tgoop.com/master_chef_irani/75762
Last Update:
#زندگی_واقعی_نغمه❣
قسمت ۱۷۵و۱۷۶
چند دقیقه بعد میعاد جوابم و داد و کلی قربون صدقم رفته بود و گفته بود که یه کاریش گیر کرده و حوصله نداشته،
ولی با پیام من واقعا انرژی گرفته و مطمئنه که کارش به خوبی پیش میره،
بعدش گفته بود مراقب خودم باشم.
تا رسیدن به خونه مامانم اینا مشغول پیام بازی با میعاد بودم و بعدش هم حساب کردم و پیاده شدم و زنگ رو زدم و مامان در و باز کرد.
وارد خونه که شدم تنها بود و تعجب کردم تو این تایم تنهاست.
اونم تعریف کرد که نازنین با مهرداد رفته بیرون و نریمان هم هنوز نیومده خونه و بابا هم بیرون کار داشته.
بغلش کردم و گفتم چرا اینقدر بی حوصله ای قشنگم؟
جوابی نداد و گفت بیا بریم ناهار بخوریم و بریم بازار،
حس میکنم هیچ کاری نکردم و کلی عقبم،
همش استرس دارم.
نگاهش کردم و گفتم آخه عزیزم مگه چه کارایی داره؟
بعدشم یه مراسمِ و تموم میشه میره پی کارش.
نگرانی نداره که.
الان میریم و بهترین و میخریم برات.
#زندگی_واقعی_نغمه❣
الان میریم و بهترین و میخریم برات.
یه ذره که باهاش حرف زدم آروم شد و غذا هم از قیمه دیشب مونده بود،
دوتایی خوردیم و مامان رفت حاضر بشه،
دنبالش رفتم و گفتم پس بابا اینا چی بخورن؟
بابی حوصلگی جوابم داد و گفت یه چی گفتم سفارش بدن،
بعد همونطور که مشغول حاضر شدن بود غر میزد که
حوصله اونا هم دیگه ندارم،
خستم کردن.
منم هیچی نگفتم و گذاشتم هرچی دلش میخواد حرف بزنه،
بعدش از خونهرفتیم بیرون و سوار ماشین مامان شدیم و رفتیم سمت بازار.
چون سر ظهر رفته بودیم تقریبا خیابون ها خلوت بود و خیلی راحت رسیدیم و جای پارک همزیاد بود.
به مامان گفتم اصلا عجله نکن و کلی میریم میچرخیم و اونی که خیلی دوست داشتی و میخریم،
مامان اصولا بعد خرید خیلی زود پشیمون میشد و اگه زود می خریدم ،
میگفت نگشتم و هولم کردین و این حرفا.
بخاطر همین منم گفتم اول با خیالت راحت همه ی مغاره هارو نگاه کنه بعد برای خریدن تصمیم بگیره.
اصلا حوصله نداشت و منم میخواستم پی دلش
@Master_chef_irani
BY آشپزی باسرآشپزایرانی
Share with your friend now:
tgoop.com/master_chef_irani/75762