Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/metastatic/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
کوچه باغ متاستاز@metastatic P.49
METASTATIC Telegram 49
قصه من

قسمت اول

او، آخرین بیمار این روز طولانی است؛ و چه خاتمه تلخی بر روزم می گذارد طنین عصای زیر بغلش بر کف پوش کهنه درمانگاهم ! می رود و با رفتنش، هنوز هزار خیال خاکستری، ذهنم را پریشان می کند.


پرونده اش را قبل از آمدن دیده بودم؛ یکی از همان ۳۰ پرونده رنگارنگی که روی میزم ردیف شده بود؛ حالا اما این زن جوان ۲۷ ساله خوش سیمای خوش روحیه یکی از همان ۳۰ پرونده نیست؛ خاطره تلخی است که در پایان یک روز سخت کاری با خودم به خلوت خانه ام می برم.

پرونده اش را در سکوت می خوانم، او اما آمده تا از خودش هم بگوید؛ حتی قبل از اینکه من بپرسم توضیح می‌دهد که به خاطر مشکلات اقتصادی، درمانش به تاخیر افتاده است. تومور بدخیم استخوان بالای زانویش را رها می کنم و به ظاهر شیک و مرتب خودش و همراهش نگاه می کنم: از همان صورت هاست که با سیلی سرخ مانده است؟! زن جوان برایم توضیح می دهد که هزینه انجام شیمی درمانی در بیمارستان خصوصی را نداشته و به خاطر همین همکار پزشکم او را به من ارجاع داده است. در مورد بیماری اش و روند درمان برایش توضیح می دهم و او می‌گوید که می‌داند بیماری اش استئوسارکوم استخوان است. استئوسارکوم را البته به سختی تلفظ می کند. همکار ارتوپد در تهران این امید را به او داده که شیمی درمانی بتواند با کوچک کردن تومور استخوانی اش، عمل جراحی را راحت‌تر کند و جلوی قطع کردن پای راستش را بگیرد.

در درون من اما جدالی حکم فرماست برای گفتن همه آنچه او باید بداند؛ روحیه منطقی و واقع بینانه اش را که میبینم من هم احساسات بلاتکلیف مانده در درونم را پس می زنم و واقعیت‌های درمانش را برایش توضیح می دهم. می گویم که ممکن است علیرغم شیمی‌درمانی، برای حفظ جانش نهایتاً مجبور به قطع پای راستش شویم. اینجا انگار دیگر توقع زیادی است که بخواهم منطقی بماند؛ می هراسد و می‌گوید:« ترجیح می‌دهد بمیرد، ولی مجبور به قطع عضو نشود!» می دانم که نمی توانم خودم را به جای او بگذارم و سعی می‌کنم کلیشه ها را رها کنم؛ به حرفهایم رنگ پررنگ‌تری از امید می‌دهم و می‌گویم:« ما تلاشمان را خواهیم کرد تا جلوی قطع عضو را بگیریم؛ ولی تو هم باید برای همه چیز تا حدی آمادگی داشته باشی.» و می بینم  که در عین امیدواری، اسیر خیال پردازی نشده و خودش را تسلیم درمان می کند و به من اختیار می دهد برای انتخاب هر درمانی که صلاح هست. صدای ذهنم به من می‌گوید: «کاش میدانستم صلاح چیست؟!»

ادامه شرح حال را باید متوجه چالش بعدی درمانش کنم؛ می‌پرسم:« متاهلی؟»  و می‌شنوم:« ۷ ماه است ازدواج کرده ام!» می‌گویم:« بچه داری؟!» و میشنوم:« نه!»  توضیح می‌دهم که شیمی درمانی ممکن است تأثیر موقت یا دائم روی باروری داشته باشد؛ و می شنوم که می گوید:« بچه دار شدن برایم مهم نیست!» می گویم:« برای همسرت هم مهم نیست؟!» زن جوان به گرمی از عشق حاکم بر زندگی شان می گوید و معتقد است که همسرش فقط نگران سلامتش است. حرف‌های شیرینش چقدر تلخ است در گوشم وقتی به سال‌های مبهم  آینده بیماری اش می اندیشم! به اینجای بحث که میرسیم زن جوان دیگری که همراهش هست اما مداخله می کند و می پرسد:«راه حلی برای بیشتر شدن احتمال باروری بعد از شیمی درمانی هست یا نه؟!» به بیمار جوان می گویم:« شاید حالا که استرس بیماری و درمان را دارید، نگران بچه دار شدن نیستید؟ شاید در آینده نظر خودت یا شوهرت عوض شود.» که همراه بیمار می گوید:«بله! من خواهر شوهرش هستم و می‌دانم برای برادرم مهم است.» بیمار جوان اما هنوز با شور و حرارت از سختی چند ساله ای می گوید که در راه رسیدن به زندگی مشترک کشیده اند و از اطمینانش به عشق انحصاری همسرش به او.با این حال راه های احتمالی حفظ باروری را برایش توضیح می‌دهم و از او می‌خواهم قبل از شروع شیمی درمانی با یکی از همکاران متخصص نازایی مشورت کند تا همه احتمالات را در نظر گرفته باشیم و در روند آینده درمان با حسرتی از عدم پیش بینی شرایط بعدی روبرو نشویم.

زن جوان لنگ لنگان با عصای زیر بغل با امید به آینده درمان و عشق و زندگی اش با نامه مشاوره نازایی در دست می‌رود و بعد از رفتنش صدای هزار عصای چوبی آرامش ذهنم را می لنگاند…. من میمانم و فکر و خیال آینده یک سرنوشت، یک زندگی، دو سرنوشت، دو زندگی ! کاش عشق پرشور زن به زندگی و همسرش و امید واقع‌بینانه اش به یاری ام بشتابد برای درمانش. هزار صدا در ذهنم با هم در گفتگو هستند:« باروری اش مهم است در این شرایط بحرانی سلامتش؟! لازم بود با او از امکان حفظ باروری اش می گفتم یا باید درمان را زودتر شروع میکردم؟! تاخیر سه ماهه ای که به خاطر مسائل مالی در درمان افتاده، اشکالی در ادامه درمان ایجاد نمی‌کند؟! تومور بزرگش به شیمی درمانی پاسخ خوبی خواهد داد؟ خواهیم توانست پای راستش را حفظ کنیم؟ جانش را به در خواهیم برد از این مهلکه؟!»…

https://www.tgoop.com/metastatic



tgoop.com/metastatic/49
Create:
Last Update:

قصه من

قسمت اول

او، آخرین بیمار این روز طولانی است؛ و چه خاتمه تلخی بر روزم می گذارد طنین عصای زیر بغلش بر کف پوش کهنه درمانگاهم ! می رود و با رفتنش، هنوز هزار خیال خاکستری، ذهنم را پریشان می کند.


پرونده اش را قبل از آمدن دیده بودم؛ یکی از همان ۳۰ پرونده رنگارنگی که روی میزم ردیف شده بود؛ حالا اما این زن جوان ۲۷ ساله خوش سیمای خوش روحیه یکی از همان ۳۰ پرونده نیست؛ خاطره تلخی است که در پایان یک روز سخت کاری با خودم به خلوت خانه ام می برم.

پرونده اش را در سکوت می خوانم، او اما آمده تا از خودش هم بگوید؛ حتی قبل از اینکه من بپرسم توضیح می‌دهد که به خاطر مشکلات اقتصادی، درمانش به تاخیر افتاده است. تومور بدخیم استخوان بالای زانویش را رها می کنم و به ظاهر شیک و مرتب خودش و همراهش نگاه می کنم: از همان صورت هاست که با سیلی سرخ مانده است؟! زن جوان برایم توضیح می دهد که هزینه انجام شیمی درمانی در بیمارستان خصوصی را نداشته و به خاطر همین همکار پزشکم او را به من ارجاع داده است. در مورد بیماری اش و روند درمان برایش توضیح می دهم و او می‌گوید که می‌داند بیماری اش استئوسارکوم استخوان است. استئوسارکوم را البته به سختی تلفظ می کند. همکار ارتوپد در تهران این امید را به او داده که شیمی درمانی بتواند با کوچک کردن تومور استخوانی اش، عمل جراحی را راحت‌تر کند و جلوی قطع کردن پای راستش را بگیرد.

در درون من اما جدالی حکم فرماست برای گفتن همه آنچه او باید بداند؛ روحیه منطقی و واقع بینانه اش را که میبینم من هم احساسات بلاتکلیف مانده در درونم را پس می زنم و واقعیت‌های درمانش را برایش توضیح می دهم. می گویم که ممکن است علیرغم شیمی‌درمانی، برای حفظ جانش نهایتاً مجبور به قطع پای راستش شویم. اینجا انگار دیگر توقع زیادی است که بخواهم منطقی بماند؛ می هراسد و می‌گوید:« ترجیح می‌دهد بمیرد، ولی مجبور به قطع عضو نشود!» می دانم که نمی توانم خودم را به جای او بگذارم و سعی می‌کنم کلیشه ها را رها کنم؛ به حرفهایم رنگ پررنگ‌تری از امید می‌دهم و می‌گویم:« ما تلاشمان را خواهیم کرد تا جلوی قطع عضو را بگیریم؛ ولی تو هم باید برای همه چیز تا حدی آمادگی داشته باشی.» و می بینم  که در عین امیدواری، اسیر خیال پردازی نشده و خودش را تسلیم درمان می کند و به من اختیار می دهد برای انتخاب هر درمانی که صلاح هست. صدای ذهنم به من می‌گوید: «کاش میدانستم صلاح چیست؟!»

ادامه شرح حال را باید متوجه چالش بعدی درمانش کنم؛ می‌پرسم:« متاهلی؟»  و می‌شنوم:« ۷ ماه است ازدواج کرده ام!» می‌گویم:« بچه داری؟!» و میشنوم:« نه!»  توضیح می‌دهم که شیمی درمانی ممکن است تأثیر موقت یا دائم روی باروری داشته باشد؛ و می شنوم که می گوید:« بچه دار شدن برایم مهم نیست!» می گویم:« برای همسرت هم مهم نیست؟!» زن جوان به گرمی از عشق حاکم بر زندگی شان می گوید و معتقد است که همسرش فقط نگران سلامتش است. حرف‌های شیرینش چقدر تلخ است در گوشم وقتی به سال‌های مبهم  آینده بیماری اش می اندیشم! به اینجای بحث که میرسیم زن جوان دیگری که همراهش هست اما مداخله می کند و می پرسد:«راه حلی برای بیشتر شدن احتمال باروری بعد از شیمی درمانی هست یا نه؟!» به بیمار جوان می گویم:« شاید حالا که استرس بیماری و درمان را دارید، نگران بچه دار شدن نیستید؟ شاید در آینده نظر خودت یا شوهرت عوض شود.» که همراه بیمار می گوید:«بله! من خواهر شوهرش هستم و می‌دانم برای برادرم مهم است.» بیمار جوان اما هنوز با شور و حرارت از سختی چند ساله ای می گوید که در راه رسیدن به زندگی مشترک کشیده اند و از اطمینانش به عشق انحصاری همسرش به او.با این حال راه های احتمالی حفظ باروری را برایش توضیح می‌دهم و از او می‌خواهم قبل از شروع شیمی درمانی با یکی از همکاران متخصص نازایی مشورت کند تا همه احتمالات را در نظر گرفته باشیم و در روند آینده درمان با حسرتی از عدم پیش بینی شرایط بعدی روبرو نشویم.

زن جوان لنگ لنگان با عصای زیر بغل با امید به آینده درمان و عشق و زندگی اش با نامه مشاوره نازایی در دست می‌رود و بعد از رفتنش صدای هزار عصای چوبی آرامش ذهنم را می لنگاند…. من میمانم و فکر و خیال آینده یک سرنوشت، یک زندگی، دو سرنوشت، دو زندگی ! کاش عشق پرشور زن به زندگی و همسرش و امید واقع‌بینانه اش به یاری ام بشتابد برای درمانش. هزار صدا در ذهنم با هم در گفتگو هستند:« باروری اش مهم است در این شرایط بحرانی سلامتش؟! لازم بود با او از امکان حفظ باروری اش می گفتم یا باید درمان را زودتر شروع میکردم؟! تاخیر سه ماهه ای که به خاطر مسائل مالی در درمان افتاده، اشکالی در ادامه درمان ایجاد نمی‌کند؟! تومور بزرگش به شیمی درمانی پاسخ خوبی خواهد داد؟ خواهیم توانست پای راستش را حفظ کنیم؟ جانش را به در خواهیم برد از این مهلکه؟!»…

https://www.tgoop.com/metastatic

BY کوچه باغ متاستاز




Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/49

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

A few years ago, you had to use a special bot to run a poll on Telegram. Now you can easily do that yourself in two clicks. Hit the Menu icon and select “Create Poll.” Write your question and add up to 10 options. Running polls is a powerful strategy for getting feedback from your audience. If you’re considering the possibility of modifying your channel in any way, be sure to ask your subscribers’ opinions first. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Co-founder of NFT renting protocol Rentable World emiliano.eth shared the group Tuesday morning on Twitter, calling out the "degenerate" community, or crypto obsessives that engage in high-risk trading. Don’t publish new content at nighttime. Since not all users disable notifications for the night, you risk inadvertently disturbing them. The public channel had more than 109,000 subscribers, Judge Hui said. Ng had the power to remove or amend the messages in the channel, but he “allowed them to exist.”
from us


Telegram کوچه باغ متاستاز
FROM American