tgoop.com/mitingg/311135
Last Update:
😍 رمان زیبای [ ســالومـه]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
https://www.tgoop.com/mitingg/308471
از قسمت اول بخونین👇
#ســالومـه❤️ #قسمت_150
کمی فکر کردم تا معنی حرفش را دریابم. هنوز داشتم فکر می کردم که گلی در حیاط را کاملا باز کرد و بلند گفت :
-بفرمائین....
به در خیره شدم . آیا واقعا این قامت بلند و تنومند سالار بود که مثل یک کوه مقابلم قد کشید؟ چشمانم را چند بار باز و بسته کردم .
انگار که این خانه ، این حیاط ،این در ، در مقابلش حقیر بودند. خواب بودم یا بیدار ؟ همه ی تن چشم شدم و به سالار خیره شدم . چهره ی روشن سالار با آن نگاه پر جذبه خواب نبودیک حقیقت شیرین بود. قلبم از جا کنده شد
و چشمانم برای یک لحظه تار شد . نگاه سالار پر از گله ، پر از سرزنش ، سر تا پایم را تماشا می کرد. شاید اگر صدای گلی را نمی شنیدم تا ابد می ایستادم و تماشایش می کردم.
-سالی مهمون رو دم در نگه می دارن ؟زشته دختر ، برو تعارف کن ...
اما لرزش صدایم را نمی توانستم پنهان کنم :
-سللم
دیگر نتوانستم هیچ حرفی بزنم . گلی سالار را دعوت کرد تا داخل بیاید ، اما من هنوز ایستاده بودم . وقتی گلی از اتاق بیرون آمدگفت :
-سالی برو گمشو تو دیگه دختره ی خل ... سالار مگه نه؟ عجب خوش تیپه اما راستی راستی آدم از اخمش می ترسه ، وقتی نگاه کرد و گفت من میرعماد هستم تنم لرزید؛ تو نمی ترسی می خوای کنار این ...
گلی ادامه نداد و خندید. سکوتم را که دیدگفت :
-خاک تو سرت برو تو دیگه الانه که بره ...من می رم به مادر بگم غذا رو آماده کنه ...فکر کنم یه قابلمه غذا بخوره
نه ؟
گلی رفت و مرا مبهوت به جا گذاشت . مدتی طول کشید تا با قدم های لرزان به سمت اتاق رفتم سالار هنوز ایستاده و منتظر من بود. سالار یک پیراهن نقره ای به تن داشت با یک شلوار مشکی خوش دوخت ، اندامش در این لباس
ساده و سنگین بسیار قوی نشان می داد. خستگی راه در در چهره اش نمایان بود. وقتی از در وارد شدم نگاه سنگینش را به من دوخت و با صدای بمش گفت :
-سلام
نزدیک آمد، کاش نمی آمد. از بوی اشنایش ، از حرارت تنش تمام تنم داغ شد . سرم را پائین انداختم و سرد گفتم :
-برای چی اومدین؟
سالار فقط نگاهم می کرد. حالا مقابلم سینه به سینه ایستاده بود . نرم گفت:
-برای دیدن شما
-چرا اومدین ؟
اگرچه دلم نمی خواست با او اینگونه حرف بزنم. اما نمی خواستم با او بروم ، نمی خواستم او را از خانواده اش جدا کنم . دستهایش گرم و مهربان روی شانه هایم قرارگرفت و صدایش در گوشم پیچید:
-برای مهمونی یا گردش نیومدم، برای خاطر کسی اومدم که عزیزه
-اما من نمی خوام ...
مستقیم نگاهم کرد، چقدر دلم برای این نگاه تنگ بود. چطور می توانستم این مرد را از قلب و روحم بیرون کنم ؟
چطور تمام خاطرات این مرد را از ذهن و قلبم پاک کنم ؟ دستان سالارمرا محکم در آغوش فشرد و صدایش در گوشم پیچید:
-احساسات نا آرام فقط شرایط رو بدتر می کنه
سینه ی گرم سالار و طپش قلبش را میخواستم . گذاشتم اشک های دلتنگی سینه او را خیس کند. گذاشتم سالارسرم را نوازش کند. گذاشتم صدای قلب او آرامم کند و گذاشتم صدای بم و گیرای او مرا به اوج خوشبختی ببرد:
-من با احساسات فلبی ام آمدم و با خاطرات روزهایی که کنارم بودی . از وقتی با من یکی شدی دنیا رو جور دیگه
می بینم ...سالومه من به خاطر تو اومدم !برای تو...
آیا این سالار همان مرد مغرور و سرد بود که چنین کلماتی را بیان می رکد. اگر چه جمالتش بی هیچ گرمایی گفته می شد اما برای من شیرین بود . سر بلند کردم و به چشمانش خیره شدم . در نگاه سالار یک دنیا حرف بود که نمی خواندم فقط می دیدم ، این مردی بود که نفس های مرا به شماره می انداخت ...
نمی خواستم سالار من ، سالار قلبم بیشتر از این خرد شود. گفتم :
-من احساسات شما رو ستایش می کنم و می فهمم ...اما نمی تونم ...شما ...
دستش را روی دهانم گذاشت و گفت :
-تا حالا شده با نبود یکی یاد بودنش بیفتی ، یا نبودن یکی تو رو یاد بودنش بیفتی ، یا نبودن یکی تورو یاد بودنش بندازه ؟
کلماتش اگر چه گیجم کرد اما یک دنیا معنا داشت . گفتم :
-آقا سالار ، من نمی خوام باعث تنهایی و بدبختی شما بشم . من نمی خوام گذشته ی پدر و مادرم باز هم تکرار بشه ،
من نمی توونم کسایی رو ببینم که منو مثل یک سگ پرت کردن توی کوچه و خیابون ..منو ببخشین نباید در حضورشما این طور بی ادب صحبت کنم اما نمی توونم ، ببینین چی به روزم آوردن؟
بازوانم را محکم گرفته بود و نمی ذاشت از او دور شوم . گفت :
-به جشمان من نگاه کن و بگو که دیگه دوستم نداری تا همین الان از این جا برم
به چشمان سالار خیره شدم ، چکونه او را دوست نداشتم ؛ سالار همه یزندگی من بود. همه ی عشق من و همه ی آرزوهایم . چشمان سالار مرا به فراتر از دوست داشتم برد. لب گشودم :
-دارم ...دوستتون دارم ولی ...
BY ❥ میتینگ عاشقانه ها ❥ تولدت مبارک ❤️ تبریک تولد 🎂🎊🎉
Share with your friend now:
tgoop.com/mitingg/311135