MITINGG Telegram 311207
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥ روز مرد روز پدر مبارک ❤️‍ بابایی روزت مبارک ❤️
😍 رمان زیبای [ ســالومـه] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 https://www.tgoop.com/mitingg/308471 از قسمت اول بخونین👇 #ســالومـه❤️‍ #قسمت_153 سالارساکت و علاقمند گوش می داد. پرسیدم :  -سرتون درد گرفت ؟  نگاهم کرد و گفت :  - من دارم با علاقه گوش می کنم ! پس…
😍 رمان زیبای [ ســالومـه]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

https://www.tgoop.com/mitingg/308471

از قسمت اول بخونین👇

#ســالومـه❤️‍ #قسمت_154

به سالار خیره شدم آیا سالار به چشمان من این همه زیبا بود یا به چشم همه ...اما نه گلی هم از او تعریف کرد. یار محمد و گل بهار هم ، پس زیبا بود..
-پسر عمه من اون اوایل فکر می کردم شما اصلا نه حرفی می زنید نه می خندید . 
چشم باز کرد و نگاهم کرد. پاهایم را دراز کردم و دوباره جمع کردم و دستم را روی پایم قراردادم . سالار هنوز نگاهم می کرد: 
-من زیاد حرف می زنم اون همه کارمند اون همه کارگر اون همه ثروت منو به حرف زدن وا می داره ... 
خندیدم و گفتم : 
-اما همیشه توی خونه اخم آلود و ساکت بودین و من خیلی کم دیدم بخندین . 
سالار به چادرهای کولی ها خیره شد و زمزمه کرد: 
-وقتی شما اومدین ، وقتی صدای خنده های بلند شما و میلاد را از حیاط می شنیدم احساس می کردم که شما خیلی خوشبخت هستین یا اینکه زندگی برای شما خیلی شیرینه ... 
-اما شما هم یک انسان هستید و البته جوان می تونید مثل همه ... 
دستش بالا رفت و من سکوت کردم . دستی بین موهایش کشید و گفت : 
-من نمی تونم مثل شما حرف های به این سادگی و گرمی بزنم نه مثل بقیه جوانهایی که به نامزدهای خود یا همسران خود چنین حرف هایی می زنن ، من اصلا نمی دونم چی باید بگم ...من الان بلدم که بزرگترین و طولانیترین اعداد ریاضی رو با هم جمع ببندم . کارگران زیادی رو راضی نگه دارم می تونم نفیس ترین فرش ها رو مقابل شما بیارم اما نمی تونم به شما حرفی بزنم که خوشایند شما باشه . پدرم منو با سرسختی و مقررات زیادی بزرگ کرد، سرد ، خشک ، مقرراتی و پرکار ....
حرف های سالار تلخ و سرد بیان می شد و نشان از دل نا آرامش می داد. گفتم : 
-این حرفا رو نزنین ، من با چشم خودم دیدم که چقدر همه شما رو دوست دارن ، چقدر دخترهای فامیل آرزو دارن با شما ازدواج کنن . چقدر عمه فخری به شما افتخار می کنه ...توی چشم شما یک دنیا مهر پنهان شده که تنها من اونا رو می بینم . یک دنیا گرمای شیرین در آغوش شما حس می کنم ، امن ترین و گرم ترین پناه که حاضر نیستم با تمام خوبی های دنیا عوض کنم ...حتی اخم و فریاد شما برای من شیرینه و من دوستشون دارم 
محاسن سالار سیاهی می زد. نگاهش را درون چشمانم من فرو کرد و گفت : 
-من حتی یک کتاب شعر یک کتاب عاشقانه یک موسیقی تا به حال نخوندم و نه شنیدم من وقتم را با خواندن قرآن و دعا می گذرانم و لذت می برم ... به جای اینکه به کشورهای اروپایی سفر کنم به مکه رفتم به کربلا رفتم به سوریه 
رفتم ترجیح می دم به زیارت برم تا... 
خندیدم و گفتم : 
-جدی این همه جا رفتین ؟من تا به حال حتی مشهدم نرفتم . 
سالار نگاهم کرد و گفت : 
-می خوای بعد عروسی ببرمت کجا هر کجا بگین حاضرم بیام . 
خندیدم و سکوت کردم . سالار هم سکوت کرد. سرو صدای قبیله به اوج خود رسید . سالار نگاهشان کرد .گفتم : 
-عصبانی هستید؟ 
آرام گفت:
احساس می کنم در این دنیای فانی من یک جزیره خشک و سرد بودم تنهای تنها که فقط خدا رو می دیدم و شما اولین نفری اومدین و پا گذاشتین توی خاک خشک این جزیره و حالا جای پاهای شما نمی ره من دیگه نمی تونم تنها زندگی کنم چون این جزیره به نام شما ثبت شده . 
خندیدم و به آسمان خیره شدم : 
-باورم نمی شه که شما این حرفها رو بزنین . 
چهره اش اخم آلود شد و زمزمه کرد: 
-وقتی برگشتم ، وقتی ندیدمتون تازه فهمیدم که چقدر به شما انس گرفتم شما بی آنکه من بفهمم در من نفوذ کردین ! 
-مثل یک حشره ی موذی نه پسر عمه ؟ 
خندید و من برای بار اول دندان های سفید و مرتبش را دیدم : 
-می دونین بار اول می خندین ؟ 
ساده پرسید:» 
-راست می گین ؟ 
سرم را تکان دادم . سالار نگاهم کرد و گفت : 
-صبح به صبح مدت زیادی شاید دو سال کنار در خروجی ، کفش هام تمیز و جفت شده بود همیشه برام‌ چای می آوردین حتی قبل از عقدمون تموم سردی ها /و بداخلاقی های منو با محبت و لبخند پاسخ می دادین . من حتی به چای آوردن شما به صدای پای شما که همیشه باعث آزارم می شد انس گرفته بودم و نمی دانستم . در تمام مدت شما رفتارهای بد اطرافیان و توهین ها رو تحمل کردین بی آنکه حتی یکبار به من گله کنید . من خیلی دیر متوجه شدم وقتی آمدم خانه و شما را ندیدم تازه فهمیدم جای شما خیلی خالیه و من به شما انس گرفتم ...من از خدا کمک 
خواستم و از اون خواستم که شما رو به من برگردونه . 
سالار مکث کرد و من به نیم رخ او خیره شدم : 
-پسر عمه می شه این همه از گذشته حرف نزنین ؟ 
ساکت شد و سکوت بین ما طول کشید . گفتم : 
-ناراحت شدین ؟ 
نگاهم کرد و لب گشود: 
-نه پس از آینده حرف می زنم . من آمدم تا شما رو با خودم ببرم...



tgoop.com/mitingg/311207
Create:
Last Update:

😍 رمان زیبای [ ســالومـه]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

https://www.tgoop.com/mitingg/308471

از قسمت اول بخونین👇

#ســالومـه❤️‍ #قسمت_154

به سالار خیره شدم آیا سالار به چشمان من این همه زیبا بود یا به چشم همه ...اما نه گلی هم از او تعریف کرد. یار محمد و گل بهار هم ، پس زیبا بود..
-پسر عمه من اون اوایل فکر می کردم شما اصلا نه حرفی می زنید نه می خندید . 
چشم باز کرد و نگاهم کرد. پاهایم را دراز کردم و دوباره جمع کردم و دستم را روی پایم قراردادم . سالار هنوز نگاهم می کرد: 
-من زیاد حرف می زنم اون همه کارمند اون همه کارگر اون همه ثروت منو به حرف زدن وا می داره ... 
خندیدم و گفتم : 
-اما همیشه توی خونه اخم آلود و ساکت بودین و من خیلی کم دیدم بخندین . 
سالار به چادرهای کولی ها خیره شد و زمزمه کرد: 
-وقتی شما اومدین ، وقتی صدای خنده های بلند شما و میلاد را از حیاط می شنیدم احساس می کردم که شما خیلی خوشبخت هستین یا اینکه زندگی برای شما خیلی شیرینه ... 
-اما شما هم یک انسان هستید و البته جوان می تونید مثل همه ... 
دستش بالا رفت و من سکوت کردم . دستی بین موهایش کشید و گفت : 
-من نمی تونم مثل شما حرف های به این سادگی و گرمی بزنم نه مثل بقیه جوانهایی که به نامزدهای خود یا همسران خود چنین حرف هایی می زنن ، من اصلا نمی دونم چی باید بگم ...من الان بلدم که بزرگترین و طولانیترین اعداد ریاضی رو با هم جمع ببندم . کارگران زیادی رو راضی نگه دارم می تونم نفیس ترین فرش ها رو مقابل شما بیارم اما نمی تونم به شما حرفی بزنم که خوشایند شما باشه . پدرم منو با سرسختی و مقررات زیادی بزرگ کرد، سرد ، خشک ، مقرراتی و پرکار ....
حرف های سالار تلخ و سرد بیان می شد و نشان از دل نا آرامش می داد. گفتم : 
-این حرفا رو نزنین ، من با چشم خودم دیدم که چقدر همه شما رو دوست دارن ، چقدر دخترهای فامیل آرزو دارن با شما ازدواج کنن . چقدر عمه فخری به شما افتخار می کنه ...توی چشم شما یک دنیا مهر پنهان شده که تنها من اونا رو می بینم . یک دنیا گرمای شیرین در آغوش شما حس می کنم ، امن ترین و گرم ترین پناه که حاضر نیستم با تمام خوبی های دنیا عوض کنم ...حتی اخم و فریاد شما برای من شیرینه و من دوستشون دارم 
محاسن سالار سیاهی می زد. نگاهش را درون چشمانم من فرو کرد و گفت : 
-من حتی یک کتاب شعر یک کتاب عاشقانه یک موسیقی تا به حال نخوندم و نه شنیدم من وقتم را با خواندن قرآن و دعا می گذرانم و لذت می برم ... به جای اینکه به کشورهای اروپایی سفر کنم به مکه رفتم به کربلا رفتم به سوریه 
رفتم ترجیح می دم به زیارت برم تا... 
خندیدم و گفتم : 
-جدی این همه جا رفتین ؟من تا به حال حتی مشهدم نرفتم . 
سالار نگاهم کرد و گفت : 
-می خوای بعد عروسی ببرمت کجا هر کجا بگین حاضرم بیام . 
خندیدم و سکوت کردم . سالار هم سکوت کرد. سرو صدای قبیله به اوج خود رسید . سالار نگاهشان کرد .گفتم : 
-عصبانی هستید؟ 
آرام گفت:
احساس می کنم در این دنیای فانی من یک جزیره خشک و سرد بودم تنهای تنها که فقط خدا رو می دیدم و شما اولین نفری اومدین و پا گذاشتین توی خاک خشک این جزیره و حالا جای پاهای شما نمی ره من دیگه نمی تونم تنها زندگی کنم چون این جزیره به نام شما ثبت شده . 
خندیدم و به آسمان خیره شدم : 
-باورم نمی شه که شما این حرفها رو بزنین . 
چهره اش اخم آلود شد و زمزمه کرد: 
-وقتی برگشتم ، وقتی ندیدمتون تازه فهمیدم که چقدر به شما انس گرفتم شما بی آنکه من بفهمم در من نفوذ کردین ! 
-مثل یک حشره ی موذی نه پسر عمه ؟ 
خندید و من برای بار اول دندان های سفید و مرتبش را دیدم : 
-می دونین بار اول می خندین ؟ 
ساده پرسید:» 
-راست می گین ؟ 
سرم را تکان دادم . سالار نگاهم کرد و گفت : 
-صبح به صبح مدت زیادی شاید دو سال کنار در خروجی ، کفش هام تمیز و جفت شده بود همیشه برام‌ چای می آوردین حتی قبل از عقدمون تموم سردی ها /و بداخلاقی های منو با محبت و لبخند پاسخ می دادین . من حتی به چای آوردن شما به صدای پای شما که همیشه باعث آزارم می شد انس گرفته بودم و نمی دانستم . در تمام مدت شما رفتارهای بد اطرافیان و توهین ها رو تحمل کردین بی آنکه حتی یکبار به من گله کنید . من خیلی دیر متوجه شدم وقتی آمدم خانه و شما را ندیدم تازه فهمیدم جای شما خیلی خالیه و من به شما انس گرفتم ...من از خدا کمک 
خواستم و از اون خواستم که شما رو به من برگردونه . 
سالار مکث کرد و من به نیم رخ او خیره شدم : 
-پسر عمه می شه این همه از گذشته حرف نزنین ؟ 
ساکت شد و سکوت بین ما طول کشید . گفتم : 
-ناراحت شدین ؟ 
نگاهم کرد و لب گشود: 
-نه پس از آینده حرف می زنم . من آمدم تا شما رو با خودم ببرم...

BY ❥ میتینگ عاشقانه ها ❥ روز مرد روز پدر مبارک ❤️‍ بابایی روزت مبارک ❤️‍


Share with your friend now:
tgoop.com/mitingg/311207

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Telegram users themselves will be able to flag and report potentially false content. Telegram Channels requirements & features Ng Man-ho, a 27-year-old computer technician, was convicted last month of seven counts of incitement charges after he made use of the 100,000-member Chinese-language channel that he runs and manages to post "seditious messages," which had been shut down since August 2020. The group’s featured image is of a Pepe frog yelling, often referred to as the “REEEEEEE” meme. Pepe the Frog was created back in 2005 by Matt Furie and has since become an internet symbol for meme culture and “degen” culture. Add up to 50 administrators
from us


Telegram ❥ میتینگ عاشقانه ها ❥ روز مرد روز پدر مبارک ❤️‍ بابایی روزت مبارک ❤️‍
FROM American