Telegram Web
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

آمد به میدان، لشکر غم را خبر کرد
از خیمه نه، از سن و سالش هم گذر کرد

آه بلندش در دل آهن اثر کرد
کوچک نخوانش، این پسر کار پدر کرد

بغض جمل را بین دشمن شعله ور کرد
با نعره ی ابن الحسن عزم خطر کرد

مانند قاسم دشت را زیر و زبر کرد
سقا شد آنجا که عمویش را نظر کرد

چشم تمام خیمه را ناگاه تر کرد
آمد جلو، خود را بلاگردانِ سر کرد

اینجای مقتل عمه اش را خون جگر کرد
ارثیه ی زهراست...دستش را سپر کرد

مسعود یوسف پور

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

چیزی نمانده از بدن او حیا کنید
دست مرا به جای سر او جدا کنید

خواهر تمام دار و ندارش برادر است
تا جان نداده عمه ، عمو را رها کنید

من مثل مجتبی و عمو مثل فاطمه
گودال هم مدینه شده ، کوچه وا کنید

ارزش نداشت آن قَدَر این چند روز عمر
تا که به زور، نیزه در این جسم جا کنید

ای پیرمردهای کوفه ، مبادا که بعد من
بی حرمتی به پیکر او با عصا کنید

باید که این جهاد علی اصغری شود
پس زود ِ زود حرمله را هم صدا کنید

تا عمه را غریب تر از این ندیده ام
جان مرا ازین قفس تن رها کنید

خیلی برای عمه دلم شور می زند
ای وای اگر که حمله به ناموس ما کنید...

محمدحسین رحیمیان

@marsiyeeh
3
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

افتاده بود ، غیرت ِ مردانه ، در سرش
خیلی شبیه شد به پدر ، روز ِ آخرش

دُردی‌کِشانه پر زد و « هَلْ‌مِن‌مَزید »گفت
بالا گـرفـت ، بـاده و مـینـا و سـاغرش

گویی مـغیـره آمـده باشد به خیمـه هـا
گویی دوباره قنفذ و دیوار و مادرش

وقتی کمـان حـرمـله صبـرش سر آمده
پس بی قرار ، آمـده تا سینه و سرش ...

او دید عموش « قَد ضُعِـف َ عَن قِتٰالِه» ی
افتـاده است ، غـرق به خـون در برابرش

او دیده بود « فَـانْـبَـعَـثَ الْـدَّمْ کَـأَنـَّه ُ ...
میٖزٰابُ » آه ، خون زده فـواره پیکرش

«یَابْن َالخَبیثَه تَـقـتُلُ عَـمّیٖ؟» به سینه اش
نـیزه نـزن که وا نـشود ، زخـم ِ کوثرش

« وَاللّه لٰا اُفـٰارِق ُ عـَمّـیٖ » بمـیـرم آه
افتاده ماه ، غرق به خون بین قتلگاه

روح الله قناعتیان

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

دست اگر از پوست آویزان شود
خوش تر است از این که بار جان شود
جان اگر در مقتلت قربان شود
مرگ در آغوش تو آسان شود
با تو در این بحر هم رنگم عمو
با گلو و دست می‌جنگم عمو

نیزه ها رفتند بین پهلویت
سنگ جا خوش کرده روی ابرویت
چنگی افتاده به موج گیسویت
دست من قربان دست و بازویت
با خودم آوردم آنچه هست را
پس پذیرا باش از من دست را

مادرت هم دست داده پای یار
من چرا بی بهره باشم یک کنار
تیر ها و تیغ های آبدار
ساقی جسمت شدند ای شهسوار
داری ای شه خانه خانه می‌شوی
چون اناری دانه دانه می‌شوی

ای به قربان قد و بالای تو
کاش در گودال باشم جای تو
میکشم این نیزه را از نای تو
تا ته این قصه هستم پای تو
با تو تا اعماق این غم می‌روم
زیر سُمّ اسب‌ها هم می‌روم

لحظه ای این قوم کور شب پرست
برنمی‌دارند از جان تو دست
استخوان هایت شبیه نی شکست
نیزه ای راه گلو را بسته است
آمدم آغوش وا کن جان من
آمده گودال بابایم حسن

دشمنم با هر که با تو بد کند
کاش دستم از تو دردی رد کند
کار سرو امروز کوته قد کند
کاش تیری حنجرم را سد کند
کیف کن از غیرتم دور از وطن
حرمله زانو زده در نزد من

محمدعلی بقایی

@marsiyeeh
2
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

تیغ دودم، قاسم
در کربلا ارث از پدر برده جنم قاسم
مثل عمو عباس
حالا شده دل‌گرمی اهل حرم قاسم
شوق شهادت داشت
وقتی که پای مکتبش خورده قسم قاسم
پیروز میدان است
در معرکه وقتی که بردارد علم قاسم
تومار ازرق را
می‌پیچد و راضی نخواهدشد به‌کم قاسم

جانش به‌لب آمد
ابرو گره کرده‌ست یعنی باغضب آمد
آن نوجوانی که
از شاه ملک "لافتی" دارد نسب آمد
با نامه‌ای در دست
در محضر شاه دوعالم با ادب آمد
"هل من مبارز؟" خواند
طوری که حتی کربلا هم در عجب آمد
آهنگ شمشیرش
از بس که موزون است میدان در طرب آمد

آورد طوفان را
با گوشه ی چشمش رصد می کرد میدان را
مثل علی‌اکبر
بر خاک می‌افکند پشت پهلوانان را
شمشیر لازم نیست
وقتی که آورده‌ست با خود تیر مژگان را
دشمن حریف او
وقتی نشد، از سنگ پر کردند دامان را
زیر سم مرکب...
قد می‌کشید و هی صدا می‌زد عموجان را

هم دست‌وپا می‌زد
هم زیر دست‌وپا عمویش را صدا می‌زد
جامانده‌ی کوچه
می‌آمد و در پهلوی او نیزه جا می‌زد
اهل جمل آنجا
او را به قصد انتقام از مجتبی می‌زد
تنها نه قاسم را
شمشیر را بر سینه‌ی آل‌عبا می‌زد
هی سنگ پشت سنگ
می‌آمد و داماد را در کربلا می‌زد

شلر از گروه #یاقوت_سرخ
دفتر شعر و ادب آیینی شهرستان بروجرد

@marsiyeeh
2👍1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده
عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده

همه با چکمهٔ جنگی ز تنت رد شده اند
بس که امروز تنت بین گذر افتاده

پشت لب‌های تو دیگر پسرم سبز شده
روی خشکی لبت خون جگر افتاده

چشم‌های حَسَنی تو نه بسته ست نه باز
هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده

باز انگار علی رفته اُحد برگشته
باز انگار روی فاطمه دَر افتاده

آسمانی شده ای که پُر ماه است عمو
به رویت سُم فرسها چقدر افتاده

مشتری های تو با سنگ خریدند تورا
عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده...

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

شکر خدا که نور ولایت به ما رسید
الطاف خاندان کرامت به ما رسید

وقتی برای خون خدا نوحه خوان شدیم
بالاترین مقام عبادت به ما رسید

اسلام را محرم او زنده کرده است
این نکته هم ز پیر طریقت به ما رسید

روز ازل که موسِم تقسیم رزق بود
از آن میانه، ذکر مصیبت به ما رسید

اشکی چکید و این دل تیره شفا گرفت
تا قطره ای ز زمزم تربت به ما رسید

ذکر لبان ما صف محشر بوَد: حسین
بعد از هزار سال که نوبت به ما رسید

ما نوکران فاطمه ایم و عجب مدار
روزی اگر مقام شفاعت به ما رسید

مَستیم ما ز بادۀ "احلی من العَسل"
اینگونه شد که شهد شهادت به ما رسید

از نالۀ یتیم حسن زیر سمّ اسب
راز وفا و عزّت و غیرت به ما رسید

عباس احمدی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...

دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!

جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...

ایوب پرندآور

@marsiyeeh
1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

کنار نام عمویت صدا بزن پدرت را
نفس بکش؛ برسان تا مدینه نامه‌برت را

به سوره‌ی مَدَنی دست برد پنجه‌ی کوفی
گرفت آیه به آیه؛ بُرید موی سرت را

نوشت کاتبِ سرنیزه با مرکّب خونت
به روی مصحف من روضه‌های معتبرت را

شبیه شیشه‌ی عطری؛ که سنگ خورده شکسته
خدا کند نبَرد باد، تا حرم خبرت را

چرا کشیده شدی آیه‌ی مُقَطَعه‌ی من؟!
اگر چه لشکرِ قاری ربوده بیشترت را

کشید شیره‌ی جان تو را تبارِ تبردار
و بعد، اسب، لگدمال کرد برگ و برت را

تو مثلِ حمزه‌ای و قاتل از عشیره‌ی هند است
نشست و خورد تمام عصاره‌ی جگرت را

کبوترم!؛ قفست باز شد برو به سلامت
اگر چه سنگ‌پرانان شکسته‌اند پرت را

رضا قاسمی

@marsiyeeh
1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است
شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است

هزار شکر که زهرا خرید ما را باز
که جمعِ ما همه در جنس دَرهَمِ حسن است

بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم
که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است

قسم به گریه کنانش که زود می‌بینیم
قرارِ ما همه صحنِ معظمِ حسن است

چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر
کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است

چقدر فاطمه می‌خواهدش کسی را که
کنارِ داغِ حسینش  غمش غمِ حسن است

فقط نه مرحم انبوهِ زخمهای حسین
که اشکِ چشمِ عزادار  مرحم حسن است

همینکه روضه‌ی "لایومک" را حسن فرمود
دمیده‌اند شروعِ عزا دَمِ حسن است

نه اینکه اول ماه صفر نه آخر آن
محرم و صفر ما، مُحَرَمِ حسن است

فقط نه کوچه و دیوار و آتش و سم بود
تمامِ کرببلا مقتلِ غمِ حسن است

حسن لطفی

@marsiyeeh
1
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

شب و روزام اینطوری سر نمیشه
بدتر از این میشه بهتر نمیشه
دلمو به گهواره ش خوش نکنین
اینا واسم علی اصغر نمیشه

حرمله وصله جونمو گرفت
عصای قدّ کمونمو گرفت
مگه من چند تا دیگه پسر دارم
حرمله یکی یدونه مو گرفت

اشک ابر تو مگه یادم میره
قتل صبر تو مگه یادم میره
کفن و دفن تو اگه یادم بره
نبش قبر تو مگه یادم میره

نیزه میخواد بی نقابت ببره
بهره از بوی گلابت ببره
وقتی نیزه دار،داره تابت میده
لالایی میگم که خوابت ببره

سندی بودی که رو شدی علی
هق هق بغض گلو شدی علی
آرزوم بود ببینم بزرگ شدی
حالا هم قدّ عمو شدی علی

شعر از گروه یا مظلوم

@marsiyeeh
2
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

قراره زندگی هامون
همش دور و برت باشه
تموم زندگیم روضه س
تا حرف اصغرت باشه

صدا پیچیده تو خیمه
صدای اصغره انگار
رباب از غصه دلخونه
بازم اصغر شده بیدار

ببخش ای کودکم ، مادر
نداره قطره ی شیری
تو که حال منو دیدی
چرا آروم نمی گیری

بابات تنها توو مِیدونه
دلش پر غصه و درده
صدات و بشنوه ایکاش
صداش کن بلکه برگرده

اجابت شد دعام ، بابات
نشد گریَه ت فراموشِش
میخاد آبِت بده ، مادر!
بخواب آروم توو آغوشِش

چه سخته ، روضه سنگینه
حسین با کودکش اومد
برای قطره ی آبی
حسین به دشمنش رو زد

چی شد اصغر شده خاموش
چرا توو دشت غوغا شد
گلوش خشکیده بود اما
با تیر حرمله وا شد

حسین و اضطرار ای وای
چرا حیرونه توو این دشت
اومد سمت حرم اما
چرا هی اومد و برگشت

محسن ناصحی

@marsiyeeh
4
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

رفت و سرش را روی نی دیدم؛ دلم سوخت
از کربلا تا شام رنجیدم؛ دلم سوخت

چشمم چهل منزل به سمتِ نیزه بود و
از اضطراب و ترس لرزیدم؛ دلم سوخت

ترسیدم از اینکه بیفتد با نسیمی
پشت سرش چون ابر باریدم؛ دلم سوخت

تیرِ سه پر را حرمله(لع) می شُست با آب
چشمان خود را زود دزدیدم؛ دلم سوخت

داغش تمام عمر از یادم نمیرفت
گاهی اگر یک لحظه خندیدم؛ دلم سوخت

شاید سه ماهش بود خندید اولین بار
در خاطراتم هر چه چرخیدم؛ دلم سوخت


دیدم که خوردم آب و شد سیراب از شیر
کابوس دیدم هر چه خوابیدم؛ دلم سوخت

در کارهای خانه خیلی گریه کردم
قنداقه را رویِ عبا چیدم؛ دلم سوخت

آهسته خواندم زیر لب لالا لالا لا
تا شیرخواره هر کجا دیدم دلم سوخت!

مرضیه عاطفی

@marsiyeeh
1
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

در گلوی تشنه اش وقتی عطش جان میگرفت
رود از شرمندگی راه بیابان میگرفت

او خودش باب الحوائج بود مانند عمو
لب اگر آن روز تر می کرد، باران میگرفت

حیدر شش ماهه بین گاهوار انگار داشت
با تلظی کردن خود اذن میدان میگرفت

باورم این است اگر او از میان خیمه گاه
زودتر بیرون میامد جنگ پایان میگرفت

مثل زهرا رفت، چندین قبر کند آقای ما
غصه ی دفنش توان از شاه عطشان میگرفت

مسعود یوسف پور

@marsiyeeh
4
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

پیچیده بود ، عطر ِ خوش زمهریری اش
کوثر ، میان ِ حوض ِ گلوی ِ حریری اش

اصغر همان حسین که یک ذره کوچک است
مردی بزرگ ، با همه ی ِ سر به زیری اش

پیر ِ طریقتی که خود عین الحیات بود
طی کرده بود ، راه خدا در صغیری اش

او را قنوت بست و به میدان عشق برد
این یادگار کوچک ِ خُمّ ِ غدیری اش

قنداقه کرد کار ِ زره را ، برای او ...
جنگی نداشت بچه در عین دلیری اش

می ماند کاش ، محض دل مادرش ولی...
می شد برای اهل حرم سخت اسیری اش

هر بچه ای مگر چه قدر آب می خورد ؟
کاری نداشت اینکه رسد وقت سیری اش

تشنه نشسته گوشه ای از خیمه ها رباب
پُر می کند خیال ِ علی گوشه گیری اش

رفتی به آسمان و پدر ، بی تو پیر شد
مادر به دست حرمله ، آخر اسیر شد

روح الله قناعتیان

@marsiyeeh
2
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

نفرین هر آنچه هست به نابنده ، حرمله
بی آبروی ِ پسـت ، سر افکنده ، حرمله

مشـکل گشای ِ لشـکر ِ طـاغوت کـربلا
آمد به جنگ ِ کودک ِ رزمنده ، حرمله

با کفر ابن ملجمی‌اش حرص می خورد
از این که باز مانده علی زنده ، حرمله

تاوان چگونه می دهد آن نانجیب با
قلبی که از رباب ... آه کنده ، حرمله

تنها نه بر لب ِ پدر ِ طفل ِ شیرخوار
کرده حرام بر لب ِ ما خنده ، حرمله

آمد که بغض ِ واشده ی ِ اشک مادرش
پنهان کند ، حوالی ِ آن خنده ، حرمله

در مقتل ِ لهوف و مقرم نبود کاش ...
نامی از این جهنم سوزنده ، حرمله

تیری که زد به قصد پسر ، کشته شد پدر
یعنی دو قتل کرده ، دو پرونده ، حرمله

تکرار نام ِ قاتل ِ شش ماهه خوب نیست
شرمنده است ، قافیه شرمنده ، _ ..... _

شد عرش ِ سینه ی ِ پدر ِ او رواق او
بیچاره مادرش ، چه کشید از فراق او

روح الله قناعتیان

@marsiyeeh
1👍1
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

چشم ها چون چشمه ای جوشید و دریا گریه کرد
آسمان لرزید و دل نالید و صحرا گریه کرد

ماه بر سر میزد و ابری پُر از فریاد شد
در زمین غوغا شد اما عرش اعلی گریه کرد

شبه پیغمبر میان خاک و خون غلطیده شد
حضرت روح الامین نالید و طوبی گریه کرد

خیره شد وقتی به سوی خیمه آل عبا
بغض کرد آن لحظه و در بین اعدا گریه کرد

کائنات از هم جدا شد لحظه جان دادنش
نوح بر سر میزد اما خضرو موسی گریه کرد

بند بند پیکرش ازهم جدا افتاده بود
نوحه خوان شد زینب کبری و لیلا گریه کرد

تکه تکه بر زمین میریخت سَرو هاشمی
در میان خیمه ها چشمان سقا گریه کرد

لختهء خون گلو راه نفس را بسته بود
زلف او در دست دشمن بود و تنها گریه کرد

آنقَدَر پا بر زمین کوبید زیر دست و پا
ارباً اربا شد قد رعنا و اعضا گریه کرد

فرق او شقّ القمر شد در بلای کربلا
خنده های دشمن از یک سو و مولا گریه کرد

نیزه ای در بین پهلوی علی جامانده بود
دست بر پهلو رسید آنجا و زهرا گریه کرد

سعید مرادی

@marsiyeeh
1
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

مثل یک پنجه که گیسوی رها جمع کند
عطر دامان تو را باد صبا جمع کند

جز عقیقِ لب سرخ تو لبی قادر نیست
بوسه ها از دهنِ خونِ خدا جمع کند!

بی سبب نیست چُنین بر بدنت جا شده اند...
تیر ها را تنِ انگشت‌نما جمع کند!

آن عمودی که سرت خورد..،کسی قادر نیست
این بهم‌ریختگی را اَبدا جمع کند

خواستی تا ببری لفظِ "پدر" را که..،نشد
حنجرَت کُشت خودش را که قُوا جمع کند

"قاب‌لبخندنبی"..،سنگ شکسته است تو را
دست من آینه..،نه..،آینه ها جمع کند

هر طرف دست به جسمت ببرم..،می ریزی
یک‌نفر ، سخت تو را از سر و پا جمع کند!

قدر يك دشت علی مانده به روی دستم
کارِ یک تکّه عبا نیست تو را جمع کند

سر نعش‌ات پدر از حال اگر رفت..،نترس...
عمه از خیمه می آید که مرا جمع کند

بردیا محمدی

@marsiyeeh
4
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

شرافت مات تشریفات والای علی اکبر
تعالی شمّه ای از شأن اعلای علی اکبر

معاد پیچش زلفش نماد محشر کبری
قیامت جلوه ای از قد و بالای علی اکبر

تجلّی های پیغمبر در این آئینه بی وقفه
حرم را می کند محو تماشای علی اکبر

هم آوردی ندارد شیر حق در جنگ رو در رو
هزار الله اکبر، کیست همتای علی اکبر

به یک جولان چشمش قلب اردوگاه دشمن ریخت
عجب شوری به پا کرده است غوغای علی اکبر

نه تنها بهر استقبال از او پیغمبر آماده ست
خدا آغوش واکرده مهیّای علی اکبر

اگرچه حاصل عمرحسین از دست رفت اما
به رسم صبر تاب آورد تا پای علی اکبر

غم فرزند سنگین است، تا می شد تحمل کرد
ولی آخر به خاک افتاد بابای علی اکبر

به خاک افتاد طوریکه همه گفتند دق کرده
به خاک افتاد بین ارباً اربای علی اکبر

حسینافتاد از پا موقعی که دید افتاده
شکافی بین ابروهای زیبای علی اکبر

مسیحا آفرین آهی کشید و از نفس افتاد
خدایا کاش امکان داشت احیای علی اکبر

علیرا تکه تکه از تمام دشت آوردند
ولی کامل نشد انگار اعضای علی اکبر

تنش را در عبا چیدند پیش چشم بابایش
عموعباسبا دیگر عمو های علی اکبر

وحالا بین دارالحرب دور عمه ی سادات
بنی هاشم همه جمعند، منهای علی اکبر

مصطفی متولی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

یا به جایی خبر مرگ پسر را نبرید
یا که بردید به تشییع، پدر را نبرید

پدری داغ جوان دید ملامت نکنید
روی زانو اگر افتاد شکایت نکنید

چون‌رمق نیست تکانی بدهد پایش را
پس بگیرید همه زیر بغل هایش را

نکند ناله که زد طبل برایش بزنید
جلوی چشم همه زشت صدایش بزنید

آی مردم جگر سینه زنان غم دارد
غم سنگین شب هشت محرم دارد

غم آن لحظه که ارباب به شهزاده رسید
ولدی گفت نشست و ز جگر ناله کشید..

ای جوانمرد، جوانمرگ شدی یا نشدی؟
پیش پای پدر خویش چرا پا نشدی

خنده ها بیشتر و جسم تو کمتر شده است
نیستی و همه دشت، پیمبر شده است

زرهت حرز علی داشت،دریدند چرا
گرگ ها چنگ به روی تو کشیدند چرا

داغ سنگین تو را شانه من تاب نداشت
تشنه بودی، پدر تشنه تو آب نداشت

قوت چشم تر من، کمرم را نشکن
حرمت ریش من و اهل حرم را نشکن

نیزه نگذاشت که آه تو پایان برسد
جان به لب های تو ای محتضر آسان برسد

مانده ام با تو و اینگونه گرفتار شدن
رشته رشته شده ای مثل عبای تن من

آیه ها چیده شد افسوس که کوثر نشده
نه هنوز این تن پاره علی اکبر نشده

زخم های تنت از موی سرت بیشتر است
بردن پیکر تو کارهزاران نفر است

چشم زد قامت طوبای تورا چشم حسود
پای جسم تو می افتادم اگر عمه نبود

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
3
2025/07/13 09:54:33
Back to Top
HTML Embed Code: