tgoop.com/metastatic/113
Last Update:
قصه عکس بالا
پیرمرد بیمار خوش برخورد و مودب و صبور که قبل از رفتن یادداشتش را به دستم میدهد، تلفیقی از اندوه و رضایت و حسرت بر دلم مینشیند. خواستههای منطقی بجایش را به صورت یک، دو، سه، چهار نوشته؛ و دردی را که سیستم معیوب سلامت، بر روح و روانش انداخته، زیر کلمات منطقی و زیبایش پنهان کرده است. رد دردِ زیرِ پا رفتن کرامت انسانیش را در این سیستم، در تک تک کلماتش میخوانم.
میخواهم به پیرمرد بگویم:« پدر جان اینجا حرف و پیشنهاد ما عیاری ندارد؛ اینجا سالهاست کسی نظر کارشناس و مراجع و پزشک و بیمار را نمیپرسد!» نمیگویم؛ دلم نمیآید بگویم؛ دلم نمیآید کورسوی امیدی را که پیرمرد با نوشتن این یادداشت وزین بر خود وعده داده، کور کنم.
دوباره یادداشت را میخوانم؛ پیرمرد هنوز منتظر جواب مانده؛ میخواهم بگویم:« پدر جان دل ما هم خون است از این همه بینظمی و بد اخلاقی و کم و کاستی؛ گوش شنوا نداریم ولی!» نمیگویم؛ دلم نمیآید بگویم؛ دلم نمیآید کورسوی اعتباری را که پیرمرد برای من در جایگاه پزشک و هیئت علمی دانشگاه قائل شده، کور کنم.
بیخود لبخند تلخی میزنم که ماسک سپیدم، نفاقش را از چشمهای تیز پیرمرد پنهان میکند. میخواهم بگویم:« این آدمها که بد اخلاقی میکنند در جایگاه حرفهای شان؛ همان آدمهایی هستند که حرمتشان بارها بیاعتبار شده از سوی مسئولان و مردم ؛ همانها هستند که بیحرمتی و بد اخلاقی دیدهاند از خیلیها؛ همانها که خون دل خوردهاند در سیستمی که انصاف و عدالت دیگر جایگاهی در رتبه و شأن کارمندان ندارد.» نمیگویم؛ دلم نمیآید بگویم؛ دلم نمیآید دلخوشی پیرمرد را به اینکه هنوز میشود با انصاف و اخلاق، خیلی چیزها را درست کرد، کور کنم .
کلمات بیربط نامفهومی از دهانم بیرون میآید تا شاید خجالتم را بپوشاند؛ دلم میخواهد بگویم:« پدر جان! با سیستم و مردم و اجتماعی طرفیم که زحمتها و عرق ریختنها و خوب بودنها مدتهاست دیگر برایشان قیمتی ندارند و به جای تکریم، تقبیح میشوند! چگونه از پرسنلی که بارها دشنام شنیده، هم از مردم، هم از مسئولین، دلجویی و تشکر کنم؟!» نمیگویم؛ دلم نمیآید بگویم؛ دلم نمیآید امید بیحاصلی را که پیرمرد هنوز به خوش رفتاری و خوش اخلاقی و تعهد انسانی دارد، کور کنم.
دلم میخواهد ساعتها برای پیرمرد درد دل کنم و از درد خبری که خواندهام بگویم؛ درد خبر اتاق عملی در یکی از کشورهای عربی همسایه، که همه کادر پرسنلی و پزشکیاش ایرانی هستند! درد سیستمی که نه تنها ارجی برای علم و دانش و اخلاق و کار حرفهای قائل نیست که نخبههایش را هم فراری داده است. از درد زخم کهنه جمله همان مسئولی بی مسئولیتی که گفت:« هر پزشکی میخواهد برود؛ بلیط برایش میخرم !» از هزار درد ناگفته و نانوشته و ناشنیده؛ شاید هم هزار بار گفته و نوشته و شنیده؛… ولی از دیدهٔ اعتبار ساقط شده!
هیچکدام را نمیگویم چون مدتهاست حرف زدن، اعتباری ندارد! ولی دلم نمیآید یادداشت بینظیر پیرمرد گوشه کشوی میزم در بیمارستان بیاعتبار شود؛ آن را به اشتراک میگذارم شاید به گوش کسی، مسئولی برسد !
مرد که میرود ناخودآگاه به یاد یادداشت کوتاه مهرداد اصیل در مجله اندیشه پویا در مورد زندانهای هولناک شوروی موسوم به مجمع الجزایر گولاگ میافتم؛ اصیل مینویسد:« واقعیت چنان غرابتی یافته بود که هر تخیلی را از اعتبار میانداخت!» از خودم میپرسم کجای زمانه غریب ما، واقعیت اینقدر پر از غرابت شد که تخیل مان برای بهتر شدن آینده برای همیشه از اعتبار افتاد ؟!!!
تخیلمان مدتهاست عیار و اعتباری ندارد ولی،
کاش امید پیرمرد برای همیشه از اعتبار نیفتد!
https://www.tgoop.com/metastatic
BY کوچه باغ متاستاز

Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/113