METASTATIC Telegram 53
واینک قصه زندگی!

قسمت دوم
آنچه بر آنم داشت تا بعد از ماه ها از مریم و قصه اش بنویسم، هدیه بی همتایی بود که او برایم به بهانه روز پزشک فرستاده بود؛ متن زیبایی برای تشکر از من و سایر پزشکانش به خاطر سلامتی دوباره اش.
حس بعد از خواندن نوشته مریم، همان حس سرشاری است که پا و دست و قلب مرا به مردمان و خاک کشورم زنجیر کرده؛ و پایم را بسته از رفتن! آری! میمانم تا این آدم ها هستند….
شما را هم در هدیه زیبای مریم شریک می کنم:
«با احترام به مناسبت تبریک روز پزشک  تقدیم به دکتر رزاقی عزیز و تمام پزشکان خوب سرزمینم که سهم بسزایی در شادی و سلامتی این روزهایم دارند!
همیشه با خود اندیشیده ام چه کسی بهتر از یک بیمار می تواند بزرگی و تقدس طبابت یک پزشک را به رشته ی تحریر در بیاورد؟
آیا آنگونه که من  به عنوان یک بیمار آن هم یک بیمار سرطانی می توانم از اهمیت نسخه ی دست های خداگونه ی یک پزشک بنویسم؛هیچ نویسنده ی زبر دستی می تواند بنویسد؟؟
آیا آنگونه که من می توانم شیرینی روزهایی که سلامتی ام را از روزگار پس گرفته ام را، به زبان بیاورم، هیچ گزارشگری می تواند رسانه ای کند؟
آیا کسی بهتر از من میداند شفا یعنی چه؟ سلامتی یعنی چه؟  آیا کسی بهتر از من میداند تشخیص درست و دستور به موقع چه اهمیتی دارد؟ آن هم درست زمانی که سلولهای  بدخیم خیز گرفته اند برای به فنا بردن آرزوهای شیرین یک مادر؟
پس مینویسم، بدون آنکه راه و رسم نوشتن را در هیچ دانشگاه و کلاس درسی آموخته باشم؛ می نویسم با مدد گرفتن از تجربیات تلخ و شیرینی که یک سال و نیم دوره ی سخت درمان به من آموخته؛ مینویسم برای قدردانی از پزشکان خوب سرزمینم که گاهی، عده ایی خصمانه برچسب هایی ناعادلانه بر چرایی طبابت آنها می زنند.
اگر من امروز سرطان را به لطف خدا پشت سر گذاشته ام و در خیال شیرینم که پر از عطر خوش سلامتی است، به تحقق آرزوهایم می اندیشم، به راستی که آن را مدیون طبابت پزشکان خوب هم وطنم هستم که در اوج بخشندگی ثمره ی سالها تلاش و کوشش خود را در قالب یک نسخه به من بخشیده اند و در مقابل، سلامتی بیمار برایشان بهترین پاداش بوده است؛ اگر امروز فرزندانم طعم شیرین مهر مادری را می چشند؛ اگر امروز مردی در فراق یار نمی سوزد؛ اگر امروز پدر و مادری مهر داغ فرزند بر قلبشان نخورده؛ بزرگترین دلیلش، بودن پزشکان با تجربه ای است که بدون چشم داشت مادی، مهربانانه به طبابت من پرداختند و برایم نسخه ی سلامتی پیچیدند؛ اگر من امروز می خندم، آن هم با صدای بلند، و دنیا پیش چشمانم زیبا و دوست داشتنی است؛ و سلامتی ام را فریاد می زنم، دلیلش حس مسئولیت جانانه ی یک پزشک است در مقابل مداوای بیمارش؛ اگر من امروز توانسته ام ناامیدی را رسوا کنم و سرطان را روسیاه؛ علتش وجود دست های یاری رسان پزشکان پرتلاش سرزمینم است.
از آنجا که می دانم هیچ چیز برای یک پزشک شیرین تر از دیدن سلامتی بیمارش نیست پس برای شما مینویسم: پزشکان خوب و مهربانی که مرا در این مسیر یار بوده اید! بدانید که من، سلامتم؛ و سلامتی آنقدر شیرین است که شیرینی اش را می توانم با تمام بیماران این جهان هستی، با هر رنگ و نژادی، با هر دین و مذهبی تقسیم کنم؛ صدایم آنقدر رسا و بلند است که به گوش تمام بیماران دنیا می رسد؛ و آن چنان غرق در مادری کردن برای فرزندانم هستم ، و همسری کردن برای مردی که در این مسیر سخت، لحظه ای تنهایم نگذاشت، که گویی هیچگاه هیچ سلول بدخیمی در وجودم جان نگرفته بود. خوشحالم که به علم پزشکی اعتماد کردم و جسم بیمارم را دست پزشکان با تجربه ی سرزمینم سپردم. پس سلامتی من گوارای شما باد! چرا که می دانم فریاد سلامتی من بهترین راه تشکر از زحمات شماست. آن را بشنوید و منتظر روزی باشید که خداوند اجر و پاداشی هزاران بار شیرین تر از سلامتی یک بیمار را به شما بدهد.
پس در این آب و خاک وطن بمانید و محکم و استوار برای بیماران نسخه ی سلامتی بنویسید! که نگاه نگران و پر اضطراب بیماران به دست های خدا گونه ی شماست.»
او البته حرف های صمیمانه تری هم برایم نوشته بود که راه میان قلب من و اوست، و نگاه غیر به آن برنمیتابم؛ شاید او هم برنمی‌تابد چون نوشته بود:« نمیدانم چرا؟! اما وقتی برای شما مینویسم، به دور از جو خشک میان پزشک و بیمار؛ آنقدر در نوشتن آزاد و رها هستم و غرق در دنیای افکار و احساساتم می شوم که گویی سالهاست شما را می شناسم؛ اما می دانم تنها دلیلش قلب مهربان و احساسات ناب و انسان دوستانه ی شماست که به سختی می توان از پشت نقاب علم و منطق شما، در قالب یک پزشک آن را پیدا کرد.»
و من ثروتی نمیشناسم بالاتر از واژه های مریم در همه زندگی ام!
و اینها همان کلمه هایی است که زندگی میبخشد به لحظه هایم، در کشمکش روزانه ام با مرگ آدم‌های قصه ام؛ و در کشاکش بی انصافی های برخی آدم های بیرون قصه ام...

https://www.tgoop.com/metastatic



tgoop.com/metastatic/53
Create:
Last Update:

واینک قصه زندگی!

قسمت دوم
آنچه بر آنم داشت تا بعد از ماه ها از مریم و قصه اش بنویسم، هدیه بی همتایی بود که او برایم به بهانه روز پزشک فرستاده بود؛ متن زیبایی برای تشکر از من و سایر پزشکانش به خاطر سلامتی دوباره اش.
حس بعد از خواندن نوشته مریم، همان حس سرشاری است که پا و دست و قلب مرا به مردمان و خاک کشورم زنجیر کرده؛ و پایم را بسته از رفتن! آری! میمانم تا این آدم ها هستند….
شما را هم در هدیه زیبای مریم شریک می کنم:
«با احترام به مناسبت تبریک روز پزشک  تقدیم به دکتر رزاقی عزیز و تمام پزشکان خوب سرزمینم که سهم بسزایی در شادی و سلامتی این روزهایم دارند!
همیشه با خود اندیشیده ام چه کسی بهتر از یک بیمار می تواند بزرگی و تقدس طبابت یک پزشک را به رشته ی تحریر در بیاورد؟
آیا آنگونه که من  به عنوان یک بیمار آن هم یک بیمار سرطانی می توانم از اهمیت نسخه ی دست های خداگونه ی یک پزشک بنویسم؛هیچ نویسنده ی زبر دستی می تواند بنویسد؟؟
آیا آنگونه که من می توانم شیرینی روزهایی که سلامتی ام را از روزگار پس گرفته ام را، به زبان بیاورم، هیچ گزارشگری می تواند رسانه ای کند؟
آیا کسی بهتر از من میداند شفا یعنی چه؟ سلامتی یعنی چه؟  آیا کسی بهتر از من میداند تشخیص درست و دستور به موقع چه اهمیتی دارد؟ آن هم درست زمانی که سلولهای  بدخیم خیز گرفته اند برای به فنا بردن آرزوهای شیرین یک مادر؟
پس مینویسم، بدون آنکه راه و رسم نوشتن را در هیچ دانشگاه و کلاس درسی آموخته باشم؛ می نویسم با مدد گرفتن از تجربیات تلخ و شیرینی که یک سال و نیم دوره ی سخت درمان به من آموخته؛ مینویسم برای قدردانی از پزشکان خوب سرزمینم که گاهی، عده ایی خصمانه برچسب هایی ناعادلانه بر چرایی طبابت آنها می زنند.
اگر من امروز سرطان را به لطف خدا پشت سر گذاشته ام و در خیال شیرینم که پر از عطر خوش سلامتی است، به تحقق آرزوهایم می اندیشم، به راستی که آن را مدیون طبابت پزشکان خوب هم وطنم هستم که در اوج بخشندگی ثمره ی سالها تلاش و کوشش خود را در قالب یک نسخه به من بخشیده اند و در مقابل، سلامتی بیمار برایشان بهترین پاداش بوده است؛ اگر امروز فرزندانم طعم شیرین مهر مادری را می چشند؛ اگر امروز مردی در فراق یار نمی سوزد؛ اگر امروز پدر و مادری مهر داغ فرزند بر قلبشان نخورده؛ بزرگترین دلیلش، بودن پزشکان با تجربه ای است که بدون چشم داشت مادی، مهربانانه به طبابت من پرداختند و برایم نسخه ی سلامتی پیچیدند؛ اگر من امروز می خندم، آن هم با صدای بلند، و دنیا پیش چشمانم زیبا و دوست داشتنی است؛ و سلامتی ام را فریاد می زنم، دلیلش حس مسئولیت جانانه ی یک پزشک است در مقابل مداوای بیمارش؛ اگر من امروز توانسته ام ناامیدی را رسوا کنم و سرطان را روسیاه؛ علتش وجود دست های یاری رسان پزشکان پرتلاش سرزمینم است.
از آنجا که می دانم هیچ چیز برای یک پزشک شیرین تر از دیدن سلامتی بیمارش نیست پس برای شما مینویسم: پزشکان خوب و مهربانی که مرا در این مسیر یار بوده اید! بدانید که من، سلامتم؛ و سلامتی آنقدر شیرین است که شیرینی اش را می توانم با تمام بیماران این جهان هستی، با هر رنگ و نژادی، با هر دین و مذهبی تقسیم کنم؛ صدایم آنقدر رسا و بلند است که به گوش تمام بیماران دنیا می رسد؛ و آن چنان غرق در مادری کردن برای فرزندانم هستم ، و همسری کردن برای مردی که در این مسیر سخت، لحظه ای تنهایم نگذاشت، که گویی هیچگاه هیچ سلول بدخیمی در وجودم جان نگرفته بود. خوشحالم که به علم پزشکی اعتماد کردم و جسم بیمارم را دست پزشکان با تجربه ی سرزمینم سپردم. پس سلامتی من گوارای شما باد! چرا که می دانم فریاد سلامتی من بهترین راه تشکر از زحمات شماست. آن را بشنوید و منتظر روزی باشید که خداوند اجر و پاداشی هزاران بار شیرین تر از سلامتی یک بیمار را به شما بدهد.
پس در این آب و خاک وطن بمانید و محکم و استوار برای بیماران نسخه ی سلامتی بنویسید! که نگاه نگران و پر اضطراب بیماران به دست های خدا گونه ی شماست.»
او البته حرف های صمیمانه تری هم برایم نوشته بود که راه میان قلب من و اوست، و نگاه غیر به آن برنمیتابم؛ شاید او هم برنمی‌تابد چون نوشته بود:« نمیدانم چرا؟! اما وقتی برای شما مینویسم، به دور از جو خشک میان پزشک و بیمار؛ آنقدر در نوشتن آزاد و رها هستم و غرق در دنیای افکار و احساساتم می شوم که گویی سالهاست شما را می شناسم؛ اما می دانم تنها دلیلش قلب مهربان و احساسات ناب و انسان دوستانه ی شماست که به سختی می توان از پشت نقاب علم و منطق شما، در قالب یک پزشک آن را پیدا کرد.»
و من ثروتی نمیشناسم بالاتر از واژه های مریم در همه زندگی ام!
و اینها همان کلمه هایی است که زندگی میبخشد به لحظه هایم، در کشمکش روزانه ام با مرگ آدم‌های قصه ام؛ و در کشاکش بی انصافی های برخی آدم های بیرون قصه ام...

https://www.tgoop.com/metastatic

BY کوچه باغ متاستاز




Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/53

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The administrator of a telegram group, "Suck Channel," was sentenced to six years and six months in prison for seven counts of incitement yesterday. The Channel name and bio must be no more than 255 characters long Matt Hussey, editorial director at NEAR Protocol also responded to this news with “#meIRL”. Just as you search “Bear Market Screaming” in Telegram, you will see a Pepe frog yelling as the group’s featured image. How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) 1What is Telegram Channels?
from us


Telegram کوچه باغ متاستاز
FROM American