Telegram Web
دورِ هم می نشینند و از بلایی که در این ۴۶ سال بر سر ایران آورده‌اند صحبت می‌کنند.!

روایت "عبدالعلی‌زاده" از خطای وزیر راهِ "سیدمحمد خاتمی" در خرید اشتباهیِ ۸۰ کشتی از کره‌جنوبی: با اینکارِ او کره‌جنوبی به بزرگ‌ترین کشتی‌ساز جهان تبدیل شد.


"علی عبدالعلی‌زاده"، نماینده ویژه رئیس‌جمهور در اقتصاد دریامور:
چند روز پیش، "احمد خرم" را دیدم، گفت: در دوران وزارتم، خطای بزرگی کردم، خودمم را نمی‌بخشم. در آن برهه سفارش خرید ۸۰ فروند کشتی را به کره‌جنوبی دادم، در حالیکه می‌توانستم همین سفارش را به کارخانه‌های ایرانی بدهم. با این کارم کره‌جنوبی را به یک کشتی‌ساز بزرگ در نیا تبدیل کردم.

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ناگفته‌هایی از زندگی بهرام صادقی

فراز و فرود بهرام صادقی در شعر و داستان و زندگی به روایت ضیاء موحد

✔️ من زمانی بهرام صادقی را ملاقات کردم که بهرام صادقی تمام شده بود. بهرام صادقی و تقی مدرسی، نویسنده‌ی یَکُلیا و تنهایی او، کارشان را با هم شروع کردند و متأسفانه با هم گرفتار اعتیاد هم شدند. فکر می‌کنم امروز دیگر باید این‌ها را گفت. وقتی کسی دچار اعتیاد می‌شود، اگر هنرمند هم باشد، در آن اوایل نوعی شکوفایی هنری و انرژی کاذب را تجربه می‌کند. اعتیاد، به‌خصوص در آدم‌های مضطرب، آرامشی ایجاد می‌کند که دیگر رهایی از آن را برای فرد معتاد غیرممکن می‌کند. هنرمند اگر در اوج آفرینندگی دچار اعتیاد شود، پرکار خواهد شد. این اتفاقی بود که برای صادق هدایت هم افتاد. برنامه‌ی روزانه‌ی تقی مدرسی و بهرام صادقی این بود که بعد از مصرف مواد مخدر به سینما می‌رفتند و بعد، از هم جدا می‌شدند و هر کسی می‌رفت پی نوشتن خودش. من این‌ها را از قول ابوالحسن نجفی می‌گویم.
✔️ بهرام صادقی خجول بود و محجوب. اما وقتی از خود به‌در می‌شد، به‌شدت پرخاشگر و حتا وقیح می‌شد. در یکی از همین حالات، در جلسه‌ای در تهران به ابوالحسن نجفی توهین کرد. نجفی آدم آرامی بود و از میان نزدیکان نجفی کسی عصبانیت او را به خاطر ندارد، ولی وقتی این برخورد را از بهرام صادقی ـ که دوستش هم داشت ـ دید، بلند ‌شد و چنان فریادی بر سر بهرام ‌کشید و خشمی نشان داد که بعد از آن روز دیگر رابطه‌شان گسسته شد. تضاد بین حجب و حیا و پرخاشگری همیشه در بهرام صادقی وجود داشت و من هم در همان ملاقات با بهرام صادقی گرفتار این خصلت او شدم. بهرام زندگی آشفته‌ای داشت و اگر می‌دید تو زندگی روبه‌راه و بسامانی داری، خوشش نمی‌آمد. به‌خصوص اگر اهل ادبیات و هنر بودی، این را به رویت هم می‌‌آورد و تحقیرت می‌کرد.
✔️ در دوره‌ی اول بهرام صادقی تحت تأثیر حزب توده است. این دوره‌ی ایدئولوژی‌زدگی اوست و آثار این دوره‌اش اصلاً شعر نیست و ارزشی هم ندارد. پس تحلیلی هم از آن نمی‌توان داشت. اما در دوره‌ی دوم که به آن اشاره کردید، بهرام صادقی کم‌کم‌ متوجه می‌شود که هنر نوعی استقلال می‌طلبد و هنر اصیل با شعار دادن میانه‌ای ندارد. حالا بهرام صادقی در دوران تردید میان شعر و داستان است. شاید در همین دوره است که متوجه می‌شود که شاعر نیست.
✔️ صادقی به تصویرکشنده‌ی نسل بعد از بیست‌وهشتم مرداد است. من خیلی از شخصیت‌های داستان‌های صادقی را از نزدیک دیده بودم و می‌شناختم. آدم‌های مریض و ناامید و مأیوس و معتاد و بی‌هویتی بودند که تنها دلخوشی‌شان الکل و مخدر بود. آقای کمبوجیه در داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» در واقع بر اساس شخصیت ابوالفضل نجفی ساخته شده است که من خیلی خوب می‌شناختمش.
✔️ بهرام صادقی به شعر دو نفر توجه خاص داشت. یکی شاملو بود و دیگری اخوان. شاملو از روی بی‌اطلاعی همیشه شعر روایی را نفی می‌کرد اما اخوان استاد شعر روایی بود. ممکن است اخوان تأثیری بر روی بهرام صادقی داشته است اما من بهرام صادقی را نه در سرایش شعر روایی و نه در بهره‌گیری از ادبیات فولکلور در شعر چندان موفق ارزیابی نمی‌کنم
✔️ یکی از معدود نویسندگان و شاعران و روشنفکرانی که دقیقاً متوجه شد که نیما در زبان چه کرده است بهرام صادقی بود. دو شعر «طوفان» و «ظهر» نمونه‌ی اعلای شعرهایی هستند که درک بهرام صادقی از میراث زبانی نیما را به ما نشان می‌دهند.
✔️ خیلی‌ها در آن دهه‌ها از نیما تأثیر گرفتند، اما تجلی به‌کمال‌رسیده‌ی نحو نیما را شما در همان دو ـ سه شعر خوب صادقی که نام بردم مشاهده می‌کنید. وقتی این شعرها را می‌خوانید و شاعر می‌گوید: «اینک اما تن روز است عرق‌کرده و باد / بیم دارد مگرش آید و بیمار کند»، حس می‌کنید این نیماست که دارد شعر می‌گوید، اما نیمایی که زبانش به درجه‌ی پختگی رسیده است. این شعرهای بهرام صادقی تقلیدی است اما تقلیدی هنرمندانه است که الگوی اصلی مورد تقلیدش را تکامل هم می‌دهد.
✔️ به نظر من بهرام صادقی در شعر دهه‌های سی و چهل هیچ جایگاهی ندارد. وقتی کارنامه‌ی او را با شاعرانی مثل اخوان و شاملو و فروغ و حتا سپهری مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم تنها دستاورد او دست یافتن به یک زبان پاکیزه‌ی نیمایی بوده است و نمی‌توانیم بگوییم بهرام صادقی چند شعر ماندگار که در ذهن‌ها مانده باشد در این دو دهه سروده است.
✔️ به نظر من داستان‌های کوتاه بهرام صادقی ماندگارند و تنها اثر نیمه‌بلندش، یعنی ملکوت، داستان خوبی نیست. ملکوت داستانی است که با چسب و قیچی رگ و پی‌اش به هم پیوند خورده است. منسجم نیست. این داستان یادگار دوره‌ی اوج پریشانی ذهنی بهرام صادقی است. او در ملکوت فصل‌های مختلف داستان را بدون این‌که انسجام درونی داشته باشند کنار هم قرار داده و اول هر فصل هم نقل‌قولی از کتاب مقدس گذاشته اما این نقل‌قول‌ها آن انسجام غایب در اثر را جبران نمی‌کنند.

@mosighi_andishe
بدتر از همه هم این است که در فصل آخر خود نویسنده آمده و همه چیز را توضیح داده است و این فصل از رمان واقعاً ضعیف است.
✔️ با این‌که ملکوت را دوست ندارم اما در این کتاب یک فصل هست که به نظر من شعر ناب است. این فصل، فصل سوم کتاب است و این‌طور آغاز می‌شود: «آن روز خواهد آمد! آن روز مقدس که فراموشی و شادی همچون عسل غلیظ در کام انسان غم‌زده آب شود و باد راحت بر بوستان‌های سرسبز و خرم بوزد و شکوفه‌های جوان و رنگارنگ بهار بر تمامی زمین خشک تشنه بپراکند. و شکوفه‌های بهارها بر گور تنهای من خواهد ریخت و بر گور معصوم فرزندم و آن‌ها را خواهد پوشاند، زیرا من بنده‌ی گناه بودم…»
✔️ وقتی از صادقی حرف می‌زنند عموماً می‌گویند بهرام صادقی، «نویسنده‌ی ملکوت»، ولی به نظر من داستان‌های کوتاه صادقی از ملکوت خیلی قوی‌ترند. این نشان می‌دهد که داستان کوتاه جای رمان را نمی‌گیرد. رمان ماندگارتر از داستان کوتاه است. برای من، صادقی نویسنده‌ی «سنگر و قمقمه‌های خالی» است نه نویسنده‌ی ملکوت. ملکوت از نظر من یک داستان شکست‌خورده است.
✔️ منوچهر بدیعی می‌گفت بهرام موقع نوشتن این رمان در پریشان‌ترین حالات روحی‌اش بوده و برای نوشتن به روستای محل سکونت خواهرش، روستای ورپشت، رفته بود و در همان حال پریشان در آن‌جا رمان را تمام کرده بود. می‌دانید با آن پریشانی ذهنی نمی‌شود اثر منسجمی نوشت. من شین. پرتو را قبل از مرگش ملاقات کردم. او در آن ملاقات می‌گفت من زمانی که هدایت را به هند بردم اعتیاد نداشت؛ یعنی یا هنوز معتاد نشده بود یا اعتیاد را رها کرده بود و در همان حال سلامتی هم بوف کور را نوشت و تمام کرد. برای همین هم هست که بوف کور اثر منسجمی است. یادم هست وقتی ملکوت چاپ شد خیلی‌ها به بهرام صادقی خرده گرفته بودند که این چیست نوشته‌ای و مصطفی رحیمی برای من نقل می‌کرد که خود بهرام این انتقادات را قبول داشت، ولی گفته بود من جبران می‌کنم. مصطفی رحیمی آن‌قدر به بهرام صادقی اعتقاد داشت که می‌گفت وقتی بهرام می‌گوید جبران می‌کنم جبران خواهد کرد. اما صادقی بعد از نوشتن ملکوت نه تنها جبران نکرد، بلکه عملاً دیگر چیز مهمی هم ننوشت و نمی‌توانست هم بنویسد.
✔️ اهمیت بهرام صادقی کم‌کم دارد بر ما روشن می‌شود. یک دلیلش هم این است که ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که خیلی شبیه زمانه‌ای است که صادقی تصویر می‌کرد.
✔️ بهرام صادقی هیچ نسبتی با محفل جُنگ اصفهان نداشت. اصلاً وقتی شازده احتجاب چاپ شد و نجفی آن‌قدر به این رمان توجه نشان داد، نوعی حسادت در بهرام صادقی ایجاد شد که این دیگر کیست که نجفی علم کرده! صادقی هیچ وقت گلشیری را جدی نگرفت. گلشیری خیلی به بهرام صادقی اعتقاد داشت و به او محبت می‌کرد و مواظبش بود، اما صادقی چنین حس متقابلی نسبت به گلشیری نداشت. دوره‌ای که جُنگ اصفهان پا گرفت، بهرام صادقی دیگر تمام شده بود.
آن‌چه خواندید، گزیده‌ای است از سخنان دکتر ضیاء موحد در گفت‌وگوی شماره‌ی اخیر مجله‌ی «اندیشه‌ی پویا» با او. سپاس‌گزاری می‌کنم از علیرضا اکبری، دبیر سرویس ادبی این ماهنامه
http://khabgard.com/1840/%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82%DB%8C-%D9%88-%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D8%A1-%D9%85%D9%88%D8%AD%D8%AF/

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توضیح  خانم ویکتوریا فاتحی (خواهرزاده‌ی زنده‌یاد منوچهر فاتحی) :

سمت چپ منوچهر  فاتحی ، نفر میانی بهرام صادقی است و نفر سمت راست را هم نمی‌شناسم .

@mosighi_andishe
شعرهایی که بهرام صادقی به منوچهر فاتحی تقدیم کرده است .
کسی که بهرام صادقی داستان‌های ملکوت و آوازی غمناک برای شبی بی‌مهتاب را به یاد او نوشته است‌ .

با تشکر از استاد ناصر زراعتی و خواهرزاده زنده‌یاد منوچهر فاتحی ، خانم ویکتوریا فاتحی برای به اشتراک گذاشتن این عکس‌ها و اسناد ارزشمند .

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکتر رضا رئیس طوسی از جهان رفت .

جواد کاشی

آنها که امروز شصت‌وسه ،چهار یا پنج ساله‌اند ، در زمان انقلاب ، هفده ، هجده یا نوزده ساله بودند . من هم در میان آنها بودم . ما را می‌توانستی نوجوانان مجدوب بنامی . مجدوب نسلی بودیم که گاهی فقط سه چهار سال بزرگ‌تر از ما بودند . گاهی هم البته بیشتر . آنها را امروز نسل آرمانگرای انقلابی می‌نامند و به مثابه نسل متهم بارها موضوع بازجویی قرار داده‌اند . ما را به عنوان شاهدان به دادگاه فرابخوانید . از زبان ما هم بشنوید آرمانگرایان آن روزگار چند گروه بودند .
یک گروه فرصت‌طلبان انقلابی بودند . تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب خیلی منطقی و واقع‌گرا بودند ، یکباره آتش گرفتند ، آرمانگرا شدند . 
گروه دوم کسانی بودند که سواد انقلابی داشتند . به قلم و گفتار آرمانگرا بودند . واژگان گرم گفتار انقلابی را با حرارت می‌گفتند و می‌شنیدند . مجذوب ساحت کلام بودند . آنها بدون نام‌های بزرگ و آتشین نمی‌توانستند روزگار بگذرانند . این گروه در اوج روزگار انقلاب میان صحنه بودند اما هنگامی که مشت‌های گره‌کرده یک به یک وا شد و رسوا شد ، سرد شدند ، از صحنه بیرون رفتند و به کار و زندگی خود پرداختند .
گروه سوم کسانی بودند که خود را رسول می‌پنداشتند . خیال می‌کردند وظیفه دارند آرمان‌ها را محقق کنند . اگر توانستند به کلام و نصیحت ، اگر نتوانستند به شلاق و زور و فریب . مناصب سیاسی را اشغال کردند و مانیفست تابعیت از حقیقت را پیش چشم مردم نهادند . مردم باید انتخاب می‌کردند به راه حقیقت خواهند رفت یا دشمنان شیطان‌اند . در صف دوستان می‌نشینند یا در صف دشمنان خواهند ایستاد . وای به حال کسی که به آرمان‌ها تعهد انقلابی نمی‌داد .
گروه چهارمی هم وجود داشت . دکتر رضا رئیسی طوسی در آن شمار بود . شب پیش از دنیا رفت . بعید می‌دانم کسی از نسل جدید حتی نامی از او شنیده باشد . شهرتی نداشت . اهل قلم و کلام آتشین نبود . نه تنها در منصب قدرتی حاضر نشد ، بلکه در چهل‌وپنج سال بعد از انقلاب یک روز خوش ندید . بزرگان می‌دانند او که بود و چه نقش‌های شگرفی بازی کرد . از چه شجاعتی بهره داشت .
آرمان‌ برای این گروه چهارم ، یک مساله شخصی بود . آرمان دستاویزی برای حراست از خود بود . آرمان او را از پرتاب شدن در ابتذال روزگار حراست می‌کرد . نه تسلیم غوغاهای زمانه می‌شد نه از نیروهای امنیتی ترسی به خود راه می‌داد . در این سال‌های آخر چهره‌ای تکیده داشت . اما چشمان و رفتارش مثل یک کودک معصوم و ساده بود . 
من دانشجوی او بودم . یکی از بهترین اساتید علوم سیاسی بود . در موقعیتی نیستم که از جایگاه علمی او سخنی بگویم . اما در این سی سال گذشته هر وقت به ملاقاتش می‌رفتم ، از میزان تواضع‌اش دست و پایم را گم می‌کردم . با مهر و سادگی به من می‌نگریست . اغلب سکوت می‌کرد . من هم اغلب جرات سخن گفتن نداشتم و همه چیز به تماشا و تعارفات ساده و ذکر چند خبر می‌گذشت .
از آرمان و آرمان‌گرایی فقط شلاقی برای کتک زدن به خود ساخته بود . به آنهایی که از آرمانگرایی به قول شاملو «گندچاله دهانی» می‌دانستند با گذشت و مهر و صبر می‌نگریست . اگر بزرگانی مثل او نبودند ، هیچ شاهدی برای دفاع از آرمان‌ و آرمانگرایی نبود . قلیل‌اند ، یک به یک از جهان چشم فرومی‌بندند ، اما اسنادی بی‌بدیل برای روز داوری‌اند .

#جواد_کاشی

@mosighi_andishe
فرزانه روستایی / روزنامه‌نگار و نویسنده

دکتر رضا رییس طوسی
همسر سابقم
و کسی که سالها عاشقش بودم و ابتدا استاد من در دانشکده حقوق  دانشگاه تهران بود
از میان ما رفت .

این فقدان را به همه اساتید و فارغ‌التحصیلان دانشکده‌حقوق و علوم سیاسی تسلیت می گویم .

قبل از ترک ایران به دلائل عدیده‌ای ما از هم جدا شدیم و در واقع او از من جدا شد .

از جمله به علت ترفندهایی در دوران بازداشت او و نیز وصل شدن این حیله ها به زنان بیمار اطراف ما که قرص‌های خود را به موقع نمی‌خوردند .

من پس از گذراندن دو ماه در بازداشت و قبل از محاکمه به دست قاضی صلواتی از ایران خارج شدم . می ترسیدم سالیانی را در اوین بگذرانم و دخترم تنها بماند .
او نیز که یک سال زندان و شش ماه سلول انفرادی را تجربه کرده بود بشدت بیمار شد .

کم روزهای بسیار خوش با هم نداشتیم ، از جمله بی‌شمار روزهایی که در کوه و طبیعت با هم‌ گذراندیم و سفرهای زیبایی که تجربه کردیم .

هرگز نمی بخشم کسانی را که برای فروپاشیدن زندگی  زناشویی ما هماهنگ شدند ، جلسه گذاشتند و به خیال خودشان بازی با من را بردند .

لعنت بی پایان و نفرین خدا تا ابد بر آنان و فرزندانشان‎ .

برداشت از صفحه اینستاگرامی فرزانه روستایی

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویدیوی خداحافظی دانش آموزان یک دبیرستان در ترکیه با معلم‌شان در روز بازنشستگی او اخیراً در شبکه‌های اجتماعی بازتاب پیدا کرده است.
براساس این ویدیو آخرین روز کاری "آسومان چاغیرقان"، معلم علوم دبیرستان جمهوریت در ترکیه تبدیل به روز خداحافظی پرشور از او شد. "آسومان چاغیرقان" از معلم‌های شناخته شده‌ای است که گفته شده سال‌های عمرش را وقف تعلیم و تربیت کرد.
دانش آموزان برای خداحافظی با معلم‌شان در سرتاسر راهرو مدرسه، تونل تشویق درست کرده و او را با تشویق‌هایشان بدرقه کردند. در انتهای راهرو به او کیک و گل اهدا شد. در ترکیه جشن بازنشستگی معلمان به عنوان یکی از مراسم‌های مهم فرهنگی و اجتماعی شناخته می‌شود که برای تجلیل از زحمات و دستاوردهای معلمان برگزار می‌شود.

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
*** حسین منصوری (مترجم ، نویسنده و شاعر)

خاطرات دانشجوی الهیات، اثر هاینریش هاینه، ترجمه‌ی حسین منصوری، توسط نشر نیماژ منتشر شد.
هاینه در ادبیات منظوم آلمان بدون شک کنار گوته و‌ شیلر جای دارد، ولی گاهی اوقات نیز به نثر روی می‌آورد. خاطرات دانشجوی الهیات (عنوان آلمانی اثر: از دفترچه‌ی خاطرات جناب فون اشنابله‌وپسکی) نیز نمونه‌ای از نثر اوست، اثری که اگرچه ناتمام ماند ولی به روشنی گویای شیوه‌ی برخورد بازیگوشانه‌ی هاینه با سبک‌ها و سنت‌های ادبی است. این اثر ترکیبی است از شرح‌حال‌نویسی، سفرنامه و طنز. هاینه در این اثر می‌کوشد به کمک طنز از داده‌ها و رویدادهای زمانه‌ی خود فاصله بگیرد و با زبانی گزنده به نقد آنها بپردازد. این اثر همچنین نقدی است بر آرمان‌ها و ایده‌آل‌های رمانتیسم. یادم هست وقتی در جوانی به آلمان آمدم اولین شاعری که مرا به شدت متاثر کرد هاینه بود طوری که می‌توانم ادعا کنم که من زبان آلمانی را بیشتر در مکتب هاینه آموختم تا در مدرسه‌ی زبان، آن هم نه فقط با انگیزه‌ی فراگیری این زبان بلکه با تمنای بهترفهمیدن آثار او نیز. و این که به ترجمه رو آوردم هم دلیلش هاینه بود چرا که ناگهان شعری از او یافتم با عنوان: درباره‌ی فردوسی شاعر. هاینه زمانی که به پاریس تبعید شده بود با خواندن ترجمه‌ی شاهنامه که تازه به فرانسوی منتشر شده بود با سرگذشت فردوسی و با قضیه‌ی طلا و‌ نقره‌ها آشنا شد و این شعر را سرود چون همان طور که فردوسی از سلطان غزنوی جفا دیده بود او نیز از شاه پروس جفا دیده بود، اسمش را می‌شود همذات‌پنداری گذاشت. هاینه در این شعر ابتدا صحنه را توصیف می‌کند: نوروز است و‌ سلطان بار عام داده است. نوازندگان می‌نوازند، خنیاگران می‌خوانند، شاعران آخرین سروده‌های خود را دکلمه می‌کنند. ناگهان جوانی برمی‌خیزد و می‌گوید: ایا شاه محمود‌ کشورگشای/ ز کس گر نترسی بترس از خدای. و شعری که فردوسی در هجو سلطان نوشته بود تا به آخر می‌خواند. متاسفانه ترجمه‌ای که چهل‌وپنج‌ سال پیش از این شعر بلند به عمل آورده بودم در گذر زمان گم شد، ولی امروز خوشحالم که با ترجمه‌ی این اثر هاینه دین خود را به او ادا کرده‌ام.

@mosighi_andishe
آن روز خواهد آمد! آن روز مقدس که فراموشی و شادی همچون عسل غلیظ در کام انسان غم‌زده آب شود و باد راحت بر بوستان‌های سرسبز و خرم بوزد و شکوفه‌های جوان و رنگارنگ بهار بر تمامی زمین خشک تشنه بپراکند. و شکوفه‌های بهارها بر گور تنهای من خواهد ریخت و بر گور معصوم فرزندم و آن‌ها را خواهد پوشاند، زیرا من بنده‌ی گناه بودم...

#سطوری_از_داستان_بلند_ملکوت

#بهرام_صادقی

#ژیلا_پیرمرادی (همسرِ روانشاد بهرام صادقی)


بر اساسِ داستانِ "ملکوت" فیلمی به کارگردانی خسرو هریتاش ساخته شده بود .

@mosighi_andishe
2025/01/08 18:13:42
Back to Top
HTML Embed Code: