانند پسرها
شلوارک به تن میکرد و تقریبا
هرروز به دیدنش میآمد.
پیرزن یک دکان بقالی داشت.
دکان بسیار کوچک و تاریکی با
پیشخوانی از جنس چوب بلوط و
شیشههایی پر از آبنباتهای ترش و
عصارهی شیرینبیان.
دکان حقیقتا بوی ادویه میداد و
زنگ کوچکی برسردرش بود و
با ورود هر مشتری به صدا
درمیآمد. درست پیش از جنگ،
با مقداری پسانداز که در آن زمان
ثروتی بهشمار میرفت دست از
کار کشید و حاضر نشده بود
ثروتش را به بانک بسپارد.
در ان قرن و روستایی که او زندگی
میکرد و فضایش را مانند تنها
هوای قابل تنفس با خود به این
سو و آن سو میکشید هیچکس
پساندازش را به بانک، یعنی به
یک بنگاه بینام و نشان و مشکوک
نمیسپرد، بلکه در مخفیگاهی که
فقط خودش میشناخت،
محفوظ نگه میداشت.
او پساندازش را در خانه نگهداشته
بود و سال به سال مقداری بسیار
ناچیزی از آن را خرج میکرد.
نوشتهٔ: ژان_لویی_کورتی
ادامه دارد.
...📚🌟🖊
🙏1👌1
موضوعاتی مانند
مرگ، انزوا، آزادی و پوچی و
چگونگی این دغدغههای وجودی
بر سلامت روان و راهکارهای
مواجهه با آنها.
در کتابِ ارزشمند:
📚رواندرمانی اگزیستانسیال
نوشتهٔ بینظیری از
دکتر اروین دیوید یالوم.
همراه با تصاویر از کتاب و
توضیحات خلاصه و مفید.
برای📖 مطالعه این کتاب به
به کتابخانه کتاب دانش رجوع کنید.
در بالای صفحه پین ( سنجاق ) شده.
لینک زیر هم برای دسترسی
آسانتر شما دوستان .
https://www.tgoop.com/Ordibehehesht
مرگ، انزوا، آزادی و پوچی و
چگونگی این دغدغههای وجودی
بر سلامت روان و راهکارهای
مواجهه با آنها.
در کتابِ ارزشمند:
📚رواندرمانی اگزیستانسیال
نوشتهٔ بینظیری از
دکتر اروین دیوید یالوم.
همراه با تصاویر از کتاب و
توضیحات خلاصه و مفید.
از روز شنبه ۲۱ تیر.
برای📖 مطالعه این کتاب به
به کتابخانه کتاب دانش رجوع کنید.
در بالای صفحه پین ( سنجاق ) شده.
لینک زیر هم برای دسترسی
آسانتر شما دوستان .
https://www.tgoop.com/Ordibehehesht
🙏1👌1💯1
#بدانیم
آنان که به قضاوت زندگی دیگران
می نشینند،
از این حقیقت غافلند که
باصرف نیروی خود در این زمینه،
خویشتن را از آرامش
و صفای باطن محروم می کنند....
"تمام سوء تفاهمات ناشی
از زبان است،
تو می بايست در مورد افراد از
روی اعمالشان قضاوت کنی،
نه از روی گفته هايشان،
هميشه محاکمهٔ خود،
از محاکمهٔ ديگران سخت تر است.
تو اگر توانستي در مورد خودت
خوب قضاوت کنی،
قاضی واقعی هستی...
@ktabdansh 📚📚
...📚
آنان که به قضاوت زندگی دیگران
می نشینند،
از این حقیقت غافلند که
باصرف نیروی خود در این زمینه،
خویشتن را از آرامش
و صفای باطن محروم می کنند....
"تمام سوء تفاهمات ناشی
از زبان است،
تو می بايست در مورد افراد از
روی اعمالشان قضاوت کنی،
نه از روی گفته هايشان،
هميشه محاکمهٔ خود،
از محاکمهٔ ديگران سخت تر است.
تو اگر توانستي در مورد خودت
خوب قضاوت کنی،
قاضی واقعی هستی...
@ktabdansh 📚📚
...📚
👏1