Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/metastatic/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
کوچه باغ متاستاز@metastatic P.32
METASTATIC Telegram 32
قصه ناتمام زنی به اسم ماهی
قسمت اول

ماهی با چادر سیاه و کثیفش، با صورت بی طراوت و خالی از زیبایی اش، با کلمه های نامفهومی که با غرغر زیر لب می گوید؛ از تخت معاینه پایین آمده، قهر کرده و روی زمین کف درمانگاه نشسته است. برایش مهم نیست که چادر سیاهش با خاک های کف درمانگاه، آغشته و کثیف شود. لب هایش را درست شبیه لب های بچه هایی که قهر می کنند، ورچیده و اشک هایش آماده ریختن هستند. صورتش را از سمت من و شوهرش چرخانده، بغض کرده و اعتنایی به ما ندارد.
به صندلی خالی کنار شوهرش اشاره می کنم و می گویم:" چرا آنجا نشستی؟" شوهرش هم می گوید:" بیا اینجا بنشین." او اما شانه بالا می اندازد، و صورتش را برمی گرداند. جملات نامفهومی می گوید که نمی فهمم. با علامت سوال به سمت شوهرش می چرخم تا مثل همیشه حرف های او را برایم تکرار کند، شوهرش اما این بار طفره می رود و رو به من می گوید:" نه! الکی می گوید!" ماهی فارسی حرف می زند، اما لهجه و نوع گویشی دارد که من متوجه نمی شوم. حالا شوهرش هم نامفهوم حرف می زند و من سر در نمی آورم. بی توجه به من، با همدیگر شروع به جر و بحث می کنند. از جرو بحث شان هم متوجه چیزی نمی شوم. ماهی اين بار سعی می کند واضح تر حرف بزند؛ با همان حالت قهر بچه گانه در چهره پیر شده اش می گوید: "من دیگر برای شیمی درمانی نمی آیم!"
تعجب می کنم؛ بیشتر از سه سال است که به علت عود مکرر سرطان دهانه رحم تحت درمان های متعدد شیمی درمانی و پرتودرمانی قرار گرفته و چند بار هم جراحی شده است. هیج وقت تا حالا درمان را رد نکرده است و باعث تعجب من است که در دوره طولانی 12 مرحله ای شیمی درمانی اش، حالا که فقط دو سه جلسه دیگر باقی مانده، او از ادامه درمان سرباز می زند. سعی می کنم قانعش کنم؛ می گویم: " فقط چند جلسه دیگر باقی مانده، اگر خسته شده ای، مدتی استراحت کن، بعد درمان را ادامه می دهیم." دوباره صورتش را می چرخاند و می گوید:" دیگر نمی آیم." فکر می کنم از شیمی درمانی های مکرر خسته شده است. رو به سوی شوهرش می کنم و می گویم:" اگر لازم است چند هفته ای استراحت کند، بعد درمان را ادامه می دهیم." شوهرش می گوید:" نه، الکی می گوید، نوبت بعدی را تعیین کنید." باز هم بحثی بین شان شروع می شود که من نمی فهمم.
حوصله ام از این قهر و لج بچه گانه سر رفته است. درمانگاه شلوغ است و عجله دارم که زودتر به بیماران بعدی برسم. بین حرف های نامفهوم زن و شوهر فقط متوجه می شوم زن از اینکه نوبت شیمی درمانی اش دیروز بوده و شوهرش امروز او را برای شیمی درمانی آورده ناراحت است و قهر کرده. این دلیل به نظرم بچه گانه می آید و آن را به حساب پرتوقعی زن می گذارم. می گویم:" یکی دو روز عقب افتادن شیمی درمانی که اشکالی ندارد." وقتی می بینم زن هنوز در حالت قهر روی زمین نشسته و حاضر نیست از جایش بلند شود با خودکار قرمز وسط صفحه پرونده اش می نویسم:" بیمار تمایل به ادامه درمان ندارد." و تصمیم می گیرم فعلا اصرار نکنم. چند هفته ای به او استراحت بدهم و بعد از مدتی دوباره درمان را از سر بگیرم. ولی مرد این بار اصرار به ادامه درمان دارد و می گوید:" نه خانم دکتر! نوبت بعدی را بنویس، می آییم." واقعا کلافه شده ام!
هیچ وقت با این بیمار احساس همدلی نداشته ام، خلقیات بدی دارد که حس همدلی را از من دور کرده است. در روزهای اول درمان که هنوز ماهی و خلقیاتش را نمی شناختم، سواستفاده های مکررش از دلسوزی های شخصی ام باعث شد تمام تلاشم را به این سمت ببرم که روابط من با او فقط در چارچوب حرفه ای باشد. شاید همین هم باعث شده با شوهرش بیشتر احساس همدلی داشته باشم. شوهر گویی همیشه از سواستفاده های ماهی از پیگیری های من بر می آشفت، نهیبش میزد و تا وقتی خودش حضور داشت اجازه نمی داد ماهی درخواست غیرمتعارفی داشته باشد. در این سه سال همیشه در گوشه ای از ذهنم صبر و حوصله مرد را ستوده بودم که با بیماری طول کشیده همسرش، با اخلاق نامناسب زن و با عوارض نامطلوب جسمی بیماری او این همه مدارا می کند. جراحی های متعدد، شکم زن را به فرم بدی در آورده است. بعد از آخرین جراحی، زخم بستر در ناحیه پایین کمر ایجاد شده که ترشحات زیاد و بدبویی دارد. شوهر ولی همیشه، سروقت و منظم، پیگیر درمان زن هست. و این مرا گویی به تعجب واداشته است. در این سه سال مرد همیشه آرام و صبور بوده است و زن، غرغرو و بداخلاق. برخلاف بعضی دیگر از بیماران زنم که همسرشان در همان ابتدای بیماری، حمایتشان را دریغ کرده اند، در مورد ماهی همیشه خیالم راحت بوده است که شوهرش کاملا پیگیر درمانش هست. صبوری و مراقبت مرد در این مدت برایم قابل احترام بوده است.
من غرق در افکار خودم هستم و ماهی و شوهرش هنوز در حال مجادله ای نامفهوم، که در بین حرف های مبهم شان کلمه "عروس" توجهم را جلب می کند..
ادامه دارد..

https://www.tgoop.com/metastatic



tgoop.com/metastatic/32
Create:
Last Update:

قصه ناتمام زنی به اسم ماهی
قسمت اول

ماهی با چادر سیاه و کثیفش، با صورت بی طراوت و خالی از زیبایی اش، با کلمه های نامفهومی که با غرغر زیر لب می گوید؛ از تخت معاینه پایین آمده، قهر کرده و روی زمین کف درمانگاه نشسته است. برایش مهم نیست که چادر سیاهش با خاک های کف درمانگاه، آغشته و کثیف شود. لب هایش را درست شبیه لب های بچه هایی که قهر می کنند، ورچیده و اشک هایش آماده ریختن هستند. صورتش را از سمت من و شوهرش چرخانده، بغض کرده و اعتنایی به ما ندارد.
به صندلی خالی کنار شوهرش اشاره می کنم و می گویم:" چرا آنجا نشستی؟" شوهرش هم می گوید:" بیا اینجا بنشین." او اما شانه بالا می اندازد، و صورتش را برمی گرداند. جملات نامفهومی می گوید که نمی فهمم. با علامت سوال به سمت شوهرش می چرخم تا مثل همیشه حرف های او را برایم تکرار کند، شوهرش اما این بار طفره می رود و رو به من می گوید:" نه! الکی می گوید!" ماهی فارسی حرف می زند، اما لهجه و نوع گویشی دارد که من متوجه نمی شوم. حالا شوهرش هم نامفهوم حرف می زند و من سر در نمی آورم. بی توجه به من، با همدیگر شروع به جر و بحث می کنند. از جرو بحث شان هم متوجه چیزی نمی شوم. ماهی اين بار سعی می کند واضح تر حرف بزند؛ با همان حالت قهر بچه گانه در چهره پیر شده اش می گوید: "من دیگر برای شیمی درمانی نمی آیم!"
تعجب می کنم؛ بیشتر از سه سال است که به علت عود مکرر سرطان دهانه رحم تحت درمان های متعدد شیمی درمانی و پرتودرمانی قرار گرفته و چند بار هم جراحی شده است. هیج وقت تا حالا درمان را رد نکرده است و باعث تعجب من است که در دوره طولانی 12 مرحله ای شیمی درمانی اش، حالا که فقط دو سه جلسه دیگر باقی مانده، او از ادامه درمان سرباز می زند. سعی می کنم قانعش کنم؛ می گویم: " فقط چند جلسه دیگر باقی مانده، اگر خسته شده ای، مدتی استراحت کن، بعد درمان را ادامه می دهیم." دوباره صورتش را می چرخاند و می گوید:" دیگر نمی آیم." فکر می کنم از شیمی درمانی های مکرر خسته شده است. رو به سوی شوهرش می کنم و می گویم:" اگر لازم است چند هفته ای استراحت کند، بعد درمان را ادامه می دهیم." شوهرش می گوید:" نه، الکی می گوید، نوبت بعدی را تعیین کنید." باز هم بحثی بین شان شروع می شود که من نمی فهمم.
حوصله ام از این قهر و لج بچه گانه سر رفته است. درمانگاه شلوغ است و عجله دارم که زودتر به بیماران بعدی برسم. بین حرف های نامفهوم زن و شوهر فقط متوجه می شوم زن از اینکه نوبت شیمی درمانی اش دیروز بوده و شوهرش امروز او را برای شیمی درمانی آورده ناراحت است و قهر کرده. این دلیل به نظرم بچه گانه می آید و آن را به حساب پرتوقعی زن می گذارم. می گویم:" یکی دو روز عقب افتادن شیمی درمانی که اشکالی ندارد." وقتی می بینم زن هنوز در حالت قهر روی زمین نشسته و حاضر نیست از جایش بلند شود با خودکار قرمز وسط صفحه پرونده اش می نویسم:" بیمار تمایل به ادامه درمان ندارد." و تصمیم می گیرم فعلا اصرار نکنم. چند هفته ای به او استراحت بدهم و بعد از مدتی دوباره درمان را از سر بگیرم. ولی مرد این بار اصرار به ادامه درمان دارد و می گوید:" نه خانم دکتر! نوبت بعدی را بنویس، می آییم." واقعا کلافه شده ام!
هیچ وقت با این بیمار احساس همدلی نداشته ام، خلقیات بدی دارد که حس همدلی را از من دور کرده است. در روزهای اول درمان که هنوز ماهی و خلقیاتش را نمی شناختم، سواستفاده های مکررش از دلسوزی های شخصی ام باعث شد تمام تلاشم را به این سمت ببرم که روابط من با او فقط در چارچوب حرفه ای باشد. شاید همین هم باعث شده با شوهرش بیشتر احساس همدلی داشته باشم. شوهر گویی همیشه از سواستفاده های ماهی از پیگیری های من بر می آشفت، نهیبش میزد و تا وقتی خودش حضور داشت اجازه نمی داد ماهی درخواست غیرمتعارفی داشته باشد. در این سه سال همیشه در گوشه ای از ذهنم صبر و حوصله مرد را ستوده بودم که با بیماری طول کشیده همسرش، با اخلاق نامناسب زن و با عوارض نامطلوب جسمی بیماری او این همه مدارا می کند. جراحی های متعدد، شکم زن را به فرم بدی در آورده است. بعد از آخرین جراحی، زخم بستر در ناحیه پایین کمر ایجاد شده که ترشحات زیاد و بدبویی دارد. شوهر ولی همیشه، سروقت و منظم، پیگیر درمان زن هست. و این مرا گویی به تعجب واداشته است. در این سه سال مرد همیشه آرام و صبور بوده است و زن، غرغرو و بداخلاق. برخلاف بعضی دیگر از بیماران زنم که همسرشان در همان ابتدای بیماری، حمایتشان را دریغ کرده اند، در مورد ماهی همیشه خیالم راحت بوده است که شوهرش کاملا پیگیر درمانش هست. صبوری و مراقبت مرد در این مدت برایم قابل احترام بوده است.
من غرق در افکار خودم هستم و ماهی و شوهرش هنوز در حال مجادله ای نامفهوم، که در بین حرف های مبهم شان کلمه "عروس" توجهم را جلب می کند..
ادامه دارد..

https://www.tgoop.com/metastatic

BY کوچه باغ متاستاز




Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/32

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

fire bomb molotov November 18 Dylan Hollingsworth yau ma tei Over 33,000 people sent out over 1,000 doxxing messages in the group. Although the administrators tried to delete all of the messages, the posting speed was far too much for them to keep up. Users are more open to new information on workdays rather than weekends. It’s yet another bloodbath on Satoshi Street. As of press time, Bitcoin (BTC) and the broader cryptocurrency market have corrected another 10 percent amid a massive sell-off. Ethereum (EHT) is down a staggering 15 percent moving close to $1,000, down more than 42 percent on the weekly chart. Click “Save” ;
from us


Telegram کوچه باغ متاستاز
FROM American