tgoop.com/metastatic/47
Last Update:
قصه سارا
قسمت دوم
دو سه ماه گذشت و خبری از سارا نشد؛ از بیمارستان با شماره موبایل ثبت شده در پرونده اش تماس گرفتیم، کسی جواب نداد؛ در فواصل زمانی متعدد چندین بار از منشی خواستم مجدداً تماس بگیرد و بازهم جوابی داده نشد. از همکار متخصص زنان، جویای سرنوشت سارا شدم. همکارم گفت که بعد از عمل جراحی و ترخیص سارا از بیمارستان از او خواسته تا جواب پاتولوژی اش را برای او بیاورد، ولی سارا به آنجا هم دیگر مراجعه نکرده بود. کم کم در شلوغی روز های بیمارستان با ذهنی پر از دغدغه درمان بیماران جدید، سارا را فراموش کردم و خبری هم از او نشد.
یک سال گذشت و روزی بالاخره سارا لنگ لنگان و نالان از درد با جواب پاتولوژی مربوط به عمل جراحی یک سال قبل! به درمانگاه وارد شد؛ علیرغم دردی که داشت، صورتش مثل قبل زیبا و جوان، و ظاهرش آراسته و مرتب بود. ولی لنگیدنش را که دیدم، فاجعهای را که زیر این پوست جوان و سالم در حال رخ دادن بود، حدس زدم؛ شاید درست شبیه ناآگاهی فرهنگی که زیر ظاهر مدرن و امروزی سارا مخفی شده بود! عصبانی بودم؛ غم زده بودم؛ متاثر بودم؛ و هرچه کردم نتوانستم بر خشم درونم فائق آیم و سرزنشش نکنم؛ زبان به اعتراض و سرزنش باز کردم. در جواب همه سوالهای خشمناک من و بازخواست هایم از این که چرا یک سال پیش برای ادامه درمان مراجعه نکرده است، چشمهایم به چشم های گریان و مستاصلش افتاد و بر سرزنش های مسلسل وارم، لگام زدم. چشم به زیر انداختم، چون تاب این نگاه پر درد را نداشتم؛ و عجبا که باز هم در جواب سوالهایم فقط گفت:" بچه کوچک و مدرسهای دارم، نمی توانستم بیایم؛ بعد از عمل هم هیچ مشکلی نداشتم و کاملا خوب شده بودم." این جواب، آتش خشمم را شعله ور تر کرد ولی درد و رنجی که در نگاهش بود، صدایم را در گلو خفه کرد. حتی این یکی دو ماه اخیر که درد لگن و پایین کمر با دردهای تیرکشنده در پای چپ شروع شده بود و کم کم به لنگش افتاده بود؛ باز هم به جای مراجعه به من یا متخصص زنان، به یکی از همکاران پزشک غیر مرتبط با سرطان مراجعه کرده بود؛ فقط به این دلیل که مسافت بوشهر با شهر زادگاهش کمتر از اهواز بود. همکار پزشک البته به درستی برایش عکس هسته ای استخوان درخواست کرده بود و عکس استخوان احتمال وجود توده بزرگی را در لگن مطرح کرده ، که با علائم دیگری که سارا از آنها شکایت می کرد، همخوانی داشت.
می دانستم که همه سرزنش های دنیا هم راهی برای سارا و آینده او باز نخواهد کرد و برای شروع دوباره درمان تلاشم را از نو آغاز کردم. سی تی اسکن شکم و لگن، توده بزرگ بدخیمی را در لگن نشان داد که حتی مثانه و روده را هم درگیر کرده بود. به نظر میرسید تنها راه چاره، جراحی وسیع لگن همراه با برداشتن مثانه و روده و توده لگن باشد؛ با این شرایط، سارا اگر زنده بماند، زندگی سختی خواهد داشت؛ چرا که باید تا همیشه وابسته به کیسه ادرار و مدفوع تعبیه شده روی شکم باشد و عوارض سخت این جراحی سنگین را تحمل کند؛ از سوی دیگر چاره ای جز پذیرش این راه ندارد!
و اینها همه مجازاتی است که گاهی انسان باید برای یک غفلت ساده متحمل شود. او اگر یک سال قبل برای ادامه درمان مراجعه کرده بود، شاید حالا کاملا سالم و عاری از بیماری بود. با خودم میاندیشم احساس پشیمانی و ندامت انسان از غفلت و کوتاهی که در گذشته مرتکب شده و برای همیشه غیر قابل جبران است شاید شبیه احساسی باشد که قاتلی بینوا بعد از ارتکاب قتل دارد؛ همه سرزنش های دنیا هم او را از اعدام یا حبس و مجازات ابدی رها نخواهد داد...
ادامه دارد...
https://www.tgoop.com/metastatic
BY کوچه باغ متاستاز
Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/47