هیئت دانشجویی محبان اهل بیت(ع)

هیئت دانشجویی محبان اهل بیت(ع)

Video

یه تجربه ی متفاوت و جدید...
از اون تجربه ها که روح و قلبتو درگیر میکنه...❣
هر کدوم قصه های مختلفی داشتن
روزهای متفاوتی رو تو زندگیشون گذرونده بودن
ولی در نهایت سرنوشت، همشون رو توی یه خونه ،کنار هم جمع کرده بود.🌱
از پیرزنی که اهل کوهرنگ بود و به گفته خودش همه جا رو گشته بود. برامون شعرهایی به زبان بختیاری و شوشتری می خوند و سعی می کرد شادمون کنه و همه بچه ها رو دور خودش جمع کرده بود و واقعا به بچه‌ها انرژی میداد🥹😍
تا اون خانم سالمند زیبا که لبخندش منو یاد مادربزرگم می انداخت، دبیر بازنشسته بود برامون چقدر دلنواز  شعر هایی از سعدی می خوند...🙃
یا اون خانمِ خوشتیپ و زیبایی که به قول قدیمی‌ها سرخاب سفیداب کرده بود و موهاشو بافته بود و علی‌رغم لبخندی که به لب داشت ،غم از گوشه ی چشماش  میچکید.🥲🌸
اون یکی موقع خوندن لالایی عربی ،گریش گرفت و نتونست ادامه بده...💔🥲
حتی واکنش بچه‌ها هم متفاوت بود یکی نمی‌تونست گریشو کنترل کنه اون یکی با همشون دوست شده بودو می‌گفت و می‌خندید.
همه شون توی یه خونه بودن
فاصله بینشون یه تخت و صندلی بود
اما یکیشون خیره به در بود و یکی دیگه میگفت و میخندید و پذیرفته بود،
این که تو شرایط تقریباً مشابه هر کدوم چطور عمل میکنیم ما رو تبدیل به آدمای متفاوتی میکنه✨💫

×××
قصه ما ادامه داره
اگر شماهم دوست دارید که وارد این ماجراجویی بشید
اگر دوست دارید بار دیگه شما هم صحبت این مامان بزرگا و  بابا بزرگا بشید.
کافیه به آیدی زیر توی تلگرام و ایتا پیام بدید
@mohebban_ajums

❃‌ هیئت دانشجویی محبان اهل بیت(ع) دانشگاه جندی شاپور‌‌‌ اهواز

☞ @mohebbanajums

www.tgoop.com/mohebbanajums/11559

711 viewsedited  Oct 8 at 15:10

یه تجربه ی متفاوت و جدید...
از اون تجربه ها که روح و قلبتو درگیر میکنه...❣
هر کدوم قصه های مختلفی داشتن
روزهای متفاوتی رو تو زندگیشون گذرونده بودن
ولی در نهایت سرنوشت، همشون رو توی یه خونه ،کنار هم جمع کرده بود.🌱
از پیرزنی که اهل کوهرنگ بود و به گفته خودش همه جا رو گشته بود. برامون شعرهایی به زبان بختیاری و شوشتری می خوند و سعی می کرد شادمون کنه و همه بچه ها رو دور خودش جمع کرده بود و واقعا به بچه‌ها انرژی میداد🥹😍
تا اون خانم سالمند زیبا که لبخندش منو یاد مادربزرگم می انداخت، دبیر بازنشسته بود برامون چقدر دلنواز  شعر هایی از سعدی می خوند...🙃
یا اون خانمِ خوشتیپ و زیبایی که به قول قدیمی‌ها سرخاب سفیداب کرده بود و موهاشو بافته بود و علی‌رغم لبخندی که به لب داشت ،غم از گوشه ی چشماش  میچکید.🥲🌸
اون یکی موقع خوندن لالایی عربی ،گریش گرفت و نتونست ادامه بده...💔🥲
حتی واکنش بچه‌ها هم متفاوت بود یکی نمی‌تونست گریشو کنترل کنه اون یکی با همشون دوست شده بودو می‌گفت و می‌خندید.
همه شون توی یه خونه بودن
فاصله بینشون یه تخت و صندلی بود
اما یکیشون خیره به در بود و یکی دیگه میگفت و میخندید و پذیرفته بود،
این که تو شرایط تقریباً مشابه هر کدوم چطور عمل میکنیم ما رو تبدیل به آدمای متفاوتی میکنه✨💫

×××
قصه ما ادامه داره
اگر شماهم دوست دارید که وارد این ماجراجویی بشید
اگر دوست دارید بار دیگه شما هم صحبت این مامان بزرگا و  بابا بزرگا بشید.
کافیه به آیدی زیر توی تلگرام و ایتا پیام بدید
@mohebban_ajums

❃‌ هیئت دانشجویی محبان اهل بیت(ع) دانشگاه جندی شاپور‌‌‌ اهواز

☞ @mohebbanajums

BY هیئت دانشجویی محبان اهل بیت(ع)