tgoop.com/maktuob/3832
Last Update:
زهرا خانم پس از شهادت محسن به مامان بیشتر سر می زد. می دید بهار و تابستان مامان بیشتر توی حیاط کنار باغچه می نشیند. به گلها نگاه می کند. گل ها را محسن کاشته بود. مامان می گفت گلهای محسن ، باغچه محسن، ساعت ها باغچه را نگاه می کرد. بوته های گل را نگاه می کرد. انگار دارد محسن را نگاه می کند. تسبیح دستش بود صلوات می فرستاد. بهار که می شد. گل های محمدی که باز می شدند. باغچه غرق بوی عطر می شد. مامانم می گفت باغچه محسن مثل محسن خوشبوست. مثل محسن دارد می خندد. یکهو چشمانش پر از اشک می شد. چشمانش را می بست. صورتش برق می زد. زهرا خانم زنبیل سبزی اش را می آورد کنار مامان می نشست سبزی پاک می کرد.
برای مامان هم سبزی می گرفت.« ببین عذری جان این ریحان ها را برای تو گرفتم. پاک کن! بخند دیگه. می خوای برات برقصم. مثه سینما… دور حوض تاب می خورد. رقص هندی… روسری اش را مثل نقاب جلو صورتش می گرفت. سرش را به راست و چپ تکان می داد. چشم های درشت براقش می خندید. ماهی ها توی حوض می رقصیدند. برای مامانم تعریف می کرد. عذری جون بیا یک بار ببرمت سینما تا این ورپریده سوفیا را ببینی! اسم فیلمش گل های افتابگردانه. لعنتی عجب قد و بالا و سر و سینه ای داره. خدا نصیب نکنه. قاه قاه می خندید. اسم شوهرش ماست و خیار بود. چلو و ماست و خیار باورت می شه. آدم اسمش چلو باشه لقبش ماست و خیار. مامانم می خندید.. سکوت می کرد. اسمش ایتالیاییه. مارچلو ماسترویانی.
BY مكتوب
Share with your friend now:
tgoop.com/maktuob/3832
