پروژههایم | My Project
حکمت حرام دانستن خوک خوک ذاتاً نزد فطرت پاک و درست مورد تنفر و بیزاری است... با وجود این، خداوند از مدتها پیش آن را حرام دانسته تا دانش بشری به تازگی دریابد که در گوشت خون و روده های این حیوان کرم بسیارخطرناک کدو و تخم های کیسهای آن وجود دارد. اکنون گروهی…
هر نظریه علمی ممکن است در آینده نادرست باشد.
در تاریخ، تعداد زیادی نظریه علمی وجود داشته است که موفقیت و کاربرد فوقالعادهای داشتند، ولی نادرست بودند. لری لاودن فیلسوف آمریکایی در کتابهای خود بیش از 30 نظریه مشابه از زمینهها و رشته های علمی مختلف ذکر کرده است.
به عنوان مثال، نظریه احتراق فلوژیستون است که بیان میکرد وقتی اجسام میسوزند، مادهای به نام «فلوژیستون» را در جو آزاد میکنند. شیمی مدرن به ما می آموزد که اینطور نیست، فلوژیستون وجود ندارد و احتراق زمانی رخ میدهد که مواد با اکسیژن واکنش دهند. علیرغم این واقعیت که فلوژیستون وجود ندارد، این نظریه موفقیت آمیز بود و امکان کشف نیتروژن را فراهم کرد.
در تاریخ، تعداد زیادی نظریه علمی وجود داشته است که موفقیت و کاربرد فوقالعادهای داشتند، ولی نادرست بودند. لری لاودن فیلسوف آمریکایی در کتابهای خود بیش از 30 نظریه مشابه از زمینهها و رشته های علمی مختلف ذکر کرده است.
به عنوان مثال، نظریه احتراق فلوژیستون است که بیان میکرد وقتی اجسام میسوزند، مادهای به نام «فلوژیستون» را در جو آزاد میکنند. شیمی مدرن به ما می آموزد که اینطور نیست، فلوژیستون وجود ندارد و احتراق زمانی رخ میدهد که مواد با اکسیژن واکنش دهند. علیرغم این واقعیت که فلوژیستون وجود ندارد، این نظریه موفقیت آمیز بود و امکان کشف نیتروژن را فراهم کرد.
1
در سکوت کور
در کشوری متروک،
یا شاید قلهای پر از اندوه
بگذار من آخرین بازمانده باشم
در این نبرد فانی،
نام تو مانند شمشیری است
بر دستان جنگاور من
ک. ابراهیمی
در کشوری متروک،
یا شاید قلهای پر از اندوه
بگذار من آخرین بازمانده باشم
در این نبرد فانی،
نام تو مانند شمشیری است
بر دستان جنگاور من
ک. ابراهیمی
2
سختیها بیشتر از نعمت انسانها را به خدا نزدیک میکند! عبدالرحمن بن عوف میگوید: ما با سختیها آزمایش شدیم و شکیبایی کردیم و سپس با نعمت آزمایش شدیم و نتوانستیم صبر کنیم.
- شیخ عبدالعزیز الطریفی
- شیخ عبدالعزیز الطریفی
3
زندیقولوژی
ارادهٔ آزاد چیزی جز توهم نیست. ارادهٔ ما به سادگی تمام، ساختهٔ ما نیست. افکار و نیتهای ما ناشی از عللی پیشینهای هستند که ما به آنها آگاه نیستیم و هیچ کنترل آگاهانهای بر آنها نداریم. ما مالک آن آزادیای که گمان میکنیم، نیستیم. - سَم هریس (فعال بیخدای…
در قرن بیستم، سه مطالعه عمده انجام شد که به ما درک درستی از تفکر انسان داد.
اولین مورد، تحقیقات وایلدر پنفیلد است، که جراح مغز و اعصاب در کانادا بود، او دانشمند برجستهای بود که برای اولین بار شروع به انجام عمل بر روی بیماران مبتلا به صرع کرد. پنفیلد کار خود را به عنوان یک ماتریالیست آغاز کرد ولی سرانجام یک دوئالیست* (دوگانهگرا) شد. او بر روی بیماران تحقیق میکرد و جمجمه آنها را در حالی که هوشیار بودند باز میکرد و برای این کار از بی حسی موضعی استفاده کرد. بیماران در این فرایند دردی را احساس نمیکردند. دستکاری مغز حس درد را ایجاد نمیکند. او سپس بر روی مغز آنها مطالعاتی انجام داد و نواحی مختلف آن را تحریک کرد تا علت صرع را پیدا کند و بتواند بیماران را درمان کند
او چندین آزمایش انجام داد. وقتی پنفیلد مغز بیماران را تحریک میکرد، انواع احساسات را در آنها ایجاد میکرد: میتوانست باعث شود دستهای بیمار بالا برود، پاها حرکت کنند، صورت حرکت کند، تحریک مغز حتی باعث شود بیمار نوری ببیند یا کلمهای بگوید. همه چیز به این بستگی داشت که او چه بخشی از مغز را تحریک کند.
اما یک چیز بسیار مهم مورد توجه وایلدر پنفیلد قرار گرفت: او هرگز قادر به شبیه سازی اکشن (کردار) اول شخص در حین تحریک مغز نبود. به عبارت دیگر، هنگامی که مغز را تحریک میکرد و اثری ایجاد میکرد که در حرکت اندامها و غیره بیان میشد، از بیمار میپرسید: چه کسی این کار را کرده است؟ و پاسخ همه بیماران همیشه یکسان بود: تو مرا تحریک کردی، این من نبودم که اندام را بالا بردم. و بیماران همیشه میتوانستند تشخیص دهند که چه زمانی دستهایشان را حرکت میدادند، از خود اراده آزاد نشان میدادند، و چه زمانی این یک حرکت غیرارادی ناشی از تحریک مغز بود.
برای بیش از 30 سال آزمایش با الکترودها، وایلدر پنفیلد سعی کرد مکان شخصیتی را که در مغز، مسئولِ اعمال اراده است پیدا کند، اما هرگز آن را پیدا نکرد و به این نتیجه رسید که شخصیت، غیر مادی است.
نکته دیگری که پنفیلد را تحت تأثیر قرار داد این سؤال بود: چرا هیچ حمله فکری وجود ندارد؟ در هنگام تشنج، افراد ممکن است زمین بخورند، بلرزند، اندامهای خود را تکان دهند، در حالی که بیمار ممکن است بوهای غیرطبیعی را استشمام کند، احساسات بصری را تجربه کند، اما هیچ کس در طول تشنج شروع به انجام محاسبات نمیکند، هیچ کس در اصول عدالت فکر نمیکند، هیچ کس در مورد علم و فلسفه و همچنین سیاست نمیاندیشد. سوال این است که اگر همانطور که ماتریالیسم ادعا میکند مناطق وسیعی از مغز منبع فعالیت ذهنی است، پس چرا تشنجهای تصادفی باعث نمیشوند که شما به جای بالا بردن دست، فکر کنید؟
دو مشاهده تجربی اصلی که باعث شد پنفیلد در دیدگاههای فلسفی خود تجدید نظر کند و به یک دوگانه گرا تبدیل شود عبارتند از:
۱- ناتوانی در تشخیص شخصیت و منبع تصمیمات ارادی در مناطقی از مغز هنگام تحریک.
۲- عدم امکان ایجاد حملات فکری.
همه اینها او را به این نتیجه رساند که عقل (تفکر) و اراده انسان در مغز نیست و ماده نیست. مغز به عنوان یک فرستنده عمل میکند، اما این پدیدهها را به وجود نمیآورد.
منابع:
1. پنفیلد، راز ذهن
2. بیوگرافی وایلدر پنفیلد
*دوئالیسم:طبق دوگانهانگاری دکارتی وجود انسان از دو بخش تشکیل شده است که آن دو بخش عبارت از ذهن و بدن هستند. این دو بخش کاملا هماهنگ با یکدیگرند. ذهن کاملا بدون بعد و دارای ماهیتی غیرفیزیکی است. این دو بعد از هم جدا نیستند و میتوانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند یا متاثر شوند. معمولا این دیدگاه به دکارت منسوب میشود.
اولین مورد، تحقیقات وایلدر پنفیلد است، که جراح مغز و اعصاب در کانادا بود، او دانشمند برجستهای بود که برای اولین بار شروع به انجام عمل بر روی بیماران مبتلا به صرع کرد. پنفیلد کار خود را به عنوان یک ماتریالیست آغاز کرد ولی سرانجام یک دوئالیست* (دوگانهگرا) شد. او بر روی بیماران تحقیق میکرد و جمجمه آنها را در حالی که هوشیار بودند باز میکرد و برای این کار از بی حسی موضعی استفاده کرد. بیماران در این فرایند دردی را احساس نمیکردند. دستکاری مغز حس درد را ایجاد نمیکند. او سپس بر روی مغز آنها مطالعاتی انجام داد و نواحی مختلف آن را تحریک کرد تا علت صرع را پیدا کند و بتواند بیماران را درمان کند
او چندین آزمایش انجام داد. وقتی پنفیلد مغز بیماران را تحریک میکرد، انواع احساسات را در آنها ایجاد میکرد: میتوانست باعث شود دستهای بیمار بالا برود، پاها حرکت کنند، صورت حرکت کند، تحریک مغز حتی باعث شود بیمار نوری ببیند یا کلمهای بگوید. همه چیز به این بستگی داشت که او چه بخشی از مغز را تحریک کند.
اما یک چیز بسیار مهم مورد توجه وایلدر پنفیلد قرار گرفت: او هرگز قادر به شبیه سازی اکشن (کردار) اول شخص در حین تحریک مغز نبود. به عبارت دیگر، هنگامی که مغز را تحریک میکرد و اثری ایجاد میکرد که در حرکت اندامها و غیره بیان میشد، از بیمار میپرسید: چه کسی این کار را کرده است؟ و پاسخ همه بیماران همیشه یکسان بود: تو مرا تحریک کردی، این من نبودم که اندام را بالا بردم. و بیماران همیشه میتوانستند تشخیص دهند که چه زمانی دستهایشان را حرکت میدادند، از خود اراده آزاد نشان میدادند، و چه زمانی این یک حرکت غیرارادی ناشی از تحریک مغز بود.
برای بیش از 30 سال آزمایش با الکترودها، وایلدر پنفیلد سعی کرد مکان شخصیتی را که در مغز، مسئولِ اعمال اراده است پیدا کند، اما هرگز آن را پیدا نکرد و به این نتیجه رسید که شخصیت، غیر مادی است.
نکته دیگری که پنفیلد را تحت تأثیر قرار داد این سؤال بود: چرا هیچ حمله فکری وجود ندارد؟ در هنگام تشنج، افراد ممکن است زمین بخورند، بلرزند، اندامهای خود را تکان دهند، در حالی که بیمار ممکن است بوهای غیرطبیعی را استشمام کند، احساسات بصری را تجربه کند، اما هیچ کس در طول تشنج شروع به انجام محاسبات نمیکند، هیچ کس در اصول عدالت فکر نمیکند، هیچ کس در مورد علم و فلسفه و همچنین سیاست نمیاندیشد. سوال این است که اگر همانطور که ماتریالیسم ادعا میکند مناطق وسیعی از مغز منبع فعالیت ذهنی است، پس چرا تشنجهای تصادفی باعث نمیشوند که شما به جای بالا بردن دست، فکر کنید؟
دو مشاهده تجربی اصلی که باعث شد پنفیلد در دیدگاههای فلسفی خود تجدید نظر کند و به یک دوگانه گرا تبدیل شود عبارتند از:
۱- ناتوانی در تشخیص شخصیت و منبع تصمیمات ارادی در مناطقی از مغز هنگام تحریک.
۲- عدم امکان ایجاد حملات فکری.
همه اینها او را به این نتیجه رساند که عقل (تفکر) و اراده انسان در مغز نیست و ماده نیست. مغز به عنوان یک فرستنده عمل میکند، اما این پدیدهها را به وجود نمیآورد.
منابع:
1. پنفیلد، راز ذهن
2. بیوگرافی وایلدر پنفیلد
*دوئالیسم:طبق دوگانهانگاری دکارتی وجود انسان از دو بخش تشکیل شده است که آن دو بخش عبارت از ذهن و بدن هستند. این دو بخش کاملا هماهنگ با یکدیگرند. ذهن کاملا بدون بعد و دارای ماهیتی غیرفیزیکی است. این دو بعد از هم جدا نیستند و میتوانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند یا متاثر شوند. معمولا این دیدگاه به دکارت منسوب میشود.
1
یکی از مراحل مهم شناخت واقعی جهان، پذیرش این واقعیت است که فقط حق داشتن کافی نیست. باید قوی باشید تا از این حق دفاع کنید.
ناشناس
ناشناس
1
تذکرة
زیزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی سنایی
این که فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیارست ای صنم
مولانا
دلا تا کی ز نادانی همه نقش جهان بینی
صفا ده دیدهی خود را که تا دیدار جان بینی
سنایی
این دلیل اختیارست ای صنم
مولانا
دلا تا کی ز نادانی همه نقش جهان بینی
صفا ده دیدهی خود را که تا دیدار جان بینی
سنایی
1
زندگی زنجیره پیوستهای از الگوهاست، که انسان حلقههای نامشخص آنها را تصادفی مینامد.
1
ایمان موهبتی است که حق تعالی از روی لطف و مرحمت خود به خلقش ارزانی داشته. تجلی این ایمان و فضایلی که از آن ناشی میشود بزرگترین موهبت الهی است که مردم از آن برخوردار میشوند.
این ایمان شبیه ظرفی است که روح انسان را در خود نگه داشته و در برابر فسق محافظت میکند. این ظرف تحت تأثیر گناهان از بین میرود و انسان رحمتهای الهی را از دست میدهد و در برابر بیماریهای روحی آسیبپذیر میشود. تنها با توبه میتوان شکافهای ناشی از آن را وصله کرد.
توبه حتی این ظرف از پیش شکسته را زیباتر و محکمتر از قبل میکند. چیزی شبیه به هنر ژاپنی «کینتسوگی». در فرایند کینتسوگی یا «اتصال با طلا» ظروف سفالی با مادهای حاوی پودر طلا و هنرمندی خاصی به هم متصل میشوند. نتیجهٔ این هنر چنان زیباست که این ظروف حتی از کوزههای نشکسته گرانتر و خواستنیتر میشوند.
توبه به درگاه خداوند بهترین خوداندیشی و روش محاسبه نفس است. انسان با انجام توبه به اشتباهات و کاستیهای خود اعتراف میکند و از این رو کاری شجاعانه را انجام میدهد و دارای قدرتی میشود که بر خلاف دستور کار «مدرن» خودپرستی انسان است. برای انسان خودپرست، وجود او مقدم بر ماهیتش است. او ماهیت خودش را تعیین میکند و اگر گناهی را دوست بدارد همان را بخشی از «خود» میداند. اینگونه دیگر توبهای در کار نیست و قرار نیست شما از یک «اشتباه» برگردید. انسان خودخواه اشتباهش را دوست دارد. تفاوت مومن این است که توبه را دوست دارد و این توبه حتی اشتباه را تبدیل به نقطه قوت میکند.
انسان با انجام توبه، توحید و حاکمیت مطلق الله و دستوراتش را بر خواست خود تأیید میکند. و این بدون شک داروی فوق العادهای برای روح و مبارزهای برای تغییر است. انسانی که به نام «فردیت» حتی اشتباهات خودش را مقدس کرده راه هر تغییری را بر خود بسته است.
_ک. ابراهیمی
این ایمان شبیه ظرفی است که روح انسان را در خود نگه داشته و در برابر فسق محافظت میکند. این ظرف تحت تأثیر گناهان از بین میرود و انسان رحمتهای الهی را از دست میدهد و در برابر بیماریهای روحی آسیبپذیر میشود. تنها با توبه میتوان شکافهای ناشی از آن را وصله کرد.
توبه حتی این ظرف از پیش شکسته را زیباتر و محکمتر از قبل میکند. چیزی شبیه به هنر ژاپنی «کینتسوگی». در فرایند کینتسوگی یا «اتصال با طلا» ظروف سفالی با مادهای حاوی پودر طلا و هنرمندی خاصی به هم متصل میشوند. نتیجهٔ این هنر چنان زیباست که این ظروف حتی از کوزههای نشکسته گرانتر و خواستنیتر میشوند.
توبه به درگاه خداوند بهترین خوداندیشی و روش محاسبه نفس است. انسان با انجام توبه به اشتباهات و کاستیهای خود اعتراف میکند و از این رو کاری شجاعانه را انجام میدهد و دارای قدرتی میشود که بر خلاف دستور کار «مدرن» خودپرستی انسان است. برای انسان خودپرست، وجود او مقدم بر ماهیتش است. او ماهیت خودش را تعیین میکند و اگر گناهی را دوست بدارد همان را بخشی از «خود» میداند. اینگونه دیگر توبهای در کار نیست و قرار نیست شما از یک «اشتباه» برگردید. انسان خودخواه اشتباهش را دوست دارد. تفاوت مومن این است که توبه را دوست دارد و این توبه حتی اشتباه را تبدیل به نقطه قوت میکند.
انسان با انجام توبه، توحید و حاکمیت مطلق الله و دستوراتش را بر خواست خود تأیید میکند. و این بدون شک داروی فوق العادهای برای روح و مبارزهای برای تغییر است. انسانی که به نام «فردیت» حتی اشتباهات خودش را مقدس کرده راه هر تغییری را بر خود بسته است.
_ک. ابراهیمی
1
صالح بن عبدالکریم عابد میگوید: فضیل بن عیاض رحمه الله از ما پرسید: چرا بهشت زیباست؟
سپس خود در پاسخ گفت: چون سقف آن عرش پروردگار رحمان است.
(ابن أبی الدنیا، صفة الجنة: ۱۷)
سپس خود در پاسخ گفت: چون سقف آن عرش پروردگار رحمان است.
(ابن أبی الدنیا، صفة الجنة: ۱۷)
1
عبدالله محمد
دربارهٔ امانت مؤمن ناآرام است. نه برای دوگانگی درون، بلکه برای شرایط ناهماهنگ بیرون. امانتِ سنگین و ثابت را باید با شرایط ناآرام حفظ کرد. اما ریا همچون پر کاه است، سبک و راحت. گفتن برای منافق آسان است چون مقصدش یکی نیست. او میبیند که طرف مقابلش چه میخواهد…
مومن محدودیتهای خودش را دارد. در برابر امواج امیال و حتی حرفهای نگفته و خیلی چیزهای دیگر که درونش را متلاطم کرده صبور است. و در برابر همه این امواج نا آرام سدی برایش ساختهاند.
سدی که فقط اجازه دادهاند بخشی از آن امواج متلاطمش را سرریز کند. سدی از شرایط واقع و استبداد جامعه و دیگر استبدادها. این امواج ناآرام ممکن است گاهی از این سد سرریز شود و مردم تنها این سرریز را ببینند که شاید درصد ناچیزی از آن امواج گیر افتاده در پس این سد باشد. این همان دریای خروشان و ناآرامی است که مومن را در درون خویش غرق ساخته و مدام او را وادار به دست و پا زدن میکند.
مومن محدودیت خودش را دارد، چه فرق میکند عامل این محدودیت سنگ باشد یا ستاره؟ ایمان تحمل میخواهد.
سدی که فقط اجازه دادهاند بخشی از آن امواج متلاطمش را سرریز کند. سدی از شرایط واقع و استبداد جامعه و دیگر استبدادها. این امواج ناآرام ممکن است گاهی از این سد سرریز شود و مردم تنها این سرریز را ببینند که شاید درصد ناچیزی از آن امواج گیر افتاده در پس این سد باشد. این همان دریای خروشان و ناآرامی است که مومن را در درون خویش غرق ساخته و مدام او را وادار به دست و پا زدن میکند.
مومن محدودیت خودش را دارد، چه فرق میکند عامل این محدودیت سنگ باشد یا ستاره؟ ایمان تحمل میخواهد.
1
میراث اصل برای نسل
مثالها در طبیعت و در زندگی پرشمارند، آنقدر که انسان گمان میکند اینها برای رام شدن معناست، تا معانی ما شکلی درست و بهجا بگیرند.
به عنوان مثال؛ تصویری که میبینید یک تکنیک ژاپنی به نام «دایسوگی» است. ژاپنیها ۷۰۰ سال است که بدون قطع درختان چوب تولید میکنند. در قرن چهاردهم، تکنیک خارق العاده دایسوگی در ژاپن ابداع شد. در واقع، دایسوگی تضمین کننده نسل درختهای آینده است.
آنچه در این تکنیک میتواند مثال معنای ما باشد، حفظ اصل برای نسل بعد است. ما بعضی وقتها چنان به روز جاری فکر میکنیم که فراموش میکنیم اصول ما باید برای فردا بماند یا به اصطلاح مایهخور نشویم. ایمان و باور،سرمایه ماست. میراث اصل مقدم بر میراث مالی است. نباید اصل را فدای منافع کوتاه مدت شخصی خود و دیگران کرد.
آدمهایی را دیدهاید که از ایمان خود کم کم عقب نشینی میکنند تا منافع دنیایی خود را بیشتر تامین کنند؟ آنان اصل را فدای منفعت زودگذر روز خود میکنند.
یا والدینی که توانایی مقابله با بهانه و نق زدن فرزندان خود را ندارند و روز به روز از ایمان خود و اصل خود عقب نشینی میکنند. گویا تنها میراثی که باید برای فرزندانشان بجای بگذارند فقط میراث مالی است و دیگر نقشی در تربیت آنان و مسئولیتی در قبال نسلهای بعدی ندارند. من نمیگویم که میراث مالی برای بچه های خود بهجای نگذارید اما بهجای گذاشتن میراث اصل مقدم بر هر میراث مالی دیگر است.
اجازه ندهید کودکانتان تعیین کننده اصول و اساس شما باشند. داستان زندگی و اصول آن را به روش خودتان به کودکانتان یاد دهید. این شمایید که باید از خود میراثی نیکو بهجا بگذارید. شاخه و ساقه و ریشه شما ضامن رشد آنان است. برای رشد کودک، خود را حذف نکنید. اصل خود را باقی بگذارید.
ک. ابراهیمی
مثالها در طبیعت و در زندگی پرشمارند، آنقدر که انسان گمان میکند اینها برای رام شدن معناست، تا معانی ما شکلی درست و بهجا بگیرند.
به عنوان مثال؛ تصویری که میبینید یک تکنیک ژاپنی به نام «دایسوگی» است. ژاپنیها ۷۰۰ سال است که بدون قطع درختان چوب تولید میکنند. در قرن چهاردهم، تکنیک خارق العاده دایسوگی در ژاپن ابداع شد. در واقع، دایسوگی تضمین کننده نسل درختهای آینده است.
آنچه در این تکنیک میتواند مثال معنای ما باشد، حفظ اصل برای نسل بعد است. ما بعضی وقتها چنان به روز جاری فکر میکنیم که فراموش میکنیم اصول ما باید برای فردا بماند یا به اصطلاح مایهخور نشویم. ایمان و باور،سرمایه ماست. میراث اصل مقدم بر میراث مالی است. نباید اصل را فدای منافع کوتاه مدت شخصی خود و دیگران کرد.
آدمهایی را دیدهاید که از ایمان خود کم کم عقب نشینی میکنند تا منافع دنیایی خود را بیشتر تامین کنند؟ آنان اصل را فدای منفعت زودگذر روز خود میکنند.
یا والدینی که توانایی مقابله با بهانه و نق زدن فرزندان خود را ندارند و روز به روز از ایمان خود و اصل خود عقب نشینی میکنند. گویا تنها میراثی که باید برای فرزندانشان بجای بگذارند فقط میراث مالی است و دیگر نقشی در تربیت آنان و مسئولیتی در قبال نسلهای بعدی ندارند. من نمیگویم که میراث مالی برای بچه های خود بهجای نگذارید اما بهجای گذاشتن میراث اصل مقدم بر هر میراث مالی دیگر است.
اجازه ندهید کودکانتان تعیین کننده اصول و اساس شما باشند. داستان زندگی و اصول آن را به روش خودتان به کودکانتان یاد دهید. این شمایید که باید از خود میراثی نیکو بهجا بگذارید. شاخه و ساقه و ریشه شما ضامن رشد آنان است. برای رشد کودک، خود را حذف نکنید. اصل خود را باقی بگذارید.
ک. ابراهیمی
1
همان گناهانی که به یاد داریم برای نابود ساختن آخرتمان کافیست چه رسد به گناهانی که انجام دادیم و فراموش کردیم:
﴿يَوۡمَ يَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ جَمِيعٗا فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوٓاْۚ أَحۡصَىٰهُ ٱللَّهُ وَنَسُوهُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ﴾
(روزی که الله همۀ آنها را [از گور] برمیانگیزد، سپس آنها را از آنچه کردهاند باخبر میسازد؛ [همان اعمالی که] الله حساب آن را نگه داشته، اما آنها فراموشش کردهاند؛ و الله بر همه چیز، گواه [و ناظر] است.)
_ابراهیم سکران
﴿يَوۡمَ يَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ جَمِيعٗا فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوٓاْۚ أَحۡصَىٰهُ ٱللَّهُ وَنَسُوهُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ﴾
(روزی که الله همۀ آنها را [از گور] برمیانگیزد، سپس آنها را از آنچه کردهاند باخبر میسازد؛ [همان اعمالی که] الله حساب آن را نگه داشته، اما آنها فراموشش کردهاند؛ و الله بر همه چیز، گواه [و ناظر] است.)
_ابراهیم سکران
1
و با چشمان خود برگی از تاریخ شکوهمند مسلمانان را ورق زدیم…
غزه! ویرانیِ خانههای تو
کرختی و کمتحرکی مسلمانان بود
که به شکل آوار
بر سر کودکان تو فرو ریخت…
تو از شکوه تاریخ آمدهای
تو تبر خلیل بودی
فرو آمدی بر بتهای درون
تبری
بردوش سازمانها
و مردگانی که
ابراز نگرانی میکنند
#هفت_اکتبر
ک.ابراهیمی
غزه! ویرانیِ خانههای تو
کرختی و کمتحرکی مسلمانان بود
که به شکل آوار
بر سر کودکان تو فرو ریخت…
تو از شکوه تاریخ آمدهای
تو تبر خلیل بودی
فرو آمدی بر بتهای درون
تبری
بردوش سازمانها
و مردگانی که
ابراز نگرانی میکنند
#هفت_اکتبر
ک.ابراهیمی
1
حمزه تزورتزس وضعیت کنونی بسیاری از مسلمانان را این گونه تعریف میکند: «دیابت معنوی». آنها به سخنرانیها گوش میدهند، در کنفرانسهای دینی شرکت میکنند، الهام میگیرند و نتیجه مطلوب را از سخنرانی میگیرند، شبیه «یک دوز انسولین»، اما دوازده ساعت بعد همان شخص است و چیزی در او تغییر نکرده است.
یا بهتر است اینگونه بگوییم؛ تغییر کرده اما برای دفعه بعد، برای نتیجه بهتر باید این «دوز انسولین» کمی بالاتر باشد. همه سخنان قبلی تا حد کلیشهای فرسوده و ملالآور شده است.
بنابراین انسان به مروز زمان بر اثر چرخه تکرار دوباره این حقایق ساده توانایی درک عمیق آن را از دست میدهد.
پ. ن
البته منظور تکرار بدون نوآوری حقایق ساده است. گوینده باید هر بار حقایق را به روشهای جدید و از زاویههایی دیگر مطرح کند تا شنونده دچار چرخه تکرار پی در پی نشود. با این حال برخی از حقایق و نصایح تکرارپذیر هستند. بخشی دیگر از این «دیابت» به علت کم تحرکی شنونده است. حقایق دینی (علم) وظایفی را بر عهده ما میگذارد. اما بیعملی و صرفا شنیدن، پند و وعظ دینی را به جایگاه یک تفریح معنوی تنزل میدهد و چون فرد تغییری در خود نمیبیند دچار ملال میشود و نیازمند واعظی ماهرتر و پندی پیچیدهتر میشود.
یا بهتر است اینگونه بگوییم؛ تغییر کرده اما برای دفعه بعد، برای نتیجه بهتر باید این «دوز انسولین» کمی بالاتر باشد. همه سخنان قبلی تا حد کلیشهای فرسوده و ملالآور شده است.
بنابراین انسان به مروز زمان بر اثر چرخه تکرار دوباره این حقایق ساده توانایی درک عمیق آن را از دست میدهد.
پ. ن
البته منظور تکرار بدون نوآوری حقایق ساده است. گوینده باید هر بار حقایق را به روشهای جدید و از زاویههایی دیگر مطرح کند تا شنونده دچار چرخه تکرار پی در پی نشود. با این حال برخی از حقایق و نصایح تکرارپذیر هستند. بخشی دیگر از این «دیابت» به علت کم تحرکی شنونده است. حقایق دینی (علم) وظایفی را بر عهده ما میگذارد. اما بیعملی و صرفا شنیدن، پند و وعظ دینی را به جایگاه یک تفریح معنوی تنزل میدهد و چون فرد تغییری در خود نمیبیند دچار ملال میشود و نیازمند واعظی ماهرتر و پندی پیچیدهتر میشود.
5