👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت دوم
روزگار عجیبی شده...
نویسنده: #محمدمهدی_ظهوری
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزگار عجیبی شده...
نویسنده: #محمدمهدی_ظهوری
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
🧑🏻⚕👩🏻⚕ Medinotes
روزگارِ عجیبی شده...
🔹پلان اول:
کشیک اورژانس بودم که یک بیمار ویزیت "سرویس جراحی" خورد.
با رزیدنتمون بالای سر بیمار حاضر شدیم؛
یک خانم ۸۵ ساله با هوشیاری نسبی که به خوبی نمیتونستند ارتباط بگیرند و شرح حال مناسبی ارائه بدن. متاسفانه همراهی هم نداشتند.
بیمار بطور کلی از "درد و اتساع شکم" شکایت داشتند.
در معاینه، تندرنس و مخصوصا "دیستنشن(تورم)" شکم واضح بود.
در نت سرویس طب اورژانس، شک به وجود "هوای آزاد" در شکم در گرافی بیمار ذکر شده بود.
برای بررسی دقیقتر درخواست سیتی اسکن قفسهسینه، شکم و لگن شد و با توجه به وضعیت بالینی نامساعد و آزمایشات مختل بیمار، رزیدنت محترم ارشد جراحی مورد اطلاع قرار گرفت.
بلافاصله بعد از انجام سیتی اسکن(که در اون تقریبا نصف قطر شکم با هوا پر بود!)، برای بیمار CV Line (دسترسی به رگ مرکزی جهت تزریق خون، سرم و دارو) تعبیه شد و هماهنگیهای لازم برای انتقال به "اتاق عمل اورژانس" صورت گرفت.
🔹پلان دوم:
در اتاق عمل حاضر شدیم و بیمار بعد از بیهوشی آماده عمل بود.
لایههای شکم رو به ترتیب از پوست و فاسیای سطحی و چربی و فاسیای عمقی برش زدیم و با برش آخرین لایه یعنی عضلات شکم بود که یکهو حجم زیادی از هوا به سرعت تخلیه و پوست شکم بطرز جالبی Collapse شد(روی خودش خوابید).
در این مرحله باید به دنبال محل "پرفوریشن(سوراخشدگی)" میگشتیم؛
باتوجه به حجم زیاد هوای جمع شده، انتظار پرفوریشنهای متعدد یا حداقل یک پرفوریشن با ابعاد بزرگ میرفت ولی هرچه داخل شکم رو از کولون و روده باریک تا قسمتهای مختلف معده گشتیم، بجز یک سوراخ کوچک در مجاورت دریچه پیلور، یافته دیگهای نصیبمون نشد که تفاوتِ انتظار ما از کیس و یافتهمون، "یک نکته جالب" رو تداعی میکرد...
🔹پلان سوم:
در حین ویزیت و انجام کارهای بیمار در اورژانس، باتوجه به اینکه نه خود بیمار بخوبی میتونستند شرححال بدن و نه همراهی داشتند، از پرسنل محترم اورژانس درمورد "شرححال و وضعیت اولیه بیمار هنگام مراجعه به بیمارستان" جویا شدیم که مشخص شد بیمار از اول هم همراه نداشته و توسط EMS(همون آمبولانس خودمون!) به بیمارستان آورده شده!
اون "نکته جالب" که بالاتر اشاره کردم این بود که متاسفانه بیمار تا زمانی که توسط آمبولانس به بیمارستان آورده بشه، چند روز به همون حال رها شده بوده و همون سوراخ کوچک کافی بوده تا طی اونهمه مدت، این حجم از گاز در شکم جمع بشه...
🔹پلان آخر:
در همون حینی که دنبال کارای مریض و شرح ماوقع اومدنشون به بیمارستان بودیم، بین وسایل بیمار "تکه کاغذی" پیدا کردیم که شماره دخترشون نوشته شده بود که از این بابت خوشحال شدیم، اما...
با اون شماره تماس که گرفتیم و "وضعیت اورژانسی بیمار و لزوم حضور همراهش در بیمارستان برای انجام کارهای بیمار و همچنین اجازه عمل" رو برای دخترشون توضیح که دادیم، جوابشون چیزی نبود جز اینکه:
"خودم میدونم مادرم بیمارستانه ولی الان کار دارم، شما کاراشو بکنین من فردا پسفردا میام" !
و بدون اینکه حتی "اسم بیمارستان" رو بپرسن گوشی رو قطع کردند!! (فردا پسفردا قرار بود دقیقا کجا بیان؟!)
دوباره باهاشون تماس گرفتیم و بیشتر و جدیتر قضیه رو توضیح دادیم و قرار شد زودتر خودشون رو برسونند.
حدود ۱ ساعت بعد تشریف آوردند و اولین چیزی که بهمون گفتند این بود:
"مادرم دیگه عمرشو کرده!
هرکجا رو میخواین برای رضایت عمل امضاء کنم و زودتر برم!!
کار دارم!!! "
همینجا بود که رزیدنت چیف و سال ۲ و ۱ و پرستار و منشی و نیروی کمکی و خدماتی و من، همگی بهتمون زد و واقعا نمیدونستیم چی باید بگیم.
تنها چیزی که مشترکا به ذهن همهمون رسید و بعد از رفتن ایشون به زبون آوردیم این بود که:
"آیا قراره من هم ۴۰ سال بعد با همین وضعیت توی خونه، آسایشگاه یا بیمارستان به حال خودم رها بشم...؟!"
واقعا روزگارِ عجیبی شده... :)
#محمدمهدی_ظهوری
دانشجوی پزشکی ورودی 96 علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزگارِ عجیبی شده...
🔹پلان اول:
کشیک اورژانس بودم که یک بیمار ویزیت "سرویس جراحی" خورد.
با رزیدنتمون بالای سر بیمار حاضر شدیم؛
یک خانم ۸۵ ساله با هوشیاری نسبی که به خوبی نمیتونستند ارتباط بگیرند و شرح حال مناسبی ارائه بدن. متاسفانه همراهی هم نداشتند.
بیمار بطور کلی از "درد و اتساع شکم" شکایت داشتند.
در معاینه، تندرنس و مخصوصا "دیستنشن(تورم)" شکم واضح بود.
در نت سرویس طب اورژانس، شک به وجود "هوای آزاد" در شکم در گرافی بیمار ذکر شده بود.
برای بررسی دقیقتر درخواست سیتی اسکن قفسهسینه، شکم و لگن شد و با توجه به وضعیت بالینی نامساعد و آزمایشات مختل بیمار، رزیدنت محترم ارشد جراحی مورد اطلاع قرار گرفت.
بلافاصله بعد از انجام سیتی اسکن(که در اون تقریبا نصف قطر شکم با هوا پر بود!)، برای بیمار CV Line (دسترسی به رگ مرکزی جهت تزریق خون، سرم و دارو) تعبیه شد و هماهنگیهای لازم برای انتقال به "اتاق عمل اورژانس" صورت گرفت.
🔹پلان دوم:
در اتاق عمل حاضر شدیم و بیمار بعد از بیهوشی آماده عمل بود.
لایههای شکم رو به ترتیب از پوست و فاسیای سطحی و چربی و فاسیای عمقی برش زدیم و با برش آخرین لایه یعنی عضلات شکم بود که یکهو حجم زیادی از هوا به سرعت تخلیه و پوست شکم بطرز جالبی Collapse شد(روی خودش خوابید).
در این مرحله باید به دنبال محل "پرفوریشن(سوراخشدگی)" میگشتیم؛
باتوجه به حجم زیاد هوای جمع شده، انتظار پرفوریشنهای متعدد یا حداقل یک پرفوریشن با ابعاد بزرگ میرفت ولی هرچه داخل شکم رو از کولون و روده باریک تا قسمتهای مختلف معده گشتیم، بجز یک سوراخ کوچک در مجاورت دریچه پیلور، یافته دیگهای نصیبمون نشد که تفاوتِ انتظار ما از کیس و یافتهمون، "یک نکته جالب" رو تداعی میکرد...
🔹پلان سوم:
در حین ویزیت و انجام کارهای بیمار در اورژانس، باتوجه به اینکه نه خود بیمار بخوبی میتونستند شرححال بدن و نه همراهی داشتند، از پرسنل محترم اورژانس درمورد "شرححال و وضعیت اولیه بیمار هنگام مراجعه به بیمارستان" جویا شدیم که مشخص شد بیمار از اول هم همراه نداشته و توسط EMS(همون آمبولانس خودمون!) به بیمارستان آورده شده!
اون "نکته جالب" که بالاتر اشاره کردم این بود که متاسفانه بیمار تا زمانی که توسط آمبولانس به بیمارستان آورده بشه، چند روز به همون حال رها شده بوده و همون سوراخ کوچک کافی بوده تا طی اونهمه مدت، این حجم از گاز در شکم جمع بشه...
🔹پلان آخر:
در همون حینی که دنبال کارای مریض و شرح ماوقع اومدنشون به بیمارستان بودیم، بین وسایل بیمار "تکه کاغذی" پیدا کردیم که شماره دخترشون نوشته شده بود که از این بابت خوشحال شدیم، اما...
با اون شماره تماس که گرفتیم و "وضعیت اورژانسی بیمار و لزوم حضور همراهش در بیمارستان برای انجام کارهای بیمار و همچنین اجازه عمل" رو برای دخترشون توضیح که دادیم، جوابشون چیزی نبود جز اینکه:
"خودم میدونم مادرم بیمارستانه ولی الان کار دارم، شما کاراشو بکنین من فردا پسفردا میام" !
و بدون اینکه حتی "اسم بیمارستان" رو بپرسن گوشی رو قطع کردند!! (فردا پسفردا قرار بود دقیقا کجا بیان؟!)
دوباره باهاشون تماس گرفتیم و بیشتر و جدیتر قضیه رو توضیح دادیم و قرار شد زودتر خودشون رو برسونند.
حدود ۱ ساعت بعد تشریف آوردند و اولین چیزی که بهمون گفتند این بود:
"مادرم دیگه عمرشو کرده!
هرکجا رو میخواین برای رضایت عمل امضاء کنم و زودتر برم!!
کار دارم!!! "
همینجا بود که رزیدنت چیف و سال ۲ و ۱ و پرستار و منشی و نیروی کمکی و خدماتی و من، همگی بهتمون زد و واقعا نمیدونستیم چی باید بگیم.
تنها چیزی که مشترکا به ذهن همهمون رسید و بعد از رفتن ایشون به زبون آوردیم این بود که:
"آیا قراره من هم ۴۰ سال بعد با همین وضعیت توی خونه، آسایشگاه یا بیمارستان به حال خودم رها بشم...؟!"
واقعا روزگارِ عجیبی شده... :)
#محمدمهدی_ظهوری
دانشجوی پزشکی ورودی 96 علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت سوم
روزبهنامه
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزبهنامه
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes
روزبهنامه
یکم: ۱- اورژانس روزبه، اوایل تحویل کشیک سایت صبح،
صدای فریاد و ناله بیماری توجه همه رو به خودش جلب میکنه؛
+ تو رو خدا کمکم کنید، دارم از درد می میرم
کل استخوونام درد میکنه
سرم درد میکنه
شکمم درد میکنه
اگه خوب نمیشم حداقل بکشین و راحتم کنین
۲- درمانگاه روانپزشکی، فردای همون روز اواخر ساعت کاری؛
+ گلاب به روتون، دختر من نمیتونه دستشویی بره، میرهها ولی خیلی کم، مثانه اش در حد ترکیدن پر میشه اما نمیتونه خالیش کنه
کلی اینور و اونور کردیم، آخرشم هیچکس نفهمید مرضش چیه
مشکل مشترکی که هردوی این شکایات به ظاهر بیربط رو به روزبه کشونده این بود که تو آزمایشات،تصویربرداری و معاینات مختلف هیچ اثری از یک مشکل پزشکی پیدا نشده بود.
دردها و رنجهایی در بدن که ردپایی از آسیب فیزیکی به همراه ندارن.
تعریف بیماریهای روان تنی کار ساده ای نیست.
جویس مکدوگال تو مقدمه کتاب تئاتربدن مینویسه:
« بیماریهای روان تنی میتوانند حاصل از آن باشند که بدن به یک تهدید روانشناختی واکنش نشان میدهد، گویی که آن تهدید از جنس فیزیولوژیک است و بین روان و تن شکافی شدید کشیده میشود.در شرایطی که هیچ صدایی به گوش شنونده بیرونی نمی رسد همچنان یک درام در این تئاتر مخفی اجرا می شود که زندگی صاحب نمایش را به خطر می اندازد.»
بیمار رایج و به اصطلاح تیپیک روانتنی خانم میانسال خونهداریه که خودشو وقف کرده از بچهها و عزیزانش مراقبت کنه و با مشکلات و کموزیاد زندگی بسازه و دم نزنه که مبادا چیزی به هم بریزه و کسی زخم زبون بزنه، حالا با شکایت از دردهای مزمن و پراکندهای
[به درمانگاه غیر روانپزشکی] مراجعه کرده که ظاهراً علت مشخصی ندارن.
همونطور هم که تو مصاحبه و شرححال بیشتر از خانمِ اورژانس متوجه شدیم که چند سوگ پیاپی نزدیکانش رو تو سالهای اخیر تجربه کرده و این علائم شدید بعد از فوت اخیر پدرش ایجاد شده. و یا دخترِ درمانگاهی که تحت سلطه و کنترل شدید خانواده بود و سایه ترس و تهدید راهی برای بیان اعتراض به شرایط باقی نگذاشته بود.
نه همیشه، اما تو خیلی از موارد در واقع علائم سایکوسوماتیک به نظر راهی میرسن که بدن بتونه از اون طریق فریاد رنج خودش رو بیان کنه.انگار که وقتی عواطف سرکوب شده به کلام تبدیل نمیشن، میگردن و مسیرهای دیگه ای رو برای ابراز وجود پیدا میکنن.
ناخوداگاه به یاد شاملو میافتم که میگفت: «من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند
ای کاش می توانستم»
دوم:
تو یکی از نقاط اوج کتاب و فیلم وقتی نیچه گریست که با چرخشی درمانگر کامل و کمنقص داستان در جایگاهی آسیب پذیر و درمانخواه حاضر میشه. نیچه برای ترغیب بروئر به بازنگری زندگیش در وصف شرایطش میگه:
[ unlived life would remain inside you.
Unlived for eternity]
فکرمیکنم اگه حداقل برای لحظهای دسته بندی رایج شکایات،علائم و اختلالات روانپزشکی رو کنار بگذاریم، شاید این جمله کتاب از رایجترین مشکلاتی باشه که لابهلای شرححال مراجعین روانپزشکی باهاش مواجه میشیم
+ اگه دست خودم بود اصلا این رشته و دانشگاه رو انتخاب نمیکردم، میرفتم شهرستان پرستاری میخوندم ولی نذاشتن
+ از وقتی یادمه گفتن شوهرداری یعنی این، منم هرچی گفتن گفتم چشم تا رسیدم به اینجا
+ برم خونه؟ نه دکتر، خونه جهنمه. سر نفس کشیدنت هم باید طومار طومار توضیح بدی
+از آدمی که از بچگی به بهزیستی گره خورده چه انتظاری میشه داشت؟ آخرشم جام یا همینجا میبود یا زندان
+ تازه الان که یهکم چشم وگوشم بازشده فهمیدم میشد جور دیگهای بود، ولی واسه من خیلی دیره
تعارض جالبیه.
با اینکه به دست گرفتن کنترل زندگی از عوامل اصلی اضطرابهای بنیادینه و بشر تو طول تاریخ به هر باوری چنگ زده تا کمی از نقش خودش تو وقایع زندگی سلب مسئولیت کنه.اما همین از دست دادن کنترل هم میتونه زمینه ساز خیلی از آسیبها باشه.
بار زندگی اجباری زیسته و خیال و حسرت زندگی موازی نزیسته ای که فرد همیشه با خودش حمل میکنه.
که اگه صفحه جور دیگهای ورق میخورد....
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزبهنامه
یکم: ۱- اورژانس روزبه، اوایل تحویل کشیک سایت صبح،
صدای فریاد و ناله بیماری توجه همه رو به خودش جلب میکنه؛
+ تو رو خدا کمکم کنید، دارم از درد می میرم
کل استخوونام درد میکنه
سرم درد میکنه
شکمم درد میکنه
اگه خوب نمیشم حداقل بکشین و راحتم کنین
۲- درمانگاه روانپزشکی، فردای همون روز اواخر ساعت کاری؛
+ گلاب به روتون، دختر من نمیتونه دستشویی بره، میرهها ولی خیلی کم، مثانه اش در حد ترکیدن پر میشه اما نمیتونه خالیش کنه
کلی اینور و اونور کردیم، آخرشم هیچکس نفهمید مرضش چیه
مشکل مشترکی که هردوی این شکایات به ظاهر بیربط رو به روزبه کشونده این بود که تو آزمایشات،تصویربرداری و معاینات مختلف هیچ اثری از یک مشکل پزشکی پیدا نشده بود.
دردها و رنجهایی در بدن که ردپایی از آسیب فیزیکی به همراه ندارن.
تعریف بیماریهای روان تنی کار ساده ای نیست.
جویس مکدوگال تو مقدمه کتاب تئاتربدن مینویسه:
« بیماریهای روان تنی میتوانند حاصل از آن باشند که بدن به یک تهدید روانشناختی واکنش نشان میدهد، گویی که آن تهدید از جنس فیزیولوژیک است و بین روان و تن شکافی شدید کشیده میشود.در شرایطی که هیچ صدایی به گوش شنونده بیرونی نمی رسد همچنان یک درام در این تئاتر مخفی اجرا می شود که زندگی صاحب نمایش را به خطر می اندازد.»
بیمار رایج و به اصطلاح تیپیک روانتنی خانم میانسال خونهداریه که خودشو وقف کرده از بچهها و عزیزانش مراقبت کنه و با مشکلات و کموزیاد زندگی بسازه و دم نزنه که مبادا چیزی به هم بریزه و کسی زخم زبون بزنه، حالا با شکایت از دردهای مزمن و پراکندهای
[به درمانگاه غیر روانپزشکی] مراجعه کرده که ظاهراً علت مشخصی ندارن.
همونطور هم که تو مصاحبه و شرححال بیشتر از خانمِ اورژانس متوجه شدیم که چند سوگ پیاپی نزدیکانش رو تو سالهای اخیر تجربه کرده و این علائم شدید بعد از فوت اخیر پدرش ایجاد شده. و یا دخترِ درمانگاهی که تحت سلطه و کنترل شدید خانواده بود و سایه ترس و تهدید راهی برای بیان اعتراض به شرایط باقی نگذاشته بود.
نه همیشه، اما تو خیلی از موارد در واقع علائم سایکوسوماتیک به نظر راهی میرسن که بدن بتونه از اون طریق فریاد رنج خودش رو بیان کنه.انگار که وقتی عواطف سرکوب شده به کلام تبدیل نمیشن، میگردن و مسیرهای دیگه ای رو برای ابراز وجود پیدا میکنن.
ناخوداگاه به یاد شاملو میافتم که میگفت: «من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند
ای کاش می توانستم»
دوم:
تو یکی از نقاط اوج کتاب و فیلم وقتی نیچه گریست که با چرخشی درمانگر کامل و کمنقص داستان در جایگاهی آسیب پذیر و درمانخواه حاضر میشه. نیچه برای ترغیب بروئر به بازنگری زندگیش در وصف شرایطش میگه:
[ unlived life would remain inside you.
Unlived for eternity]
فکرمیکنم اگه حداقل برای لحظهای دسته بندی رایج شکایات،علائم و اختلالات روانپزشکی رو کنار بگذاریم، شاید این جمله کتاب از رایجترین مشکلاتی باشه که لابهلای شرححال مراجعین روانپزشکی باهاش مواجه میشیم
+ اگه دست خودم بود اصلا این رشته و دانشگاه رو انتخاب نمیکردم، میرفتم شهرستان پرستاری میخوندم ولی نذاشتن
+ از وقتی یادمه گفتن شوهرداری یعنی این، منم هرچی گفتن گفتم چشم تا رسیدم به اینجا
+ برم خونه؟ نه دکتر، خونه جهنمه. سر نفس کشیدنت هم باید طومار طومار توضیح بدی
+از آدمی که از بچگی به بهزیستی گره خورده چه انتظاری میشه داشت؟ آخرشم جام یا همینجا میبود یا زندان
+ تازه الان که یهکم چشم وگوشم بازشده فهمیدم میشد جور دیگهای بود، ولی واسه من خیلی دیره
تعارض جالبیه.
با اینکه به دست گرفتن کنترل زندگی از عوامل اصلی اضطرابهای بنیادینه و بشر تو طول تاریخ به هر باوری چنگ زده تا کمی از نقش خودش تو وقایع زندگی سلب مسئولیت کنه.اما همین از دست دادن کنترل هم میتونه زمینه ساز خیلی از آسیبها باشه.
بار زندگی اجباری زیسته و خیال و حسرت زندگی موازی نزیسته ای که فرد همیشه با خودش حمل میکنه.
که اگه صفحه جور دیگهای ورق میخورد....
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سوم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت چهارم
روزبهنامه (٢)
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزبهنامه (٢)
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - روزبهنامه (٢)
سوم:
+ مریم قبل از اینکه بگیرمش زن بود، یعنی دوست پسرش تو چهاردهسالگی "زنش کرده بود". منم اگه هی میگم زن منه واسه دلخوشی خودمه.
مادرم میگفت "اینهمه دختر ریخته"، چرا باید بری با یکی که قبلاً "دست خورده"،”هرجایی شده" ولی چندماه پام رو کرده بودم تو یه کفش که الاوبلا مریم رو میخوام.
این جملهها از دهن یه آدم با ظاهر نفرتانگیز بیرون نمیاومد، اتفاقا داشت اینا رو برای دفاع از خودش میگفت تا بفهمونه چقدر زنش رو دوست داره و بهخاطرش جلوی زخمزبون خونواده وایساده. همینقدر که این اعتقادات و واژهها واسه من شنونده عجیبه، بیانش واسه گوینده بیمکث و عادی بود، انگار که همیشه همین بوده و غیر از این هم نیست.
همیشه واسه من بیمارستان تابلویی از فرهنگ شهری بوده که روزمره تو سوشال مدیا دیده نمیشه،مرور کلیشههایی که بهواسطه زندگی تو کامیونیتیهای دانشگاهی یادت میره هنوز تو تاروپود جامعه به زیست خودشون ادامه میدن و قربانی میگیرن.
تو بیمارستان روان که خواه یا ناخواه فرصت بیشتری برای شنیدن روایت جنبههای مختلف زندگی افراد فراهم میشه، به کرات میشه این مدل مفاهیم رو لمس کرد.
چهارم:
طبق روتین همه مراجعین اورژانس، معاینههای نورولوژی و اعصاب کرانیال رو دونهدونه انجام میدیم تا برسیم به معاینه عصب فیشیال.
این تیکه قسمت مورد علاقه منه،
نقطهعطفِ لیستِ معاینههای درهم؛
+میشه لبخند بزنید، طوری که دندونها مشخص بشه؟
تعلل و بهونههایی که کمکم گل میکنن:
-امم دندونای جلوییم به خاطر تشنج شکسته
-دکتر به خدا خیلی زشت میخندم، بیخیال ما شو
-من چند ساله که دندون ندارم پسرم
-آخه هول هولکی اومدیم اورژانس، مسواک نزدم
(خیلی از آدما همون قدر از نشوندادن دهنشون خجالت میکشن که از نشون دادن اندامای خصوصی، امتحان کنید)
در نهایت که بهونه رفع میشه و معاینه اجرا، شاید اثر تصویر این خنده ساختگی، شاید شجاعت نمایشِ خود بعد از شرم اولیه و احتمالا هم ترکیبی از هردو فضا رو عوض میکنه.
کم رایج نیست که بیمار آژیته و مضطرب چند دقیقه پیش، تا اتمام مصاحبه این لبخند رو با خودش حمل کنه.
روتیشن روانپزشکی به اندازه جذابیتش ترسناکه.
وقتی دیوار حائل زمخت ساخته شده از انبار آزمایشات و تصویربرداریهای مختلف شکسته میشه،
خلع سلاح شده از روپوش سفید و زره پزشکی،تنها چیزی که برات باقی میمونه مواجهه عریان انسان با انسانه
و این اصلا اتفاق آسونی نیست.
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سوم:
+ مریم قبل از اینکه بگیرمش زن بود، یعنی دوست پسرش تو چهاردهسالگی "زنش کرده بود". منم اگه هی میگم زن منه واسه دلخوشی خودمه.
مادرم میگفت "اینهمه دختر ریخته"، چرا باید بری با یکی که قبلاً "دست خورده"،”هرجایی شده" ولی چندماه پام رو کرده بودم تو یه کفش که الاوبلا مریم رو میخوام.
این جملهها از دهن یه آدم با ظاهر نفرتانگیز بیرون نمیاومد، اتفاقا داشت اینا رو برای دفاع از خودش میگفت تا بفهمونه چقدر زنش رو دوست داره و بهخاطرش جلوی زخمزبون خونواده وایساده. همینقدر که این اعتقادات و واژهها واسه من شنونده عجیبه، بیانش واسه گوینده بیمکث و عادی بود، انگار که همیشه همین بوده و غیر از این هم نیست.
همیشه واسه من بیمارستان تابلویی از فرهنگ شهری بوده که روزمره تو سوشال مدیا دیده نمیشه،مرور کلیشههایی که بهواسطه زندگی تو کامیونیتیهای دانشگاهی یادت میره هنوز تو تاروپود جامعه به زیست خودشون ادامه میدن و قربانی میگیرن.
تو بیمارستان روان که خواه یا ناخواه فرصت بیشتری برای شنیدن روایت جنبههای مختلف زندگی افراد فراهم میشه، به کرات میشه این مدل مفاهیم رو لمس کرد.
چهارم:
طبق روتین همه مراجعین اورژانس، معاینههای نورولوژی و اعصاب کرانیال رو دونهدونه انجام میدیم تا برسیم به معاینه عصب فیشیال.
این تیکه قسمت مورد علاقه منه،
نقطهعطفِ لیستِ معاینههای درهم؛
+میشه لبخند بزنید، طوری که دندونها مشخص بشه؟
تعلل و بهونههایی که کمکم گل میکنن:
-امم دندونای جلوییم به خاطر تشنج شکسته
-دکتر به خدا خیلی زشت میخندم، بیخیال ما شو
-من چند ساله که دندون ندارم پسرم
-آخه هول هولکی اومدیم اورژانس، مسواک نزدم
(خیلی از آدما همون قدر از نشوندادن دهنشون خجالت میکشن که از نشون دادن اندامای خصوصی، امتحان کنید)
در نهایت که بهونه رفع میشه و معاینه اجرا، شاید اثر تصویر این خنده ساختگی، شاید شجاعت نمایشِ خود بعد از شرم اولیه و احتمالا هم ترکیبی از هردو فضا رو عوض میکنه.
کم رایج نیست که بیمار آژیته و مضطرب چند دقیقه پیش، تا اتمام مصاحبه این لبخند رو با خودش حمل کنه.
روتیشن روانپزشکی به اندازه جذابیتش ترسناکه.
وقتی دیوار حائل زمخت ساخته شده از انبار آزمایشات و تصویربرداریهای مختلف شکسته میشه،
خلع سلاح شده از روپوش سفید و زره پزشکی،تنها چیزی که برات باقی میمونه مواجهه عریان انسان با انسانه
و این اصلا اتفاق آسونی نیست.
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت پنجم
عینک
نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پنجم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
عینک
نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پنجم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - عینک
ماه اول اینترنی ماه عجیبیست. هیچ فرقی با یک استاجر نداری ولی از تو انتظار دارند کارهایی را انجام دهی که تا به حال نکردی و پاسخ سوال هایی را بدانی که نخواندی. وارد بخش چشم که شدیم، رزیدنت سال یک ما را صدا کرد و گفت " من دکتر حمیدیم، مسئول شما. پشت باجه یک بشینین و مریض ببینین که استاد خیلی حساسن!"
به دو اینترن همراهم نگاه کردم و هر سه با لبخندی بر لب، به هم خیره شدیم. بخش چشم استاجری مان در دوران کووید بود و دو هفته تمام آف بودیم. دریغ از یک بار مریض دیدن و کار با اسلیت لمپ.
مثل چند انسان اولیه که گوشی دستشان داده اند به اسلیت لمپ نگاه کردیم. بالا پایینش کردیم. به لنزش دست زدیم. میدانستیم باید روشنش کنیم ولی هر پیچی را که چرخاندیم چیزی روشن نشد. بیماران ما سه نفر را نگاه می کردند که هر کدام افتاده بودیم به جان یک قسمت از دستگاه و با فشار دادن یک دکمه کل اسلیت لمپ بالا پایین میشد ولی روشن نه!
چند روز طول کشید تا عادت کنیم به نشستن پشت اسلیت لمپ و روشن کردنش و معاینه. کم کم داریم روی روال می افتیم. پلیسه در می آوریم و فکر می کنیم کسی شده ایم. وقتی یک عفونت چشم میبینیم با اعتماد به نفس حرف های رزیدنت ها را تکرار می کنیم و پزشک بودن را تمرین می کنیم.
اول صبح است و هفته دوم. یک مادر و پسر آمده اند اورژانس. پسر وضع بینایی خوبی ندارد. یکی از اینترن ها شروع می کند به معاینه کردن و شرح حال گرفتن از پسر. کارش که تمام میشود میبینم مادر هم نوبت دارد.
- بیا مادر جان من میبینمت
+ دستت درد نکنه خانم دکتر
- بفرمایید. مشکل چیه مادر؟
+ من خوب نیبینم. تاره. گوشی که میگیرم دستم چشمام خطا ره نمیبینه
- چند وقته این مشکل براتون به وجود اومده؟
+ خیلی وقته! یه سالی هست
- اگه یه سالی هست چرا اومدین اورژانس؟
+ پسرمه آوردم برا چشمش، گفتم چشمای منم بیینین.
- عینک میزنی مادر؟
+ ها، دارم
- عینک میزنی چطوری؟ موبایل رو میتونی ببینی؟
+ ها ها، خطا ره عالی بیینوم. هیچ مشکل نی.
در آن لحظه کلی حرف هجوم آورد به ذهنم که داشتم فکر می کردم کدام را بگویم. از کی شاکی باشم؟ از این مادر که نوبت گرفته بود تا در اورژانس شماره چشم و عینک برایش تجویز شود؟ از تریاژ که بدون هیچ گرفتن شرح حال و حساب و کتابی هر کسی را می فرستند اورژانس؟ از خودم که کاره ای نیستم؟ بیشتر خنده ام گرفته بود از این همه پارادوکس و هرج و مرج. اینجا یک بیمارستان تخصصی چشم است ولی اورژانسش پر است از بیماران غیر اورژانس.
- خب مادر عینک بزن همیشه. برو به سلامت.
#زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پنجم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
ماه اول اینترنی ماه عجیبیست. هیچ فرقی با یک استاجر نداری ولی از تو انتظار دارند کارهایی را انجام دهی که تا به حال نکردی و پاسخ سوال هایی را بدانی که نخواندی. وارد بخش چشم که شدیم، رزیدنت سال یک ما را صدا کرد و گفت " من دکتر حمیدیم، مسئول شما. پشت باجه یک بشینین و مریض ببینین که استاد خیلی حساسن!"
به دو اینترن همراهم نگاه کردم و هر سه با لبخندی بر لب، به هم خیره شدیم. بخش چشم استاجری مان در دوران کووید بود و دو هفته تمام آف بودیم. دریغ از یک بار مریض دیدن و کار با اسلیت لمپ.
مثل چند انسان اولیه که گوشی دستشان داده اند به اسلیت لمپ نگاه کردیم. بالا پایینش کردیم. به لنزش دست زدیم. میدانستیم باید روشنش کنیم ولی هر پیچی را که چرخاندیم چیزی روشن نشد. بیماران ما سه نفر را نگاه می کردند که هر کدام افتاده بودیم به جان یک قسمت از دستگاه و با فشار دادن یک دکمه کل اسلیت لمپ بالا پایین میشد ولی روشن نه!
چند روز طول کشید تا عادت کنیم به نشستن پشت اسلیت لمپ و روشن کردنش و معاینه. کم کم داریم روی روال می افتیم. پلیسه در می آوریم و فکر می کنیم کسی شده ایم. وقتی یک عفونت چشم میبینیم با اعتماد به نفس حرف های رزیدنت ها را تکرار می کنیم و پزشک بودن را تمرین می کنیم.
اول صبح است و هفته دوم. یک مادر و پسر آمده اند اورژانس. پسر وضع بینایی خوبی ندارد. یکی از اینترن ها شروع می کند به معاینه کردن و شرح حال گرفتن از پسر. کارش که تمام میشود میبینم مادر هم نوبت دارد.
- بیا مادر جان من میبینمت
+ دستت درد نکنه خانم دکتر
- بفرمایید. مشکل چیه مادر؟
+ من خوب نیبینم. تاره. گوشی که میگیرم دستم چشمام خطا ره نمیبینه
- چند وقته این مشکل براتون به وجود اومده؟
+ خیلی وقته! یه سالی هست
- اگه یه سالی هست چرا اومدین اورژانس؟
+ پسرمه آوردم برا چشمش، گفتم چشمای منم بیینین.
- عینک میزنی مادر؟
+ ها، دارم
- عینک میزنی چطوری؟ موبایل رو میتونی ببینی؟
+ ها ها، خطا ره عالی بیینوم. هیچ مشکل نی.
در آن لحظه کلی حرف هجوم آورد به ذهنم که داشتم فکر می کردم کدام را بگویم. از کی شاکی باشم؟ از این مادر که نوبت گرفته بود تا در اورژانس شماره چشم و عینک برایش تجویز شود؟ از تریاژ که بدون هیچ گرفتن شرح حال و حساب و کتابی هر کسی را می فرستند اورژانس؟ از خودم که کاره ای نیستم؟ بیشتر خنده ام گرفته بود از این همه پارادوکس و هرج و مرج. اینجا یک بیمارستان تخصصی چشم است ولی اورژانسش پر است از بیماران غیر اورژانس.
- خب مادر عینک بزن همیشه. برو به سلامت.
#زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پنجم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت ششم
دکترِ دکتر تر
نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_ششم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
دکترِ دکتر تر
نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_ششم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - دکتر دکتر تر
وارد بخش Ent که شدیم همان ساعت اول شوکه مان کرد.
بیمارستان ما یک مرکز ریفرال است. یعنی هر بیمار با مشکل Ent که در کشور راه حلش را ندانند یا بدانند و امکانات نداشته باشند روانه اینجا می شود. حالا میخواهد از اندیشه و کرج باشد یا یاسوج و خوزستان.
اورژانس اینجا سه تا کابین دارد که محل بیمار دیدن اینترن هاست. کنارش هم چند تا تخت برای انجام پروسیجر (اقدامات) درمانی اولیه. یک میز هم رو به روی همه این هاست که رزیدنت آنجا مینشیند و بیمار ها را ویزیت می کند.
روز اول که آمدیم رزیدنت ما را صدا کرد. گفت: " خب بچه ها بیماری های رایج رو که میدونین چطوری منیج کنین... امروز سرمون خیلی شلوغه پس تا ٣-۴ بعد از ظهر خودتون بیمارا رو منیج کنین و سمت ما نیاین اصلا!"
خب قاعدتا یک اینترن که روز اول Ent را میگذراند هیچی بارش نیست که تازه بخواهد بیمار هم منیج کند! من هم که کلا آدم سختگیری روی خودم هستم و باید حتما مطمئن شوم که کاری که انجام میدهم برای بیمار درست باشد. می توانید تصور کنید چه استرسی وجودم را گرفته بود؟
با تردید در یکی از کابین ها نشستم. یک هدلایت (برای انداختن نور داخل گوش و بینی) ، چند اسپکولوم برای دیدن داخل گوش و بینی و یه بسته آبسلانگ (برای دیدن ته حلق) . بر دیوار رو به رویم هم چند برگه زده شده بود که روی هر کدام، نسخه های بیماری های مختلف نوشته شده بود: نسخه اوتیت اکسترن (عفونت گوش خارجی)، نسخه سرگیجه، نسخه اپیستاکسی (خونریزی از بینی) و...
این اولین تجربه تنها بیمار دیدن من بود و برای خودم احساس داشتن یک مطب اختصاصی داشتم! یواشکی فایل بیماری های رایج Ent که در گروه فرستاده بودند باز کردم و منتظر اولین بیمار شدم.
بعد از سه ساعت دیدم همچنان دارم بیمار میبینم و بلافاصله بدون فوت وقت بیمار بعدی از راه می رسد! بخش ترسناک ماجرا برخوردن به بیماران پیچیده بود که یا اصلا نمیدانستم مشکلش چیست و یا درمان های معمول به او جواب نداده بود. با ترس پیش رزیدنت می رفتم و او هم با چشم غره میگفت :" یه چیزی بده بره!" یا "دوباره اودیومتری بنویس"
- آخه خانم دکتر همین دیروز شنوایی سنجی انجام داده
+دارم میبینم کور که نیستم! وقتی یه بار بهت میگم دوباره اودیومتری انجام بده ینی دوباره انجام بده!
و من را با بیماری تنها میگذاشت که مجبور بودم برایش یک توضیحی سر هم کنم تا قبول کند باز دارو ها را استفاده کند یا شنوایی سنجی انجام دهد و این کار برای من از هر کاری سخت تر بود. اگر هم که از راه دور آمده بود واویلا!
تقریبا ساعت های 8 شب بود. بیمار آقایی بود که گوشش درد می کرد و با معاینه متوجه شدم گوشش عفونت دارد. همین که داشتم سابقه بیماری هایش را می پرسیدم، گفت:
-خانم دکتر من هیچ وقت مریض نشدم. ولی خدا به همه مرگ راحت بده پدر مادرم هر دوتاشون زود مردن. همش بیمارستان بودم از بچگی
+خدا بیامرزتشون. چرا فوت کردن؟
-هر دوتاشون از سرطان روده مردن.
+چند سالشون بود؟! فامیل بودن؟!
-فامیلم که نه فامیل دور... یکی شون 50 یکی شون 55.
تمام سندروم های پولیپوز روده در ذهنم می آمد و فکر می کردم چطور به او که اتباع بود بگویم باید حتما خودش و خواهر برادر هایش را ببرد کولونوسکوپی تا بررسی شوند.
+باید حتما برید متخصص گوارش بررسی تون کنه
-عمر که دست خداست خانم دکتر
+ بله ولی باید حتما برید
رزیدنت محترم که من را میدید دوباره اخمی کرد و به من گفت : "خانم دکتر کلی بیمار هست این قد معطل نکن!"
نمیدانم شاید رزیدنت هم تقصیری ندارد. فوج زیاد بیماران و ساعت کاری طولانی باعث میشود اولویتت سریع تر حل کردن شکایت اصلی بیمار باشد تا بررسی عمومی و غربالگری بیماری ها.
از این که بگذریم رفتار بعضی از اینترن ها هم خیلی جالب است. مخصوصا سال بالاتر ها که حالت پترنالیستیکشان (پدر سالارانه) با بیمار به وضوح بیشتر دیده می شود. اخم می کنند. سریع سریع شرح حال میگیرند و با یک سوال بیمار داد می زنند که "گوش کن همینی که من گفتم یه بار میگم نه بیشتر! باید این کارو بکنی حرف اضافه هم نباشه!" جالبیش اینجاست که خیلی از بیماران هم به حرفشان بیشتر از حرف من گوش می کنند و آنها را دکتر آدم حسابی تری میدانند. در جواب می گویند "چشم آقای دکتر هر چی شما بفرمایید" و در جواب توضیحات من می گویند:
- ممنون، ببخشید دکتر اینجا نیست ویزیت کنه بیمار مارو؟!
+ پس من چی ام دکترم دیگه.
- آره ولی یه دکترِ "دکتر تر". ببخشیدا البته.
حالا باز هم ما نفهمیدیم بیماران دکتر با حوصله دوست دارند یا مستبد و ترسناک. ولی این سفر یک و نیم ساله تازه شروع شده و من تمام تلاشم را می کنم که در پایان این مسیر یک دکترِ "دکتر تر" شوم.
#زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_ششم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
وارد بخش Ent که شدیم همان ساعت اول شوکه مان کرد.
بیمارستان ما یک مرکز ریفرال است. یعنی هر بیمار با مشکل Ent که در کشور راه حلش را ندانند یا بدانند و امکانات نداشته باشند روانه اینجا می شود. حالا میخواهد از اندیشه و کرج باشد یا یاسوج و خوزستان.
اورژانس اینجا سه تا کابین دارد که محل بیمار دیدن اینترن هاست. کنارش هم چند تا تخت برای انجام پروسیجر (اقدامات) درمانی اولیه. یک میز هم رو به روی همه این هاست که رزیدنت آنجا مینشیند و بیمار ها را ویزیت می کند.
روز اول که آمدیم رزیدنت ما را صدا کرد. گفت: " خب بچه ها بیماری های رایج رو که میدونین چطوری منیج کنین... امروز سرمون خیلی شلوغه پس تا ٣-۴ بعد از ظهر خودتون بیمارا رو منیج کنین و سمت ما نیاین اصلا!"
خب قاعدتا یک اینترن که روز اول Ent را میگذراند هیچی بارش نیست که تازه بخواهد بیمار هم منیج کند! من هم که کلا آدم سختگیری روی خودم هستم و باید حتما مطمئن شوم که کاری که انجام میدهم برای بیمار درست باشد. می توانید تصور کنید چه استرسی وجودم را گرفته بود؟
با تردید در یکی از کابین ها نشستم. یک هدلایت (برای انداختن نور داخل گوش و بینی) ، چند اسپکولوم برای دیدن داخل گوش و بینی و یه بسته آبسلانگ (برای دیدن ته حلق) . بر دیوار رو به رویم هم چند برگه زده شده بود که روی هر کدام، نسخه های بیماری های مختلف نوشته شده بود: نسخه اوتیت اکسترن (عفونت گوش خارجی)، نسخه سرگیجه، نسخه اپیستاکسی (خونریزی از بینی) و...
این اولین تجربه تنها بیمار دیدن من بود و برای خودم احساس داشتن یک مطب اختصاصی داشتم! یواشکی فایل بیماری های رایج Ent که در گروه فرستاده بودند باز کردم و منتظر اولین بیمار شدم.
بعد از سه ساعت دیدم همچنان دارم بیمار میبینم و بلافاصله بدون فوت وقت بیمار بعدی از راه می رسد! بخش ترسناک ماجرا برخوردن به بیماران پیچیده بود که یا اصلا نمیدانستم مشکلش چیست و یا درمان های معمول به او جواب نداده بود. با ترس پیش رزیدنت می رفتم و او هم با چشم غره میگفت :" یه چیزی بده بره!" یا "دوباره اودیومتری بنویس"
- آخه خانم دکتر همین دیروز شنوایی سنجی انجام داده
+دارم میبینم کور که نیستم! وقتی یه بار بهت میگم دوباره اودیومتری انجام بده ینی دوباره انجام بده!
و من را با بیماری تنها میگذاشت که مجبور بودم برایش یک توضیحی سر هم کنم تا قبول کند باز دارو ها را استفاده کند یا شنوایی سنجی انجام دهد و این کار برای من از هر کاری سخت تر بود. اگر هم که از راه دور آمده بود واویلا!
تقریبا ساعت های 8 شب بود. بیمار آقایی بود که گوشش درد می کرد و با معاینه متوجه شدم گوشش عفونت دارد. همین که داشتم سابقه بیماری هایش را می پرسیدم، گفت:
-خانم دکتر من هیچ وقت مریض نشدم. ولی خدا به همه مرگ راحت بده پدر مادرم هر دوتاشون زود مردن. همش بیمارستان بودم از بچگی
+خدا بیامرزتشون. چرا فوت کردن؟
-هر دوتاشون از سرطان روده مردن.
+چند سالشون بود؟! فامیل بودن؟!
-فامیلم که نه فامیل دور... یکی شون 50 یکی شون 55.
تمام سندروم های پولیپوز روده در ذهنم می آمد و فکر می کردم چطور به او که اتباع بود بگویم باید حتما خودش و خواهر برادر هایش را ببرد کولونوسکوپی تا بررسی شوند.
+باید حتما برید متخصص گوارش بررسی تون کنه
-عمر که دست خداست خانم دکتر
+ بله ولی باید حتما برید
رزیدنت محترم که من را میدید دوباره اخمی کرد و به من گفت : "خانم دکتر کلی بیمار هست این قد معطل نکن!"
نمیدانم شاید رزیدنت هم تقصیری ندارد. فوج زیاد بیماران و ساعت کاری طولانی باعث میشود اولویتت سریع تر حل کردن شکایت اصلی بیمار باشد تا بررسی عمومی و غربالگری بیماری ها.
از این که بگذریم رفتار بعضی از اینترن ها هم خیلی جالب است. مخصوصا سال بالاتر ها که حالت پترنالیستیکشان (پدر سالارانه) با بیمار به وضوح بیشتر دیده می شود. اخم می کنند. سریع سریع شرح حال میگیرند و با یک سوال بیمار داد می زنند که "گوش کن همینی که من گفتم یه بار میگم نه بیشتر! باید این کارو بکنی حرف اضافه هم نباشه!" جالبیش اینجاست که خیلی از بیماران هم به حرفشان بیشتر از حرف من گوش می کنند و آنها را دکتر آدم حسابی تری میدانند. در جواب می گویند "چشم آقای دکتر هر چی شما بفرمایید" و در جواب توضیحات من می گویند:
- ممنون، ببخشید دکتر اینجا نیست ویزیت کنه بیمار مارو؟!
+ پس من چی ام دکترم دیگه.
- آره ولی یه دکترِ "دکتر تر". ببخشیدا البته.
حالا باز هم ما نفهمیدیم بیماران دکتر با حوصله دوست دارند یا مستبد و ترسناک. ولی این سفر یک و نیم ساله تازه شروع شده و من تمام تلاشم را می کنم که در پایان این مسیر یک دکترِ "دکتر تر" شوم.
#زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_ششم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هفتم
فقط یکم بهتر باش!
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفتم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
فقط یکم بهتر باش!
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفتم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - فقط یکم بهتر باش!
استاد نورولوژی اطفال امروز حرف جالبی زد، گفت یه سری از این بچهها که میبینین با توجه به بیماری شون هیچ وقت کامل خوب نمیشن و نمیتونن مثل همسن هاشون باشن ولی همین که شما بتونین کوچک ترین پیشرفتی رو توشون به وجود بیارین برای اون خانواده یه دنیاست و کلی رو کیفیت زندگی شون تاثیر میذاره
این حرفش رو به معنای واقعی تو نگاههای مادر و پدر این بچهها دیدم، نگاه هایی پر از استرس و امید، وقتی که اشک تو چشماشون حلقه میزد و با شوق میگفتن خانم دکتر، کم کم خودش مبل رو میگیره و می ایسته، میگه مامان، میگه بابا :)
این قضیه خیلی ذهنیتم رو نسبت به این مدل بیماری ها تغییر داد، قبلنا فکر میکردم چون کامل درمان نمیشن واقعا طبابت کردن تو این حوزه حس satisfaction نداره چون بیمارت خوب نمیشه، اما حالا میبینم خیلی اوقات لازم نیس همه چیز کامل باشه، کافیه بهتر بشه و پیشرفت کنه، کافیه حتی بیمارت صرفا درد کمتری بکشه، همین.
#آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفتم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
استاد نورولوژی اطفال امروز حرف جالبی زد، گفت یه سری از این بچهها که میبینین با توجه به بیماری شون هیچ وقت کامل خوب نمیشن و نمیتونن مثل همسن هاشون باشن ولی همین که شما بتونین کوچک ترین پیشرفتی رو توشون به وجود بیارین برای اون خانواده یه دنیاست و کلی رو کیفیت زندگی شون تاثیر میذاره
این حرفش رو به معنای واقعی تو نگاههای مادر و پدر این بچهها دیدم، نگاه هایی پر از استرس و امید، وقتی که اشک تو چشماشون حلقه میزد و با شوق میگفتن خانم دکتر، کم کم خودش مبل رو میگیره و می ایسته، میگه مامان، میگه بابا :)
این قضیه خیلی ذهنیتم رو نسبت به این مدل بیماری ها تغییر داد، قبلنا فکر میکردم چون کامل درمان نمیشن واقعا طبابت کردن تو این حوزه حس satisfaction نداره چون بیمارت خوب نمیشه، اما حالا میبینم خیلی اوقات لازم نیس همه چیز کامل باشه، کافیه بهتر بشه و پیشرفت کنه، کافیه حتی بیمارت صرفا درد کمتری بکشه، همین.
#آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفتم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هشتم
سفر بی بازگشت
نویسنده: #گیله_وا
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هشتم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سفر بی بازگشت
نویسنده: #گیله_وا
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هشتم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - سفر بی بازگشت
روز اول داخلی
روتیشن اول بیمارستان امیراعلم
تقسیم بندی درمانگاه ها که انجام شد،به تنهایی درمانگاه روماتولوژی افتادم
استرس زیادی داشتم چون تقریبا چیزی از روماتولوژی بلد نبودم و زیاد هم برام قابل درک نبود.
وارد درمانگاه که شدم،صف طولانی مقابل اتاق روماتولوژی به چشممیخورد
امیدوار بودم استاد فقط به مشاهده کردن در گوشه ای از درمانگاه رضایت بدهد چون اصلا نمی دانستم از یک فرد با بیماری روماتولوژی چه باید بپرسم
وارد اتاق شدم و استاد به نظر جدی میومد
ازم پرسید
-خانم دکتر ماه چندم استاجری ات هست؟
+روز اول داخلی ام
-نه ماه چندم استاجری هستی؟
+ماه ۴ ام یا ۵ام استاد
-خب خوبه پس شرح حال بلدی،یکمریض رو شرح حال بگیر اتاق بغل بیا به من معرفی کن
تو دلم گفتم ماه پنجم هستم ولی خب جراحی،ارتوپدی و ... شرح حال درست حسابی نداشتند که
یک پرونده با استرس برداشتم و بیمار را صدا کردم.اول سعی کردم شرح حال های قبلی رو بخوانم و اصطلاحات داخل شرح حال را سرچ کنم.
با شرح حالم سراغ استاد رفتم،به نظر جدی می آمد.شرح حالم را که خواندم
گفت:خانم دکتر داروهاش را دقیق بپرس ،فقط به اسم دارو اکتفا نکن چون برای ما دوز و تعداد و روزهای مصرفی مهم است.
مجدد این قسمت از پرونده را هم تکمیل کردم سراغ استاد رفتم
-خانم دکتر مفاصل رو معاینه کن و بنویس،فورس اندام ها (قدرت عضلات) هم نوشته بشود
و همزمان تند تند روی دست خودش نشان می دهد.
برای بار دوم با مریض به اتاق بغل رفتیم تا من معاینه کنم.
اینبار که برگشتم،با خودم گفتم اگر بازم چیزی ناقص باشه قطعا استاد باهام یک دعوای حسابی میکند
همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه استاد پلن مراجعه قبلی را نگاه کرد و گفت:آزمایش دادی؟
مریض چند برگه از کیفش درآورد و گفت بله
تو دلم گفتم الان پرونده رو می کوبه تو سرم که ماه پنجم استاجری هستی و این همه نقص در شرح حال
ولی همچنان با صدای آرام و بدون هیچ عصبانیتی بهم گفت:
خانم دکتر زحمت بکش آزمایشات رو هم بنویس داخل پرونده تا برای مریض با همدیگر تصمیم گیری کنیم
پایان درمانگاه با خودم داشتم فکر میکردم که استاد چقدر با صبر و آرامش به من یاد داد تا در عمل خودم یک شرح حال خوب از مریض بگیرم و حتی یکبار هم از نقص های شرح حال هایم عصبانی نشد و با حوصله توضیح میداد و به مریض هم میگفت با خانم دکتر برید پرونده اتون را تکمیل کند.
از درمانگاه روماتولوژی آن روز فقط درس پزشکی یاد نگرفتم ،بلکه استاد در تمام مراحل به من اعتماد به نفس می داد.
حیف که نمی توانم اینبار که در اینترنی به امیراعلم میروم به او بگویم خوشحالم اولین روز داخلی در استاجری با شما استاد عزیزم آغاز شد.
وگرنه تمام دوره داخلی در گوشه ای دور از چشم می ایستادم تا مبادا ازم بخواهند شرح حال بگیرم
و صد حیف که دیگر فرصتی برای آموختن از او نیست...
#گیله_وا
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هشتم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روز اول داخلی
روتیشن اول بیمارستان امیراعلم
تقسیم بندی درمانگاه ها که انجام شد،به تنهایی درمانگاه روماتولوژی افتادم
استرس زیادی داشتم چون تقریبا چیزی از روماتولوژی بلد نبودم و زیاد هم برام قابل درک نبود.
وارد درمانگاه که شدم،صف طولانی مقابل اتاق روماتولوژی به چشممیخورد
امیدوار بودم استاد فقط به مشاهده کردن در گوشه ای از درمانگاه رضایت بدهد چون اصلا نمی دانستم از یک فرد با بیماری روماتولوژی چه باید بپرسم
وارد اتاق شدم و استاد به نظر جدی میومد
ازم پرسید
-خانم دکتر ماه چندم استاجری ات هست؟
+روز اول داخلی ام
-نه ماه چندم استاجری هستی؟
+ماه ۴ ام یا ۵ام استاد
-خب خوبه پس شرح حال بلدی،یکمریض رو شرح حال بگیر اتاق بغل بیا به من معرفی کن
تو دلم گفتم ماه پنجم هستم ولی خب جراحی،ارتوپدی و ... شرح حال درست حسابی نداشتند که
یک پرونده با استرس برداشتم و بیمار را صدا کردم.اول سعی کردم شرح حال های قبلی رو بخوانم و اصطلاحات داخل شرح حال را سرچ کنم.
با شرح حالم سراغ استاد رفتم،به نظر جدی می آمد.شرح حالم را که خواندم
گفت:خانم دکتر داروهاش را دقیق بپرس ،فقط به اسم دارو اکتفا نکن چون برای ما دوز و تعداد و روزهای مصرفی مهم است.
مجدد این قسمت از پرونده را هم تکمیل کردم سراغ استاد رفتم
-خانم دکتر مفاصل رو معاینه کن و بنویس،فورس اندام ها (قدرت عضلات) هم نوشته بشود
و همزمان تند تند روی دست خودش نشان می دهد.
برای بار دوم با مریض به اتاق بغل رفتیم تا من معاینه کنم.
اینبار که برگشتم،با خودم گفتم اگر بازم چیزی ناقص باشه قطعا استاد باهام یک دعوای حسابی میکند
همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه استاد پلن مراجعه قبلی را نگاه کرد و گفت:آزمایش دادی؟
مریض چند برگه از کیفش درآورد و گفت بله
تو دلم گفتم الان پرونده رو می کوبه تو سرم که ماه پنجم استاجری هستی و این همه نقص در شرح حال
ولی همچنان با صدای آرام و بدون هیچ عصبانیتی بهم گفت:
خانم دکتر زحمت بکش آزمایشات رو هم بنویس داخل پرونده تا برای مریض با همدیگر تصمیم گیری کنیم
پایان درمانگاه با خودم داشتم فکر میکردم که استاد چقدر با صبر و آرامش به من یاد داد تا در عمل خودم یک شرح حال خوب از مریض بگیرم و حتی یکبار هم از نقص های شرح حال هایم عصبانی نشد و با حوصله توضیح میداد و به مریض هم میگفت با خانم دکتر برید پرونده اتون را تکمیل کند.
از درمانگاه روماتولوژی آن روز فقط درس پزشکی یاد نگرفتم ،بلکه استاد در تمام مراحل به من اعتماد به نفس می داد.
حیف که نمی توانم اینبار که در اینترنی به امیراعلم میروم به او بگویم خوشحالم اولین روز داخلی در استاجری با شما استاد عزیزم آغاز شد.
وگرنه تمام دوره داخلی در گوشه ای دور از چشم می ایستادم تا مبادا ازم بخواهند شرح حال بگیرم
و صد حیف که دیگر فرصتی برای آموختن از او نیست...
#گیله_وا
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هشتم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت نهم
علائم مرگ - بخش اول
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
علائم مرگ - بخش اول
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - علائم مرگ
تخت پانزدهِ c مال من بود (مال من بود؟ یعنی چه؟)، بیمار قبلی ام خوشحال بود. با اون خوش گذشت. خوب شد و رفت. میروم سر پانزدهِ c. از همراهش میپرسم، میگوید کنسر ریه دارد (کنسر ریه...مرگ). تا همین پریروز هم حالش خوب بوده. حتی پس از تنگی نفس اخیر هم هوشیار بوده و مشکلی نداشته. پسرش جوان است، هنزفری در گوش دارد و از همه چیز ظاهرا آگاه است. خودش ولی خواب است. روز اولی که دیدمش خواب بود. فردایش ولی نه، اینتوبه بود. دخترش کنارش بود، او هم جوان و کپی پدرش. میروم مثلا پروگرس نوت بگذارم.
+دیروز چه طور بودند؟
-خوب بودند، صحبت میکردند، شام خوردند، صبح که شد، اکسیژن شان افتاد.
پرونده را میخوانم: "درخواست مشاوره با سرویس بیهوشی: بیمار را از لحاظ اینتوبه شدن بررسی فرمایید."
مهم ترین سوال من در این بیمار، یک سوال پاتوفیزیولوژیک بود: چرا اساسا یک فرد به اینتوبه شدن نیاز پیدا میکند؟ مکانیسم اش چیست؟(اراده مایل به دانستن مکانیسم)
"...به محض رویت درخواست مشاوره، بر بالین بیمار حاضر شدیم. در هوای اتاق، اکسیژن 90 دارد. بنابر این و یک سری چیز های دیگر، بیمار با لارنگوسکوپ اینتوبه شد."
تمام بیمارستانی ها، پزشک، پرستار، خدماتی: (اینتوبه...مرگ). همان پارچه معروف هم روی دهانش بود، که هیچ وقت نفهمیدم چرا پارچه میگذارند روی دهان اینتوبه ها، روی دهان نیمه باز شان. استاد در راند سری به دستگاه اینتوبه میزند تا تنظیمات را عوض کند. بعد موقع رفتن سراغ مریض بعدی، به ما میگوید PEEP اش را روی ۵ بگذاریم. میرویم بالای سر دستگاهی که چیزی ازش بلد نیستیم. یک چیز چرخاندنی داشت، آن را میچرخانیم تا بین گزینه های مختلف روی دستگاه جابجا شود و ناگهان، از آن لرز های کوتاه: دستگاه خاموش شد، دیگر صدایی از اکسیژن نمی آمد، بوق اخطار زد، رنگ قرمز نشان داد. وحشت!کشتیمش! و یک نفر از آن پشت میگوید استاد خودتان بروید بهتر است! یک نفری که همراه بیمار نیست. و استاد می آید و دستگاه درست میشود.
فردا میشود. روز آخر بخش و من در تختی در همان سالن، از بیماری دیگر شرح حال میگیرم، که نمره ام را تضمین کنم... نمره! و اینجاست که میفهمیم آن خاموشی ناگهانی دستگاه اینتوبه و بوق اخطار دادنش، گویی عادی است! هر یک دقیقه یک بار یا کمتر، این اتفاق می افتاد! و من که بارهای اول خودم را نمیتوانستم با آن وفق دهم! هر بار صدای اخطار، رعشه به تنم می انداخت! و با خودم میگفتم: این پسرش چی فکر میکنه؟ قلبش نمیریزه هر بار؟
تلاش میکنم به صدایش عادت کنم. دور آن تخت را هاله ای گرفته بود. انگار یک آدم آهنی بغل تخت است. ترس... و پرستاری که بالای سرش بلند میگوید: این هم لووفد اش! من رفتم! [شیفت را تحویل میدهد...]
سر راند امروز، استاد از رزیدنت میپرسد: "پروگنوز این ها را چطور تعیین کنیم؟ الان همراهش بپرسد در مورد پدرش، چه میگویی به او؟" پاسخ، مثل خیلی دیگر از پاسخ های پزشکی، چیزی نیست جز یک score، اسکور تعیین کننده مرگ! گوی پیشگویی طبابت.
رزیدنت میپرسد آزمایش هایش کو؟ و من که به نظرم بیمار کیس جذابی نبود و کسی به او اهمیتی نمیداد و حدس نمیزدم آزمایش هایش مهم باشد، آزمایش هایش را در نیاورده بودم. سریع میروم پشت سیستم. بیکربنات،پ هاش و ....
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
تخت پانزدهِ c مال من بود (مال من بود؟ یعنی چه؟)، بیمار قبلی ام خوشحال بود. با اون خوش گذشت. خوب شد و رفت. میروم سر پانزدهِ c. از همراهش میپرسم، میگوید کنسر ریه دارد (کنسر ریه...مرگ). تا همین پریروز هم حالش خوب بوده. حتی پس از تنگی نفس اخیر هم هوشیار بوده و مشکلی نداشته. پسرش جوان است، هنزفری در گوش دارد و از همه چیز ظاهرا آگاه است. خودش ولی خواب است. روز اولی که دیدمش خواب بود. فردایش ولی نه، اینتوبه بود. دخترش کنارش بود، او هم جوان و کپی پدرش. میروم مثلا پروگرس نوت بگذارم.
+دیروز چه طور بودند؟
-خوب بودند، صحبت میکردند، شام خوردند، صبح که شد، اکسیژن شان افتاد.
پرونده را میخوانم: "درخواست مشاوره با سرویس بیهوشی: بیمار را از لحاظ اینتوبه شدن بررسی فرمایید."
مهم ترین سوال من در این بیمار، یک سوال پاتوفیزیولوژیک بود: چرا اساسا یک فرد به اینتوبه شدن نیاز پیدا میکند؟ مکانیسم اش چیست؟(اراده مایل به دانستن مکانیسم)
"...به محض رویت درخواست مشاوره، بر بالین بیمار حاضر شدیم. در هوای اتاق، اکسیژن 90 دارد. بنابر این و یک سری چیز های دیگر، بیمار با لارنگوسکوپ اینتوبه شد."
تمام بیمارستانی ها، پزشک، پرستار، خدماتی: (اینتوبه...مرگ). همان پارچه معروف هم روی دهانش بود، که هیچ وقت نفهمیدم چرا پارچه میگذارند روی دهان اینتوبه ها، روی دهان نیمه باز شان. استاد در راند سری به دستگاه اینتوبه میزند تا تنظیمات را عوض کند. بعد موقع رفتن سراغ مریض بعدی، به ما میگوید PEEP اش را روی ۵ بگذاریم. میرویم بالای سر دستگاهی که چیزی ازش بلد نیستیم. یک چیز چرخاندنی داشت، آن را میچرخانیم تا بین گزینه های مختلف روی دستگاه جابجا شود و ناگهان، از آن لرز های کوتاه: دستگاه خاموش شد، دیگر صدایی از اکسیژن نمی آمد، بوق اخطار زد، رنگ قرمز نشان داد. وحشت!کشتیمش! و یک نفر از آن پشت میگوید استاد خودتان بروید بهتر است! یک نفری که همراه بیمار نیست. و استاد می آید و دستگاه درست میشود.
فردا میشود. روز آخر بخش و من در تختی در همان سالن، از بیماری دیگر شرح حال میگیرم، که نمره ام را تضمین کنم... نمره! و اینجاست که میفهمیم آن خاموشی ناگهانی دستگاه اینتوبه و بوق اخطار دادنش، گویی عادی است! هر یک دقیقه یک بار یا کمتر، این اتفاق می افتاد! و من که بارهای اول خودم را نمیتوانستم با آن وفق دهم! هر بار صدای اخطار، رعشه به تنم می انداخت! و با خودم میگفتم: این پسرش چی فکر میکنه؟ قلبش نمیریزه هر بار؟
تلاش میکنم به صدایش عادت کنم. دور آن تخت را هاله ای گرفته بود. انگار یک آدم آهنی بغل تخت است. ترس... و پرستاری که بالای سرش بلند میگوید: این هم لووفد اش! من رفتم! [شیفت را تحویل میدهد...]
سر راند امروز، استاد از رزیدنت میپرسد: "پروگنوز این ها را چطور تعیین کنیم؟ الان همراهش بپرسد در مورد پدرش، چه میگویی به او؟" پاسخ، مثل خیلی دیگر از پاسخ های پزشکی، چیزی نیست جز یک score، اسکور تعیین کننده مرگ! گوی پیشگویی طبابت.
رزیدنت میپرسد آزمایش هایش کو؟ و من که به نظرم بیمار کیس جذابی نبود و کسی به او اهمیتی نمیداد و حدس نمیزدم آزمایش هایش مهم باشد، آزمایش هایش را در نیاورده بودم. سریع میروم پشت سیستم. بیکربنات،پ هاش و ....
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت نهم
علائم مرگ - بخش دوم
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
علائم مرگ - بخش دوم
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - علائم مرگ
کمی بعد تر، وقتی ما برای امتحان آماده میشویم، همراه مریض کناری، به من میگوید این دستگاه اینتوبه چرا اکسیژنش را نشون نمیدهد. من حدس میزنم که اون انگشتی بهش وصل نیست. ولی وقتی میگردم، اصلا انگشتی ندارد! به او میگویم احتمالا مهم نبوده که نذاشتن! و او هم میگوید پس همین که گردنش بالا پایین میرود یعنی اکسیژن دارد و میگویم بله و تلاش میکنم که نبضش را بگیرم. دست هایش سرد سرد است. نبضی حس نمیشود. به گردنش که دست میزنم داغ است.حتی نبض کاروتید هم به آن صورت حس نمیشود. دستگاه اینتوبه هر بار که اکسیژن میفرستد، گردن و ریه اش را متسع میکند، نمیشد نبض کاروتید را خوب گرفت، چون گردنش هی تکان میخورد به خاطر اینتوبه. چشم هایش نیمه باز است. مردمک هایش به چپ و راست تکان میخورد... (سرما...مرگ)
همچنان برای امتحان آماده میشویم که دخترش را میبینیم، در صندلی بیرون از سالن پدرش. ضجه میزند. لباس سیاه دارد.
+این که هنوز زنده است، چرا گریه میکنه؟
-شاید تازه بهش گفتن که سرطان داره
[مکالمه من و یکی از بچه ها]
بعد از مدتی میبنیمش که آرام است، و بعضا گریه های ریز میکند.
+خیلی سخته ها!
-آره خب اولش سخته!
گمان میکنم دخترش داستان را پذیرفته و کار تمام است!
بعد از امتحان، چند نفر جدید می آیند، انگار همراهان جدید بیمار هستند. لباس سیاه بر تن دارند. بابا این که زنده است!(سیاه...مرگ) میروند بالای سر مریض. دور تختش پرده میکشند. صدای گریه می آید. بابا این که هنوز زنده است! دقایقی بعد همه را بیرون میکنند، حتی همه ۵ بیمار تخت های کناری در آن سالن را! همراهان خودش هم بیرون اند. تعدادی پرستار و دانشجوی پرستاری جوان بالای تختش هستند. معلوم نیست چه میکنند. حدس این است که برای احیا آماده میشوند.
صدایی می آید: "این ها که بلد نبودن یه لوله بذارن تو دماغش که غذا بخوره! باید ببریمش (میبردیمش؟) یه جای دیگه!" این بار صدا از همراه مریض است، دختر دیگرش، که بزرگ تر است و عصبانی تر. ما داریم ct های مریض ها را پشت سیستم میبینیم. و میبنیم که یک میز متحرک شامل دستگاه شوک را میبرند بالای سرش در اتاق (ترالی؟)...پس هنوز زنده است. در اتاق را میبندند، اتاق خالی از بیمار، به جز بیمار اینتوبه.
+آخر چرا این ادم ریه است؟ این سفیدی ها مگه نمیتونه پنومونی باشه؟
... جیییغ! فریاد. مرد؟ لابد. شیون، گریه... مرد... (گریه....مرگ)
نگهبان بخش می آید. "همه بیرون!" از بخش میروند بیرون. ما ct میبنیم، عجله داریم، باید برویم نهار. همچنان صدا می آید. میرویم بیرون از بخش، دم اسانسور. دخترش پخش زمین است، در آغوش یک زن پیر تر. چند مرد هم هستند. همه فریاد میزنند. آسانسور میرسد. یادم می افتد پدرم ۶۲ سالش است. او هم ۶۲ سالش بود...
آسانسور زنگ میزند...دن، دن دن، دن دن دن در دن، دن دن دن دن در دن دن،در دن دن دن دن دن...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
کمی بعد تر، وقتی ما برای امتحان آماده میشویم، همراه مریض کناری، به من میگوید این دستگاه اینتوبه چرا اکسیژنش را نشون نمیدهد. من حدس میزنم که اون انگشتی بهش وصل نیست. ولی وقتی میگردم، اصلا انگشتی ندارد! به او میگویم احتمالا مهم نبوده که نذاشتن! و او هم میگوید پس همین که گردنش بالا پایین میرود یعنی اکسیژن دارد و میگویم بله و تلاش میکنم که نبضش را بگیرم. دست هایش سرد سرد است. نبضی حس نمیشود. به گردنش که دست میزنم داغ است.حتی نبض کاروتید هم به آن صورت حس نمیشود. دستگاه اینتوبه هر بار که اکسیژن میفرستد، گردن و ریه اش را متسع میکند، نمیشد نبض کاروتید را خوب گرفت، چون گردنش هی تکان میخورد به خاطر اینتوبه. چشم هایش نیمه باز است. مردمک هایش به چپ و راست تکان میخورد... (سرما...مرگ)
همچنان برای امتحان آماده میشویم که دخترش را میبینیم، در صندلی بیرون از سالن پدرش. ضجه میزند. لباس سیاه دارد.
+این که هنوز زنده است، چرا گریه میکنه؟
-شاید تازه بهش گفتن که سرطان داره
[مکالمه من و یکی از بچه ها]
بعد از مدتی میبنیمش که آرام است، و بعضا گریه های ریز میکند.
+خیلی سخته ها!
-آره خب اولش سخته!
گمان میکنم دخترش داستان را پذیرفته و کار تمام است!
بعد از امتحان، چند نفر جدید می آیند، انگار همراهان جدید بیمار هستند. لباس سیاه بر تن دارند. بابا این که زنده است!(سیاه...مرگ) میروند بالای سر مریض. دور تختش پرده میکشند. صدای گریه می آید. بابا این که هنوز زنده است! دقایقی بعد همه را بیرون میکنند، حتی همه ۵ بیمار تخت های کناری در آن سالن را! همراهان خودش هم بیرون اند. تعدادی پرستار و دانشجوی پرستاری جوان بالای تختش هستند. معلوم نیست چه میکنند. حدس این است که برای احیا آماده میشوند.
صدایی می آید: "این ها که بلد نبودن یه لوله بذارن تو دماغش که غذا بخوره! باید ببریمش (میبردیمش؟) یه جای دیگه!" این بار صدا از همراه مریض است، دختر دیگرش، که بزرگ تر است و عصبانی تر. ما داریم ct های مریض ها را پشت سیستم میبینیم. و میبنیم که یک میز متحرک شامل دستگاه شوک را میبرند بالای سرش در اتاق (ترالی؟)...پس هنوز زنده است. در اتاق را میبندند، اتاق خالی از بیمار، به جز بیمار اینتوبه.
+آخر چرا این ادم ریه است؟ این سفیدی ها مگه نمیتونه پنومونی باشه؟
... جیییغ! فریاد. مرد؟ لابد. شیون، گریه... مرد... (گریه....مرگ)
نگهبان بخش می آید. "همه بیرون!" از بخش میروند بیرون. ما ct میبنیم، عجله داریم، باید برویم نهار. همچنان صدا می آید. میرویم بیرون از بخش، دم اسانسور. دخترش پخش زمین است، در آغوش یک زن پیر تر. چند مرد هم هستند. همه فریاد میزنند. آسانسور میرسد. یادم می افتد پدرم ۶۲ سالش است. او هم ۶۲ سالش بود...
آسانسور زنگ میزند...دن، دن دن، دن دن دن در دن، دن دن دن دن در دن دن،در دن دن دن دن دن...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes -قسمت دهم
نگاه های دزدکی
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
نگاه های دزدکی
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - نگاههای دزدکی
پسربچه ۱۰،۱۲ سالهای بود که صرع کنترل نشده داشت، با پدر و مادرش اومده بود، گرچه خودش اصلا جلو نمی اومد و رو یکی از تختهای معاینه نشسته بود و خودشو پشت پرده قایم کرده بود.
دست پدر و مادرش پر بود از انواع و اقسام تصویربرداریها و این بچه ۴ بار LTM شده بود (تو LTM فرد رو میذارن تو یه اتاقی و بهش EEG وصل میکنن و همزمان با دوربین هم نگاهش میکنن و برای بررسی شکل تشنجها و پیدا کردن اون نقطهای که تشنج ازش شروع میشه کاربرد داره)، ظاهرا عملش کرده بودن و نقطهای که فکر میکردن کانون تشنج هست رو از مغزش خارج کرده بودن ولی متاسفانه اون نقطه تنها کانون نبوده و بعد از برداشتن اون قسمت، قسمتای دیگه تازه بازی رو شروع کرده بودن و با هیچ دارویی هم کنترل نمیشدن :)
حالا بعد از عمل بچه بازم تشنجهای هر روزه داشت، تشنجهایی که خودشونو به شکل دویدن دور خودش، خندیدن های بدون کنترل و صداهای عجیب و بازی کردن با لباساش نشون میداد. مادر توضیح میداد و فیلمای کودکش رو وقتی تشنج میکرد به استاد نشون میداد و با جزییات شرایط رو توصیف میکرد.
فیلما رو دیدم، از یه جایی به بعد دیگه نمیتونستم تحمل کنم، بچه دست و پا میزد و مادر رو میدیدم که داشت سعی میکرد کنترلش کنه، تصور حس اون مادر در اون لحظه واقعا سخت بود. و از همه غم انگیزتر خود بچه. شما فکر کنین که یه گروه آدم نشستن دارن فیلمایی ازت رو نگاه میکنن که هیچ کدوم از اون حرکات دست خودت نیست و تو میفهمی که این کارا رو انجام میدی ولی نمیتونی هیچ کاریش کنی. شرم تو نگاههای دزدکیش از پشت پرده از جلو چشمم رد نمیشه :)
حدود نیم ساعت رو این کیس بحث شد، تهش نتیجه مشخص نبود و لازم بود فیلم کاملی از LTM اش رو بیارن که بتونن اون نقطه اصلی لعنتی رو پیدا کنن، مادر دیگه نتونست تحمل کنه و شروع به گریه کرد.
آینده تیره و تار بود، مادر گریه میکرد، پسرک دیگه تو اتاق نبود. کاش علم قدرتمندتر از چیزی بود که فکر میکردم.
#آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
پسربچه ۱۰،۱۲ سالهای بود که صرع کنترل نشده داشت، با پدر و مادرش اومده بود، گرچه خودش اصلا جلو نمی اومد و رو یکی از تختهای معاینه نشسته بود و خودشو پشت پرده قایم کرده بود.
دست پدر و مادرش پر بود از انواع و اقسام تصویربرداریها و این بچه ۴ بار LTM شده بود (تو LTM فرد رو میذارن تو یه اتاقی و بهش EEG وصل میکنن و همزمان با دوربین هم نگاهش میکنن و برای بررسی شکل تشنجها و پیدا کردن اون نقطهای که تشنج ازش شروع میشه کاربرد داره)، ظاهرا عملش کرده بودن و نقطهای که فکر میکردن کانون تشنج هست رو از مغزش خارج کرده بودن ولی متاسفانه اون نقطه تنها کانون نبوده و بعد از برداشتن اون قسمت، قسمتای دیگه تازه بازی رو شروع کرده بودن و با هیچ دارویی هم کنترل نمیشدن :)
حالا بعد از عمل بچه بازم تشنجهای هر روزه داشت، تشنجهایی که خودشونو به شکل دویدن دور خودش، خندیدن های بدون کنترل و صداهای عجیب و بازی کردن با لباساش نشون میداد. مادر توضیح میداد و فیلمای کودکش رو وقتی تشنج میکرد به استاد نشون میداد و با جزییات شرایط رو توصیف میکرد.
فیلما رو دیدم، از یه جایی به بعد دیگه نمیتونستم تحمل کنم، بچه دست و پا میزد و مادر رو میدیدم که داشت سعی میکرد کنترلش کنه، تصور حس اون مادر در اون لحظه واقعا سخت بود. و از همه غم انگیزتر خود بچه. شما فکر کنین که یه گروه آدم نشستن دارن فیلمایی ازت رو نگاه میکنن که هیچ کدوم از اون حرکات دست خودت نیست و تو میفهمی که این کارا رو انجام میدی ولی نمیتونی هیچ کاریش کنی. شرم تو نگاههای دزدکیش از پشت پرده از جلو چشمم رد نمیشه :)
حدود نیم ساعت رو این کیس بحث شد، تهش نتیجه مشخص نبود و لازم بود فیلم کاملی از LTM اش رو بیارن که بتونن اون نقطه اصلی لعنتی رو پیدا کنن، مادر دیگه نتونست تحمل کنه و شروع به گریه کرد.
آینده تیره و تار بود، مادر گریه میکرد، پسرک دیگه تو اتاق نبود. کاش علم قدرتمندتر از چیزی بود که فکر میکردم.
#آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam