tgoop.com/mazdaknezafat13/1125
Last Update:
هنوز اندکی از نور توی چشم من است
صدای باد هنوز از خروش خشم من است
دوباره بال زدم سنگها به پر که زدید
بله! جوانه زدم بعد هر تبر که زدید
که مانده تکهای از جنگلِ تنومندم
پرندگان من از جای پست بیزارند
که آشیان به بلندای آسمان دارند
اگرچه در دل سرما، اگرچه در دل سوز
ادامه میدهم این راه رفته را و هنوز
صدای چلچله جاریست توی لبخندم
سیاهچالهای از داغ و بغض و اندوهم
جهان حادثه پیوند خورده با روحم
هنوز مانده نفر از سپاه مجروحم
اگرچه خاطرم ابری، هنوز هم کوهم
نمیتوان به سهولت کشید در بندم
بله! پدر به من آموخت رسم دنیا را
به پیش میروم و پس نمیکشم پا را
من ارث بردم از او دل زدن به دریا را
شکستهاند دو پاروی کهنهام اما
تنم به خاک! به خورشید اگر نپیوندم
غلام حلقهبهگوش شما اگر خفه شد
گلوی مردم صاحبعزا اگر خفه شد
به زور سکه و زر هر صدا اگر خفه شد
صدای من خفه اما نمیشود هرگز
طناب دار مگر که شود گلوبندم!
هنوز قهقهه جاریست توی هقهق من
نمردهاند هنوز این دو چشم عاشق من
به گل نشیند اگر هم دوباره قایق من
مصممام که به دریا دوباره دل بزنم
"خلاف آب شنا کردن" ارث فرزندم!
مزدک نظافت
#شعر #مزدک_نظافت
BY Mazdak Nezafat
Share with your friend now:
tgoop.com/mazdaknezafat13/1125