📌حجاب عمامه ای
🔹حجاب بانوان در آن دوران کاملاً به یادم مانده است. چادر مشکی در واقع یک دامن شلواری گشاد و سیاه رنگ بود که با کمربندی از جنس خودش آن را به کمر میبستند و پارچهای سیاه مثل شنل، از روی سر تا زیر کمر می آمد و بالاتنه را میپوشاند بعضی ها هم با توری مشکی روی صورتشان را می پوشاندند و من خیلی دوست داشتم توری را کنار بزنم در مهمانی ها چادر مشکی را بر میداشتند و به جای آن چادر سفید گلدار می پوشیدند و قیافه های بزک کرده و لباس ها و زینت آلاتشان هیچ تناسبی با حجاب بیرون از خانه شان نداشت.
🔸مادر تعریف میکرد در پنج یا شش سالگی که در مشهد دوران تبعید را سپری میکردند رضاشاه دستور داد زنها در مکانهای عمومی چادر نپوشند (سال ۱۳۱۴). او یکبار با چادر برای بازی به کوچه می رود. پاسبانی که از سر کوچه رد میشده چادرش را بر می دارد و داخل جوی آب می اندازد. مادر از پاسبان میترسد و گریه می کند. در همان زمان عمو مرتضی از راه می رسد و به پاسبان با تندی می گوید: این بچه چه می دونه حجاب چیه که چادرشو ور میداری؟! تصادفاً مأمور اهل لرستان بوده و عذرخواهی میکند و میگوید: مأمورم و معذور!
🔹بعدها، همسر عمو مرتضی، شوکت خانم جوادی که زنی به روز و با اعتماد به نفس بود تعریف میکرد زمانی که رضاشاه دستور کشف حجاب داده بود، یک بار فرماندار خرم آباد همۀ بزرگان شهر را به همراه همسرانشان برای جشنی دعوت کرد. در دعوت نامه تأکید شده بود حضور بانوان در مهمانی، بدون حجاب الزامی است. زن عمو شوکت که دختر یکی از تاجران سرشناس شهر بوده با کت و دامن شیک و موهای مرتب به جای مادرش میرود.
🔸 او می گفت حضور خانمها در آن جشن دیدنی بود؛ همه به زور و با ناراحتی آمده بودند موهای خود را زیر پوششی عمامه ای شکل، بالای سر جمع کرده و روی آن کلاه پهلوی گذاشته بودند. عده ای از آنها که دور میز نشسته بودند دستشان را جلوی چشمهایشان گرفته بودند و عده ای هم کلاه را تا نوک دماغ پایین کشیده بودند.
📚روزگار سپری شده، خاطرات فریده اعظمی بیرانوند، انتشارات خجسته ص۳۶
📷مراسم جشن کشف حجاب در قم
https://www.tgoop.com/maasqom/53
@markazasnadqom
🔹حجاب بانوان در آن دوران کاملاً به یادم مانده است. چادر مشکی در واقع یک دامن شلواری گشاد و سیاه رنگ بود که با کمربندی از جنس خودش آن را به کمر میبستند و پارچهای سیاه مثل شنل، از روی سر تا زیر کمر می آمد و بالاتنه را میپوشاند بعضی ها هم با توری مشکی روی صورتشان را می پوشاندند و من خیلی دوست داشتم توری را کنار بزنم در مهمانی ها چادر مشکی را بر میداشتند و به جای آن چادر سفید گلدار می پوشیدند و قیافه های بزک کرده و لباس ها و زینت آلاتشان هیچ تناسبی با حجاب بیرون از خانه شان نداشت.
🔸مادر تعریف میکرد در پنج یا شش سالگی که در مشهد دوران تبعید را سپری میکردند رضاشاه دستور داد زنها در مکانهای عمومی چادر نپوشند (سال ۱۳۱۴). او یکبار با چادر برای بازی به کوچه می رود. پاسبانی که از سر کوچه رد میشده چادرش را بر می دارد و داخل جوی آب می اندازد. مادر از پاسبان میترسد و گریه می کند. در همان زمان عمو مرتضی از راه می رسد و به پاسبان با تندی می گوید: این بچه چه می دونه حجاب چیه که چادرشو ور میداری؟! تصادفاً مأمور اهل لرستان بوده و عذرخواهی میکند و میگوید: مأمورم و معذور!
🔹بعدها، همسر عمو مرتضی، شوکت خانم جوادی که زنی به روز و با اعتماد به نفس بود تعریف میکرد زمانی که رضاشاه دستور کشف حجاب داده بود، یک بار فرماندار خرم آباد همۀ بزرگان شهر را به همراه همسرانشان برای جشنی دعوت کرد. در دعوت نامه تأکید شده بود حضور بانوان در مهمانی، بدون حجاب الزامی است. زن عمو شوکت که دختر یکی از تاجران سرشناس شهر بوده با کت و دامن شیک و موهای مرتب به جای مادرش میرود.
🔸 او می گفت حضور خانمها در آن جشن دیدنی بود؛ همه به زور و با ناراحتی آمده بودند موهای خود را زیر پوششی عمامه ای شکل، بالای سر جمع کرده و روی آن کلاه پهلوی گذاشته بودند. عده ای از آنها که دور میز نشسته بودند دستشان را جلوی چشمهایشان گرفته بودند و عده ای هم کلاه را تا نوک دماغ پایین کشیده بودند.
📚روزگار سپری شده، خاطرات فریده اعظمی بیرانوند، انتشارات خجسته ص۳۶
📷مراسم جشن کشف حجاب در قم
https://www.tgoop.com/maasqom/53
@markazasnadqom
📌کشف حجاب به روایت همسر رضاشاه
🔹در آن زمان، کلیه طبقات مردم پایبند به اصول اخلاقی خاصی بودند. خانمها در کوچه و خیابان کمتر رفت و آمد میکردند. مسأله چادر نبود و اکثر زنان در آن روزگار چاقچور داشتند که نوعی روبنده بود. در چنان اوضاع و احوالی یک دفعه، با زور و اعمال قدرت، دستور رفع حجاب داده شد. به همین دلیل هم با عکسالعمل شدید مردم روبهرو شد.
🔸یادم میآید ما حتی موقعی که در اتومبیل نشسته بودیم و حجاب نداشتیم، از دیدن عابران خجالت می کشیدیم . این موضوع، مربوط به طبقه خاصی نبود و عموم مردم از این دستور بدون مطالعه در رنج و عذاب بودند.
🔹 آن روزها رضاشاه دستور داده بود که همه ما باید بی حجاب باشیم. این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت میکشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاهپوست سرمان می گذاشتیم و پالتو پوست با یقه بلند میپوشیدیم. سعی میکردیم کمتر در انظار ظاهر شویم و به همین دلیل اغلب به بیرون شهر میرفتیم. یادم می آید در آن روزها معمولاً به باغ حسامالسلطنه در اکبرآباد میرفتم تا ناچار نباشم در انظار عموم مردم بی حجاب باشم. چون از خودمان اختیار نداشتیم مجبور به اطاعت از دستور شده بودیم.
📚مصاحبه مرتضی رسولی پور با عصمت الملوک دولتشاهی، تاریخ معاصر ایران، س۶، ش۲۳، پاییز ۱۳۸۱
📷همسر و دختران رضاشاه هنگام خروج از گردهمایی ۱۷دی ۱۳۱۴
https://www.tgoop.com/maasqom/54
@markazasnadqom
🔹در آن زمان، کلیه طبقات مردم پایبند به اصول اخلاقی خاصی بودند. خانمها در کوچه و خیابان کمتر رفت و آمد میکردند. مسأله چادر نبود و اکثر زنان در آن روزگار چاقچور داشتند که نوعی روبنده بود. در چنان اوضاع و احوالی یک دفعه، با زور و اعمال قدرت، دستور رفع حجاب داده شد. به همین دلیل هم با عکسالعمل شدید مردم روبهرو شد.
🔸یادم میآید ما حتی موقعی که در اتومبیل نشسته بودیم و حجاب نداشتیم، از دیدن عابران خجالت می کشیدیم . این موضوع، مربوط به طبقه خاصی نبود و عموم مردم از این دستور بدون مطالعه در رنج و عذاب بودند.
🔹 آن روزها رضاشاه دستور داده بود که همه ما باید بی حجاب باشیم. این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت میکشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاهپوست سرمان می گذاشتیم و پالتو پوست با یقه بلند میپوشیدیم. سعی میکردیم کمتر در انظار ظاهر شویم و به همین دلیل اغلب به بیرون شهر میرفتیم. یادم می آید در آن روزها معمولاً به باغ حسامالسلطنه در اکبرآباد میرفتم تا ناچار نباشم در انظار عموم مردم بی حجاب باشم. چون از خودمان اختیار نداشتیم مجبور به اطاعت از دستور شده بودیم.
📚مصاحبه مرتضی رسولی پور با عصمت الملوک دولتشاهی، تاریخ معاصر ایران، س۶، ش۲۳، پاییز ۱۳۸۱
📷همسر و دختران رضاشاه هنگام خروج از گردهمایی ۱۷دی ۱۳۱۴
https://www.tgoop.com/maasqom/54
@markazasnadqom
📌تحریم دیدار با جامعه مدرسین از سوی امام
🔹حاج علی عشقی راننده تاکسی نارنجی قبل از قضایای سال 1342 در خدمت امام بود.اسفند 1357 هم که امام آمده بود قم باز هم حاج علی عشقی همان کارش را سرگرفت.یک روز سید حسن طاهری خرم آبادی یکی از اعضای برجسته جامعه مدرسین در اثر ازدحام و شلوغی معمول ساعات ملاقات ناخواسته[!] به صورت حاج علی عشقی سیلی زده بود.
🔸ماجرای سیلی زدن و سیلی خوردن رسیده بود به گوش امام.ایشان با آن صراحت و بی تکلفی خاصش از پذیرفتن اعضای جامعه مدرسین پرهیز داشت.پیغام هم داده بود آن آقای که سیلی زده باید سیلی بخورد از علی عشقی!
🔹یکی از اعضای جامعه مدرسین آمده بود سراغ آقای آقامحمدی که واسطه شود برای حل موضوع. ایشان هم سراغ حاج علی عشقی رفته و از او حلالیت گرفته بود.
🔸آقامحمدی خدمت امام رسیده بود و گفته بود: «چشم ملت به اعضای جامعه مدرسین قم است اجاره بدهید خدمت برسند».امام تند و محکم جواب داده بود: «باید سیلی بخورد آقایی که سیلی زده است»آقامحمدی گفته بود: «علی عشقی بخشید آقای طاهری خرم آبادی را»امام تندتر از قبل جواب داده بود: «می آید اینجا بگوید این را؟»
🔹آقامحمدی گفته بود:«من رفته ام سراغش از زبان خودش می گویم خدمتتان.خیالتان راحت باشد.»
امام سکوت کرد. آقامحمدی هم ادامه بود :«خدمت آقای مشکینی و سایر آقایان جامعه عرض می کنم فردا خدمتتان برسند»
📚به عشق خمینی،خاطرات حاج علی آقامحمدی با اندکی تلخیص ص۲۵۳-۲۵۵
https://www.tgoop.com/maasqom/55
@markazasnadqom
🔹حاج علی عشقی راننده تاکسی نارنجی قبل از قضایای سال 1342 در خدمت امام بود.اسفند 1357 هم که امام آمده بود قم باز هم حاج علی عشقی همان کارش را سرگرفت.یک روز سید حسن طاهری خرم آبادی یکی از اعضای برجسته جامعه مدرسین در اثر ازدحام و شلوغی معمول ساعات ملاقات ناخواسته[!] به صورت حاج علی عشقی سیلی زده بود.
🔸ماجرای سیلی زدن و سیلی خوردن رسیده بود به گوش امام.ایشان با آن صراحت و بی تکلفی خاصش از پذیرفتن اعضای جامعه مدرسین پرهیز داشت.پیغام هم داده بود آن آقای که سیلی زده باید سیلی بخورد از علی عشقی!
🔹یکی از اعضای جامعه مدرسین آمده بود سراغ آقای آقامحمدی که واسطه شود برای حل موضوع. ایشان هم سراغ حاج علی عشقی رفته و از او حلالیت گرفته بود.
🔸آقامحمدی خدمت امام رسیده بود و گفته بود: «چشم ملت به اعضای جامعه مدرسین قم است اجاره بدهید خدمت برسند».امام تند و محکم جواب داده بود: «باید سیلی بخورد آقایی که سیلی زده است»آقامحمدی گفته بود: «علی عشقی بخشید آقای طاهری خرم آبادی را»امام تندتر از قبل جواب داده بود: «می آید اینجا بگوید این را؟»
🔹آقامحمدی گفته بود:«من رفته ام سراغش از زبان خودش می گویم خدمتتان.خیالتان راحت باشد.»
امام سکوت کرد. آقامحمدی هم ادامه بود :«خدمت آقای مشکینی و سایر آقایان جامعه عرض می کنم فردا خدمتتان برسند»
📚به عشق خمینی،خاطرات حاج علی آقامحمدی با اندکی تلخیص ص۲۵۳-۲۵۵
https://www.tgoop.com/maasqom/55
@markazasnadqom
📌اولین مستند واقعه ۱۹ دی
🔹ابتدای دی ماه سال ۱۳۶۰ بود. آقای شریعتی مدیر پخش سیما از من خواست کاری برای واقعه ۱۹ دی انجام بدهم. پیشنهاد دادم حوادث ۱۹ دی را که خود من هم در آن حاضر بودم به صورت مستند بازسازی تولید کنیم.
🔸 ما یک دوربین داشتیم درخواست کردم یک دوربین دیگر هم از تهران بفرستند.با مساجد مختلف هماهنگ کردیم و فراخوان دادیم و جمعیت زیادی جمع شده بودند. حدود دویست سیصد روحانی هم آمده بودند. شهربانی لباس و تفنگ های قدیمی را داد و راهنمایی و رانندگی خیابان صفائیه را ۶ تا ۸ صبح قرق کرد.
🔹یک دوربین را کاشته بودیم و یک دوربین هم سر دست در میان جمعیت بود.با بلندگوی ماشین راهنمایی و رانندگی مردم را راهنمایی می کردم:« تیر شلیک می شود و نترسید. از این سمت فرار کنید. بعضی ها روی زمین بیفتند و الخ.» جالب بود که بخشی از صحنه ها اصلا پیشنها ما نبود بلکه خود مردم خلاقیت به خرج دادند و اجرا کردند.مثلا تیراندازی که شروع شد یکی از طلبه ها افتاد زمین.مردم او را روی دست گرفتند و شعار می دادند:«این سند جنایت پهلوی است.»
🔸قرار بود ساعت ۸ کار تمام شود اما تا ۹ طول کشید. شهر به هم ریخته بود. تا بلوار امین ماشین ها ایستاده بودند و ترافیک درست شده بود. جمعیت زیادی آمده بود. ما فراخوان برای دو هزار نفر داده بودیم ۵ هزار نفر آمده بودند. شاید تا پایان فیلمبرداری این جمعیت به ۱۰ هزار نفر رسید. برای همین هم تصمیم ما برای اینکه شات ها را بسته بگیریم عوض شد و همه را با شات باز گرفتیم.به محض تمام شدن کار فیلم ها را برداشتم به سرعت به سمت تهران آمدم برای تدوین و صداگذاری کار.
🔹وقتی به سازمان رسیدم دیدم آقای شریعتی بسیار عصبانی است. من را که دید با تحکم و عصبانیت گفت: در قم چه کار کردی؟ با تعجب پرسیدم چطور مگر! گفت:مردم تصور کرده اند تظاهرات واقعی است. لاستیک آتش زده اند و تا ساعت ده و نیم در خیابان بوده اند!!! شهربانی به زحمت آن ها را متفرق کرده است! من خنده ام گرفته بود اما آقای شریعتی با خنده من عصبانی تر شده بود.این فیلم چون کهنه شده است همه تصور می کنند تصاویر مستند سال ۵۶ است.
📚گفتگو با استاد عباسی.بخشی از تاریخ شفاهی هنر قم ضبط شده در مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم.
https://www.tgoop.com/maasqom/56
@markazasnadqom
🔹ابتدای دی ماه سال ۱۳۶۰ بود. آقای شریعتی مدیر پخش سیما از من خواست کاری برای واقعه ۱۹ دی انجام بدهم. پیشنهاد دادم حوادث ۱۹ دی را که خود من هم در آن حاضر بودم به صورت مستند بازسازی تولید کنیم.
🔸 ما یک دوربین داشتیم درخواست کردم یک دوربین دیگر هم از تهران بفرستند.با مساجد مختلف هماهنگ کردیم و فراخوان دادیم و جمعیت زیادی جمع شده بودند. حدود دویست سیصد روحانی هم آمده بودند. شهربانی لباس و تفنگ های قدیمی را داد و راهنمایی و رانندگی خیابان صفائیه را ۶ تا ۸ صبح قرق کرد.
🔹یک دوربین را کاشته بودیم و یک دوربین هم سر دست در میان جمعیت بود.با بلندگوی ماشین راهنمایی و رانندگی مردم را راهنمایی می کردم:« تیر شلیک می شود و نترسید. از این سمت فرار کنید. بعضی ها روی زمین بیفتند و الخ.» جالب بود که بخشی از صحنه ها اصلا پیشنها ما نبود بلکه خود مردم خلاقیت به خرج دادند و اجرا کردند.مثلا تیراندازی که شروع شد یکی از طلبه ها افتاد زمین.مردم او را روی دست گرفتند و شعار می دادند:«این سند جنایت پهلوی است.»
🔸قرار بود ساعت ۸ کار تمام شود اما تا ۹ طول کشید. شهر به هم ریخته بود. تا بلوار امین ماشین ها ایستاده بودند و ترافیک درست شده بود. جمعیت زیادی آمده بود. ما فراخوان برای دو هزار نفر داده بودیم ۵ هزار نفر آمده بودند. شاید تا پایان فیلمبرداری این جمعیت به ۱۰ هزار نفر رسید. برای همین هم تصمیم ما برای اینکه شات ها را بسته بگیریم عوض شد و همه را با شات باز گرفتیم.به محض تمام شدن کار فیلم ها را برداشتم به سرعت به سمت تهران آمدم برای تدوین و صداگذاری کار.
🔹وقتی به سازمان رسیدم دیدم آقای شریعتی بسیار عصبانی است. من را که دید با تحکم و عصبانیت گفت: در قم چه کار کردی؟ با تعجب پرسیدم چطور مگر! گفت:مردم تصور کرده اند تظاهرات واقعی است. لاستیک آتش زده اند و تا ساعت ده و نیم در خیابان بوده اند!!! شهربانی به زحمت آن ها را متفرق کرده است! من خنده ام گرفته بود اما آقای شریعتی با خنده من عصبانی تر شده بود.این فیلم چون کهنه شده است همه تصور می کنند تصاویر مستند سال ۵۶ است.
📚گفتگو با استاد عباسی.بخشی از تاریخ شفاهی هنر قم ضبط شده در مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم.
https://www.tgoop.com/maasqom/56
@markazasnadqom
📌سلسله نشست های شب های حوزه
🔺حوزه علمیه کارآمد در نگاه امام خمینی(ره)
🔻با ارائه : حجت الاسلام اسدپور
⏰دوشنبه ۲۴دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۶
🏠قم میدان معلم کوچه ۲۲ پ۲۶ مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم
@markazasnadqom
🔺حوزه علمیه کارآمد در نگاه امام خمینی(ره)
🔻با ارائه : حجت الاسلام اسدپور
⏰دوشنبه ۲۴دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۶
🏠قم میدان معلم کوچه ۲۲ پ۲۶ مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم
@markazasnadqom
Forwarded from مرکز اسناد انقلاب اسلامی
📌رجبی دوانی مطرح کرد؛
🔻در حوزههای علمیه از «تاریخ» غفلت شده/ «تاریخ» باید در کنار سایر دروس رایج در حوزههای علمیه تدریس شود
📝حوزه علمیه خیلی باید زودتر از این اقدام میکرد. یک غفلتی صورت گرفته و این غفلت هم ناشی از یک نگاهی است که متاسفانه از گذشتههای دور بر حوزههای ما حاکم بوده که همیشه تاریخ را در حاشیه و یک امر ذوقی تلقی میکرده است. در حالی که یک امر کاملا لازمی هست.
#گفتوگو
🔗اینجا بخوانید:
https://irdc.ir/0002Yr
📌رجبی دوانی مطرح کرد؛
🔻در حوزههای علمیه از «تاریخ» غفلت شده/ «تاریخ» باید در کنار سایر دروس رایج در حوزههای علمیه تدریس شود
📝حوزه علمیه خیلی باید زودتر از این اقدام میکرد. یک غفلتی صورت گرفته و این غفلت هم ناشی از یک نگاهی است که متاسفانه از گذشتههای دور بر حوزههای ما حاکم بوده که همیشه تاریخ را در حاشیه و یک امر ذوقی تلقی میکرده است. در حالی که یک امر کاملا لازمی هست.
#گفتوگو
🔗اینجا بخوانید:
https://irdc.ir/0002Yr
📌مدرسهی خانگی
🔳به روایت حجت الاسلام علی رازینی
🔹پدر بزرگمان شيوه اش اين بوده كه هيچ گونه همكاري با دولت طاغوت نشود. قهراً كساني كه از ايشان حرف شنوي داشتند ايشان منع مي كردند از شركت در ادارات دولتي. در رفتن به مدرسة دولتي و در منزل خودشان اهتمام داشتند به درس بچه ها.من هم در منزل پيش پدرم آموزش مي ديدم. آموزش من از سن معمولي آموزش زودتر شروع شده بود. يعني مثلاً الآن اگر بچه ها را از سن هفت سالگي به مدرسه مي فرستند، شايد ما از سن پنج سالگي خواندن و نوشتن بلد بوديم.
🔸به خاطر دارم كه حاجآقا از مقوا حروف الفبا را درآورده بودند يعني مثلاً يك عدد «ب» يك عدد «ج» از مقوا درست كرده بودند.اینها را در كيسة پارچه اي قرار داده بودند. مي گفتند «جيم» كدام است من حرف مربوطه و نقطه اش را از داخل کیسه بیرون می آوردم و روی زمین قرار می دادم.
🔹يك آموزش ابتكاري خاصي بود كه باعث شده بود من در سنين قبل از سنين يادگيري مي توانستم كتاب را برعكس هم بخوانم. آن مقواها باعث شده بود که اشکال را از زوایای مختلف یاد بگیرم لذا مثلاً كتاب را برعكس هم مي گرفتند مي توانستم بخوانم.
🔸ايشان شخصاً در آموزش رياضيات با من كار مي كردند. خلاصه الحساب مرحوم شيخ بهايي،کتابهای عربی به زبان ریاضی و... را در سن ده یازده سالگی به من تدریس می کردند. تا جایی که وقتی سوم دبستان بودم بچه های کلاس ششم یا اول دبیرستان برای حل مسائل ریاضی به من مراجعه می کردند. یعنی در کنار منع ایشان از تحصیل در عوض مقدار زيادي بيش از آن مقداري كه پدر و مادرهاي ديگر وقت صرف مي كردند اينها وقت صرف مي كردند.
🔹نتیجه این شیوه آن بود که ما در ده سالگي طلبگي را شروع کردیم. من متولد ۱۳۳۲ هستم ، در سال ۱۳۴۲ طلبه شدم. بطوريكه حاج آقا وقتي من را برده بودند مدرسة حقاني ثبت نام كنند، آنها تعجب كرده بودند. يعني فكر مي كردند راجع به شخص ديگري صحبت می شود و منتظر بودند که وارد اتاق شود در حالی که من همراه پدرم در دفتر ایستاده بودیم.
📚مصاحبه با حجت الاسلام علی رازینی.آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
🔳حجت الاسلام علی رازینی امروز ۲۹دی ماه ۱۴۰۳ در سن ۷۱ سالگی به شهادت رسید.
@markazasnadqom
🔳به روایت حجت الاسلام علی رازینی
🔹پدر بزرگمان شيوه اش اين بوده كه هيچ گونه همكاري با دولت طاغوت نشود. قهراً كساني كه از ايشان حرف شنوي داشتند ايشان منع مي كردند از شركت در ادارات دولتي. در رفتن به مدرسة دولتي و در منزل خودشان اهتمام داشتند به درس بچه ها.من هم در منزل پيش پدرم آموزش مي ديدم. آموزش من از سن معمولي آموزش زودتر شروع شده بود. يعني مثلاً الآن اگر بچه ها را از سن هفت سالگي به مدرسه مي فرستند، شايد ما از سن پنج سالگي خواندن و نوشتن بلد بوديم.
🔸به خاطر دارم كه حاجآقا از مقوا حروف الفبا را درآورده بودند يعني مثلاً يك عدد «ب» يك عدد «ج» از مقوا درست كرده بودند.اینها را در كيسة پارچه اي قرار داده بودند. مي گفتند «جيم» كدام است من حرف مربوطه و نقطه اش را از داخل کیسه بیرون می آوردم و روی زمین قرار می دادم.
🔹يك آموزش ابتكاري خاصي بود كه باعث شده بود من در سنين قبل از سنين يادگيري مي توانستم كتاب را برعكس هم بخوانم. آن مقواها باعث شده بود که اشکال را از زوایای مختلف یاد بگیرم لذا مثلاً كتاب را برعكس هم مي گرفتند مي توانستم بخوانم.
🔸ايشان شخصاً در آموزش رياضيات با من كار مي كردند. خلاصه الحساب مرحوم شيخ بهايي،کتابهای عربی به زبان ریاضی و... را در سن ده یازده سالگی به من تدریس می کردند. تا جایی که وقتی سوم دبستان بودم بچه های کلاس ششم یا اول دبیرستان برای حل مسائل ریاضی به من مراجعه می کردند. یعنی در کنار منع ایشان از تحصیل در عوض مقدار زيادي بيش از آن مقداري كه پدر و مادرهاي ديگر وقت صرف مي كردند اينها وقت صرف مي كردند.
🔹نتیجه این شیوه آن بود که ما در ده سالگي طلبگي را شروع کردیم. من متولد ۱۳۳۲ هستم ، در سال ۱۳۴۲ طلبه شدم. بطوريكه حاج آقا وقتي من را برده بودند مدرسة حقاني ثبت نام كنند، آنها تعجب كرده بودند. يعني فكر مي كردند راجع به شخص ديگري صحبت می شود و منتظر بودند که وارد اتاق شود در حالی که من همراه پدرم در دفتر ایستاده بودیم.
📚مصاحبه با حجت الاسلام علی رازینی.آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
🔳حجت الاسلام علی رازینی امروز ۲۹دی ماه ۱۴۰۳ در سن ۷۱ سالگی به شهادت رسید.
@markazasnadqom
مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگزار می کند
سهشنبههای تاریخ شفاهی ۱۶
با موضوع: مفهوم"اول شخص بودن"
با حضور: مهدی قزلی
با محوریت کتاب: "روایت اول شخص از شخص اول"
زمان: سهشنبه، ۲بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت ۱۵:۳۰
مکان:میدان معلم، جنب مرکز فقهی ائمه اطهار، کوچه ۲۲، پلاک ۲۶
@markazasnadqom
سهشنبههای تاریخ شفاهی ۱۶
با موضوع: مفهوم"اول شخص بودن"
با حضور: مهدی قزلی
با محوریت کتاب: "روایت اول شخص از شخص اول"
زمان: سهشنبه، ۲بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت ۱۵:۳۰
مکان:میدان معلم، جنب مرکز فقهی ائمه اطهار، کوچه ۲۲، پلاک ۲۶
@markazasnadqom
Forwarded from مرکز اسناد انقلاب اسلامی
🔹بهمن ۵۷ به روایت تصاویر
▪️بهمن ماه ۱۳۵۷ آخرین مبارزات مردم برای سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی بود.چند قاب از روزهای انقلاب را که در گنجینه تصاویر مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است، تماشا کنید.
https://irdc.ir/0002Zq
🔹بهمن ۵۷ به روایت تصاویر
▪️بهمن ماه ۱۳۵۷ آخرین مبارزات مردم برای سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی بود.چند قاب از روزهای انقلاب را که در گنجینه تصاویر مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است، تماشا کنید.
https://irdc.ir/0002Zq
📌 آیتالله آمد
🔸 ورود امام خمینی به ایران به روایت شاهرخ مسکوب
🔷 [یادداشت در تاریخ 12 بهمن 1357:] امروز آیتالله آمد. اول پای تلویزیون لم دادیم و قهوه فرانسه به دست منتظر ماندیم تا هم بهترین دید را داشته باشیم و هم انبوه مردم را از چشم تیزبین دوربین ببینیم. با گیتا رفتیم به چهارراه پهلوی و در تقاطع شاهرضا-صبا مستقر شدیم. پیدا بود که دیدن آیتالله نه ممکن بود و نه هدف بود: از نظر هیئت ظاهر، به هر تقدیر یکی است چون دیگران. ولی مردم دیدن داشتند. همه جور از هر سن و صنفی، از هر طبقه و گروهی بود.
🔶 آرام، خوشحال، با چهرههای باز و پاک شده از خاکستر تحقیر و توهینِ آن فرعون و دستگاهش که میخواست دمشان را بگیرد و بیرون بیندازد. از کودک و پیرزن چادری و بزرگ و کوچک، کسی نبود که نباشد. تجربه عجیبی بود که دیگر اتفاق نمیافتد. هرگز تهران را اینجوری ندیده بودم و دیگر هرگز نخواهم دید. «خلق همه سر به سر نهال خدا» بودند با شاخههای زلال باران خورده، سبزِ سبز که مثل درختهای شاد راه میرفتند و بهار در دستشان بود و طراوت سرکش روییدن در دلشان. روی خاک گلگون و رنگارنگ دلهره و امید میخرامیدند. چه فکر فقیر و چه زبان الکنی دارم!
🔷 خمینی تهران را، ایران را فتح کرد. تا کنون نه کسی اینطوری وارد تهران شده بود و نه تهران هرگز اینطور آغوشش را به روی کسی باز کرده بود. شاید هیچ کسی اینجوری به هیچ شهری پا نگذاشته بود. آن تهرانِ دودزده با خیابانهای متراکم و اتوموبیلهای شتابزده اما متوقف و عابران عبوس و عصبی، اکنون آرام و خندان و مصمم بود؛ خود را باز یافته بود و مثل دختری شاداب و معصوم تسلیم این «روح الله» شده بود.
🔶 شهر، درِ قلبش را به روی این مرد باز کرد و یحیای خود را در کُنه جانش جا داد. او شهر را - و ملت را - در خون جوانانش تعمید داده بود و اینک که شهر «پاک و صافی از چاه طبیعت» خود بیرون میآمد صفای پاک و آزادش را جشن میگرفت. کاش روح الله هرگز چون صلیبی بر دوش شهر (و کشور) نیفتد و در راه سربالا و سنگلاخ رستگاری و رستاخیز بار خاطرش نباشد، یارشاطر باشد. هرچند که در حقیقت هم اکنون شهر از گور خود برخاسته، از مرگ خروج کرده و به صحرای زندگی بازگشته است."
📚 روزها در راه، شاهرخ مسکوب، نشر خاوران، صفحه ۵۴.
@markazasnadqom
🔸 ورود امام خمینی به ایران به روایت شاهرخ مسکوب
🔷 [یادداشت در تاریخ 12 بهمن 1357:] امروز آیتالله آمد. اول پای تلویزیون لم دادیم و قهوه فرانسه به دست منتظر ماندیم تا هم بهترین دید را داشته باشیم و هم انبوه مردم را از چشم تیزبین دوربین ببینیم. با گیتا رفتیم به چهارراه پهلوی و در تقاطع شاهرضا-صبا مستقر شدیم. پیدا بود که دیدن آیتالله نه ممکن بود و نه هدف بود: از نظر هیئت ظاهر، به هر تقدیر یکی است چون دیگران. ولی مردم دیدن داشتند. همه جور از هر سن و صنفی، از هر طبقه و گروهی بود.
🔶 آرام، خوشحال، با چهرههای باز و پاک شده از خاکستر تحقیر و توهینِ آن فرعون و دستگاهش که میخواست دمشان را بگیرد و بیرون بیندازد. از کودک و پیرزن چادری و بزرگ و کوچک، کسی نبود که نباشد. تجربه عجیبی بود که دیگر اتفاق نمیافتد. هرگز تهران را اینجوری ندیده بودم و دیگر هرگز نخواهم دید. «خلق همه سر به سر نهال خدا» بودند با شاخههای زلال باران خورده، سبزِ سبز که مثل درختهای شاد راه میرفتند و بهار در دستشان بود و طراوت سرکش روییدن در دلشان. روی خاک گلگون و رنگارنگ دلهره و امید میخرامیدند. چه فکر فقیر و چه زبان الکنی دارم!
🔷 خمینی تهران را، ایران را فتح کرد. تا کنون نه کسی اینطوری وارد تهران شده بود و نه تهران هرگز اینطور آغوشش را به روی کسی باز کرده بود. شاید هیچ کسی اینجوری به هیچ شهری پا نگذاشته بود. آن تهرانِ دودزده با خیابانهای متراکم و اتوموبیلهای شتابزده اما متوقف و عابران عبوس و عصبی، اکنون آرام و خندان و مصمم بود؛ خود را باز یافته بود و مثل دختری شاداب و معصوم تسلیم این «روح الله» شده بود.
🔶 شهر، درِ قلبش را به روی این مرد باز کرد و یحیای خود را در کُنه جانش جا داد. او شهر را - و ملت را - در خون جوانانش تعمید داده بود و اینک که شهر «پاک و صافی از چاه طبیعت» خود بیرون میآمد صفای پاک و آزادش را جشن میگرفت. کاش روح الله هرگز چون صلیبی بر دوش شهر (و کشور) نیفتد و در راه سربالا و سنگلاخ رستگاری و رستاخیز بار خاطرش نباشد، یارشاطر باشد. هرچند که در حقیقت هم اکنون شهر از گور خود برخاسته، از مرگ خروج کرده و به صحرای زندگی بازگشته است."
📚 روزها در راه، شاهرخ مسکوب، نشر خاوران، صفحه ۵۴.
@markazasnadqom