tgoop.com/maktuob/4021
Last Update:
وقتی در باغشاه زمین خریدیم تا خانه ای از خودمان داشته باشیم. خانه مان داستان جذابی دارد. بعداً که کتاب « خانه ای که با هم می سازیم.» نوشته جاناتان ساکس پیشوای یهودیان انگلستان را خواندم. دیدم انگار در باره خانه ما صحبت می کند. خانه ای که همه با هم می سازیم. زمین را از حاج غلامحسین در محله باغشاه خریدیم متری هشت تومان. یعنی هشتاد ریال! شصت سال بعد همان خانه فروش رفت متری ده میلیون تومان! بیش از یک میلیون برابر! مادر بزرگم طلای عروسی اش را فروخته بود.فقط گوشواره هایش را نگاه داشت. آن گوشواره داستانی دارد. عمو نبی کمک کرد. پدر بزرگم دستمزد اندکی در کارونسرا ی چوب فروشی حاج حسن غلامی می گرفت. روزی سه تومان. مادر بزرگم از قالیبافی پس انداز مختصری داشت. القصه مادر بزرگم چهارصد تومان داد و پدرم هزار و دویست تومان. موقع صدور سند مادر بزرگم گفته بود دو دانگ زمین باید به نام من باشد! انگار توی ذهنش داستان بی بی جان زنده بود. بی بی جان که خانه حاج حسن غلامی زندگی می کرد و دوست خانوادگی ما بود؛ پسرش قربان او رااز خانه بیرون کرده بود. مثل زنگ هشدار صدایش در گوش مادر بزرگم پییچیده بود. می گفت من باید احساس کنم توی خانه خودم هستم نه خانه پسرم. اگر خانه خودم نباشد شبا خوابم نمی رود. دنیا هزار جور پستی و بلندی دارد. مثل سیبی که به هوا بیندازی؛ چرخ می خورد تا پایین بیاید. دریا جزر و مدَ دارد. گرفتم فردا آقانور با من حرفش شد. او که مرا از خانه بیرون نمی اندازد. اما بهتر است سند به نامم باشد تا اصلا چنین خیالی به ذهنش نرسد. مثل امام معصوم که خیال گناه نمی کند! استغفرالله ، پناه بر خدا! آقا نور از جنس نوره ، به ذهنش نمی رسد. اما:
گفت پیغمبر به آواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند!
باید دو دانگ خانه به نام من ثبت شود،آسید علی آقا که همیشه در آسمان زندگی می کند. آدم این دنیا نیست. به این ترتیب سند خانه مان به نام پدرم چهار دانگ و مادر بزرگم دو دانگ ثبت شده بود. برادر کوچک پدر بزرگم به مادر بزرگم گفت:« زن برار تو چرچیل رو می بری لب جو تشنه بر می گردانی!» مادر بزرگم بعد از من پرسید. چارچول کیه!؟ برایش گفتم.
من با مادر بزرگم و پدر بزرگم بودم. شب ها در اتاق آن ها می خوابیدم. در خانه ما هیچکدام از بچه ها اتاق مخصوص یا کمد مخصوص نداشتیم. اتاق قرینه اتاق مادر بزرگ قالیبافخانه بود. قالی دوازده متری که دار قالی بخشی از اتاق را فرا می گرفت. مادر بزرگم همانطور که در ملکیت خانه استقلال خودش را نشان داد. و در سند نامش ثبت شد. سعی می کرد. در خورد و خوراک هم مستقل باشند. یک چراغ پریموس طلایی داشت. زنبیل سیمی کوچکی داشت. با زنجیری نازک. اندکی گوشت می گرفت. زنبیل را گل میخ آویزان می کرد تا مورچه نزند. توی یخدان نخود و لوبیا داشت. برای خودش و پدربزرگم آبگوشت درست می کرد. عمویم از مهاجران برایمان نخود و لوبیا و عدس و ماش و پیاز و سیب زمینی و کشک تازه و کشمش سبز و سرخ می آورد. مادر بزرگم کندوی زنبور عسل در مهاجران داشت. به کندو می گفت گُنْج، دست برادر مشهدی یدالله شوهر عمه خانم آغا بود. هر سال توی قوطی سه کیلویی روغن نباتی قو، برای مادر بزرگم عسل اغشته با موم می آورد. عسل سفت و قهوه ای تیره و بسیار خوش مزه بود. عسل را توی یخدانش می گذاشت! به من و محسن گاهی توی نعلبکی زرشکی لبه کنگره ای تو گود عسل می داد. با نان می خوردیم. جوری مصرف می کرد. که تا یک سال عسل داشت. عنَاب و نبات خیلی دوست داشت. عناب به نحو حیرت انگیزی خوشرنگ و ارغوانی یا عنابی بود! از صبح زود تا روشنای عصر مادر بزرگم و مادرم قالی می بافتند. مادر بزرگم سمت پنجره رو به حیاط می نشست. روشنایی بیشتر بود. برق نداشتیم. تاریک که می شد از دار قالی پائین می آمدند. مادرم چون عقب می ماند گاه چراغ گرد سوز را توی سینی کنار دستش می گذاشت و با مراقبت بسیار آرام آرام قالی می بافت. این جور مواقع نفت چراغ گرد سوز را در حداقل لازم نگاه می داشت. پیش بینی می کرد مبادا چراغ از روی تخت قالی بیفتد.مامانم می بایست به کارهای خانه برسد. رفت و روب و شست و شو ، چهار تا بچه را تر و خشک کند. در خانه ای که آب لوله کشی و آب گرم نبود. لباس ها و کهنه بچه را توی لگن بر سرش بگذارد ببرد کنار رودخانه ، آنجا توی برف و بوران و باران و پاییز و زمستان لباس ها را بشوید. گاهی وقتی بر می گشت. ابروان وطرّه های موهایش قرول بسته بود. بال های ضربدری چادرش را پشت گردنش گره می زد. لبا س های خیس یخ بسته توی لگن از شدت سرما مثل تکه های استخوان بود. گاهی دست مامانم به لبه لگن می چسبید. دست هاش از سرما کبود و و بنفش و قرمز می شد. مادرم لباسای مادر بزرگ و پدر بزرگ را توی اتاق خودمان می آورد. کنار کرسی خشک می کرد. تا می کرد. توی یخدان بی بی می چید. لباس های خودش همیشه آخر سر بود.
BY مكتوب
Share with your friend now:
tgoop.com/maktuob/4021