tgoop.com/metastatic/120
Last Update:
ماجراهای من و دانشگاه و ترفیع!
گاهی وقتها آدم، خواسته یا ناخواسته در وضعیت عجیبی گیر میافتد؛ عجیب یا حتی خندهدار.
منشی بخش، بین مریضها در میزند و وارد درمانگاهم میشود. حکمی را به مژده آورده که نشان میدهد دانشگاه به پاسِ خدمتِ تمام وقت دولتی، ترفیعمان داده…
برای من که مدتهاست طبق یک قرار شخصی، خود خواسته، خودم را از چارچوب این بوروکراسی معیوب بیرون انداخته ام و عطای ارتقا و ترفیع در این سیستم بی سامان را به لقایش بخشیدهام، این حکمِ تشویقی که به موجب آن، مبلغ خندهداری به حقوق ماهیانهام و ردیفی به ردیفهای سازمانیام اضافه شده، مایهٔ تفریح و خندهام میشود؛ خنده شاید نه بر مسئولینی که بالاخره تکانی به خود داده و فکرِ بکری! کردهاند برای ایجادِ انگیزهٔ کار در سیستم درمانی دولتی؛ بلکه شاید خنده بر خودم، که به دست خودم، خودم را در وضعیت متنقاضِ مضحکی گیر انداخته و سرِ رهایی از آن ندارم!
سالهاست با وسواسی غریب، در دانشگاه به کار درمان و آموزش چسبیدهام و غافل از بندهایی که سیستم روانیِ خودم، مرا به دامشان درافکنده و به آنها مقید و متعهد نگه داشته، به جبران چشمپوشی از منافع مادی و غیرمادی که در کارِ غیر دولتی وجود دارد، در ورطهٔ معناسازیِ بیهوده افتاده و با خودم تکرار کردهام که دلخوشم به رضایت بیماران و دانشجویانم!
با این حال این روزها که به لطف همراهی دوستی کاربلد، قدم در راه تحلیل مکانیسمهای پیچیدهٔ روانم گذاشتهام و پوشش مکانیسمهای دفاعی پررنگ و لعابم کنار رفته و واقعیت بر من عریان شده، دیگر نمیتوانم به راحتی لباسِ معنا بر فرمایشاتِ والدِ سختگیرِ درونم بپوشانم و خودنمایی های پرطمطراقش را نادیده بگیرم و به سبک گذشته از زندگی لذت ببرم!
درست همان طور که این آگاهی جدید به یاریام میشتابد تا به خودم تلنگر بزنم اگر از دانشگاه دلخوری که به جای قدر دیدنِ زحمات شبانهروزیات، پیوسته اعتقادات شخصی و سیاسیات را رصد میکند و محکوم؛ یعنی هنوز دل در گرو قدرشناسی و رضایت دیگران داری و جایی از روانت میلنگد!؛ همانطور هم همین آگاهی، گیجم میکند که حالا که دیگر معنایی برای تلاشهای متعهدانهات نداری، به کدام دستاویز برای ادامه چنگ انداختهای؟!
وسط رفت و برگشتهای سریع ذهنم بین همهٔ این گزارهها که البته چند ثانیهای بیشتر طول نکشیده، در حضور دستیار جوان و بیمار و همراه بیمار به منشی میگویم:« کاغذ را تا کردهاید که کسی مبلغش را نبیند؟! حالا یعنی یک میلیون به حقوقم اضافه شده، خوشحال باشم؟!»
همراه مریض به کمک باز شدن کلاف پیچیدهٔ ذهنم میآید و با خنده میگوید:« برای همین تزریق زیرپوستی که امروز برای همسرم اینجا رایگان انجام میشود، در مطب های خصوصی هفتصد هزار تومان گرفته میشود.»
همین جمله کافی است تا تقلای ذهنم آرام شود. حتی حالا هم، برای من که سالهاست خودم را از قید جمع کردن امتیازهای پژوهشی و فرهنگی! دانشگاه برای ارتقای مرتبهٔ استادی ام رهانیدهام؛ و این روزها وسط کوره راه پر از رنجِ شناختنِ خود و آگاهی بر نفس، بسیاری از معناهای مألوفم را گم کردهام؛ هنوز هم کمک کردن به آدمها معنا بخش است حتی در ازای اسارت در زندان بوروکراسی های اداریِ کار در بخش دولتی …
https://www.tgoop.com/metastatic
BY کوچه باغ متاستاز
Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/120