MITINGG Telegram 307266
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://www.tgoop.com/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_161 در حاليكه همان احساس مرا داشت گفت: دوست ندارم اينطوری از هم جدا شويم.پس بخند و بگو به اميد ديدار. مژده گفت: ـ ای بابا.اين…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://www.tgoop.com/mitingg/303068

#مهــــــا❤️‍ #قسمت_162

انگار از دستم دلخوريد.
ـ نه،برای چی دلخور باشيم،مگر تو چه كار كردی؟
ـ پس چرا اينقدر سرد با من برخورد می كنيد؟
-  اين تصور توست.راستی يك خبر.تو كه رفتی شمال،آقای شمس هم رفت و امروز كه تو آمدی،او هم برگشت،نكند با هم بوديد؟
ـخب اره.بانی اين تور خود آقای شمس بود.
ـ آهان.آخر ما فكر كرديم اتفاقی هر دو رفتيد سفر.
ترجيح دادم اين بحث را ادامه ندهم.به نظر می رسيد تا حدودی در جريان قرار گرفته اند،وگرنه دليل نداشت آنطور
ناگهانی تغيير رفتار بدهند.موقع ناهار همراهشان نرفتم.آنها هم اصرار نكردند.ديگر اطمينان يافتم كه در غيابم اتفاقاتی افتاده.
ميزكارم بهم ريخته بود.از شادی كه پرسيدم گفت:
ـ ببخش،وقت نكردم مرتبش كنم.
خودم دست به كار شدم.داشتم نامه ها و پرونده ها را سر جايشان می گذاشتم كه بين كاغذها ورقه ای را ديدم كه روی
آن نام مينو سهرابی نوشته شده بود.مات و مبهوت بر جا ماندم.مينو اينجا چه كار داشت؟انگار گره مشكل با اين نام باز می شد.
دوباره رفتم پيش شادی،تا مرا ديد،با لحن سردی پرسيد:
ـ باز چی شده؟
يادداشت را نشانش دادم و پرسيدم:
ـ اين اسم اينجا چه كار می كند؟
ـ هيچ كار.
ـ يعنی چی هيچ كار!
ـ دختر دايی ات زنگ زده بود كه بپرسيد شماره موبايلی كه تو با آن بهش زنگ زدی متعلق به اقای شمس است يانه.من
هم گفتم،بله مال ايشان است،خب من هم اسمش را روی اين ورقه يادداشت كردم.همين بد كردم؟
ـ نه دستت درد نكند،نگفت برای چه می خواهد؟
می خواست مطمئن شود تو با شماره ی آقای شمس به خانه زنگ زدی.مگر او آقای شمس را می شناسد؟كجا همديگر
را ديدند؟
دليل دلخوری شان را فهميدم.هميشه در تمام گرفتاری های من مينو نقش اصلی را به عهده داشت.پاسخ دادم:
ـ يك بار كه مريض شده بودم به عيادتم آمده بود.همين.
از كنجكاوی مينو و شادی كلافه شده بودم.از خدا خواستم زودتر كار ما به سرانجام برسد و خلاص شوم.
آخر وقت وقتی به اتاق پدرام رفتم،گفت:
ـ از مادر و دايی ات اجازه بگير دو روز ديگر خدمت برسيم.
از اينكه اين بار تصميمش جدی ست،خوشحال شدم،از شركت كه بيرون امدم،تا خواستم به طرف ايستگاه اتوبوس
بروم،يكی از پشت سرم گفت:
ـ سلام.
برگشتم و از ديدن چهره ی خندان دايی در پشت فرمان اتومبيلش،خيلی تعجب كردم،به ياد نداشتم هيچ وقت دنبالم آمده باشد.
سريع سوار شدم و گفتم:
ـ سلام دايی جان.چی شده،اتفاقی افتاده؟
ـ چطور مگر؟
ـ همين طوری.آخر سابقه نداشت شما از اين كارها كنيد.
ـ ای شيطان.حالا متلك هم می گويی.از قضا آمدنم بی حكمت نيست.چون دوست ندارن مقدمه چينی كنم،می روم سر اصل مطلب.ببين مهاجان،تو حالا به اندازه كافی بزرگ و عاقل شدی كه بفهمی وقتش شده برای اينده ات تصميم
بگيری.البته خواستگارهای قبلي ات را حق داشتی جواب كنی،ولی اين يكی از هر نظر مورد تاييد من و مادرت است،چون غريبه نيست.
وقتی فهميدم منظورش چيست،مجال ندادم بقيه حرفهايش را بزند.به ميان كلامش دويدم و گفتم:
خواهش می كنم دایی جان اگر ممكن است اين يكی را هم خودتان رد كنيد،چون...
فرصت ادامه را نداد و گفت:
ـ مهاجان،ممكن است و چون و بهانه های ديگر كافی ست.مسعود را كه ديده ای،پسر خوب و لايقی ست و هيچ ايرادی ندارد.



tgoop.com/mitingg/307266
Create:
Last Update:

😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://www.tgoop.com/mitingg/303068

#مهــــــا❤️‍ #قسمت_162

انگار از دستم دلخوريد.
ـ نه،برای چی دلخور باشيم،مگر تو چه كار كردی؟
ـ پس چرا اينقدر سرد با من برخورد می كنيد؟
-  اين تصور توست.راستی يك خبر.تو كه رفتی شمال،آقای شمس هم رفت و امروز كه تو آمدی،او هم برگشت،نكند با هم بوديد؟
ـخب اره.بانی اين تور خود آقای شمس بود.
ـ آهان.آخر ما فكر كرديم اتفاقی هر دو رفتيد سفر.
ترجيح دادم اين بحث را ادامه ندهم.به نظر می رسيد تا حدودی در جريان قرار گرفته اند،وگرنه دليل نداشت آنطور
ناگهانی تغيير رفتار بدهند.موقع ناهار همراهشان نرفتم.آنها هم اصرار نكردند.ديگر اطمينان يافتم كه در غيابم اتفاقاتی افتاده.
ميزكارم بهم ريخته بود.از شادی كه پرسيدم گفت:
ـ ببخش،وقت نكردم مرتبش كنم.
خودم دست به كار شدم.داشتم نامه ها و پرونده ها را سر جايشان می گذاشتم كه بين كاغذها ورقه ای را ديدم كه روی
آن نام مينو سهرابی نوشته شده بود.مات و مبهوت بر جا ماندم.مينو اينجا چه كار داشت؟انگار گره مشكل با اين نام باز می شد.
دوباره رفتم پيش شادی،تا مرا ديد،با لحن سردی پرسيد:
ـ باز چی شده؟
يادداشت را نشانش دادم و پرسيدم:
ـ اين اسم اينجا چه كار می كند؟
ـ هيچ كار.
ـ يعنی چی هيچ كار!
ـ دختر دايی ات زنگ زده بود كه بپرسيد شماره موبايلی كه تو با آن بهش زنگ زدی متعلق به اقای شمس است يانه.من
هم گفتم،بله مال ايشان است،خب من هم اسمش را روی اين ورقه يادداشت كردم.همين بد كردم؟
ـ نه دستت درد نكند،نگفت برای چه می خواهد؟
می خواست مطمئن شود تو با شماره ی آقای شمس به خانه زنگ زدی.مگر او آقای شمس را می شناسد؟كجا همديگر
را ديدند؟
دليل دلخوری شان را فهميدم.هميشه در تمام گرفتاری های من مينو نقش اصلی را به عهده داشت.پاسخ دادم:
ـ يك بار كه مريض شده بودم به عيادتم آمده بود.همين.
از كنجكاوی مينو و شادی كلافه شده بودم.از خدا خواستم زودتر كار ما به سرانجام برسد و خلاص شوم.
آخر وقت وقتی به اتاق پدرام رفتم،گفت:
ـ از مادر و دايی ات اجازه بگير دو روز ديگر خدمت برسيم.
از اينكه اين بار تصميمش جدی ست،خوشحال شدم،از شركت كه بيرون امدم،تا خواستم به طرف ايستگاه اتوبوس
بروم،يكی از پشت سرم گفت:
ـ سلام.
برگشتم و از ديدن چهره ی خندان دايی در پشت فرمان اتومبيلش،خيلی تعجب كردم،به ياد نداشتم هيچ وقت دنبالم آمده باشد.
سريع سوار شدم و گفتم:
ـ سلام دايی جان.چی شده،اتفاقی افتاده؟
ـ چطور مگر؟
ـ همين طوری.آخر سابقه نداشت شما از اين كارها كنيد.
ـ ای شيطان.حالا متلك هم می گويی.از قضا آمدنم بی حكمت نيست.چون دوست ندارن مقدمه چينی كنم،می روم سر اصل مطلب.ببين مهاجان،تو حالا به اندازه كافی بزرگ و عاقل شدی كه بفهمی وقتش شده برای اينده ات تصميم
بگيری.البته خواستگارهای قبلي ات را حق داشتی جواب كنی،ولی اين يكی از هر نظر مورد تاييد من و مادرت است،چون غريبه نيست.
وقتی فهميدم منظورش چيست،مجال ندادم بقيه حرفهايش را بزند.به ميان كلامش دويدم و گفتم:
خواهش می كنم دایی جان اگر ممكن است اين يكی را هم خودتان رد كنيد،چون...
فرصت ادامه را نداد و گفت:
ـ مهاجان،ممكن است و چون و بهانه های ديگر كافی ست.مسعود را كه ديده ای،پسر خوب و لايقی ست و هيچ ايرادی ندارد.

BY ❥ میتینگ عاشقانه ها ❥


Share with your friend now:
tgoop.com/mitingg/307266

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The creator of the channel becomes its administrator by default. If you need help managing your channel, you can add more administrators from your subscriber base. You can provide each admin with limited or full rights to manage the channel. For example, you can allow an administrator to publish and edit content while withholding the right to add new subscribers. During a meeting with the president of the Supreme Electoral Court (TSE) on June 6, Telegram's Vice President Ilya Perekopsky announced the initiatives. According to the executive, Brazil is the first country in the world where Telegram is introducing the features, which could be expanded to other countries facing threats to democracy through the dissemination of false content. Members can post their voice notes of themselves screaming. Interestingly, the group doesn’t allow to post anything else which might lead to an instant ban. As of now, there are more than 330 members in the group. Telegram channels fall into two types: Telegram iOS app: In the “Chats” tab, click the new message icon in the right upper corner. Select “New Channel.”
from us


Telegram ❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
FROM American