METASTATIC Telegram 46
قصه سارا
قسمت اول


ترنم اشک بر مژه های بلند سارا چشم های زیبایش را هنوز هم زیباتر می کند؛ آه بلند سارا همان مظهر حسرت برخود کرده های بی بازگشت گذشته است؛ همان حس غم انگیز پشیمانی در بن بست آخر راهی که امکان برگشت ندارد! ابهام زمان و آینده، همیشه در نقطه حال به آگاهی می رسد و دریغا که پلی وجود ندارد برای گذر دوباره به گذشته و جبران آنچه نباید می‌کردی!

نمی توانم سرزنشش کنم چرا که سرنوشت،  بی کوچکترین اغماضی، سرسختانه مجازات خطای خود کرده را بر او باریده است. نگاه چشم هایش آنقدر مستاصل و بی پناه است که تنها آرزویم این است که من و سارا می توانستیم در زمان سفر کنیم؛ به گذشته برگردیم و آنچه را که نباید، از صحنه سرنوشتش پاک کنیم. دریغ و افسوس که این آرزو ناممکن است!

از همان روزهای اول دوستش داشتم؛ زن جوان و زیبا و آرامی که خیلی راحت با بیماری سرطانش روبه‌رو شده بود؛ درمان و عوارض درمان را پذیرا بود و با من همکاری می‌کرد برای طی شدن روند درمانش. علی رغم صورت جوانش، زود ازدواج کرده بود و شناسنامه فرزندانش، گذر زمان را بیشتر از صورت هنوز جوان مانده و جثه کوچک خودش نشان می دادند. از همان اول بار که با نامه متخصص زنان و زایمان، مبنی بر توده بزرگ و پیشرفته دهانه رحم به من مراجعه کرد؛ خونسردی اش برایم عجیب بود! و من هنوز هم بعد از گذشت این همه وقت که او را می شناسم نفهمیده ام خونسردی اش ناشی از عدم آگاهی  به وخامت بیماری اش بود یا از واقع گرایی ساده و بی پیرایه اش؟!

برای از دست ندادن زمان، درمان پرتو درمانی و شیمی درمانی همزمان را سریع شروع کردیم؛ دوره یک و نیم ماهه پرتو درمانی به خوبی گذشت و با قطع خونریزی سارا، هر دو به پاسخ درمانی امیدوار تر شدیم. عکسهای ام آر آی بعد از دوره پرتو درمانی هم نشان می‌داد که توده او کوچک تر شده است. بعد از اتمام این دوره، برای شروع پرتو درمانی داخل رحمی سارا برنامه ریزی کردیم؛ همه چیز ظاهراً خوب پیش می رفت و وضعیت جسمانی او هم رو به بهبود بود؛ فقط سارا مرتبا از فاصله طولانی محل سکونتش که بیش از سه ساعت با اهواز فاصله داشت شکایت می کرد و چون برای پرتودرمانی، روزانه مراجعه می‌کرد؛ همیشه از اینکه فرزندانش را در این مدت رها کرده و به دوست و آشنا سپرده، ناراحت بود. و من هر بار، اهمیت ادامه درمان بدون وقفه را برای او توضیح می دادم و از لزوم به دست آوردن سلامتی اش برای آینده فرزندانش می گفتم. نگرانی های او اما بیش از آنکه به خودش، جسمش و بیماری اش معطوف باشد؛ به وظایف مادری اش متمرکز بود و من باز هم این سوالها را گوشه ذهنم داشتم که:" آیا به راستی سارا اهمیت و وخامت بیماری اش را متوجه می شود؟ آیا انگیزه‌های درونی و عاشقانه مادری، محرک سارا برای فراموشی جسم بیمار خویش است یا دلیل اصلی تابوهای اجتماعی و فرهنگی پررنگی است که در محیط نیمه روستایی زندگی او هویت اصلی زن را در نقش مادری و همسری اش می‌جوید و نه در شخصیت وجودی خویش؟! و شاید هم ساده تر از همه اینها، فقط ناآگاهی و بی‌اطلاعی او باعث اولویت دادن به زندگی روزمره اش می شود تا آن طور که باید نگران ادامه درمان نباشد؟" این سوالها در آن زمان در ذهنم خیلی کمرنگ بود، ولی سرنوشت کنونی سارا این سوالها را به دغدغه‌های پررنگی تبدیل کرده است.

در کشاکش روزهای درمان بالاخره با تلاش و گفتگو در مورد اهمیت درمان؛ سارا هر روز برای پرتودرمانی مراجعه کرد و وقتی اندکی آسوده خاطر شده بودم از اینکه شاید بتوان جوانی سارا را از بیماری سرطان بازپس گرفت؛ روز اول پرتو درمانی داخل رحمی با وضعیت نامساعدی روبرو شدم؛ توده دهانه رحم، علی رغم اینکه کوچک شده بود، ولی دهانه رحم را کاملا مسدود کرده بود و امکان انجام پرتودرمانی داخل رحمی که قسمت مهمی از درمان سارا بود، وجود نداشت. با متخصص زنانی که سارا را به من ارجاع داده بود تماس گرفتم و از او خواستم در صورت امکان در اتاق عمل، دهانه رحم سارا را برای درمان پرتودرمانی باز کند تا ما بتوانیم درمان را ادامه دهیم. سارا دو بار به اتاق عمل برده شد، ولی متخصص زنان هم نتوانست دهانه رحم را باز کند و بعد از جلسات متعدد مشاوره با همکاران به این نتیجه رسیدیم که سارا را تحت جراحی قرار دهیم برای خارج کردن کامل رحم تخمدان و تومور؛ و درمان پرتودرمانی داخل رحمی را بعد از عمل جراحی انجام دهیم. علی رغم تصور من، سارا از پیشنهاد جراحی استقبال کرد، چرا که فکر می کرد با انجام جراحی هم تومور از بدنش خارج می شود و بیماری به طور کامل برطرف می شود؛ و هم درمانش تمام می شود و زودتر به روال عادی زندگی و مراقبت از فرزندانش برمی‌گردد. برایش توضیح دادم که جراحی، انتهای درمان نیست و بعد از جراحی باید برای پرتودرمانی داخل رحمی مراجعه کند. سرسری به حرفهایم گوش داد و با نامه من به سراغ متخصص زنان رفت برای انجام جراحی...

ادامه دارد...

https://www.tgoop.com/metastatic



tgoop.com/metastatic/46
Create:
Last Update:

قصه سارا
قسمت اول


ترنم اشک بر مژه های بلند سارا چشم های زیبایش را هنوز هم زیباتر می کند؛ آه بلند سارا همان مظهر حسرت برخود کرده های بی بازگشت گذشته است؛ همان حس غم انگیز پشیمانی در بن بست آخر راهی که امکان برگشت ندارد! ابهام زمان و آینده، همیشه در نقطه حال به آگاهی می رسد و دریغا که پلی وجود ندارد برای گذر دوباره به گذشته و جبران آنچه نباید می‌کردی!

نمی توانم سرزنشش کنم چرا که سرنوشت،  بی کوچکترین اغماضی، سرسختانه مجازات خطای خود کرده را بر او باریده است. نگاه چشم هایش آنقدر مستاصل و بی پناه است که تنها آرزویم این است که من و سارا می توانستیم در زمان سفر کنیم؛ به گذشته برگردیم و آنچه را که نباید، از صحنه سرنوشتش پاک کنیم. دریغ و افسوس که این آرزو ناممکن است!

از همان روزهای اول دوستش داشتم؛ زن جوان و زیبا و آرامی که خیلی راحت با بیماری سرطانش روبه‌رو شده بود؛ درمان و عوارض درمان را پذیرا بود و با من همکاری می‌کرد برای طی شدن روند درمانش. علی رغم صورت جوانش، زود ازدواج کرده بود و شناسنامه فرزندانش، گذر زمان را بیشتر از صورت هنوز جوان مانده و جثه کوچک خودش نشان می دادند. از همان اول بار که با نامه متخصص زنان و زایمان، مبنی بر توده بزرگ و پیشرفته دهانه رحم به من مراجعه کرد؛ خونسردی اش برایم عجیب بود! و من هنوز هم بعد از گذشت این همه وقت که او را می شناسم نفهمیده ام خونسردی اش ناشی از عدم آگاهی  به وخامت بیماری اش بود یا از واقع گرایی ساده و بی پیرایه اش؟!

برای از دست ندادن زمان، درمان پرتو درمانی و شیمی درمانی همزمان را سریع شروع کردیم؛ دوره یک و نیم ماهه پرتو درمانی به خوبی گذشت و با قطع خونریزی سارا، هر دو به پاسخ درمانی امیدوار تر شدیم. عکسهای ام آر آی بعد از دوره پرتو درمانی هم نشان می‌داد که توده او کوچک تر شده است. بعد از اتمام این دوره، برای شروع پرتو درمانی داخل رحمی سارا برنامه ریزی کردیم؛ همه چیز ظاهراً خوب پیش می رفت و وضعیت جسمانی او هم رو به بهبود بود؛ فقط سارا مرتبا از فاصله طولانی محل سکونتش که بیش از سه ساعت با اهواز فاصله داشت شکایت می کرد و چون برای پرتودرمانی، روزانه مراجعه می‌کرد؛ همیشه از اینکه فرزندانش را در این مدت رها کرده و به دوست و آشنا سپرده، ناراحت بود. و من هر بار، اهمیت ادامه درمان بدون وقفه را برای او توضیح می دادم و از لزوم به دست آوردن سلامتی اش برای آینده فرزندانش می گفتم. نگرانی های او اما بیش از آنکه به خودش، جسمش و بیماری اش معطوف باشد؛ به وظایف مادری اش متمرکز بود و من باز هم این سوالها را گوشه ذهنم داشتم که:" آیا به راستی سارا اهمیت و وخامت بیماری اش را متوجه می شود؟ آیا انگیزه‌های درونی و عاشقانه مادری، محرک سارا برای فراموشی جسم بیمار خویش است یا دلیل اصلی تابوهای اجتماعی و فرهنگی پررنگی است که در محیط نیمه روستایی زندگی او هویت اصلی زن را در نقش مادری و همسری اش می‌جوید و نه در شخصیت وجودی خویش؟! و شاید هم ساده تر از همه اینها، فقط ناآگاهی و بی‌اطلاعی او باعث اولویت دادن به زندگی روزمره اش می شود تا آن طور که باید نگران ادامه درمان نباشد؟" این سوالها در آن زمان در ذهنم خیلی کمرنگ بود، ولی سرنوشت کنونی سارا این سوالها را به دغدغه‌های پررنگی تبدیل کرده است.

در کشاکش روزهای درمان بالاخره با تلاش و گفتگو در مورد اهمیت درمان؛ سارا هر روز برای پرتودرمانی مراجعه کرد و وقتی اندکی آسوده خاطر شده بودم از اینکه شاید بتوان جوانی سارا را از بیماری سرطان بازپس گرفت؛ روز اول پرتو درمانی داخل رحمی با وضعیت نامساعدی روبرو شدم؛ توده دهانه رحم، علی رغم اینکه کوچک شده بود، ولی دهانه رحم را کاملا مسدود کرده بود و امکان انجام پرتودرمانی داخل رحمی که قسمت مهمی از درمان سارا بود، وجود نداشت. با متخصص زنانی که سارا را به من ارجاع داده بود تماس گرفتم و از او خواستم در صورت امکان در اتاق عمل، دهانه رحم سارا را برای درمان پرتودرمانی باز کند تا ما بتوانیم درمان را ادامه دهیم. سارا دو بار به اتاق عمل برده شد، ولی متخصص زنان هم نتوانست دهانه رحم را باز کند و بعد از جلسات متعدد مشاوره با همکاران به این نتیجه رسیدیم که سارا را تحت جراحی قرار دهیم برای خارج کردن کامل رحم تخمدان و تومور؛ و درمان پرتودرمانی داخل رحمی را بعد از عمل جراحی انجام دهیم. علی رغم تصور من، سارا از پیشنهاد جراحی استقبال کرد، چرا که فکر می کرد با انجام جراحی هم تومور از بدنش خارج می شود و بیماری به طور کامل برطرف می شود؛ و هم درمانش تمام می شود و زودتر به روال عادی زندگی و مراقبت از فرزندانش برمی‌گردد. برایش توضیح دادم که جراحی، انتهای درمان نیست و بعد از جراحی باید برای پرتودرمانی داخل رحمی مراجعه کند. سرسری به حرفهایم گوش داد و با نامه من به سراغ متخصص زنان رفت برای انجام جراحی...

ادامه دارد...

https://www.tgoop.com/metastatic

BY کوچه باغ متاستاز




Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/46

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

fire bomb molotov November 18 Dylan Hollingsworth yau ma tei “Hey degen, are you stressed? Just let it all out,” he wrote, along with a link to join the group. End-to-end encryption is an important feature in messaging, as it's the first step in protecting users from surveillance. Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations. Healing through screaming therapy
from us


Telegram کوچه باغ متاستاز
FROM American