tgoop.com/metastatic/55
Last Update:
قصه فاطمه
قسمت دوم
با کوچک شدن توده و جوش خوردن شکستگی تصمیم گرفتم به جای جراحی، بیمار را تحت پرتودرمانی قرار دهم تا شاید بتوانم توده را از بین ببرم. پس از جلسات مداوم پرتو درمانی، دوباره شیمی درمانی را از سر گرفتم و ام آر آی جدیدی برای بیمار درخواست دادم؛ خوشحالیم حد و مرزی نداشت وقتی در ام آر آی بعد از پرتودرمانی ، اثری از توده بزرگ بالای ران دیده نشد؛ گرچه هنوز تغییراتی در مغز استخوان ران وجود داشت.
پای چپ فاطمه، اما به خاطر عدم امکان جراحی اولیه و درمان شکستگی با بی حرکتی بد جوش خورده بود و فاطمه با اینکه می توانست بدون کمک راه برود، ولی به علت کجی پای چپ، راه رفتنش ناموزون و غیر متعادل بود. با ادامه شیمی درمانی، همه چیز خوب پیش می رفت و در آخرین عکس هسته ای استخوان، علائمی از توده بدخیم استخوانی دیده نشد؛ با این حال نیاز بود که شیمی درمانی فاطمه را تا یک سال ادامه دهم. در مورد بد جوش خوردن و کج ماندن پای چپ فاطمه با شوهرم مشورت کردم و او گفت که بعد از اتمام شیمی درمانی این امکان وجود دارد که در صورتی که توده، پاسخ کامل به شیمی درمانی و پرتودرمانی داده باشد و از بین رفته باشد؛ فاطمه تحت جراحی پای چپ قرار بگیرد تا استخوان بد جوش خورده، اصلاح شود و پای فاطمه از حالت عدم تعادل خارج شود؛ خبر خوبی بود برای من، و امیدوار بودم به بهبودی کامل بیمارم.
امروز که فاطمه و خواهرش برای شیمی درمانی مراجعه کرده بودند دو خبر خوب برای آنها داشتم: اول اینکه جلسه آینده، آخرین جلسه شیمی درمانی فاطمه خواهد بود؛ و دوم اینکه بعد از اتمام شیمی درمانی اگر اثری از وجود سلولهای بدخیم در استخوان و بدن فاطمه نباشد؛ امکان جراحی اصلاحی پای چپش وجود دارد. حدس میزدم فاطمه با شنیدن خبر دوم خوشحال تر شود؛ ولی او بیشتر از شنیدن خبر اول استقبال کرد! فاطمه که حالا بدون عصا با خواهرش می آید و میرود؛ در جواب توضیحات من سوالی پرسید که همه امروز، ذهنم را به خودش مشغول کرد. پرسید:« نمیشود جراحی نکنم ؟!» با تعجب گفتم:« چرا؟! جراحی سختی نیست!» گفت:« همین طور راحتم و همه کارهایم را انجام میدهم!»
بهت و حیرت اولیه ام که فروکش کرد؛ همه خروارها حرف پشت این جمله انگار به ذهنم هجوم آورد و زیبایی غیرمنتظره پای کج او روحم را تسخیر کرد!
آری! جایی در مرز عدم و وجود، مرز نگاه انسانی هم تغییر میکند؛ مرز زشت و زیبا جابهجا میشود؛و آدم تازه می فهمد این پای کج فاطمه نیست که واقعی است؛ این کجی نگاه ما به آدم ها و کجی قضاوت ما به زشت و زیباست که واقعی می نماید! با جمله فاطمه، قضاوت کج و ناموزونم به رخم کشیده شد. فاطمه تا همان مرز رفته بود و با آرامش برگشته بود؛ مرز بی اعتنایی به ظاهر؛ و رفتن پی معنا . ظاهر، پای کج او بود، معنای پای کج او اما، قسمتی از بدنش بود که تا مرز عدم رفته بود و گرچه کج، اما هنوز، موجود مانده بود؛ پای کج ناقص به چشم من ، قسمت عزیزی از بدنش بود که مانده بود برای زندگی کردن دوباره!
و من باز هم به معجزه سرطان ایمان آوردم! عجب آرامشی پشتت جمله ساده فاطمه بود. او تا مرز قطع کامل عضو حیاتی بدن اش رفته بود و برگشته بود؛ تا مرز مرگ و زندگی پایش؛ و مرگ و زندگی خودش؛ و حالا می توانست با سربلندی به کوتاهی افکار من پوزخند بزند؛ من و مایی که هنوز زندانی مرزهای ظاهر و در زنجیر اسارت های پوچ و دغدغههای بی حاصلیم! من و مایی که زیبایی های بیشمار بدنهای سالممان را نا بیناییم و چشم و بینی و گونه جراحی میکنیم و موهای ریخته می کاریم؛ و باز هم در آینه ، بر خلقت ناموزون مان نفرین می فرستیم!
سرطان همان راه بی انتها و بی مقصدی است که وقتی میروی و برمیگردی، بر هر چه دغدغه های بی اهمیت روزمره خنده می زنی و لحظه های بودن را دوباره از نو زندگی می کنی. سرطان انگار یک جورهایی شبیه آرمان است؛ همان آرمانهای در قصه ها روایت شده که رنگ از بی ارزش های زندگی می زداید؛ و بر ارزش هایی فرا، رنگ می بخشد. همانگونه که آدم ها چشم در چشم آرمانی مقدس، کور بر همه ظواهر رنگارنگ زندگی پر تجمل خود می شوند و می روند تا آنجا که مرزی فرا انسانی است؛ بیماران سرطانی هم چشم در چشم مرز بیانتهای عدم؛ بر هر آنچه بی اهمیت است چشم می بندند و فقط زندگی را زندگی میکنند؛ اگر آگاه باشند بر راهی که می روند.
کاش رنج هایمان در زندگی برایمان حوالی همان مرزهایی باشد که پوچی اهداف بی ارزشمان خودنمایی کند؛ تا شاید هر آنچه فریاد بلند است، حذف شود تا فقط یک فریاد بشنویم: زندگی کردن و انسان ماندن!
چه دنیای خوبی دارم من! آدم های قصه ام فارغ از نرخ ارز و طلای روزانه، حسابگرانه، فقط لحظات زنده ماندن و زندگی کردن شان را می شمارند؛ همان تنها دارایی واقعی هر موجود فناپذیر را!
خنده ها می توانند زد آدمهای قصهام بر هر آنچه شهوت قدرت و ثروت و شهرت و افتخار و زیبایی و تجمل است...
تا باد از این قصه ها!
https://www.tgoop.com/metastatic
BY کوچه باغ متاستاز
Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/55