Telegram Web
#امام_صادق

گوشه ای از حرای حجره ی خویش
نیمه شب ها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد

هر ملک در دل آرزویش بود 
بشنود سوز ربنایش را
آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را

هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیر لب با صدای بغض آلود
روضه ی تلخ کوچه را می خواند

عاقبت در یکی از آن شب ها
دل او را به درد آوردند
بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند

پیرمرد قبیله ی ما را
در دل شب،کشان کشان بردند
با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند

ناجوانمردهای بی انصاف
سن و سالی گذشته از آقا !؟
می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را

پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را
بی عبا و عصا کجا بردید؟

نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده
چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده

ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است
بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است

جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!
تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر و خُولی نبوده دور و برت

به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا؟

به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری
دل آشفته ی محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری

شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی
گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجر بریده کنی

وحید قاسمی

@marsiyeeh
👍1
#امام_صادق

ششم امامِ غریبی که جود کارش بود
مدینه باز هم امروز بی قرارش بود

اگرچه آخرِ عمری غریب و تنها شد
ولی دقایق آخر پسر کنارش بود

ملایکه همه پوشیده اند رخت عزا
برون ز هجره اجل هم در انتظارش بود

نبود در وسطِ آتشِ جفا جایش
کسی که عالم هستی در اختیارش بود

شکست حُرمتِ ریشِ سفید او افسوس
به مجلسی که فقط آه، غم گسارش بود

امامِ طاهرِ ما را تعارفِ مِیْ کرد
همان کسی که نجاسات، زهرِمارش بود

سه بار دشمنِ دون حمله کرد بر قتلش
پیمبر آمد و اینجا خلاصه یارش بود

ولی حسین خودش بود و نیزه و شمشیر
که خواهرش نگران بود و داغدارش بود

رسید شمر و سرش را برید و بر نی زد
همان دقیقه که ارباب، احتضارش بود

رضاباقریان

@marsiyeeh
#امام_صادق

پيرِمردى كه بينِ سجاده
همه دم ذكرِ او خدا می‌بود
كنجِ اين خانه‌ى پُر از ماتم
روحِ او از تنش جدا مى‌بود

روضه‌هاى مدينه را مى‌خواند
روضه‌ى كوچه و درو ديوار
در خودش سخت می‌شكست آقا
تا‌كه میگفت از در و مسمار

ناله میزد از تَهِ جگرش
گريه‌هايش چه گريه آور بود
نفسش حبس میشد و میگفت
مادرم نوبهارِ حيدر بود

شبى اما به ناگهان دشمن
به درِ خانه‌اش شراره كشيد
او كه سرگرمِ ذكرِ يا رب بود
شعله‌ها را به چشم خود مى‌ديد

سر سجاده دوره‌اش كردند
در دلش اضطرابِ عالم بود
كودكانش به گريه اُفتادند
چهره‌اش بى قرار و دَر هم بود

دورِ دستش طناب را بستند
نه عبايى و نه عصايى داشت
پا برهنه بدونِ نعلينش
به دلش يادِ ماجرايى داشت

كه همه جانِ او به درد آورد
به گمانم خراب مولا شد
اين مدينه چقدر بى رحم است
تازه داغِ طناب مولا شد

نانجیبی به نام ابن ربیع...
به سرش نعره زد كه حركت كن
پشتِ مركب دوان دوان با من
تو بيا و اداى غربت كن

پشت مركب زمين فتاد آقا
اى حرامزاده ! كمى آرام
پا برهنه كه مى‌بری او را
از چه رو مى‌دهى به او دشنام؟

يادِ يك ماجرا دلش سوزاند
ماجرايى كه ماجرا دارد
ماجراى سه ساله و عمه
داغِ شام و خرابه‌ها دارد

ياد آن لحظه‌اى كه عمه‌ى او
بين نامحرمان گذر مى‌كرد
هر زمان كه سه ساله مى‌ترسيد
عمه‌اش جسم خود سپر مى‌كرد

‌آرمان‌ صائمی

@marsiyeeh
👍2
#امام_صادق

دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق

دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق

سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق

سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع

سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع

سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع

ز غربتش چه بگویم که سینه ‏ها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است

دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است

همانکه غربتش از قبر خاکى ‏اش پیداست
امام صادق شیعه سلاله ی زهراست

ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد

همان که فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد

امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند

براى فاطمه از بى کسى سخن مى ‏گفت
براى مادرش از غربت وطن مى ‏گفت

بخاک حجره‏اش از سوز سینه مى‏ غلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مى ‏گفت

از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن‏ ربیع
دوانده در پی ‏اش اندر مدینه ابن ‏ربیع

فضاى شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است

هنور می کشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است

هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است

سید محمد میرهاشمی

@marsiyeeh
👍21
#امام_صادق

نه رواقی، نه گنبدی،حتی
سنگ قبری سرمزار تو نیست
غیرمُشتی کبوتر خسته
خادمی، زائری،کنار تو نیست
 
بغضهایم کجا دخیل شوند
پس ضریحت کجاست آقاجان
روضه خوان ها چرا نمی خوانند
گریه ها بی صداست آقاجان

گنبدی نیست تا دلم بپرد
پابه پای کبوتران شما
کاش می شد که دانه ای گیرم
امشب از دست مهربان شما

حرف ِ گلدسته را نباید زد
تا حسودان شهر بسیارند
از شما خانواده آقاجان
درمدینه همه طلبکارند

حیف آن چاهها که حیدر کند
چقدر مادرت دعاشان کرد
عوض آن همه محبت ها
این مدینه چه خوب جبران کرد

کاش ایران می آمدی آقا
نزد ما اهلبیت محترمند
پیر مظلوم بی حرم،اینجا
پسران تو صاحب حرمند
 
کاش ایران می آمدی آقا
مُلک ری قبله ی ولا می شد
مثل مشهد برایتان اینجا
مشهد الصادقی بنا می شد

کاش ایران می آمدی آقا
قدمت روی چشم ما جا داشت
کاش خاک شلمچه و فکه
عطریاس عبایتان را داشت 

کاش ایران می آمدی آقا
مردمش رأفت و حیاء دارند
ریسمان دست هم نمی بندند
همه دلهای با صفا دارند 

کاش ایران می آمدی آقا
در مدینه غریب افتادید
من بمیرم برایتان؛ گیر ِ
عده ای نانجیب افتادید

کاش ایران می آمدی آقا
مردمش از مغیره بیزارند
حرمت گیسوی سپیدت را
در مدینه نگه نمی دارند

کاش ایران می آمدی آقا
نوکری تو کم ثوابی نیست
همه جا از فضائلت گویند
صحبت ازمجلس شرابی نیست

وحید قاسمی

@marsiyeeh
1
#امام_صادق

فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم

آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد

آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست

ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست

آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه

داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را

پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد

پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد

یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود

نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد

یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت ،و جای آبله را

مسعود اصلانی

@marsiyeeh
👍1
#امام_صادق

کاش میشد بگذارند مُهیا گردد
شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد

شبِ او صبح نشد ، نیمه شب او را بردند
تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد

شعله بر خانه‌اش انداخت حرامی تا زود
درِ این خانه به یک ضربه‌یِ پا وا گردد

درِ آتش زده کم بود بیاُفتد رویَش
باز کم بود که میخی به تَنی جا گردد

پیشِ طفلان پِیِ مَرکب پدر پیری رفت
تا که این کوچه پُر از ناله‌ی بابا گردد

دو قدم راه نرفته به زمین می‌اُفتاد
که پُر از زخمِ تنِ خسته‌ی مولا گردد

فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش
قبل از آنی که نفس تازه کُنَد پا گردد

گرچه می‌خورد زمین گرچه کشیدند به خاک
روضه‌ای خواند غمش باز مُداوا گردد

روضه‌ی غربتِ پیری که به زانو آمد
به امیدی که گُلِ گُمشده پیدا گردد

پیرمردی به سرِ نعشِ جوانش آمد
شاهدِ کَم شدنش وقت تَقَلا گردد

اِرباً اِربا بدنی دید به دستش فهمید
هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد

دشنه و تیغ و تبر دست به دستِ هم داد
بدنی باز شود مثل معما گردد

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد
دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد

دست انداخت به دورِ بدنش ریخت زمین
دست انداخت دهانش نَفَسش وا گردد

چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود
کاش میشد نظرش قسمتِ بابا گردد

چند عضو از بدنِ اکبرش آنجا کَم بود
خواهرش بود ولی حلقه‌یِ نامحرم بود

حسن لطفی

@marsiyeeh
👍1
#امام_صادق

کاش میشد بگذارند مُهیا گردد
شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد

شبِ او صبح نشد ، نیمه شب او را بردند
تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد

شعله بر خانه‌اش انداخت حرامی تا زود
درِ این خانه به یک ضربه‌یِ پا وا گردد

درِ آتش زده کم بود بیاُفتد رویَش
باز کم بود که میخی به تَنی جا گردد

پیشِ طفلان پِیِ مَرکب پدر پیری رفت
تا که این کوچه پُر از ناله‌ی بابا گردد

دو قدم راه نرفته به زمین می‌اُفتاد
که پُر از زخمِ تنِ خسته‌ی مولا گردد

فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش
قبل از آنی که نفس تازه کُنَد پا گردد

گرچه می‌خورد زمین گرچه کشیدند به خاک
روضه‌ای خواند غمش باز مُداوا گردد

روضه‌ی غربتِ پیری که به زانو آمد
به امیدی که گُلِ گُمشده پیدا گردد

پیرمردی به سرِ نعشِ جوانش آمد
شاهدِ کَم شدنش وقت تَقَلا گردد

اِرباً اِربا بدنی دید به دستش فهمید
هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد

دشنه و تیغ و تبر دست به دستِ هم داد
بدنی باز شود مثل معما گردد

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد
دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد

دست انداخت به دورِ بدنش ریخت زمین
دست انداخت دهانش نَفَسش وا گردد

چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود
کاش میشد نظرش قسمتِ بابا گردد

چند عضو از بدنِ اکبرش آنجا کَم بود
خواهرش بود ولی حلقه‌یِ نامحرم بود

حسن لطفی

@marsiyeeh
#امام_صادق

دلم به غیر شما با کسی موافق نیست
گلی به عطر خوش پیچک وشقایق نیست

به دست آتش دوزخ همیشه در بند است
به نام نامی توهرکسی که عاشق نیست

به غیرسینه ی پاکت که معدن علم است
دگر به هیچ کجا این همه حقایق نیست

به پای مکتب تو هر که آمد عالم شد
برای فهم کلاست غریبه لایق نیست

نشسته ام بدهم گوش بر روایاتت
قسم به جان تو بهتر از این دقایق نیست

اگر که مذهب من جعفری وشیعه شدم
مراد مکتب من جز "امام صادق" نیست

محمدحسن بیات لو

@marsiyeeh
#امام_صادق

دارم هوای تربت شیخ الائمه
چشمم به دست رحمت شیخ الائمه

منت خدایی را که ما را خلق کرده
از خاک پای حضرت شیخ الائمه

اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست
جانم فدای نهضت شیخ الائمه

شاگردهای مکتبش روزی گرفتند
از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه

هرکس نمازش را سبک دارد بداند
بی بهره است از رحمت شیخ الائمه

"کونوا لنا زینا..." ولی ای وای بر من
یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه

با اینکه سربارش شدم دیدم کریم است
آقا شدم با عزت شیخ الائمه

می چسبد آخر یک جهادی در مدینه
خادم شدن با دعوت شیخ الائمه

یک روز "دسته" می برم در کوچه هایش
تحت لوای "هیئت شیخ الائمه"

وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم
از دردها و غربت شیخ الائمه

دیروز حیدر دست بسته، بی عمامه
امروز آمد نوبت شیخ الائمه

پای برهنه پشت مرکب ها دویدن
برده توان و طاقت شیخ الائمه

بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست
کردند هتک حرمت شیخ الائمه

صاحب عزای روضه های کربلا بود
در روضه خم شد قامت شیخ الائمه

شکر خدا که دخترش اینجا ندیده
در بین مقتل غارت شیخ الائمه

شکر خدا که اهل بیتش را نبردند
بازی نشد با غیرت شیخ الائمه

محمد جواد شیرازی

@marsiyeeh
👍2
#امام_صادق

کسی که حکم ولا از خود پیمبر داشت
دلی شبیه بهشت خدا معطر داشت

کسی که نور نگاهش زلال باران بود
میان قاب دوچشمش همیشه کوثر داشت

کسیکه نیمه ی شب حرمتش شکسته شد و
دلی شکسته و چشمی زغصه ها تر داشت

سه بار دشمن او قصد جان او را کرد
ولی ز ترس پیمبر از او نظر بر داشت

زمان سوختن درب خانه اش تنها
نفس نفس روی لبها نوای مادر داشت

دل خودش به کنار حرم سرایش سوخت
ز داغ اینکه در آن خانه چند دختر داشت

در آن کشاکش و در بین آن همه آتش
دلی به یاد غم کربلا چه مضطر داشت

به یاد ساعت آخر میان قربان گاه
که شمر آمد و قصد بریدن سر داشت

و باز پیش دو چشمان او مجسم شد
کسی که نیت حمله به سمت معجرداشت

محمد حسن بیات لو

@marsiyeeh
👍2
#امام_صادق

باز هم پشت در خانه صدا پیچیده
بوی دود است که در بیت ولا پیچیده

عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند
باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده

آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید»
این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده

خلوت پیرترین مرد مناجات شکست
حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده

چکمه از پای درآرید حرم محترم است
عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده

آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید
پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده

دور تادور گلویش شده زخمی بس کن
خُب! ببین گوشة عمامه کجا پیچیده

بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد
گوئیا زمزمة فضه بیا پیچیده

شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت
چه صداهاست که در کرببلا پیچیده

دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟
به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟

هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند
پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟

یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب
یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده

قاسم نعمتی

@marsiyeeh
2👍2
#امام_صادق

تا که از آه سخن روی لبان می آید
باز هم حرف مدینه به میان می آید
تا که حرف از گل یاسی به زبان می آید
مهربان بانوی جنت نگران می آید

اشک از چشمه ی کوثر به زمین می ریزد
خاک از حرمت دلدار ز جا بر خیزد

قرن ها هست که ما داغ شقایق داریم
این چه امری است که از جانب خالق داریم
لطف یار است اگر یک دل عاشق داریم
همه از مرحمت حضرت صادق داریم

دین ما گر چه همان هدیه ی پبغمبری است
مُهرِ بر روی جبین و دل ما جعفری است

دلبری کز سخنش قفل دل ما وا شد
صد هزاران چو مسیح از دم او احیا شد
عشق ایجاد شد و غنچه و گل زیبا شد
دل بر او دادن ما روز ازل امضا شد

شکر خالق که شدیم از قِبَلِ او لایق
بشنویم از همه سو جمله ی قال الصادق

به خدا بی رخ او چشمه ی خورشید نبود
مهر و مهتاب نه و زهره و ناهید نبود
عارفان را به وصال این همه امید نبود
دین احمد پس از او زنده و جاوید نبود

آیه های سخنش جلوه ی قرآن دارد
ز حدیث لب او دیده چو باران دارد

عاقبت بر سر قتلش به جگر خون آمد
زهرِ منصور دوانیقی ملعون آمد
تا که افتاد زمین اشک چو جیحون آمد
مادر او ز جنان با دل محزون آمد

جسم آغشته به زهرش چو به بستر افتاد
گویی از غربت او عشق مکرر افتاد

او نیاورد دمی جز به خدا روی نیاز
وقت جان دادن اگر هر دو لبانش شده باز
لحظه ی آخر خود کرد سفارش به نماز
بود از داغ حسین یکسره در سوز و گداز

روضه بر جد غریبش همه دم می خوانده
اشک خون بهر غریبی حسین افشانده

گر چه در ظاهرش از زهر جفا جان داده
می توان گفت که از عشق خدا جان داده
یا که از داغ شه کرببلا جان داده
وز غم مادر و آن کوی بلا جان داده

هر چه بود این همه اندوه شده قاتل او
شعله ای گشته و آتش زده جان و دل او

به گمانم دم آخر که در آن بستر بود
ضجه و ناله کنان در بر او مادر بود
بس که در غربت و بی همره و بی یاور بود
یاد اندوه شه بی کفن و بی سر بود

او که هر صبح و مسا ذکر حسین بر لب داشت
دم آخر به دلش داغ غم زینب داشت

محمد مبشری

@marsiyeeh
#امام_صادق

دم آخر به برم زود بیا مادرجان
تا کنم سفره دل پیش تو وا مادرجان

همه اعضای تنم مثل تنت آب شده
بین بستر بنگر حال مرا مادرجان

سوخت چون خانه تو خانه و کاشانه من
میزدم در وسط شعله صدا مادرجان

سوختن ارثیه مادری ماست ولی
صورت حور کجا شعله کجا مادرجان

نه فقط آن شب و نه آن صحنه، خدا میداند
روضه خوان تو شدم در همه جا مادرجان

یاد کردم ز کتک خوردن تو ،تا گفتند
میزدند پیرزنی را زجفا مادرجان

گفته بودم به همه مادر مارا کشتند
قنفذ و ضرب غلافش به خدا مادر جان

گفته بودم به همه بعد پییمبر شده بود
کار تو گریه به هر صبح و مسا مادرجان

گفته بودم به همه رکن تو را بشکستند
با همان ضرب در و ضربه پا مادرجان

گفته بودم به سرت پارچه ای می بستی
بعد از آن واقعه کوچه چرا مادرجان

گفته بودم به همه ناحلة الجسم شدی
شبهی ماند فقط از تو به جا مادرجان

گفته بودم به همه مادر ما غش میکرد
دم به دم بود چنین حال شما مادرجان

گفته بودم که شکست و به روی خاک افتاد
گوشوار تو زسیلی جفا مادر جان

گفته بودم که از آن هیزم نیم سوخته، هست
نزد ما ،تا برسد مهدی ما مادر جان

محمد مبشری

@marsiyeeh
👍1
#امام_صادق

من که کبوتر دلم،همیشه در هوای توست
همچو نسیم قدسیان،عازم آن سرای توست

دو چشم جان به سوی تو،کعبه ی کعبه کوی تو
قبله ی قلب خسته ام ،تربت دلربای توست

بقیع اگر چه خلوت از ، همهمه ی آدمیان
پر از حضور عرشیان ، به قبر باصفای توست

خیل ملک صف به صف از ، بارگه ات کند عبور
که بارگاه خاکی ات ، بهشت آشنای توست

هدیه هر فرشته بر ، جمع ملائک به جنان
ذره ای از خاک بقیع ، به عطر جان فزای توست

زائر قبر اطهرت ، زیارت خدا کند
که وجه بی بدیل تو،جلوه ای از خدای توست

مرا اگر که دعوتی ، بهر زیارتت کنی
جان دهم از شوق وصال،که این هم از عطای توست

ای که رئیس مذهبی،به مکتب خدای عشق
بقای دین احمدی،به لطف گفته های توست

جلوه ی رب ازلی،وارث غربت علی
معنی دین نبوی،تلالو ولای توست

به سن پیری ز پی،مرکب دشمنت روان
به کاخ آن که به لبش،طعنه و ناسزای توست

شرح نمی توان نمود،داغ تو را که گوییا
هر چه غریبی و غم است،جمع شده برای توست

رخت سیه به تن کند،مادر قد خمیده ات
اوکه همیشه گریه کن،به مجلس عزای توست

محمد مبشری

@marsiyeeh
👍2
#امام_صادق

سلام الله،مولانا !سلام الله ای رهبر
سلام الله یا صادق،سلام ای حضرت جعفر

چه شبهایی نمازت را بنی العباس بر هم زد
و بُردت با جسارتها ،همانند پدر ،حیدر

میان کوچه ها بهرت ،مجسم گشت غمهایی
همان ایام تاریکی،که آمد بعد پیغمبر

گهی یک ابر تاریکی، به اوج آسمان دیدی
همان ابری که زد رعدی ،به رخسار گل ازهر

گهی باران پر بغضی،ز اشک مجتبی دیدی
که راه رجعت منزل ،نشان میداد بر مادر

گَه از فریاد بیجانی ،"خذینی فضّه"می آید
همانا کشته شد محسن، که افتاده به رویش در

و دَر گفتم به یاد آمد، حکایتهای آتش را
که تفتیده کند میخی،و سوزد مو و هم معجر

و باز از آتشم روضه،میان ذهن من جاری:
غروب کربلا وقتی،که از تل آمده خواهر

خبیثی داد فرمانی ،که سوزاندن روا باشد
و خیمه خیمه ها سوزد،و چوب و پرده خاکستر

حسین آن غیرت حق بر،شکسته نیزه زد تکیه
شعار راد مردی را، بیان فرمود بر کافر

صدای "عمه جان عمه"،فضای دشت را پیچد
و دخترها به گرد او ،مثال یاس و نیلوفر

به یکسو جمع می سازد،زنان دل پریشان را
ز یکسو میشود فکرِ ،نجات مردِ در بستر 

تپشهای دلش اما، حسین بن علی گوید
هنوزش قلب زینب در میان مقتل دلبر

چقدر اشکت روان گشته،وبی تابی بر این حرفم
شوم خاموش یا مولا، نخوانم روضه ی دیگر

همان تاریخ عاشورا ،همان عهد غدیر خم
دعای حضرت ساجد،و ذکر منجی آخر

اگر بر ما رسید اینک،یقین از قال صادق شد
تو کوثر را شدی کوثر،و من شانئ،هو الابتر

ابراهیم لایق بر حق

@marsiyeeh
👍3
#امام_صادق

آقا تورا چون حیدر کرار بردند
در پیش چشم بچه های زار بردند

تو آنهمه شاگرد داری پس کجایند!
آقا چه شد آنشب تورا بی یار بردند؟

این اولین باری نبود اینطور رفتید
آقا شمارا اینچنین بسیار بردند

وقتی شما فرزند ابراهیم هستی
قطعاً شمارا ازمیان نار بردند

آنشب میان کوچه ها باگریه گفتی
که عمه جان را هم سربازار بردند

یاد رقیه کردی آنجاکه شمارا
پای برهنه از میان خار بردند

این ظاهر درهم خودش می گوید آقا
حتما شمارا از سر اجبار بردند

سخت است اما آخرش تابوتتان را
آقاهزاران شیعه در انظار بردند

مهدی نظری

@marsiyeeh
#امام_صادق

باز هم پشت در خانه صدا پیچیده
بوی دود است که در بیت ولا پیچیده

عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند
باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده

آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید»
این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده

خلوت پیرترین مرد مناجات شکست
حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده

چکمه از پای درآرید حرم محترم است
عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده

آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید
پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده

دور تادور گلویش شده زخمی بس کن
خُب! ببین گوشه عمامه کجا پیچیده

بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد
گوئیا زمزمه فضه بیا پیچیده

شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت
چه صداهاست که در کرببلا پیچیده

دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟
به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟

هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند
پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟

یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب
یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده

 قاسم نعمتی

@marsiyeeh
👍3
#امام_صادق

صاحب رَافت وُ رفتارْ اباعبدالله
پدرِ مکتبِ ایثار اباعبـدالله

نَبَوی مَسلَک و زهرا صفت وُ مولا خُو
روحِ صدق وُ سخنِ یار اباعبدالله

وارثِ کرب وُبلا باعث وُ بانیِّ وِلا
بیرقَت پرچم سالار اباعبدالله

تو که از نَسل حسین وُ حَسنی یاصادق
خوانده ای مَدح علمدار اباعبدالله

حضرت شیخ الائمّه پسرِ فاطمه ای
چاره یِ دردِ گرفتار اباعبدالله

نوه ات والیَّ طوس است وُ هوایِ پابوس
کرده این عاشقِ تو زار اباعبدالله

ذاکر شاه وَفا تذکِرِه می خواهم با
ذکرِ تو از شَهِ دربار اباعبدالله

تو که با روضه ی ِشاهِ شهدا مانوسی
کُنیه اَت اعظمُ الاذکار اباعبدالله

جمعه ها دیده به راهِ دلبرم می دوزی
بینِ هر ندبه زَدی جار اباعبدالله

حسین ایمانی

@marsiyeeh
👍1
#امام_صادق

پیرمردی بین آتش از نوا افتاده است
رهبری تنها میان کوچه ها افتاده است

با رخی نیلی به یاد مادرش فریاد زد
ماجرای کوچه بهرم خوب جا افتاده است

ضرب سیلی جای خود اما امان از حرف بد!
پور زهرا گیر مردی بی حیا افتاده است

دست بسته،مو پریشان،صورتش خاکی شده
با دلی پر غصه یاد کربلا افتاده است

دست بر زانو فقط میگفت: یازینب مدد
یاد آتش سوزیِ آن خیمه ها افتاده است

باز هم او مرد بود و هر دو دستش باز شد
یاد دسته بسته و شام بلا افتاده است

درد زینب این بُوَد در کل تاریخ بلا
کِی چهل منزل سر از پیکر جدا افتاده است

بنت حیدر دیدو کاری بر نمی آمد ز او
راس سلطان از سر نی زیر پا افتاده است

بی جهت سقا به نی سر برنمی گرداند چون
چشم نا محرم به ناموس خدا افتاده است

قاسم نعمتی

@marsiyeeh
👍32
2025/07/13 19:10:42
Back to Top
HTML Embed Code: