tgoop.com/matinandnika/1136
Last Update:
#رمان_عشق_واقعی
پارت۱۰۸
ارسلان گفت :
سلاااام دیانا خانوم
مارو نمیبینی خوشی؟
خوش گذشت حالا
گفتم والا همین امروز قیافه نحس تو دیدم
پوکر بهم نگاه کرد
اوخ اوخ گند زدم
یکم نگاهش کردم اندکی بعد گفتم : خب نه شوخی کردم
دوباره پوکر نگاهم کرد
فکر کنم ناراحت شد
گفتم خب ببخشید
دوباره پوکر نگاه کرد
گفتم عههههه چرا هی اینجوری نگاه میکنی
زد زیر خنده و گفت :
موفق شدم
گفتم چی؟
گفت موفق شدم که حرصتو در بیارم
تلافی نحس بودن قیافه ام
گفتم: خوب بلدی حرصم بدیااااا
بسه دیگه
گفت : باشه خانوم خانوماااا بسه
دیگه چیزی نگفتم که گفت خب چه خبر خوش گذشت
خواستم یکم دلشو بسوزنم ک گفتم
وای نمیدونی چقدر خوووب بود («انگار نه انگار ک مثه خر کار کردم »)
گفت: عه خوبه پس خوش گذشته
تایید کردم و گفتم مگه میشه تو نباشی و بد بگذره
ارسلان : دیا امشب بد لج افتادیا چی شده؟
خداوکیلی شبمونو خراب نکن
گفتم خب باشه
حالا ک فکر میکنم میبینم بدون تو خوش نگذشت
شاید اگه بودی خوش میگذشت
در مل بد نبود
از تو چه خبر
چیکارا کردی امروز؟؟
اصکی ممنوع
کامنت میخواااااام🥺
#حمایت
@matinandnika
BY رمان متینیکا❤️
Share with your friend now:
tgoop.com/matinandnika/1136