MITINGG Telegram 311150
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥ تولدت مبارک ❤️‍ تبریک تولد 🎂🎊🎉
😍 رمان زیبای [ ســالومـه] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 https://www.tgoop.com/mitingg/308471 از قسمت اول بخونین👇 #ســالومـه❤️‍ #قسمت_150 کمی فکر کردم تا معنی حرفش را دریابم. هنوز داشتم فکر می کردم که گلی در حیاط را کاملا باز کرد و بلند گفت :  -بفرمائین....…
😍 رمان زیبای [ ســالومـه]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

https://www.tgoop.com/mitingg/308471

از قسمت اول بخونین👇

#ســالومـه❤️‍ #قسمت_151

همه ی عشق من و همه ی آرزوهایم . چشمان سالار مرا به فراتر از دوست داشتم برد. لب گشودم :
-دارم ...دوستتون دارم ولی ...
هر کی بخواد جلوی تقدیر و کارخدا رو بگیره در واقع خودش به انجام اون تقدیر کمک‌کرده ...
حالا دستهای من و لمس کن و بگو که دوست داری من برم و دیگه برنگردم
-نه هرگز ...نمی خوام ...هرگز !
لبخند زیبایش دلم را به اتش کشید. محکم به او چسبیدم و تمام تنم را به او فشردم و گفتم :
-بی شما می میرم ...
سرم را لمس کرد و گفت : 
-خدا رو شکر ! 
گوشه ای نشست و مرا مقابلش نشاند. گفتم : 
-ببخشین اونقدر هول شدم که یادم رفت تعارف کنم ...خوش اومدین پسر عمه ! 
با اخم نگاهم کرد خندیدم و گفتم : 
-خوش اومدین آقا سالار ... 
سالار دور تا دور خانه ی کوچک را از نظر گذراند و پرسید : 
-دایی فرید این جا زندگی می کرد؟ 
-بله سال های سال از همان وقتی که با مادرم زندگی کرد این جا ساکن شد. هیچ وقت نفهمیدم چرا نرفت و همین جا موند آخه می دونید بابافرید یک پزشک بود ، هر چند نتونست ادامه بده و تخصص بگیره اما برای من و همه ی 
مردم این جا یک پزشک نمونه بود! 
سالار نگاهم کرد و گفت : 
-هیچ وقت نمی دونستم اون پزشک بوده ، خدا رحمتشون کنه ! 
به آشپزخانه رفتم . مدتی طول کشید تا چای آماده شد و برگشتم . وقتی مقابل سالار نشستم گفت : 
-مدت ها بود که هوس چایی شما رو کرده بودم 
-خیلی وقته اومدین ؟ 
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت : 
-خیلی طول کشید تا پیدا کردم ...این جا جای پرت و خلوتیه ...
-تازه الان که شلوغه ...قبیله اومده . 
با کمی تردید پرسید: 
-قبیله ؟ 
-آره اونا سالی یک یا دو بار می آن اینجا ، این جا هم سر سبزه و هم گرم و خلوت ، جای خوبی برای عشایر و کوچ نشینان ، البته این قبیله که الان اومده کولی هستن ، می خوایین غروب ببرمتون اونجا ؟ 
تکیه داد و حرفی نزد، فقط نگاهم کرد. همان نگاه که وقتی در چشم فرو می رفت همه چیز را ذوب می کرد . گفتم : 
-دلم برای چشما و این نگاه خیلی تنگ بود. 
حرفی نزد و به دست بسته ام خیره شد . ناراحتی و اخم چهره اش را پر کرد گفتم : 
-چند روز دیگه باید باز کنم دیگه راحت میشم ...
می بینین روش گلی یادگاری نوشته
چایش را تمام کرد و تکیه داد؛ بعد دستانش را پر نیاز به سمت من دراز کرد بی اراده جذب چشمان او شدم و در آغوش او جای گرفتم . دلم می خواست بدانم عمه فخری و بقیه به سالار چه گفته اند، اما سالار حرفی نمی زد شاید ثانیه ها کش آمد و زمان طول کشید اما هنوز من در آغوش سالار بودم و و سالار بی حرف مرا محکم می فشرد. 
چنان که نفسم را بند آورده بود. شاید اگر گلی در نمی زد هرگز از آغوش هم جدا نمی شدیم . 
-گلی ، آماده بشین بریم ناهار! 
سالار بی پرسش به دنبال من آمد . یار محمد و گل بهار به سالار آنقدر احترام می گذاشتند. که سالار شرم زده به من خیره می شد. آنها بهترین غذایی را که می توانستند مقابل سالار گذاشتند. یارمحمد یک کشاورز بود و زحمت کش وقتی ناهار تمام شد . مدتی بعد رو به سالار گفتم : 
-شما اگه خسته هستین برین خونه استراحت کنید ...من میام درو براتون باز می کنم 
-ممنون 
سالار از یار محمد و گل بهار تشکر کرد و با هم وارد خانه شدیم . وقتی سالار خم شد تا دستش را بشوید گفت: 
-از این همه مهمان نوازی شرمنده شدم
-اینجا به سادات احترام زیادی می گذارن ، از بچه تا پیر ، حتی خاک پای سادات رو می بوسن ، شما که دیگه جای خود دارین . می خوایین امتحان کنید؟ 
شال سبزتون رو بندازین دور گردن...تازه شما مهمان بابا فرید هستین و بابا برای مردم نه پزشک بلکه همه چیز بود! 
وقتی وارد اتاق شدیم . سالار از داخل کیفش ، شال سبزش را بیرون اورد و گفت : 
-این برای شما اگه خوشجالتون می کنه ! 
-من لایق این نیستم ، این برازنده ی شماست . 
برای سالار بهترین رختخواب را پهن کردم ،کولر را روشن کردم و گفتم : 
-استراحت کنید می دونم این راه شما رو خسته کرده کاری ندارین ؟ 
سالار دراز کشید و مستقیم به چشمان من خیره شد و گفت : 
-بمون !



tgoop.com/mitingg/311150
Create:
Last Update:

😍 رمان زیبای [ ســالومـه]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

https://www.tgoop.com/mitingg/308471

از قسمت اول بخونین👇

#ســالومـه❤️‍ #قسمت_151

همه ی عشق من و همه ی آرزوهایم . چشمان سالار مرا به فراتر از دوست داشتم برد. لب گشودم :
-دارم ...دوستتون دارم ولی ...
هر کی بخواد جلوی تقدیر و کارخدا رو بگیره در واقع خودش به انجام اون تقدیر کمک‌کرده ...
حالا دستهای من و لمس کن و بگو که دوست داری من برم و دیگه برنگردم
-نه هرگز ...نمی خوام ...هرگز !
لبخند زیبایش دلم را به اتش کشید. محکم به او چسبیدم و تمام تنم را به او فشردم و گفتم :
-بی شما می میرم ...
سرم را لمس کرد و گفت : 
-خدا رو شکر ! 
گوشه ای نشست و مرا مقابلش نشاند. گفتم : 
-ببخشین اونقدر هول شدم که یادم رفت تعارف کنم ...خوش اومدین پسر عمه ! 
با اخم نگاهم کرد خندیدم و گفتم : 
-خوش اومدین آقا سالار ... 
سالار دور تا دور خانه ی کوچک را از نظر گذراند و پرسید : 
-دایی فرید این جا زندگی می کرد؟ 
-بله سال های سال از همان وقتی که با مادرم زندگی کرد این جا ساکن شد. هیچ وقت نفهمیدم چرا نرفت و همین جا موند آخه می دونید بابافرید یک پزشک بود ، هر چند نتونست ادامه بده و تخصص بگیره اما برای من و همه ی 
مردم این جا یک پزشک نمونه بود! 
سالار نگاهم کرد و گفت : 
-هیچ وقت نمی دونستم اون پزشک بوده ، خدا رحمتشون کنه ! 
به آشپزخانه رفتم . مدتی طول کشید تا چای آماده شد و برگشتم . وقتی مقابل سالار نشستم گفت : 
-مدت ها بود که هوس چایی شما رو کرده بودم 
-خیلی وقته اومدین ؟ 
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت : 
-خیلی طول کشید تا پیدا کردم ...این جا جای پرت و خلوتیه ...
-تازه الان که شلوغه ...قبیله اومده . 
با کمی تردید پرسید: 
-قبیله ؟ 
-آره اونا سالی یک یا دو بار می آن اینجا ، این جا هم سر سبزه و هم گرم و خلوت ، جای خوبی برای عشایر و کوچ نشینان ، البته این قبیله که الان اومده کولی هستن ، می خوایین غروب ببرمتون اونجا ؟ 
تکیه داد و حرفی نزد، فقط نگاهم کرد. همان نگاه که وقتی در چشم فرو می رفت همه چیز را ذوب می کرد . گفتم : 
-دلم برای چشما و این نگاه خیلی تنگ بود. 
حرفی نزد و به دست بسته ام خیره شد . ناراحتی و اخم چهره اش را پر کرد گفتم : 
-چند روز دیگه باید باز کنم دیگه راحت میشم ...
می بینین روش گلی یادگاری نوشته
چایش را تمام کرد و تکیه داد؛ بعد دستانش را پر نیاز به سمت من دراز کرد بی اراده جذب چشمان او شدم و در آغوش او جای گرفتم . دلم می خواست بدانم عمه فخری و بقیه به سالار چه گفته اند، اما سالار حرفی نمی زد شاید ثانیه ها کش آمد و زمان طول کشید اما هنوز من در آغوش سالار بودم و و سالار بی حرف مرا محکم می فشرد. 
چنان که نفسم را بند آورده بود. شاید اگر گلی در نمی زد هرگز از آغوش هم جدا نمی شدیم . 
-گلی ، آماده بشین بریم ناهار! 
سالار بی پرسش به دنبال من آمد . یار محمد و گل بهار به سالار آنقدر احترام می گذاشتند. که سالار شرم زده به من خیره می شد. آنها بهترین غذایی را که می توانستند مقابل سالار گذاشتند. یارمحمد یک کشاورز بود و زحمت کش وقتی ناهار تمام شد . مدتی بعد رو به سالار گفتم : 
-شما اگه خسته هستین برین خونه استراحت کنید ...من میام درو براتون باز می کنم 
-ممنون 
سالار از یار محمد و گل بهار تشکر کرد و با هم وارد خانه شدیم . وقتی سالار خم شد تا دستش را بشوید گفت: 
-از این همه مهمان نوازی شرمنده شدم
-اینجا به سادات احترام زیادی می گذارن ، از بچه تا پیر ، حتی خاک پای سادات رو می بوسن ، شما که دیگه جای خود دارین . می خوایین امتحان کنید؟ 
شال سبزتون رو بندازین دور گردن...تازه شما مهمان بابا فرید هستین و بابا برای مردم نه پزشک بلکه همه چیز بود! 
وقتی وارد اتاق شدیم . سالار از داخل کیفش ، شال سبزش را بیرون اورد و گفت : 
-این برای شما اگه خوشجالتون می کنه ! 
-من لایق این نیستم ، این برازنده ی شماست . 
برای سالار بهترین رختخواب را پهن کردم ،کولر را روشن کردم و گفتم : 
-استراحت کنید می دونم این راه شما رو خسته کرده کاری ندارین ؟ 
سالار دراز کشید و مستقیم به چشمان من خیره شد و گفت : 
-بمون !

BY ❥ میتینگ عاشقانه ها ❥ تولدت مبارک ❤️‍ تبریک تولد 🎂🎊🎉


Share with your friend now:
tgoop.com/mitingg/311150

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

A few years ago, you had to use a special bot to run a poll on Telegram. Now you can easily do that yourself in two clicks. Hit the Menu icon and select “Create Poll.” Write your question and add up to 10 options. Running polls is a powerful strategy for getting feedback from your audience. If you’re considering the possibility of modifying your channel in any way, be sure to ask your subscribers’ opinions first. Telegram offers a powerful toolset that allows businesses to create and manage channels, groups, and bots to broadcast messages, engage in conversations, and offer reliable customer support via bots. fire bomb molotov November 18 Dylan Hollingsworth yau ma tei “[The defendant] could not shift his criminal liability,” Hui said. In the next window, choose the type of your channel. If you want your channel to be public, you need to develop a link for it. In the screenshot below, it’s ”/catmarketing.” If your selected link is unavailable, you’ll need to suggest another option.
from us


Telegram ❥ میتینگ عاشقانه ها ❥ تولدت مبارک ❤️‍ تبریک تولد 🎂🎊🎉
FROM American