tgoop.com/minecraft29/5368
Last Update:
✔️ داستان سفر به زمان
💠 قسمت 5
🔮 فصل اول
✍ نویسنده: کاویز
■□■□■□■□■□
ادیسون: باید روی اون کوه بریم و از اون بالا سنگ بزرگ روی دشمن ها بندازیم
کارلوس: عجب فکر خوبی
مارتیک: من میرم به چند نفر بگم تا کمکمون کنن
ادیسون: برو؛ فقط خیلی زود باش
مارتیک: باشه
(اونها با تعدادی از سرباز ها به بالای کوه رفتن)
ادیسون: خب؛ حالا این سنگ های بزرگ رو قِل بدید پایین
مارتیک: باشه
کارلوس: باشه
ادیسون: دارن از بین میرن
مارتیک: جنگ باخته رو داریم برنده میشیم
ادیسون: ما اگر هم امروز پیروز بشیم ؛ بصورت کامل دشمن رو شکست نمیدیم
مارتیک: چی!!!! شکست نمیدیم!!!!!!! برای چی؟؟؟؟؟،
ادیسون: چون این ارتشی که فرستادن 1/3 نیرو هاشون بود و اونها باز هم نیرو دارن
کارلوس: واقعا!!!!
مارتیک: اگر اینجوری باشه ما قطعا نابود میشیم؛ چون امروز تلفات زیادی دادیم
ادیسون: اونجاررروووووو!!!!
مارتیک: کجا؟
ادیسون: دارن عقب نشینی میکنن
مارتیک: آره؛ ما این جنگ رو پیروز شدیم اما هنوز به صورت کامل نتونستیم شکست بدیمشون
ادیسون: آره؛ خودت رو آماده کن چون قطعا چند روز دیگه با تمامی نیرو هاشون میان
کارلوس: بهترین کار اینه که محله رو بدیم بهشون و فرار کنیم ، چون اگه این کار رو نکنیم هم خودمون میمیرم و هم محله از دست میره
ادیسون: ناامید نشو ؛ در جنگ بعدی هم به پیروزی میرسیم
(جنگ بعدی شروع شد)
کارلوس: خیلی زیادن؛ خیلی
مارتیک،: منم فکر نمیکنم بتونیم شکستشون بدیم
ادیسون: امروز باید همون کار رو کنیم که در جنگ قبلی انجام دادیم
مارتیک: منظورت اینه که امروز هم باید سنگ بزرگ از کوه ها رو اونها بندازیم؟
ادیسون: آره
مارتیک: اما این نمیشه، چون سنگ های بزرگ تموم شده
ادیسون: نگران نباش: من از قبل سنگ بزرگ تهیه کردم و بالای کوه قرار دادم
کارلوس: پس بریم روی کوه ها
ادیسون: ما میریم بالای کوه و بقیه سرباز هامون تو قلعه میمونن و از روی دیوار های قلعه به سمتشون تیر اندازی میکنن
مارتیک: پس بریم
ادیسون: بریم
کارلوس: بریم
(اونها به بالای که رفتن)
کارلوس: سنگ هارو بندازم؟
ادیسون: نه ؛ هنوز زوده
مارتیک: فکر کنم حالا وقتشه
ادیسون: اونجارو ؛ اونجارو!!!!!!
کارلوس: کجا رو میگی؟
#Story
➖➖➖➖➖➖➖➖
@MineCraft29
@StudioMineCraft
@Radio_Trax
BY ماینکرافت ۲۹ | MineCraft 29
Share with your friend now:
tgoop.com/minecraft29/5368