tgoop.com/metastatic/96
Last Update:
برای حسرت ِ خندههای دنبالهدارِ یک همکلاسیِ قدیمی !
میگویم:« سرطان، احتمالاً به مهرههای کمر همسرتان سرایت کرده …» مرد را میبینم که زیر بارِ سنگینیِ کلمههایم آرام آرام خم میشود تا میشکند و کنار دیوار روی دو زانو مینشیند و هق میزند. زبانم در دهانِ خشکیده به هم میچسبد و اشکها، التماس آمدن میکنند. زبان، بیهوده میچرخد:« بچه کوچک دارید ؟!» مرد در میان هقهقها برایم یکی یکی میشمارد:« یکی سه ساله؛ یکی پنج ساله؛ یکی هفت ساله …»
ماتمی که از صبح با شنیدن خبری تلخ بر روحم آوار شده، مچالهام میکند. خندهٔ قاب شده در عکس یک خانواده خوشبخت از دو همکلاسی قدیمی، در من اشک میریزد. قلبم هزارباره عزادار غمی میشود که از صبح، سوگواریاش را به تعویق انداختهام ، شاید کسی از راه برسد و بگوید رفیق قدیمی که زیاد هم اهل شوخی بود، دوباره شوخیاش گرفته و خودش را به مردن زده…
مرد بلند بلند گریه میکند:« کسی را ندارم؛ نه مادری؛ نه خواهری؛ نه قومی؛ نه خویشی که بچهها را نگه دارد …» میخواهم به مرد بگویم:« همه قوم و خویشهای دنیا راهم که داشته باشی، در این سفر تنهایی!» زبانم نمیچرخد؛ مرد هقهق میکند و من، فرسوده در روپوش سفید پزشکیام، ناتوان از تغییر سرنوشت آدمها، آرزوی گریهٔ دنبالهدار ناتمامی دارم شاید قلبم را از غمی که فشردهاش کرده تسلیت دهد!
به پیامهای تسلیتی که در واتساپ و اینستاگرام برای فوت همکلاسی قدیمی، از بیماری سرطان کیلومترها دور از وطن، نوشته میشود یکی یکی زل میزنم و واژهای پیدا نمیکنم غم تنهایی همسر و دو فرزند کوچکش را تسلی دهم. واژهها را رها میکنم و برای یک حسرت قدیمی مرثیه سرایی میکنم: حسرت خندههای دنبالهدار دورهمِ جوانی؛ حسرت روزهای بازیگوشِ بیبرگشت؛ حسرت دور هم جمع شدنی دوباره از گوشههای دور و نزدیک جهان؛ تا هنوز خیلی دیر نشده و خیلیهایمان بی خداحافظی نرفتهایم…
https://www.tgoop.com/metastatic
BY کوچه باغ متاستاز
Share with your friend now:
tgoop.com/metastatic/96