MAKTUOB Telegram 3834
مامانم برایم تعریف کرد. محسن تازه شهید شده بود. زهرا خانم وارد حیاط شد. تابستان بود. دید کنار گل های محسن نشستم. تسبیح دستم بود. برای محسن و اکرم و نسرین صلوات می فرستادم. انگار همینطور نشسته چشمم گرم خواب شده بود. یک دفعه دیدم یکی بغلم کرد! صورتم را بوسید. زهرا خانم بود. توی یک قدح بلور هندوانه قاچ کرده آورده بود. با یک لیوان شربت خاکشیر. خنک و معطر بود. دید چشم هام خیس اشکه. چشم هام را بوسید. گفت برای همین اشک های تو هم که شده من از جهنم نمی ترسم. با صدای بلند سرش را به طرف آسمان بالا گرفت. گفت اصلا نمی ترسم! با سر انگشت قطرات اشک را از گونه هایم پاک می کرد و به صورت خودش می کشید. صورتش را چسبانید به صورت من. صلوات می فرستاد. گفت آتش جهنم نمی تونه صورتی را که با اشک مادر شهید معطر و متبرک شده بسوزونه. خدا خودش ارحم الراحمینه. مو که چاکرشم! چاکر تو هم هستم عذری جان. می خوای برات برقصم! زهراء خانم چادرش را تا می کند کنار مامان می گذارد دور حوض می گردد. مامانم می گفت آقات به حوض رنگ آبی زنگاری زده بود. ماهی قرمز توی حوض آبی می رقصید. زهرا خانم آواز می خواند. گاهی صداش را رها می کرد. شعر حمومی می خواند:

حمومی آی حمومی
فرش و قالیچه م رو بردن
فرش و قالیچه م جهنم
طاس و دولیچه ام رو بردن
حمومی آی حمومی
فرش و قالیچه م رو بردن فرش و قالیچه و طاس و دولیچه م جهنم
لنگ و قطیفه ام رو بردن
فرش و قالیچه و طاس و دولیچه و لنگ و قطیفه ام جهنم پیرهن تنم رو بردن
حمومی آی حمومی فرش و قالیچه م رو بردن
فرش و قالیچه و طاس و دولیچه و لنگ و قطیفه و پیرهن تنم جهنم تاج سرم رو بردن
زهرا خانم دور حوض تاب می خورد و می خواند. صداش خوب بود. ادا و اطوار و رقصش با نمک بود. خیلی خوب بود. یادم رفته برات تعریف کنم. وقتی دهسالم بود خونه بی بی حاج خانم کلاس رقص برای دختراشون گذاشته بودند. یک وقتی داستان کلاس رقصم را برات تعریف می کنم. همین فردا مامان تعریف کن! مامانم آرام خندید. سکوت کرد. وقتی زهرا خانم خواند: «تاج سرم را بردند.» یکهو اشک از توی چشمام مثل چشمه جوشید. محسن تاج سرم بود. یک دفعه بغضم ترکید. زهرا خانم آمد به طرفم. فهمید چرا بغضم ترکید. خدا رحمتش کند ، خیلی عاقل بود هیچ حرفی نزد. مرا توی بغل نگهداشت. پیشانی ام را بوسید موهام را صاف کرد…عمه کبری آمد. خانم سلطان آمد. نشستند لب حوض. کف می زدند.. زهرا خانم میومد منو ماچ می کرد. عمه کبرا را ماچ می کرد. خانم سلطان را ماچ می کرد. دیدم منم رفتم لبه حوض نشستم دارم دست می زنم. زهرا خانم را توی بغل گرفتم. صورتش و بازوهاش را ماچ کردم.
یک دفعه چشم های مامانم پر از اشک می شد. زمزمه می کرد. تاج سرم را بردند. محسنم را بردند.
15👍7🙏2



tgoop.com/maktuob/3834
Create:
Last Update:

مامانم برایم تعریف کرد. محسن تازه شهید شده بود. زهرا خانم وارد حیاط شد. تابستان بود. دید کنار گل های محسن نشستم. تسبیح دستم بود. برای محسن و اکرم و نسرین صلوات می فرستادم. انگار همینطور نشسته چشمم گرم خواب شده بود. یک دفعه دیدم یکی بغلم کرد! صورتم را بوسید. زهرا خانم بود. توی یک قدح بلور هندوانه قاچ کرده آورده بود. با یک لیوان شربت خاکشیر. خنک و معطر بود. دید چشم هام خیس اشکه. چشم هام را بوسید. گفت برای همین اشک های تو هم که شده من از جهنم نمی ترسم. با صدای بلند سرش را به طرف آسمان بالا گرفت. گفت اصلا نمی ترسم! با سر انگشت قطرات اشک را از گونه هایم پاک می کرد و به صورت خودش می کشید. صورتش را چسبانید به صورت من. صلوات می فرستاد. گفت آتش جهنم نمی تونه صورتی را که با اشک مادر شهید معطر و متبرک شده بسوزونه. خدا خودش ارحم الراحمینه. مو که چاکرشم! چاکر تو هم هستم عذری جان. می خوای برات برقصم! زهراء خانم چادرش را تا می کند کنار مامان می گذارد دور حوض می گردد. مامانم می گفت آقات به حوض رنگ آبی زنگاری زده بود. ماهی قرمز توی حوض آبی می رقصید. زهرا خانم آواز می خواند. گاهی صداش را رها می کرد. شعر حمومی می خواند:

حمومی آی حمومی
فرش و قالیچه م رو بردن
فرش و قالیچه م جهنم
طاس و دولیچه ام رو بردن
حمومی آی حمومی
فرش و قالیچه م رو بردن فرش و قالیچه و طاس و دولیچه م جهنم
لنگ و قطیفه ام رو بردن
فرش و قالیچه و طاس و دولیچه و لنگ و قطیفه ام جهنم پیرهن تنم رو بردن
حمومی آی حمومی فرش و قالیچه م رو بردن
فرش و قالیچه و طاس و دولیچه و لنگ و قطیفه و پیرهن تنم جهنم تاج سرم رو بردن
زهرا خانم دور حوض تاب می خورد و می خواند. صداش خوب بود. ادا و اطوار و رقصش با نمک بود. خیلی خوب بود. یادم رفته برات تعریف کنم. وقتی دهسالم بود خونه بی بی حاج خانم کلاس رقص برای دختراشون گذاشته بودند. یک وقتی داستان کلاس رقصم را برات تعریف می کنم. همین فردا مامان تعریف کن! مامانم آرام خندید. سکوت کرد. وقتی زهرا خانم خواند: «تاج سرم را بردند.» یکهو اشک از توی چشمام مثل چشمه جوشید. محسن تاج سرم بود. یک دفعه بغضم ترکید. زهرا خانم آمد به طرفم. فهمید چرا بغضم ترکید. خدا رحمتش کند ، خیلی عاقل بود هیچ حرفی نزد. مرا توی بغل نگهداشت. پیشانی ام را بوسید موهام را صاف کرد…عمه کبری آمد. خانم سلطان آمد. نشستند لب حوض. کف می زدند.. زهرا خانم میومد منو ماچ می کرد. عمه کبرا را ماچ می کرد. خانم سلطان را ماچ می کرد. دیدم منم رفتم لبه حوض نشستم دارم دست می زنم. زهرا خانم را توی بغل گرفتم. صورتش و بازوهاش را ماچ کردم.
یک دفعه چشم های مامانم پر از اشک می شد. زمزمه می کرد. تاج سرم را بردند. محسنم را بردند.

BY مكتوب


Share with your friend now:
tgoop.com/maktuob/3834

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Unlimited number of subscribers per channel Clear Deputy District Judge Peter Hui sentenced computer technician Ng Man-ho on Thursday, a month after the 27-year-old, who ran a Telegram group called SUCK Channel, was found guilty of seven charges of conspiring to incite others to commit illegal acts during the 2019 extradition bill protests and subsequent months. End-to-end encryption is an important feature in messaging, as it's the first step in protecting users from surveillance. The visual aspect of channels is very critical. In fact, design is the first thing that a potential subscriber pays attention to, even though unconsciously.
from us


Telegram مكتوب
FROM American