tgoop.com/manfekrmikonan/13115
Last Update:
🔹حسن کامشاد از بهترین مترجمان ایران
✍حسین صراف
حسن روز چهارم اولین ماه تابستان ۱۳۰۴ در محلهی گود لرهای اصفهان به دنیا آمد. پدرش میرزا سید علی آقا تاجر شناخته شدهی پوست و روده در پشت قرآن نوشت: «تولد نور چشمی حسن آقا ولد آقای آقا میرزا علی آقا به تاریخ یکشنبه یک ساعت به غروب مانده ۳ ذیحجهالحرام سنهی ۱۳۴۳»
پدر و مادر آقا میرزا علی آقا در جوانی مرده بودند و ارث دندانگیری برای پسر یکییک دانهشان گذاشته بودند که بر اثر ندانمکاری از دست رفت.
پدرش متدین و خدا ترس بود و زودتر از موعد مقرر تشکیل خانواده داد. حسن بچهی شیطان و بازیگوش بود و از دیوار راست بالا میرفت. بعد از شیطنتهای بسیار به دبستان علمیهی اصفهان رفت و درس و مشق شروع شد. وقتی تصدیق شش ابتدایی را گرفت، پدر میخواست او را به حجرهاش ببرد. دست به دامن دایی شد. داییاش تنها فرد تحصیلکردهی خانواده در میان هفت خواهر به دنیا آمده بود خاطرش عزیز بود. او به خواهرزادهاش گفت: « تو باید درست را ادامه دهی. با پدرت حرف میزنم.» چند روز بعد پدر اسم پسر را در هنرستان صنعتی اصفهان نوشت، بعد به دبیرستان ادب رفت و سال ۱۳۲۳ دورهی متوسطه را تمام کرد. دیپلم را در رشتهی ادبی از دبیرستان صارمیهی اصفهان همراه با همکلاسهایش – مصطفی رحیمی، ارحام صدر و شاهرخ مسکوب – گرفت.
حسن اولین ترجمهها را حین تحصیل در دبیرستان صارمیه انجام داد. او مقالاتی که نخستوزیران تبعیدی در دورهی جنگ جهانی در لندن نوشته بودند را به فارسی برگرداند و داییاش سید حسین نورصادقی در روزنامهی نقش جهان منتشر کرد.
تابستان ۱۳۲۴ بعد از عبور از سد کنکور همراه شاهرخ مسکوب به تهران آمد. در مسافرخانهای در سهراه امینحضور اتراق کردند. اتاقشان دو تخت داشت و یک زیلو. از میز و صندلی خبری نبود. وقتی بساط ناهار را کف اتاق پهن میکردند از توی خیابان پیدا بود. در این دوران بود که حسن نام خانوادگیاش را به کامشاد تغییر داد.
در دانشکدهی حقوق کمتر درس میخواند و بیشتر وقتاش را به بحث و گفتوگو دربارهی سیاست در باشگاه دانشکده میگذراند. اکثر دانشجوها همدیگر را به عضویت در حزب توده تشویق میکردند.
سالهای تحصیل در دانشکده به همزیستی با حزب توده گذشت. سادهدل و تهی ذهن بود که گزافهگوییهای حزب هوش از سرش میبرد. پدرش ورشکست شد. املاکاش را به ثمن بخس میفروخت. باید کاری میکرد. سال ۲۳۲۷ در شرکت نفت با حقوق ماهانه ۹۸۰ تومان استخدام شد.
آبادان شهری متفاوت با اصفهان و تهران بود. گرمای طاقتفرسا، شرجی کلافهکننده، قورباغهها، مارمولکها، بوی آزاردهندهی گاز، مخزنهای نفتکشها، دودکشهای پلایشگاه، صدای سوت پالایشگاه و… زندگی کردن را سخت میکرد. حسن اغلب ناخوش بود و در مریضخانه بستری. در امتحان بورش تحصیلی فولبرایت شرکت کرد و پذیرفته شد. برای شاهرخ مسکوب نامه نوشت و خبر قبولی را داد. جوابی که دریافت کرد ناامید کننده بود: «میخواهی بروی انگلیسی یاد بگیری یا عیش و نوش کنی؟ به جای رفتن به ینگهی دنیا بنشین و کتاب citizen tom paine را ترجمه کن. بیشتر انگلیسی یاد میگیری.» این کار را کرد و مترجم شد. از آن پس تا روز ۲۸ مرداد در خدمت حزب توده گذشت. نیمه مخفی بود که پیشنهاد طلایی ابراهیم گلستان پیش آمد. بعد از ملاقات با پروفسور لیوی در لابی هتل دربند همراه دکتر عباس زریاب خویی پیش مجتبی مینوی رفت تا راه و چاه زندگی در انگلستان را بیاموزد. در پنج سالی که در کمبریج بود، علاوه بر تدریس کردن درس خواند و با مدرک دکترای زبان فارسی از کمبریج فارغالتحصیل شد. کتاب «پایهگذاران نثر جدید فارسی» رسالهی دکترایش بود.
اما زندگی فرهنگی او جذابیت بیشتری دارد که بعد از بازنشستگی با ترجمههای درخشان رنگ و لعاب گرفته.
صبح از خواب بیدار شد یادش افتاد که دیگر اداره ندارد. پس غلتی زد و دوباره خوابید. مدتی بعد صبحانه را با خیال راحت خورد، اصلاح کرد و روزنامه خواند. از خانه بیرون زد و پیاده تا میدان ترافالگارد رفت و روبروی گالری ملی ایستاد. در عالم هپروت غرق تماشای تابلوی تعمید مسیح بود که کسی پهلویش را قلقلک داد. صادق چوبک بود. در کافهی گالری قهوه خوردند و گپ زدند. چوبک گفت: «کتابت را به انگلیسی دربارهی ادبیات جدید فارسی و یکی دو ترجمهات به فارسی را خواندهام. چرا همین کار را ادامه نمیدهد؟»
ترجمهی کتاب «امپراتور» اثر روزنامهنگار برجسته ریشارد کاپوشچینسکی به پایان رسید که دربارهی هیلاسلاسی و اطرافیان امپراتور بود. بعد از آن ترجمههای او یکی بعد از دیگری منتشر شدند که در ادامه معرفی خواهند شد.
@tabarshenasi_ketab
BY کانال محمد امین مروتی
Share with your friend now:
tgoop.com/manfekrmikonan/13115