tgoop.com/mohsenpourmokhtar/561
Last Update:
علم باید آموخت و کتاب نباید سوخت
امروز را تماماً در حالتی نهخوابونهبیدار گذراندم. هیچکار نمیتوانستم بکنم. سرِشب فاطمه چای آورد و در حین چای خوردن، صحبت از دوران دانشجوییاش کرد و اینکه بیشترین حظّ را در بین متون درسی از کتاب چهارمقاله برده است.
کتاب را آوردم و چون میدانستم که مباحث پزشکی برایش جاذبه بیشتری دارد، حکایاتِ مقالت چهارم کتاب یعنی فصل طب را شروع کردم به خواندن.
چهارمقاله را پیشتر هم خوانده بودم اما اینبار چیز دیگری بود. درنظرم چنان میآمد که گویی این کتاب چکیدهٔ تاریخ و فرهنگ ایران است در دوران درخشندگیاش که با نثری صمیمی و مؤثر، روایت میشود.
بیاغراق هر چند سطر یکبار اشکهایم جاری میشد چنانکه از خواندن باز میماندم. و اگر تنها بودم با صدای بلند گریه میکردم. حالِ وَجد که صوفیه میگفتند باید چنین حالی باشد.
جاهایی هم بود که با صدای بلند میخندیدم چنانکه کتاب از دستم میافتاد. مثلاً در حکایت خواجه عبدالله انصاری و اسماعیلِ ادیب:
خواجه عبدالله به تعصّب دینی، پزشکِ فلسفی مشرب را بارها آزرده و کتابهای او را سوزانده بود تا اینکه بالاخره بیمار شد و طبیبان در علاجش درماندند چنانکه به حدّ مرگ رسید. مریدانِ خواجه، قارورهٔ شیخ را به نزد طبیب برند، با نامی مستعار که نداند بیمار کیست.
«اسماعیل چون قاروره نگرید گفت که: این آب فلان است و فواقش پدید آمده است و در آن عاجز شدهاند. او را بگویید تا یک اِستار پوستِ مغز پسته با یک اِستار شکرِ عسکری بکوبند و او را دهند تا باز رهد و بگویید که:
علم باید آموخت و کتاب نباید سوخت.»
(حکایت ۹)
باری تمامی دوازده حکایت بخش طبّ را به همراه گریه و خنده خواندم و قرار گذاشتم حکایات سه مقالهٔ دیگر را هم در شبهای بعد بخوانیم.
عجب کتاب بینظیری است چهارمقالهٔ نظامی عروضی سمرقندی.
@mohsenpourmokhtar
BY نشان
Share with your friend now:
tgoop.com/mohsenpourmokhtar/561