Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
رمان متینیکا❤️
۴۵ دقیقه نو پص ۴ ساعت بعد بپاک🙂
۴۵ دقیقه نو پص ۴ ساعت بعد بپاک🙂
های🥺🤍
چطوری کیوتم🙂
اومدم ی تب لیستی با جذب بالا بهت معرفی کنم😌
چرخشی هم دارع😻
دورع چرخشی شروع شدع ولی اگع تگ بدی میتونی طُ چرخشی پرجذب باشی🙃
با لیست هاش ۵ خا ۱۰ جذب میدی😜
چرخشی ک رکورد زدع ی پایش ۸۳ جذب گرفت😎
اینم تگش زود برو تایم تگ گیری هم هس اگع بری میتونی طُ لیست پر جذب باشی😉
https://www.tgoop.com/joinchat-1oz2tmOZrpczOGY0
Forwarded from Deleted Account
#مقدمه

«کُلبِهٔ عآشِقي»ف.س

دختری عاشق به نام کاتیما که به خاطر نرسیدن بر عشقش تصمیم به خودکشی داره اما در همان زمان که از همه چیز و همه کس نا امید شده مردی پیدا میشود که او را عاشقانه میخواهد.
کلبه ای که پر میشه از خاطرات و عاشقانه های دو کبوتر عاشق
https://www.tgoop.com/Kolbeh_ashk
https://www.tgoop.com/tb_lest
تب لیستی لیموناد
امار بالای 50
جذب بالای 30 نفر
جوین بدید
Forwarded from «کُلبِهٔ عآشِقي»ف.س (☻︎𝐹𝑙𝑜𝑟𝑎☻︎)
#مقدمه

«کُلبِهٔ عآشِقي»ف.س

دختری عاشق به نام کاتیما که به خاطر نرسیدن بر عشقش تصمیم به خودکشی داره اما در همان زمان که از همه چیز و همه کس نا امید شده مردی پیدا میشود که او را عاشقانه میخواهد.
کلبه ای که پر میشه از خاطرات و عاشقانه های دو کبوتر عاشق :)🤍
از همان کلبه همه چیز آغاز شد.

https://www.tgoop.com/+ykiN1xhp7BM2MTk0
رمان متینیکا❤️ pinned «#مقدمه «کُلبِهٔ عآشِقي»ف.س دختری عاشق به نام کاتیما که به خاطر نرسیدن بر عشقش تصمیم به خودکشی داره اما در همان زمان که از همه چیز و همه کس نا امید شده مردی پیدا میشود که او را عاشقانه میخواهد. کلبه ای که پر میشه از خاطرات و عاشقانه های دو کبوتر عاشق :)🤍»
رمان متینیکا❤️
#رمان_عشق_واقعی پارت۱۰۶ نیکا: برگه ها رو جمع و جور کردم و به دست پوریا دادم که گفت خیلی ممنون که مرتب جمع کردی😒 چشم غره ای ب دیانا رفتم و گفتم بیا بریم اتاق حاضر شیم دیانا هم مثل بچه پنگوعن دنبالم راه افتاد.. گفت نیکا میخواستم بگم من ارایشت میکنم…
#رمان_عشق_واقعی
پارت۱۰۷



گفتم:
نیکا: نخیر باید بمونی میخوای تنهام بزاری؟

دیانا: اخه خواب دیکه بمونم چیکار کنم کاری نداریم که.. یکم دیگه هم که مهمون هاتون میرسن

ناراحت شدم و باشه ای گفتم که دیانا سریع شروع به جمع کردن وسایلش کرد ..

دیانا:

قرار بود زود از خونه ی نیکا اینا برگردم که شب با ارسلان بریم شام روبیرون بخوریم و این عالی بود البته دلم نمیخواست نیکا رو ناراحت کنم اما پیشنهاد ارسلان واقعا وسوسه ام کرده
یکی دو ساعت پیش پیام داده بود و گفته بود ک
میخواییم بریم دور دور و خوشگذرونی
منم قبول کرده بودم

درسته که نیکا یکم گرفته شد اما خب متین جونش میاد و خوشحالش میکنه 🤷🏻‍♀🤷🏻‍♀

خلاصه که وسایلمو جمع کردم و از همه خداحافظی کردم بیرون رفتم از خونه اما ماشین ارسلان رو ندیدم هوا تاریک بود و خف ناک یلحظه ترسیدم اما از موضعم کوتاه نیومدم
و منتظر موندم
که دیدم نوری از کوچه پیچید

خودشه
ارسلان .. با شوق بهش نزدیک شدم و راهی که اون باید طی میکرد رو طی کردم که شدم سلام بلند بالایی دادم
که جواب بلند بالایی هم شنیدم


کامنت🥲

اصکی ممنوع 🥰
#حمایت


https://www.tgoop.com/matinandnika
Forwarded from «کُلبِهٔ عآشِقي»ف.س (☻︎𝐹𝑙𝑜𝑟𝑎☻︎)
#مقدمه

«کُلبِهٔ عآشِقي»ف.س

دختری عاشق به نام کاتیما که به خاطر نرسیدن بر عشقش تصمیم به خودکشی داره اما در همان زمان که از همه چیز و همه کس نا امید شده مردی پیدا میشود که او را عاشقانه میخواهد.
کلبه ای که پر میشه از خاطرات و عاشقانه های دو کبوتر عاشق :)🤍
از همان کلبه همه چیز آغاز شد.

https://www.tgoop.com/+ykiN1xhp7BM2MTk0
رمان متینیکا❤️
#رمان_عشق_واقعی پارت۱۰۷ گفتم: نیکا: نخیر باید بمونی میخوای تنهام بزاری؟ دیانا: اخه خواب دیکه بمونم چیکار کنم کاری نداریم که.. یکم دیگه هم که مهمون هاتون میرسن ناراحت شدم و باشه ای گفتم که دیانا سریع شروع به جمع کردن وسایلش کرد .. دیانا: قرار بود…
#رمان_عشق_واقعی
پارت۱۰۸


ارسلان گفت :
سلاااام دیانا خانوم
مارو نمیبینی خوشی؟
خوش گذشت حالا

گفتم والا همین امروز قیافه نحس تو دیدم
پوکر بهم نگاه کرد
اوخ اوخ گند زدم
یکم نگاهش کردم اندکی بعد گفتم : خب نه شوخی کردم
دوباره پوکر نگاهم کرد
فکر کنم ناراحت شد
گفتم خب ببخشید
دوباره پوکر نگاه کرد
گفتم عههههه چرا هی اینجوری نگاه میکنی
زد زیر خنده و گفت :
موفق شدم
گفتم چی؟
گفت موفق شدم که حرصتو در بیارم
تلافی نحس بودن قیافه ام

گفتم: خوب بلدی حرصم بدیااااا
بسه دیگه
گفت : باشه خانوم خانوماااا بسه

دیگه چیزی نگفتم که گفت خب چه خبر خوش گذشت

خواستم یکم دلشو بسوزنم ک گفتم
وای نمیدونی چقدر خوووب بود («انگار نه انگار ک مثه خر کار کردم »)
گفت: عه خوبه پس خوش گذشته

تایید کردم و گفتم مگه میشه تو نباشی و بد بگذره
ارسلان : دیا امشب بد لج افتادیا چی شده؟
خداوکیلی شبمونو خراب نکن
گفتم خب باشه
حالا ک فکر میکنم میبینم بدون تو خوش نگذشت
شاید اگه بودی خوش میگذشت
در مل بد نبود
از تو چه خبر
چیکارا کردی امروز؟؟



اصکی ممنوع

کامنت میخواااااام🥺
#حمایت

@matinandnika
پارت جدید تقدیم به نگاهاتون🤍
Forwarded from «کُلبِهٔ عآشِقي»ف.س (☻︎𝐹𝑙𝑜𝑟𝑎☻︎)
#مقدمه

«کُلبِهٔ عآشِقي»ف.س

دختری عاشق به نام کاتیما که به خاطر نرسیدن بر عشقش تصمیم به خودکشی داره اما در همان زمان که از همه چیز و همه کس نا امید شده مردی پیدا میشود که او را عاشقانه میخواهد.
کلبه ای که پر میشه از خاطرات و عاشقانه های دو کبوتر عاشق :)🤍
از همان کلبه همه چیز آغاز شد.

https://www.tgoop.com/+ykiN1xhp7BM2MTk0
2024/11/18 12:50:26
Back to Top
HTML Embed Code: