Telegram Web
بیا حرف بزنیم عزیزدل...
من نمیدانم که دقیقا چقدر به خودت فشار می‌آوری تا همه چیز را تحمل کنی... من هیچ چیز نمیدانم... بیا بگو تا بفهمم... تا بدانم... تا درد سنگین و ضخیمت را شبیه یک لحاف چهل‌تکه پهن کنیم وسط... اجازه بده تا یک گوشه‌اش را هم من بگیرم ...
تا به حال روی یک لحاف بزرگ، ملحفه دوخته‌ای؟ مثل جلد کردن کتاب است با کاغذ کادو... طول میکشد ولی نتیجه‌ی کار قشنگ می‌شود..‌. عجله که نداریم... آرام و سرِ صبر برایم بگو... حرف بزن... من کمک میکنم... سعی می‌کنم که کمک کنم...
نازنینم، دوست قرار نیست فقط با تو بخندد... اگر به دوستی قبولم داری، که میدانم داری، هروقت خستگی‌ها و دلتنگی‌هایت قد یک لحاف شد، قول بده که صدایم می‌زنی... یک عالمه ملحفه‌های رنگی و شاد و گُل گُلی می‌آورم... تو از یک طرف و من از طرف دیگر... کوک می‌زنیم و تمام تکه‌های ناراحتی‌هایت را جا می‌گذاریم همان زیر...

و اگر هم نتوانستم لبخند را برگردانم روی لبت، باز به موفقیت بزرگی رسیده‌ایم چون نگذاشته‌ایم این هزارتکه‌ی لعنتی را به تنهایی جابه‌جا کنی... دوست جانم، تنهایی یک تشتِ آبِ خیلی بزرگ است که انگار لحاف دردهایت را چندین ساعت توی آن خیسانده‌ای... دیگر نمیتوانی بلندش کنی... تلاش میکنی ولی بی‌فایده است... و فقط صورتت تَر میشود..‌.

#فاطمه_شاهبگلو
@manima4
ماجرا از آنجا شروع‌ شد که‌ ولو شده بودیم روبروی تلوزیون و کانال‌ها را همینطور بی‌هدف بالا‌ و پایین می‌کردیم که رسیدیم به یک‌ مسابقه تلوزیونی که‌ رشید‌پور مجری آن بود.
سوال می‌پرسید و هر شرکت کننده‌ای که دو بار‌ جواب غلط می‌داد، مثل پارک آبی، یک دریچه‌‌ای زیر پایش باز‌ می‌شد و می‌افتاد پایین.
یکی از سوالات این بود که: ترانه ماندگار‌ «مادر من مادر‌ من» با صدای کیست؟ و شرکت کننده هم جواب داد: مرحوم خسرو شکیبایی

یک لحظه برگشتم و دیدم فاطمه به‌ پهنای صورت دارد اشک می‌ریزد. عزیز دلم! من الان‌ چه بگویم که کمی از غصه نبودن مادر را برایت جبران کند؟
داشتم جملاتم را مزمزه می‌کردم که برگشت و با لحن خانوم شیرزاد توی ساختمان پزشکان پرسید: بابک! واقعا خسرو شکیبایی مرده؟

آقا ما مردد بودیم که داره جدی می‌پرسه یا دوربین مخفی چیزی کار‌گذاشتن خونه ما و بی‌خبریم.
گفتم : شوخی می‌کنی دیگه؟
گفت : نه به‌خدا . خیلی ناراحت شدم. من خیلی شکیبایی رو‌ دوس داشتم.
گفتم: بعد احیانا تو این‌ مدت نگران عمو خسرو‌ نشدی که‌چرا خبری ازش نیست؟ چرا فیلم بازی نمیکنه؟ چرا زنگی نمیزنه‌ حالی از ما بپرسه؟ چرا تولد مانی و نیما نیومد اصلا؟
گفت: مسخره نکن. مگه چند وقته که‌ مرده؟
گفتم: فکر‌کنم ده- دوازده سالی میشه
با چشمان گرد شده از تعجب گفت: جدییییییی؟ پس چرا به‌ من‌ نگفتی؟
گفتم: لابد دستشویی بودی طول دادی‌ تا برگردی یادم رفته

اصولا خانم شاهبگلو دستش خیلی سنگین است. بگذریم .... حوصله شما را سر نبرم . ولی سوژه به دست بد کسی داده بود خانم شاهبگلو

مثلا دیروز‌ وقتی وارد خانه شدم‌ و رنگ و روی پریده من را دید. پرسید: چیزی شده؟
علامت دادم که جلوی بچه‌ها نمی‌شود صحبت‌ کرد. یک لیوان آب آورد رفتیم توی اتاق خواب در را بست و گفت: کسی چیزی شده؟
سرم را به نشانه‌ تایید تکان دادم.
گفت: نصفه جون شدم. کی مرده؟
با بغض گفتم: قبله عالم
پرسید: قبله عالم کیه؟
گفتم: قبله عالم نه... بگو شاه شهید... میرزا رضا کرمانی سلطان صاحبقران را حوالی حرم شاه عبدالعظیم به ضرب گلوله از پای انداخت.
گفتم تا از جایی نشنیدی خودم بهت بگم.


#بابک_اسحاقی
@manima4
در کل به مختصرترین حالت ممکن به سوالات من جواب میده... یعنی من می‌پرسم: چه خبرا، تعریف کن، امروز فلان کارو کردی؟ هوا چطور بود؟ خوب بود همه چی؟ ...
اون در یک کلمه میگه: آره!

دیگه دستم اومده که فقط سوال آخری رو می‌شنوه... اگه یک روز کامل توی جمعی حضور داشته باشه، وقتی برگرده و بهش بگم خوش گذشت؟ خب کیا بودن؟ چی میگفتن؟ باز میشه یک کلمه: هیچی!

پنجاه دقیقه با مامانش حرف میزنه، قطع که میکنه، می پرسم چی میگفت مامان؟ میگه: هیچی!

کلی روی مزه و قیافه‌ی غذایی که میبره شرکت، وقت میذارم... عصر که برمیگرده میگم ناهارت خوب بود؟ سیر شدی؟ ته دیگش خشک نشده بود؟ سس کم نبود؟ دوست داشتی؟... میگه: اوهوم...

خلاصه... این وضعیت ۹۸ درصد از مکالمات روزمره ‌ی ماست ... می‌مونه ۲ درصد که وقتایی هستش که من هندزفری توی گوشمه و دارم یه کوفتی گوش میدم، کتابی، پادکستی، آهنگی...
می بینم جلوم داره با ایما و اشاره به سختی تلاش میکنه تا باهام حرف بزنه... جوری که انگار الان یه سفینه جلوی در وایستاده و باید سوار شه بره مریخ و دیگه اصلا وقت نمیشه حرفشو بگه... سریع پادکستو پاز میکنم و می‌پرسم چی شده؟؟
با آب و تاب تعریف میکنه که صبح یه گربه میخواسته از خیابون رد بشه، ایشون ترمز کرده، یه گربه‌ی خاکستری مایل به بنفش بوده و یه پاش می‌لنگیده و یه جوری نگاش کرده که انگار داشته ازش تشکر می کرده... و همینطور ادامه میده از دنیای قشنگ گربه ها صحبت میکنه تا من یواش یواش دور میشم ....

اسم این کار چیه دقیقا؟
سندرم " تو باید گوش ات آزاد باشه، شاید من بخوام حرف بزنم " ؟؟

....................................

بچه ها چند وقت پیش یه دوست پیدا کرده بودن که بهشون گفته بود: بابای من قهرمان کونگ فوئه و با یه دستش میتونه آهن رو خم کنه!
واااای... مگه ول کرد این طفلی ها رو.... اینقدر تو گوش اینا خوند که دوستتون و باباش هردوتاشون خالی بندن، هیییشکی توی جهان وجود نداره که بتونه با دستش چیزی رو خم کنه، آهن اصلا خم نمیشه، کونگ فو اصلا ورزش نیست و یه چیز سرکاریه....
منم با خودم گفتم حتما قصدش اینه که بچه ها یاد بگیرن ساده نباشن و بحث حسودی و اینا نیست....
تا اینکه نیما یه دوست دیگه توی مدرسه پیدا کرد و هی اومد گفت بابای دوستم خیلی خوش تیپه، تازه شغلش هم خیلی خفنه... گفتم وااای، باز شروع شد!!

بابک که قشنگ آماده ی شروع یه بحث پنجاه دقیقه ای با نیما بود، پرسید: مثلا چیش خفنه؟
نیما گفت : آخه وکیله...
یه نفس راحت کشیدم که خب خدا رو شکر، کَل کَلی راه نمی‌افته.... همون موقع خیلی جدی زل زد تو چشمای بچه ی هفت ساله و گفت: میدونی وکیل ها دقیقا چی کار میکنن؟ نمیذارن دزدا بیفتن زندان!

#فاطمه_شاهبگلو


@manima4
شاه بگلو! من سال‌هاست که در برابر وسوسه بازگو کردن اتفاقات مهم روزانه مقاومت کردم. ولی خب بالاخره آدم یه روزی کم میاره دیگه
ساعت ۱۲.۰۵ دقیقه
شروع کردم به صرف ناهار
ناهار کوکو سبزی و سبزی پلو داشتم
ماست هم بود
روی ماست با نعناع خشک‌ و پودر سیر تزیین شده بود.
برای طعم دار‌کردن کوکو از سس کچاپ سحر استفاده کردم.
تاریخ تولید ۱۳ آذر ۱۴۰۰
تاریخ انقضا ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
ساعت ۱۲:۱۹ دقیقه صرف ناهار به اتمام رسید. احتمالا چند دقیقه برای پیاده روی به بیرون خواهم رفت.
نتیجه رو بعدا اعلام‌ میکنم.
الان دارم لیست روغن‌های مورد نیاز برای سرویس لودر ۴۷۰ رو در میارم. خیلی هیجان دارم واقعا.
راستی یه چیز مهم
دقیقا ۸۳ روز مونده تا عید
و من باید امروز دوز یا دز سوم واکسنم‌رو بزنم.
راستی الکلم داره تموم میشه
خیلی نگرانم
البته شرکت همیشه الکل میده بهمون
ولی چیپس و ماست موسیر رو‌خودمون باید تهیه کنیم.
همه اینها به‌ کنار قندم هم در آستانه اتمام است
همینطور نسکافه
از ماسکهام هم ۳ تا دونه بیشتر نمونده عزیزم
فکر کنم کنترلم رو از دست دادم
کنترل کیبورد یه‌مدت بود اذیت می‌کرد
امروز از دستش دادم
قندم افتاد
پیداش کردم زیر میزه
انکانتو رو خیلی دوست نداشتم به خاطر موزیکال بودنش و با این سیستم که وسط ماجرا، یه دفعه آهنگ پخش بشه و دونفر شروع کنن برقصن، حال نمیکنم... چه لالالندِ معروف باشه، چه یه انیمیشن... و یاد فیلمهای هندی می‌افتم... ولی تماشای انکانتو رو بهتون پیشنهاد می‌کنم... مثل اکثر انیمیشن‌های سالهای اخیر، دختر داستان رو خیلی خوشگل و ناز و کمر باریک نشون نمیده... کلا دیگه دخترا بی‌عیب و خواستنی نیستن... منتظر یه شاهزاده نیستن که بیاد و خوشبختشون کنه... باید بچه‌ها رو با این انیمیشن‌ها آشنا کنیم... درباره‌ی اتفاقایی که توی قصه می‌افته صحبت کنیم تا آینده‌ی قشنگتری رو بسازن... قشنگتر از الان که ساخته‌ی دست ماهاست... ما هم بی‌تقصیر بودیم البته... دنیای آموزش بیست، سی سال پیش، فقط یادمون میداد که اگر نونی برای خوردن داریم، خوشبختیم و تماااام... چون نِل همون تیکه نون رو هم نداشت... پس باید قورت می‌دادیم و می‌گفتیم خدایا شکرت... خیالپردازی و استقلال و جسارت، هیچ‌جایی بین برنامه‌های اون دو، سه تا شبکه نداشت... سرورِ خوشگلها سیندرلا بود که شاهزاده نصیبش شد و آخرتِ دخترِ قوی و خودساخته، جودی و پرین... که اونا رو هم آخرش شوهر دادن!
دنیای جدید دیگه این شکلی نیست... دخترای دیزنی و پیکسار دارن روز به روز قوی‌تر میشن... ذهن دخترا رو داره از سایز دورکمرشون فراتر میبره ... پسرا هم دارن یاد می‌گیرن که برتر از اونا نیستن و قرار نیست با یه چشمک دل کسی براشون غنج بره...

#فاطمه_شاهبگلو
@manima4
2025/07/13 04:17:40
Back to Top
HTML Embed Code: