شروع دورهی بیست و سوم متن خوانی و تفسیر
فتوحات مکیه ابن عربی
روز دوشنبه ۱۹ خرداد ماه
ساعت ۱۷تا۱۹
ادامه مبحث نَفَس شناسی
با تدریس دکتر نصرالله حکمت
لطفا جهت ثبت نام و شرکت در دوره به آیدی زیر پیام دهید.
@nahekmat
نفیسه حکمت
فتوحات مکیه ابن عربی
روز دوشنبه ۱۹ خرداد ماه
ساعت ۱۷تا۱۹
ادامه مبحث نَفَس شناسی
با تدریس دکتر نصرالله حکمت
لطفا جهت ثبت نام و شرکت در دوره به آیدی زیر پیام دهید.
@nahekmat
نفیسه حکمت
Forwarded from Mohsen badraghe
🌿 حکمتانه با همکاری مجمع فلاسفه ایران تقدیم میکند:
📚 انسانشناسی (شاکله)
🎙رادیو سوفیا | شمارهی سه
🔹 میهمان: استاد نصرالله حکمت
🔸 همهٔ جانداران و از جمله انسان درون جهان نامتناهی قرار دارنـد و به سر میبرند؛ اما وضعیت انسان کاملاً متفاوت است؛ زیرا انسان علاوه بر این که درون جهان نامتناهی است میتواند «در جهان نامتناهی» نیز باشد. میان «درون» و «در» -- دستکم در اصطلاح ما -- تفاوت است. تفاوت این است که جانوران درون جهانند؛ اما از آن بیخبرند و بر اثر این بیخبری، نیازی هم به آن ندارند. آنها درون جهانند؛ اما از آن بیخبرند و بر اثر این بیخبری، نیازی هم به آن ندارند. آنها درون جهانند؛ اما فقط «در لانـه» زیست میکنند. از لانهٔ خود باخبرند و در آن به سر میبرند. لانه و اطـراف آن، برایشان کافی است و به بیش از آن نیازی ندارند؛ چرا که غریزهٔ مسدود، لانهای کوچک و محدود میطلبد.
📎 قابل شنیدن در (لینک)
🔸 تهیه و تولید: گروه هنری طعم نقد
@nasrollahhekmat
📚 انسانشناسی (شاکله)
🎙رادیو سوفیا | شمارهی سه
🔹 میهمان: استاد نصرالله حکمت
🔸 همهٔ جانداران و از جمله انسان درون جهان نامتناهی قرار دارنـد و به سر میبرند؛ اما وضعیت انسان کاملاً متفاوت است؛ زیرا انسان علاوه بر این که درون جهان نامتناهی است میتواند «در جهان نامتناهی» نیز باشد. میان «درون» و «در» -- دستکم در اصطلاح ما -- تفاوت است. تفاوت این است که جانوران درون جهانند؛ اما از آن بیخبرند و بر اثر این بیخبری، نیازی هم به آن ندارند. آنها درون جهانند؛ اما از آن بیخبرند و بر اثر این بیخبری، نیازی هم به آن ندارند. آنها درون جهانند؛ اما فقط «در لانـه» زیست میکنند. از لانهٔ خود باخبرند و در آن به سر میبرند. لانه و اطـراف آن، برایشان کافی است و به بیش از آن نیازی ندارند؛ چرا که غریزهٔ مسدود، لانهای کوچک و محدود میطلبد.
📎 قابل شنیدن در (لینک)
🔸 تهیه و تولید: گروه هنری طعم نقد
@nasrollahhekmat
Forwarded from نصرالله حكمت
.
عید سعید قربان
مبارک بادا .
ذبح اسماعیل ( یا اسحاق به روایت مسیحی ) در کنار تلی از اسرار و ظرائف قابل تأمل ، این نکتهٔ ظریف را نیز نشان میدهد که : « ایمان ، به آب شبهه، زنده است » .
لحظهٔ ذبح ، لحظهای شگفتانگیز و متناقض است ؛ عقل و دل ، در آن لحظه ، با هم برسر تنازعند ؛ عقل می گوید : «مبُر» . دل اما خود در کشمکشی عجیب فرو رفته است؛ چرا که در آن لحظه، نمیتوان گفت که ابراهیم ، عاطفهٔ پدری را به یکباره از دل شسته و به جای دلش یک تکه سنگ نشسته است ؛ زیرا در آن صورت ، چه تفاوتی داشت که کوه بر سر اسماعیل ، فرودآید یا به دست ابراهیم ، ذبح شود . آن جا که دل در گرو محبت فرزند دارد، دل نیز میگوید : «مبُر» و آن جا که همین دل ، با ایمان پیوسته و گوش به فرمان حق است، می گوید: «ببُر» . اینک ابراهیم در وضعیتی بههم پیچیده و متناقض قرار گرفته است . درست در همین نقطه است که ایمان او ظهور میکند و او نشان میدهد که به چیزی فراتر از عقل ، و به آن سوی دلِ مهربانی و عاطفهٔ فرزندی ، تعلق دارد و از فرمانش اطاعت می کند ؛ و از این رو لحظهٔ ذبح ، لحظهای فرورفته در ابهام و مِهآلودگی است برای ما که در این سوی ذبح و بیرون از آن ایستادهایم ؛ و لحظهای است پُر از عقل و عشق و ایمان و عاطفه و مهربانی و شک و شبهه ، برای آن دو تنی که درون آن قرار دارند .
@nasrollhhekmat
عید سعید قربان
مبارک بادا .
ذبح اسماعیل ( یا اسحاق به روایت مسیحی ) در کنار تلی از اسرار و ظرائف قابل تأمل ، این نکتهٔ ظریف را نیز نشان میدهد که : « ایمان ، به آب شبهه، زنده است » .
لحظهٔ ذبح ، لحظهای شگفتانگیز و متناقض است ؛ عقل و دل ، در آن لحظه ، با هم برسر تنازعند ؛ عقل می گوید : «مبُر» . دل اما خود در کشمکشی عجیب فرو رفته است؛ چرا که در آن لحظه، نمیتوان گفت که ابراهیم ، عاطفهٔ پدری را به یکباره از دل شسته و به جای دلش یک تکه سنگ نشسته است ؛ زیرا در آن صورت ، چه تفاوتی داشت که کوه بر سر اسماعیل ، فرودآید یا به دست ابراهیم ، ذبح شود . آن جا که دل در گرو محبت فرزند دارد، دل نیز میگوید : «مبُر» و آن جا که همین دل ، با ایمان پیوسته و گوش به فرمان حق است، می گوید: «ببُر» . اینک ابراهیم در وضعیتی بههم پیچیده و متناقض قرار گرفته است . درست در همین نقطه است که ایمان او ظهور میکند و او نشان میدهد که به چیزی فراتر از عقل ، و به آن سوی دلِ مهربانی و عاطفهٔ فرزندی ، تعلق دارد و از فرمانش اطاعت می کند ؛ و از این رو لحظهٔ ذبح ، لحظهای فرورفته در ابهام و مِهآلودگی است برای ما که در این سوی ذبح و بیرون از آن ایستادهایم ؛ و لحظهای است پُر از عقل و عشق و ایمان و عاطفه و مهربانی و شک و شبهه ، برای آن دو تنی که درون آن قرار دارند .
@nasrollhhekmat
Forwarded from نصرالله حكمت
از معبدی درآمدم و
معبری نبود .
ناگاه
از میانهٔ تاریک صد عبور
آوای نرم و گرم و غریبی
به دل نشست :
اکنون
به جای راه
از خود گذر کنید .
عید قربان
بر همهٔ آنان که در راه عشق و ایمان
از خود و از همهٔ تعلقات ، بریدهاند ، مبارک بادا .
نصرالله حکمت
معبری نبود .
ناگاه
از میانهٔ تاریک صد عبور
آوای نرم و گرم و غریبی
به دل نشست :
اکنون
به جای راه
از خود گذر کنید .
عید قربان
بر همهٔ آنان که در راه عشق و ایمان
از خود و از همهٔ تعلقات ، بریدهاند ، مبارک بادا .
نصرالله حکمت
💠 لینک پادکستهای انسانشناسی (شاکله)
... حکمتانه با همکاری مجمع فلاسفهٔ ایران
... رادیو سوفیا
🎧 انسـانشناسی شمارهٔ یک
https://www.tgoop.com/nasrollahhekmat/4564
🎧 انسانشناسی شمارهٔ دو
https://www.tgoop.com/nasrollahhekmat/4568
🎧 انسانشناسی شمارهٔ سه
https://www.tgoop.com/nasrollahhekmat/4574
@nasrollahhekmat
... حکمتانه با همکاری مجمع فلاسفهٔ ایران
... رادیو سوفیا
🎧 انسـانشناسی شمارهٔ یک
https://www.tgoop.com/nasrollahhekmat/4564
🎧 انسانشناسی شمارهٔ دو
https://www.tgoop.com/nasrollahhekmat/4568
🎧 انسانشناسی شمارهٔ سه
https://www.tgoop.com/nasrollahhekmat/4574
@nasrollahhekmat
Telegram
نصرالله حكمت
🌿 حکمتانه با همکاری مجمع فلاسفه ایران تقدیم میکند:
📚 انسانشناسی (شاکله)
🎙رادیو سوفیا | شمارهی یک
🔹 میهمان: استاد نصرالله حکمت
🔸 ایمان به غیب ، و پذیرفتن قلبی وجود ناشناختهها ، جهان ما را گسترش میدهد و به آن عمق و ژرفا میبخشد . اگر جهان ما ، همان جهان…
📚 انسانشناسی (شاکله)
🎙رادیو سوفیا | شمارهی یک
🔹 میهمان: استاد نصرالله حکمت
🔸 ایمان به غیب ، و پذیرفتن قلبی وجود ناشناختهها ، جهان ما را گسترش میدهد و به آن عمق و ژرفا میبخشد . اگر جهان ما ، همان جهان…
.
🔸 کوتهانهها
بیستویک
مرا گفت :
تو انسانی
و میتوانی کجوکوله
راه بروی ؛
چندان اشکالی ندارد ؛
خودت را آزار مده
و سرزنش مکن ؛
اما مراقب باش که
راهِ کجوکوله نروی ؛
سر از وادی گمشدگی درمیآوری .
@nasrollhhekmat
🔸 کوتهانهها
بیستویک
مرا گفت :
تو انسانی
و میتوانی کجوکوله
راه بروی ؛
چندان اشکالی ندارد ؛
خودت را آزار مده
و سرزنش مکن ؛
اما مراقب باش که
راهِ کجوکوله نروی ؛
سر از وادی گمشدگی درمیآوری .
@nasrollhhekmat
✅ عرض سلام و احترام خدمت شما همراهان عزیز و گرامی
لطفا دوستانی که سفارش کتاب داشتند و هنوز به دستشون نرسیده یا وویس کلاسها باید براشون ارسال می شده و هنوز دریافت نکردند، به بنده پیام بدن.
@nahekmat
نفیسه حکمت
لطفا دوستانی که سفارش کتاب داشتند و هنوز به دستشون نرسیده یا وویس کلاسها باید براشون ارسال می شده و هنوز دریافت نکردند، به بنده پیام بدن.
@nahekmat
نفیسه حکمت
Forwarded from Mohsen badraghe
🌿 حکمتانه با همکاری مجمع فلاسفه ایران تقدیم میکند:
📚 انسانشناسی (شاکله)
🎙رادیو سوفیا | شمارهی سه
🔹 میهمان: استاد نصرالله حکمت
🔸 شاید بتوان گفت که مهمترین مسئلهٔ پیشروی انسان این دوران «انسانشناسی» است. پس از آن و در درجهٔ دوم «دورانشناسی» بهمثابهٔ مقتضای انسانشناسی قرار دارد. آنگاه کسی که انسان و دوران را تااندازهای شناخته است، میتواند نسبت خود را با «حقیقت» بکاود، دریابد و بدان آگاه شود؛ و بر اثر آن زیستی انسانی و متمایز از زیست جانوری را تجربه کند .
بگذارید خیلی صریح مطلبی را بگویم که سالها است آن را باملاحظه و در لفافه گفتهام. حقیقت انسان، خودِآگاهِ او است و بهخصوص سلامت روانی، و زیست انسانی و اخلاقی او در گرو آشنائی و انس با خودِآگاه است؛ هرچند سایر جوانب زندگیاش نیز مستقیم یا غیرمستقیم با خودِآگاه مرتبط و متصل است. بهحسب ادعای بنده اگر کسی بخواهد زیست انسانی داشته باشد، هیچ چارهای ندارد جز این که خودِآگاهِ خویش را در اندرون خود پیدا کند.
📎 قابل شنیدن در (لینک)
🔸 تهیه و تولید: گروه هنری طعم نقد
@nasrollahhekmat
📚 انسانشناسی (شاکله)
🎙رادیو سوفیا | شمارهی سه
🔹 میهمان: استاد نصرالله حکمت
🔸 شاید بتوان گفت که مهمترین مسئلهٔ پیشروی انسان این دوران «انسانشناسی» است. پس از آن و در درجهٔ دوم «دورانشناسی» بهمثابهٔ مقتضای انسانشناسی قرار دارد. آنگاه کسی که انسان و دوران را تااندازهای شناخته است، میتواند نسبت خود را با «حقیقت» بکاود، دریابد و بدان آگاه شود؛ و بر اثر آن زیستی انسانی و متمایز از زیست جانوری را تجربه کند .
بگذارید خیلی صریح مطلبی را بگویم که سالها است آن را باملاحظه و در لفافه گفتهام. حقیقت انسان، خودِآگاهِ او است و بهخصوص سلامت روانی، و زیست انسانی و اخلاقی او در گرو آشنائی و انس با خودِآگاه است؛ هرچند سایر جوانب زندگیاش نیز مستقیم یا غیرمستقیم با خودِآگاه مرتبط و متصل است. بهحسب ادعای بنده اگر کسی بخواهد زیست انسانی داشته باشد، هیچ چارهای ندارد جز این که خودِآگاهِ خویش را در اندرون خود پیدا کند.
📎 قابل شنیدن در (لینک)
🔸 تهیه و تولید: گروه هنری طعم نقد
@nasrollahhekmat
Forwarded from نصرالله حكمت
.
🔹 غدیر غربت ، غربت غدیر
غدیر ،
وزیدنگاهِ بوی غربت است ؛
غربت برکهای از
آب زلال حیات
در رواق رملستانِ
شب تاریک تاریخ ؛
غربت آبگیر
در برهوت کویر ؛
آنجا که قانون و قدرت و تزویر
راه میگشایند ؛
راه تازیانه و آتش و زنجیر ؛
راه ضجههای سیاه
فریادهای کبود
برخاسته از درد و نالهٔ شبگیر .
استشمام رائحهٔ غربت حقیقت
و مظلومیت حق
و
سرآغاز تاریخ «قدرت مظلومانه» ،
بر غربای تاریخ
مبارک بادا .
@nasrollahhekmat
🔹 غدیر غربت ، غربت غدیر
غدیر ،
وزیدنگاهِ بوی غربت است ؛
غربت برکهای از
آب زلال حیات
در رواق رملستانِ
شب تاریک تاریخ ؛
غربت آبگیر
در برهوت کویر ؛
آنجا که قانون و قدرت و تزویر
راه میگشایند ؛
راه تازیانه و آتش و زنجیر ؛
راه ضجههای سیاه
فریادهای کبود
برخاسته از درد و نالهٔ شبگیر .
استشمام رائحهٔ غربت حقیقت
و مظلومیت حق
و
سرآغاز تاریخ «قدرت مظلومانه» ،
بر غربای تاریخ
مبارک بادا .
@nasrollahhekmat
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
یک
بازاین چه شورش است که در خلق عالم است
بازاین چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال
بار دیگر محرم ؛
بار دیگر عزای فرزندان غریب آدم ؛
بار دیگر فغان و شیون در غم مصائب انسان و انسانیت در این روزگار لبریز از جور و بیداد و ستم ؛
بار دیگر گریه و زاری و ضجه در قلهٔ فلاکت و سیهروزی بنیآدمِ گرفتار در چنگال خونچکان متولیان دین ، و مدعیان دانش اما فرورفته در باتلاق مثلث «قدرت و پول و قانون»(قپق) ، و بیخبر از خدا و آدم و عالم .
مقدمه
سالهاست ، نمیدانم شاید حدود بیست سال است که رخداد عاشورا برایم به یک سنجه تبدیل شده است ؛ به یک ترازو . خودم را با آن میسنجم ؛ میکشم ، وزنم را ؛ وزن فهمم را ؛ وزن آشنائیام را با عشق و زیبائی و امید و ایمان و انسان ؛ اندازهٔ تقربم را به حقیقت ، به مقام انسانیت ، به ساحت نور و پاکی و صداقت . میدانی چه میگویم ؟ همینقدر بدان و آگاه باش که همهٔ ترازوها و موازین درهمشکسته است ؛ همه -آگاهانه یا ناآگاهانه- دروغ میگویند ؛ همه منافع خویش را طلب میکنند ؛ همه تو را به سوی خودشان فرامیخوانند ؛ همه تجارت میکنند ؛ همه انسان را به چشم مشتری مینگرند ؛ روزگار «انسانابزار» است ؛ همه او را ابزار میخواهند ؛ همه به چشم ابزار به او مینگرند . همه ؛ بدون استثنا . در این وضعیت باید دست بالا را بگیری که فریب نخوری . به انسان سوگند که در این بازار جهانی ، من حقیر بعد از یک عمر دربدری و دویدن ، کسی را نمیشناسم که آدمخوار نباشد . باید که در این دوران بدبین باشی و الا سرت را میبرند و کلاهت را با سرت میبرند . باید بدانیم که در این روزگار ، مثلث «قپق» ، ابزار معبد را به معبد ابزار مبدل کرده است .
در میانهٔ این غوغا و بلوای بازار و تجارت جهانی به خصوص تجارت با دین و خدا و پیغمبر و کربلا ، پناهگاه من خود کربلا و رخداد عاشوراست ؛ پناهگاهی که میزان است و هر ساله ، خودم را با آن میسنجم . میسنجم تا ببینم اگر نگاهم به این رخداد فراتاریخی که نقطهٔ عطفی در تاریخ بشری است و در آستانهٔ عصر احتجاب حقیقت ، شکل گرفته ، تغییر کرده و اینک امسال ، تفسیری تر و تازه از آن دارم ، میفهمم که تغییر کردهام و متفاوت شدهام و در این یک سال گذشته ، فقط نخوردهام و نخوابیدهام ، و فقط یک سال بر عمرم افزوده نشده ؛ و فقط یک سال حرف نزدهام ؛ بلکه به قدر یک «آن» تغییر کردهام و دیگر شدهام ؛ و به قدر یک گام ، به ساحت حقیقت و زیبائی ، تقرب یافتهام .
نصرالله حکمت
روز اول محرم
جمعه ۶ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
یک
بازاین چه شورش است که در خلق عالم است
بازاین چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال
بار دیگر محرم ؛
بار دیگر عزای فرزندان غریب آدم ؛
بار دیگر فغان و شیون در غم مصائب انسان و انسانیت در این روزگار لبریز از جور و بیداد و ستم ؛
بار دیگر گریه و زاری و ضجه در قلهٔ فلاکت و سیهروزی بنیآدمِ گرفتار در چنگال خونچکان متولیان دین ، و مدعیان دانش اما فرورفته در باتلاق مثلث «قدرت و پول و قانون»(قپق) ، و بیخبر از خدا و آدم و عالم .
مقدمه
سالهاست ، نمیدانم شاید حدود بیست سال است که رخداد عاشورا برایم به یک سنجه تبدیل شده است ؛ به یک ترازو . خودم را با آن میسنجم ؛ میکشم ، وزنم را ؛ وزن فهمم را ؛ وزن آشنائیام را با عشق و زیبائی و امید و ایمان و انسان ؛ اندازهٔ تقربم را به حقیقت ، به مقام انسانیت ، به ساحت نور و پاکی و صداقت . میدانی چه میگویم ؟ همینقدر بدان و آگاه باش که همهٔ ترازوها و موازین درهمشکسته است ؛ همه -آگاهانه یا ناآگاهانه- دروغ میگویند ؛ همه منافع خویش را طلب میکنند ؛ همه تو را به سوی خودشان فرامیخوانند ؛ همه تجارت میکنند ؛ همه انسان را به چشم مشتری مینگرند ؛ روزگار «انسانابزار» است ؛ همه او را ابزار میخواهند ؛ همه به چشم ابزار به او مینگرند . همه ؛ بدون استثنا . در این وضعیت باید دست بالا را بگیری که فریب نخوری . به انسان سوگند که در این بازار جهانی ، من حقیر بعد از یک عمر دربدری و دویدن ، کسی را نمیشناسم که آدمخوار نباشد . باید که در این دوران بدبین باشی و الا سرت را میبرند و کلاهت را با سرت میبرند . باید بدانیم که در این روزگار ، مثلث «قپق» ، ابزار معبد را به معبد ابزار مبدل کرده است .
در میانهٔ این غوغا و بلوای بازار و تجارت جهانی به خصوص تجارت با دین و خدا و پیغمبر و کربلا ، پناهگاه من خود کربلا و رخداد عاشوراست ؛ پناهگاهی که میزان است و هر ساله ، خودم را با آن میسنجم . میسنجم تا ببینم اگر نگاهم به این رخداد فراتاریخی که نقطهٔ عطفی در تاریخ بشری است و در آستانهٔ عصر احتجاب حقیقت ، شکل گرفته ، تغییر کرده و اینک امسال ، تفسیری تر و تازه از آن دارم ، میفهمم که تغییر کردهام و متفاوت شدهام و در این یک سال گذشته ، فقط نخوردهام و نخوابیدهام ، و فقط یک سال بر عمرم افزوده نشده ؛ و فقط یک سال حرف نزدهام ؛ بلکه به قدر یک «آن» تغییر کردهام و دیگر شدهام ؛ و به قدر یک گام ، به ساحت حقیقت و زیبائی ، تقرب یافتهام .
نصرالله حکمت
روز اول محرم
جمعه ۶ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
Forwarded from Mohsen badraghe
🌿 حکمتانه با همکاری مجمع فلاسفه ایران تقدیم میکند:
📚 انسانشناسی (شاکله)
🎙رادیو سوفیا | شمارهی پنج
🔹 میهمان: استاد نصرالله حکمت
🔸 نظر به این که مبحث «خودِآگاه» هم بسیار مهم است و هم مفصل است ، بحث پیشین یعنی «جهان شگفتانگیز کلمات ، کلمات شگفتانگیز جهان» را فعلاً با عنوان «خودِآگاه ، خودِناآگاه» ادامه میدهیم . ضمناً باید توجه داشته باشیم که این بحث هم جنبهٔ تئوریک و نظری دارد و هم جنبهٔ عملی و کاربردی . بخش نظریِ بحث را در کتاب "شاکله شناسی" مطرح کردهایم . در اینجا میخواهیم بکوشیم علاوه بر تکمیل جوانب نظری ، بیشتر به وجوه کاربردی آن توجه کنیم ؛ هرچند نظر به اینکه این مبحث ، نوزاد است و تازه به دنیا آمده ، ناگزیریم وجوه نظری و مبانی فلسفی و ایمانی آن را نیز لحاظ کنیم .
📎 قابل شنیدن در (لینک)
🔸 تهیه و تولید: گروه هنری طعم نقد
@nasrollahhekmat
📚 انسانشناسی (شاکله)
🎙رادیو سوفیا | شمارهی پنج
🔹 میهمان: استاد نصرالله حکمت
🔸 نظر به این که مبحث «خودِآگاه» هم بسیار مهم است و هم مفصل است ، بحث پیشین یعنی «جهان شگفتانگیز کلمات ، کلمات شگفتانگیز جهان» را فعلاً با عنوان «خودِآگاه ، خودِناآگاه» ادامه میدهیم . ضمناً باید توجه داشته باشیم که این بحث هم جنبهٔ تئوریک و نظری دارد و هم جنبهٔ عملی و کاربردی . بخش نظریِ بحث را در کتاب "شاکله شناسی" مطرح کردهایم . در اینجا میخواهیم بکوشیم علاوه بر تکمیل جوانب نظری ، بیشتر به وجوه کاربردی آن توجه کنیم ؛ هرچند نظر به اینکه این مبحث ، نوزاد است و تازه به دنیا آمده ، ناگزیریم وجوه نظری و مبانی فلسفی و ایمانی آن را نیز لحاظ کنیم .
📎 قابل شنیدن در (لینک)
🔸 تهیه و تولید: گروه هنری طعم نقد
@nasrollahhekmat
.
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
دو
متن بحث را با بیان یک مطلب ، و با طرح یک پرسش آغاز میکنم :
مطلب مورد نظر ، بحثی در باب طبقهبندی نیازهای انسانی است . این نیازها به اشکال مختلف ، مورد کندوکاو قرار گرفته ، و صاحبنظران دربارهٔ آنها بحث کردهاند . بنده نیز پیش از این در کتاب «مسئله چیست؟» شکل خاصی از مراتب نیازهای انسانی را مطرح کردهام . اینک میخواهم با رویکردی کلنگر یعنی با نگاهی به کل انسان در کل جهان یا بگوئیم انسان بزرگ در جهان بزرگ ، نیازهای آدمی را به اختصار مورد مطالعه قرار دهم (تفصیل بحث ، دفتری مستقل میطلبد ) .
همهٔ نیازهای آدمی را میتوان در ذیل سه مقوله مندرج کرد : پناه ، راه و جاه . این سه کلمه را به شکلهای گوناگون میتوان درآورد . مثلاً بگوئیم : مأوا ، محبت و مالکیت . به هر شکلی که درآیند و هر جامهای که به تن کنند ، ریشه در حفرهای دارند که میتواند در سه بخش زیست زمانی انسان پدید آید ؛ گذشته ، حال و آینده ، و هشدار نیاز میدهد و اگر آدمی نتواند آن نیاز را تأمین کند ، حفرهٔ مذکور ، به سیاهچالهای تبدیل میشود که میتواند کل انسان را درون خویش کشد و نابود کند .
توضیح این سه مقوله :
این سه دسته از نیازها با سه بخش از انسان ، در روایت «انسان شاکله» ، مرتبط است : روح ، شاکله ، و جسم . روح آدمی در این جهان ، در طلب مأمن و پناهگاهی است که بتواند درون آن بیارامد و از ترس و وحشت در امان باشد . شاکله که در نفس انسان و در سرزمین خیال ، زیست میکند ، با عشق و زیبائی و امید و گشودگی راه زندگی ، و خروج از گمشدگی ، زنده و تازه و شاداب است . جسم آدمی و تن او ، بر اساس «مالکیت» مستقر است ؛ مالکیت در معنای عام آن که از تملک تن آغاز میگردد و همهٔ آنچه که زیست جسمانی و مادی انسان را سروسامان میدهد ، دربر میگیرد .
این است قصهای که من از انسان و نیازهای او دارم ؛ و این قصهٔ کوتاه ، سرآغاز هزاران حکایت ، و مبدأ همهٔ ماجراهایی است که در تاریخ بشری اتفاق افتاده است .
اکنون در ذیل این تصویر از انسان ، و طبقهبندی نیازهایش ، و به تناسب موضوع مورد بحث ، یعنی رخداد عاشورا ، پرسشی بنیادین را مطرح میکنم که شاید تا کنون مطرح نشده است ؛ یعنی در واقع هیچ فیلسوفی چنین پرسشی را به میان نیاورده است ؛ یا من از آن بیخبرم . پرسش این است که :
انسان از کدامین نقطه ، آغاز میشود ؟
نصرالله حکمت
روز سوم محرم
یکشنبه ۸ تیر ماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
دو
متن بحث را با بیان یک مطلب ، و با طرح یک پرسش آغاز میکنم :
مطلب مورد نظر ، بحثی در باب طبقهبندی نیازهای انسانی است . این نیازها به اشکال مختلف ، مورد کندوکاو قرار گرفته ، و صاحبنظران دربارهٔ آنها بحث کردهاند . بنده نیز پیش از این در کتاب «مسئله چیست؟» شکل خاصی از مراتب نیازهای انسانی را مطرح کردهام . اینک میخواهم با رویکردی کلنگر یعنی با نگاهی به کل انسان در کل جهان یا بگوئیم انسان بزرگ در جهان بزرگ ، نیازهای آدمی را به اختصار مورد مطالعه قرار دهم (تفصیل بحث ، دفتری مستقل میطلبد ) .
همهٔ نیازهای آدمی را میتوان در ذیل سه مقوله مندرج کرد : پناه ، راه و جاه . این سه کلمه را به شکلهای گوناگون میتوان درآورد . مثلاً بگوئیم : مأوا ، محبت و مالکیت . به هر شکلی که درآیند و هر جامهای که به تن کنند ، ریشه در حفرهای دارند که میتواند در سه بخش زیست زمانی انسان پدید آید ؛ گذشته ، حال و آینده ، و هشدار نیاز میدهد و اگر آدمی نتواند آن نیاز را تأمین کند ، حفرهٔ مذکور ، به سیاهچالهای تبدیل میشود که میتواند کل انسان را درون خویش کشد و نابود کند .
توضیح این سه مقوله :
این سه دسته از نیازها با سه بخش از انسان ، در روایت «انسان شاکله» ، مرتبط است : روح ، شاکله ، و جسم . روح آدمی در این جهان ، در طلب مأمن و پناهگاهی است که بتواند درون آن بیارامد و از ترس و وحشت در امان باشد . شاکله که در نفس انسان و در سرزمین خیال ، زیست میکند ، با عشق و زیبائی و امید و گشودگی راه زندگی ، و خروج از گمشدگی ، زنده و تازه و شاداب است . جسم آدمی و تن او ، بر اساس «مالکیت» مستقر است ؛ مالکیت در معنای عام آن که از تملک تن آغاز میگردد و همهٔ آنچه که زیست جسمانی و مادی انسان را سروسامان میدهد ، دربر میگیرد .
این است قصهای که من از انسان و نیازهای او دارم ؛ و این قصهٔ کوتاه ، سرآغاز هزاران حکایت ، و مبدأ همهٔ ماجراهایی است که در تاریخ بشری اتفاق افتاده است .
اکنون در ذیل این تصویر از انسان ، و طبقهبندی نیازهایش ، و به تناسب موضوع مورد بحث ، یعنی رخداد عاشورا ، پرسشی بنیادین را مطرح میکنم که شاید تا کنون مطرح نشده است ؛ یعنی در واقع هیچ فیلسوفی چنین پرسشی را به میان نیاورده است ؛ یا من از آن بیخبرم . پرسش این است که :
انسان از کدامین نقطه ، آغاز میشود ؟
نصرالله حکمت
روز سوم محرم
یکشنبه ۸ تیر ماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
سلام و عرض ادب
شروع دورهٔ بیست و دوم متنخوانی و تفسیر تعلیقات ابنسینا
شنبه ۲۱ تیر ماه
ساعت ۱۷ تا ۱۹
✅ ضمنا افتخار این رو داریم که جناب دکتر موسویان هم در گروه کلاسها حضور خواهند داشت.
جهت ثبت نام به آیدی زیر مراجعه بفرمایید
@nahekmat
نفیسه حکمت
شروع دورهٔ بیست و دوم متنخوانی و تفسیر تعلیقات ابنسینا
شنبه ۲۱ تیر ماه
ساعت ۱۷ تا ۱۹
✅ ضمنا افتخار این رو داریم که جناب دکتر موسویان هم در گروه کلاسها حضور خواهند داشت.
جهت ثبت نام به آیدی زیر مراجعه بفرمایید
@nahekmat
نفیسه حکمت
.
🌑 کربلا پناه انسان در روزگار غربت
سه
انسان از کدامین نقطه ، آغاز میشود؟
توضیح پرسش :
منظورم از آغازش ، نقطهٔ شروع تکوینی یا طبیعی انسان در این جهان نیست . چرا که از این حیث ، انسان با گیاهان یا جانداران دیگر تفاوتی ندارد . مرادم از نقطهٔ شروع ، دقیقاً آنجائی است که انسان ، یعنی انسان بزرگ برای زیستن در جهان بزرگ ، از آنجا آغاز میگردد .
برای این که منظورم روشنتر شود ، بگذارید انسان را در سیر تکوینی و طبیعیاش ، یا مثلاً انسان کوچک را در جهانلانه ، مورد مطالعه قرار دهیم . چنین انسانی از نقطهٔ «مالکیت و تملک» آغاز میشود . مالکیت و تملکِ چه چیز ؟ مالکیت تن ، و بدن و اندامهای جسمانی ، و تملک هر آنچیزی که حیات جسمانی و نشاط تنانگی او را تأمین میکند ؛ از آغوش و شیر مادر بگیرید تا اسباببازی و ابزارها و ادوات زندگی ، تا زمین و خانه و خودرو و همسر و فرزند و قدرت و پول و قانون ؛ حتی آزادی و دموکراسی ؛ و حتی خدا و دین و پیامبر . انسانی که از نقطهٔ مالکیت و تملک ، که وضعیت ضروری عهد نوزادی و دوران طفولیت است ، آغاز میشود ، همه چیز را مملوک خود میخواهد و میکوشد که در قلمرو توان همه چیز را به تملک خویش درآورد .
انسانی که بدینگونه زیست میکند ، انسانی است که به همان تولد طبیعی خود اکتفا کرده و از همانجائی آغاز شده که مقتضای غریزهٔ او است و در وضعیت پیشاروح و پیشاشاکله ، بهسر میبرد و هرگز نتوانسته از راه برقراری ارتباط با مادر درون ، تولد دوباره ، و تولد هرروزه را تجربه کند ؛ تولدی که مقتضای فطرت الهی انسان است . انسانِ جهانلانه ، کودکانسانی است که حتی وقتی به بزرگسالی میرسد ، نگاهش به زندگی و جهان و انسان ، و همهٔ آنچه درون آن زیست میکند ، نگاه محض کودکانه یعنی مالکانه و تملکخواه است و هر آنچه را در اختیار دارد ، مملوک خویش میخواهد و میل به آن دارد که به هر شکل ممکن ، در آن تصرف کند و آن را زیر سیطرهٔ فهم خود درآورد . اگر فردی خداباور است ، خدا را آنگونه میخواهد و میفهمد و تفسیر میکند که مملوک او باشد ؛ و اگر خداناباور است ، بیخدائی یا مثلاً آزادی و دموکراسی را چنان میخواهد که در قالبهای ذهنی او بگنجد .
این زیست تملکمحور ، که شاخصهٔ انسان کوچک در جهان کوچک یا همان جهانلانه است ، مقتضیات و پیامدها و نتایجی دارد که سرآغاز مسخ انسان ، و ورود او به شکلهائی از زندگی است که سایر نیازهای او در ذیل «مالکیت» ، قابل تعریف است ؛ یا از درون «مالکیت» زاده میشود . مثلاً اگر میخواهد نیاز خود را به عشق ، تأمین کند ، عشق او عشقی مالکانه است . او معشوقش را مملوک خویش میخواهد . اگر نیاز به پناه و پناهگاه دارد ، در واقع ، نگاه او به پناه ، چنین است که میخواهد آن را بخرد و به تملک خویش درآورد . بدینگونه است که شکل نگاه او به انسان و نیازهایش ، بر زیرساخت مالکیت بنا شده ، و از مبدأ تملک که مبدئی غریزی و کودکانه است آغاز میشود و تا پایان زندگی او استمرار مییابد و هنگام مرگ ، کودکی است که با بازی تملک ، پیر شده و اینک با انفصال از داشتهها و مملوکات خود ، میمیرد و به خاکاندر میشود ؛ بی آن که توانسته باشد فضیلتی بر این نوزاد پیر بیفزاید و بیآن که توانسته باشد هیچیک از این داشتهها را همراه خویش ببرد . با تنی لخت و عور به دنیا آمده و با همان تن لخت و عور اما فرسوده و ناسور از دنیا میرود .
افزون بر آن ، انسانی که صحنهٔ زیستش را در اختیار حکمرانی بازی تملک ، قرار داده ، و همهٔ نیازهایش را به شکل تابعی از متغیر «مالکیت» درآورده ناگزیر است که بیچون و چرا ، و بدون قدرت تصرف ، تسلیم قواعد این بازی باشد . یکی از مخربترین قواعد این بازی ، آن است که در وادی چیرگی مالکیت ، همانگونه که دیگر چیزها و دیگران را به تملک درمیآوری ، به تملک درمیآئی و مملوکِ دیگری و دیگران میگردی . آنجا که قواعد گرفتن و ستاندن حاکم است ، این فقط بهرام نیست که گور میگیرد ؛ گور نیز بهرام را خواهد گرفت .
نصرالله حکمت
روز پنجم محرم
سه شنبه ۱۰ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
🌑 کربلا پناه انسان در روزگار غربت
سه
انسان از کدامین نقطه ، آغاز میشود؟
توضیح پرسش :
منظورم از آغازش ، نقطهٔ شروع تکوینی یا طبیعی انسان در این جهان نیست . چرا که از این حیث ، انسان با گیاهان یا جانداران دیگر تفاوتی ندارد . مرادم از نقطهٔ شروع ، دقیقاً آنجائی است که انسان ، یعنی انسان بزرگ برای زیستن در جهان بزرگ ، از آنجا آغاز میگردد .
برای این که منظورم روشنتر شود ، بگذارید انسان را در سیر تکوینی و طبیعیاش ، یا مثلاً انسان کوچک را در جهانلانه ، مورد مطالعه قرار دهیم . چنین انسانی از نقطهٔ «مالکیت و تملک» آغاز میشود . مالکیت و تملکِ چه چیز ؟ مالکیت تن ، و بدن و اندامهای جسمانی ، و تملک هر آنچیزی که حیات جسمانی و نشاط تنانگی او را تأمین میکند ؛ از آغوش و شیر مادر بگیرید تا اسباببازی و ابزارها و ادوات زندگی ، تا زمین و خانه و خودرو و همسر و فرزند و قدرت و پول و قانون ؛ حتی آزادی و دموکراسی ؛ و حتی خدا و دین و پیامبر . انسانی که از نقطهٔ مالکیت و تملک ، که وضعیت ضروری عهد نوزادی و دوران طفولیت است ، آغاز میشود ، همه چیز را مملوک خود میخواهد و میکوشد که در قلمرو توان همه چیز را به تملک خویش درآورد .
انسانی که بدینگونه زیست میکند ، انسانی است که به همان تولد طبیعی خود اکتفا کرده و از همانجائی آغاز شده که مقتضای غریزهٔ او است و در وضعیت پیشاروح و پیشاشاکله ، بهسر میبرد و هرگز نتوانسته از راه برقراری ارتباط با مادر درون ، تولد دوباره ، و تولد هرروزه را تجربه کند ؛ تولدی که مقتضای فطرت الهی انسان است . انسانِ جهانلانه ، کودکانسانی است که حتی وقتی به بزرگسالی میرسد ، نگاهش به زندگی و جهان و انسان ، و همهٔ آنچه درون آن زیست میکند ، نگاه محض کودکانه یعنی مالکانه و تملکخواه است و هر آنچه را در اختیار دارد ، مملوک خویش میخواهد و میل به آن دارد که به هر شکل ممکن ، در آن تصرف کند و آن را زیر سیطرهٔ فهم خود درآورد . اگر فردی خداباور است ، خدا را آنگونه میخواهد و میفهمد و تفسیر میکند که مملوک او باشد ؛ و اگر خداناباور است ، بیخدائی یا مثلاً آزادی و دموکراسی را چنان میخواهد که در قالبهای ذهنی او بگنجد .
این زیست تملکمحور ، که شاخصهٔ انسان کوچک در جهان کوچک یا همان جهانلانه است ، مقتضیات و پیامدها و نتایجی دارد که سرآغاز مسخ انسان ، و ورود او به شکلهائی از زندگی است که سایر نیازهای او در ذیل «مالکیت» ، قابل تعریف است ؛ یا از درون «مالکیت» زاده میشود . مثلاً اگر میخواهد نیاز خود را به عشق ، تأمین کند ، عشق او عشقی مالکانه است . او معشوقش را مملوک خویش میخواهد . اگر نیاز به پناه و پناهگاه دارد ، در واقع ، نگاه او به پناه ، چنین است که میخواهد آن را بخرد و به تملک خویش درآورد . بدینگونه است که شکل نگاه او به انسان و نیازهایش ، بر زیرساخت مالکیت بنا شده ، و از مبدأ تملک که مبدئی غریزی و کودکانه است آغاز میشود و تا پایان زندگی او استمرار مییابد و هنگام مرگ ، کودکی است که با بازی تملک ، پیر شده و اینک با انفصال از داشتهها و مملوکات خود ، میمیرد و به خاکاندر میشود ؛ بی آن که توانسته باشد فضیلتی بر این نوزاد پیر بیفزاید و بیآن که توانسته باشد هیچیک از این داشتهها را همراه خویش ببرد . با تنی لخت و عور به دنیا آمده و با همان تن لخت و عور اما فرسوده و ناسور از دنیا میرود .
افزون بر آن ، انسانی که صحنهٔ زیستش را در اختیار حکمرانی بازی تملک ، قرار داده ، و همهٔ نیازهایش را به شکل تابعی از متغیر «مالکیت» درآورده ناگزیر است که بیچون و چرا ، و بدون قدرت تصرف ، تسلیم قواعد این بازی باشد . یکی از مخربترین قواعد این بازی ، آن است که در وادی چیرگی مالکیت ، همانگونه که دیگر چیزها و دیگران را به تملک درمیآوری ، به تملک درمیآئی و مملوکِ دیگری و دیگران میگردی . آنجا که قواعد گرفتن و ستاندن حاکم است ، این فقط بهرام نیست که گور میگیرد ؛ گور نیز بهرام را خواهد گرفت .
نصرالله حکمت
روز پنجم محرم
سه شنبه ۱۰ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
.
🌑 کربلا پناه انسان در روزگار غربت
چهار
انسانی که از نقطهٔ مالکیت و تملک ، آغاز میشود ، قوام شکل زیست او به موجودیت و موجودی او است و به مرور و بر اثر فرورفتن در این شکل از زیست ، از «ظرفبودگی» و داشتن ظرفیت و امکان ، منفصل میگردد و همهٔ امکانها ، استعدادها و توانشهای درونی خود را از دست میدهد و به «مظروف» مبدل میگردد و دیگر نمیتواند با نیازهای شاکله و روح خود آشنا شود و در جهت تأمین آنها گام بردارد . این وضعیت ، سرانجام او را مهیای آن میکند که با اشکال گوناگون اختلال ، اعم از اختلال روانی ، رفتاری ، عاطفی ، ارتباطی ، اخلاقی و غیره مواجه شود و به انواع بیماریها مبتلا گردد که این خودش ، سرآغازی است برای استدراج ، و برای ورود در سراشیب قرار گرفتن تحت تملک درمانگران و آدمخواران و دینفروشان .
این شکل از زیست که در واقع ، استمرار زیست بر زیرساخت تن و بر پایهٔ مقتضیات و خواستههای تنانگی است ، آدمی را در فرایند وارونگی قرار میدهد و سبب میشود که نه فقط نوزاد معصومی باشد که مسقط الرأس او تکهای از جغرافیای خاک است ، بلکه همین نوزاد ، در فرایند بزرگ شدن و پیر و فرتوت گردیدن ، همواره بر روی سر راه میرود و سرانجام مسقط الرأس او ، چالهای در جغرافیای خاک خواهد بود .
چنین انسانی که محبوس در جهانلانهٔ وجود خود زیست میکند ، هیچگاه با قدرتهای نهفته در اندرون خویش آشنا نمیگردد ، و چنان گرفتار وجود و موجودیت است که هرگز عطر عدمستان خود را استشمام نمیکند و طبعا راهی برای خروج از موجودیت ، و تقرب به ساحت آنجا که نیست و میتواند باشد ، نمیجوید .
اکنون در ذیل پرسش بنیادین نخست ، این که انسان از کدامین نقطه آغاز میشود ؟ ، و در ادامهٔ بحث ، میخواهم دو پرسش مطرح کنم :
۱ . آیا نقطهٔ آغازین دیگری هم هست ؟
۲ . آیا شروع از هر نقطه ، به انتخاب خود انسان است ؟
نه در پاسخ به این دو پرسش ، که اساسا این قبیلهٔ از پرسشها پاسخناپذیرند ، بلکه برای تقرب به حریم درک و دریافت این دو پرسش ، مختصری حرف میزنم ؛ تفصیلش بماند برای بعد ـکتاب تفسیر یک رؤیاـ .
سؤال یک :
این که برای انسان ، در جستوجوی نقطهٔ آغاز دیگری باشیم ، بسته به این است که قصهٔ ما از انسان چه باشد . چکیدهٔ سخن را بگویم ؛ اگر انسان ما انسان شاکله ، یعنی انسانِ سه بخشی و سه لختی باشد ، یعنی انسانی که دو خود دارد ، خودِآگاه و خودِناآگاه ، نقطهٔ شروع این انسان «پناه» است ؛ پناه .
ـ چه میگوئی ؟!
بشنو ببین چه میگویم . انسانِ شاکله انسان بزرگی است که عزم زیستن در جهان بزرگ دارد . جهان بزرگ ، جهانی است لبریز از تاریکی و مجهول . جهان ناشناختههاست . جهانی است پر از ترس و وحشت . پر از دلهره و اضطراب . پر از تب و تاب . میدانی چرا ؟ برای این که در جهان بزرگ ، اهریمن و عملهاش ، شر و لشگرش ، و نیروهای قدرتمند ضد انسان ، و چنگالهای خونچکان درندگان آدمخوار ، فرزندان آدم را احاطه کردهاند . این جهان بزرگِ وحشتآباد ، همان است که خواجهٔ شیرازی در وصفش چنین میگوید :
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان ، وین راه بینهایت
آیا از زیستن در چنین جهانی ، چیزی جز وحشت و ترس و هراس میروید ؟
آیا به راستی انسان ضعیف ، دل و جرأت زیستن در جهانی چنین سیاه و تاریک و وحشتبار را دارد ؟
آیا انسانی که نخواهد خود را فریب دهد و نخواهد در محدودهای از دانستههای فقیر و روشنائیهای حقیر به نام «جهانلانه» ، خود را محبوس کند ، چارهای جز این دارد که چون تختهپارهای شکسته ، در گردابی هائل و هراسآفرین ، بر خویش بلرزد و بترسد ؟
نصرالله حکمت
روز ششم محرم
چهارشنبه ۱۱تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
🌑 کربلا پناه انسان در روزگار غربت
چهار
انسانی که از نقطهٔ مالکیت و تملک ، آغاز میشود ، قوام شکل زیست او به موجودیت و موجودی او است و به مرور و بر اثر فرورفتن در این شکل از زیست ، از «ظرفبودگی» و داشتن ظرفیت و امکان ، منفصل میگردد و همهٔ امکانها ، استعدادها و توانشهای درونی خود را از دست میدهد و به «مظروف» مبدل میگردد و دیگر نمیتواند با نیازهای شاکله و روح خود آشنا شود و در جهت تأمین آنها گام بردارد . این وضعیت ، سرانجام او را مهیای آن میکند که با اشکال گوناگون اختلال ، اعم از اختلال روانی ، رفتاری ، عاطفی ، ارتباطی ، اخلاقی و غیره مواجه شود و به انواع بیماریها مبتلا گردد که این خودش ، سرآغازی است برای استدراج ، و برای ورود در سراشیب قرار گرفتن تحت تملک درمانگران و آدمخواران و دینفروشان .
این شکل از زیست که در واقع ، استمرار زیست بر زیرساخت تن و بر پایهٔ مقتضیات و خواستههای تنانگی است ، آدمی را در فرایند وارونگی قرار میدهد و سبب میشود که نه فقط نوزاد معصومی باشد که مسقط الرأس او تکهای از جغرافیای خاک است ، بلکه همین نوزاد ، در فرایند بزرگ شدن و پیر و فرتوت گردیدن ، همواره بر روی سر راه میرود و سرانجام مسقط الرأس او ، چالهای در جغرافیای خاک خواهد بود .
چنین انسانی که محبوس در جهانلانهٔ وجود خود زیست میکند ، هیچگاه با قدرتهای نهفته در اندرون خویش آشنا نمیگردد ، و چنان گرفتار وجود و موجودیت است که هرگز عطر عدمستان خود را استشمام نمیکند و طبعا راهی برای خروج از موجودیت ، و تقرب به ساحت آنجا که نیست و میتواند باشد ، نمیجوید .
اکنون در ذیل پرسش بنیادین نخست ، این که انسان از کدامین نقطه آغاز میشود ؟ ، و در ادامهٔ بحث ، میخواهم دو پرسش مطرح کنم :
۱ . آیا نقطهٔ آغازین دیگری هم هست ؟
۲ . آیا شروع از هر نقطه ، به انتخاب خود انسان است ؟
نه در پاسخ به این دو پرسش ، که اساسا این قبیلهٔ از پرسشها پاسخناپذیرند ، بلکه برای تقرب به حریم درک و دریافت این دو پرسش ، مختصری حرف میزنم ؛ تفصیلش بماند برای بعد ـکتاب تفسیر یک رؤیاـ .
سؤال یک :
این که برای انسان ، در جستوجوی نقطهٔ آغاز دیگری باشیم ، بسته به این است که قصهٔ ما از انسان چه باشد . چکیدهٔ سخن را بگویم ؛ اگر انسان ما انسان شاکله ، یعنی انسانِ سه بخشی و سه لختی باشد ، یعنی انسانی که دو خود دارد ، خودِآگاه و خودِناآگاه ، نقطهٔ شروع این انسان «پناه» است ؛ پناه .
ـ چه میگوئی ؟!
بشنو ببین چه میگویم . انسانِ شاکله انسان بزرگی است که عزم زیستن در جهان بزرگ دارد . جهان بزرگ ، جهانی است لبریز از تاریکی و مجهول . جهان ناشناختههاست . جهانی است پر از ترس و وحشت . پر از دلهره و اضطراب . پر از تب و تاب . میدانی چرا ؟ برای این که در جهان بزرگ ، اهریمن و عملهاش ، شر و لشگرش ، و نیروهای قدرتمند ضد انسان ، و چنگالهای خونچکان درندگان آدمخوار ، فرزندان آدم را احاطه کردهاند . این جهان بزرگِ وحشتآباد ، همان است که خواجهٔ شیرازی در وصفش چنین میگوید :
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان ، وین راه بینهایت
آیا از زیستن در چنین جهانی ، چیزی جز وحشت و ترس و هراس میروید ؟
آیا به راستی انسان ضعیف ، دل و جرأت زیستن در جهانی چنین سیاه و تاریک و وحشتبار را دارد ؟
آیا انسانی که نخواهد خود را فریب دهد و نخواهد در محدودهای از دانستههای فقیر و روشنائیهای حقیر به نام «جهانلانه» ، خود را محبوس کند ، چارهای جز این دارد که چون تختهپارهای شکسته ، در گردابی هائل و هراسآفرین ، بر خویش بلرزد و بترسد ؟
نصرالله حکمت
روز ششم محرم
چهارشنبه ۱۱تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
.
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
پنج
پناهِ از راه ترس
مرا گفت : از بترس نترس ؛ از نترس بترس .
هاج و واج مانده بودم که چه میگوید ؛ و یعنی چه ؟!
این بار لب گشود و برایم بیت دیگری از خواجهٔ شیرازی را خواند :
در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
خواند و رفت . من ماندم در میانهٔ جهانی تاریک که در آن گم شدهام ، و درون شبی سیاه که راه را گم کردهام . چنین دریافتم که هیچ چارهای ندارم جز این که دست به دامن کوکب هدایت شوم و از او بخواهم که در این جهان مملو از تاریکی ، روزنهای بگشاید و از آنجا بتابد و گوشهٔ امنی نشانم دهد که پناهگاهم شود و درون آن آرام و قرار گیرم .
پناه را که یافتم ، چه درها که بر من گشوده نشد ! از کجایش و از کدامش بگویم ؟
بر دیوار پناهگاه ، این عبارت را خواندم که «ترس ، تسبیح است ؛ و تسبیح ، ستایش سلبی است» . مات و متحیر ، به این کلمات مینگریستم و نمیفهمیدم . زار گریستم و اشگ ریختم و دل شکستهام را به شاخسار ذهن منفعل ، و خودِآگاه آویختم . آنک آوای آرام و نرم و لطیفی ، در گوش جانم به جنبش آمد که :
انسان حقیقی برای زیستن در جهان بزرگ ، هیچ راهی ندارد جز این که در گام نخست ، از هرآنچه که «ضد انسان و انسانیت» است بترسد و بر خویش بلرزد تا بتواند از راه ترس از ضد انسان ، و در دل تاریکیهای گمشدگی ، خدای انسان را صدا کند و از او بخواهد که پناهش دهد . ذکر «سبحانالله» گام نخست است برای زیستن در جهان بزرگ . تو با یادآوریِ فطریِ تسبیح ، در میانهٔ ظلمات ، و در سرزمین هستی خودت ، فریاد میکشی و اعلام میکنی که این تنها خداست که منزه و مبرای از ضد انسان است . آنگاه با همهٔ ذرات تنت درمییابی که خدای انسان ، انسانِ خدا را در آغوش گرفته و نوازش میکند و در گوشش زمزمه سر میدهد که : «نترس ؛ دیگر از هیچ چیز نترس ؛ من با توأم ، و تو با منی» .
قصهای یادم آمد . از عهد قدیم . شاید پانزدهساله بودم . همان ایام که درس طلبگی میخواندم . احتمالا سال چهلونه یا پنجاه . شش هفت سال پیش از فتنه . روزگاری که صدها مکتب و فکر و اندیشه و حزب و گروه و سازمان و فرقه ، اعم از چپ و راست ، و دینی و غیردینی ، جامعه و جوانان را احاطه کرده بود . خلاصهاش را بگویم . چند روزی بود که آدمی که اسمش را نمیآورم و از اعضا یا هواداران سازمان مجاهدین بود ، به خیال خودش مغز مرا بهکار گرفته بود و میخواست مرا جذب سازمان کند . البته در آن روزگار ، پیوستن به سازمان ، افتخارآفرین بود حتی برای برخی از آخوندها . حاصل قصه این که بعد از چند روز که حرفهایش را زد ، یک روز خطاب به او گفتم : «ببین ، خودت را خسته نکن . من در یک خانوادهٔ مذهبی سنتی متولد شدهام و این را آموختهام که از غیر حسین بترسم و جز زیر عَلَم امام حسین ، زیر علم هیچکس سینه نزنم» . خدا میداند که از آن روز تا امروز که هفتادسالهام ، پناه حسینی ، مرا حفاظت کرده و فریب هیچکس را نخوردهام و زیر علم هیچکس سینه نزدهام و امیدوارم که تا لحظهٔ مرگ ، چنین باشد . تا باد چنین بادا . با تمام ذرات هستیام مدیون نام حسینم ؛ و اینک سینه سپر میکنم و فریاد میکشم و
فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم .
نصرالله حکمت
روز هفتم محرم
پنج شنبه ۱۲ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
پنج
پناهِ از راه ترس
مرا گفت : از بترس نترس ؛ از نترس بترس .
هاج و واج مانده بودم که چه میگوید ؛ و یعنی چه ؟!
این بار لب گشود و برایم بیت دیگری از خواجهٔ شیرازی را خواند :
در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
خواند و رفت . من ماندم در میانهٔ جهانی تاریک که در آن گم شدهام ، و درون شبی سیاه که راه را گم کردهام . چنین دریافتم که هیچ چارهای ندارم جز این که دست به دامن کوکب هدایت شوم و از او بخواهم که در این جهان مملو از تاریکی ، روزنهای بگشاید و از آنجا بتابد و گوشهٔ امنی نشانم دهد که پناهگاهم شود و درون آن آرام و قرار گیرم .
پناه را که یافتم ، چه درها که بر من گشوده نشد ! از کجایش و از کدامش بگویم ؟
بر دیوار پناهگاه ، این عبارت را خواندم که «ترس ، تسبیح است ؛ و تسبیح ، ستایش سلبی است» . مات و متحیر ، به این کلمات مینگریستم و نمیفهمیدم . زار گریستم و اشگ ریختم و دل شکستهام را به شاخسار ذهن منفعل ، و خودِآگاه آویختم . آنک آوای آرام و نرم و لطیفی ، در گوش جانم به جنبش آمد که :
انسان حقیقی برای زیستن در جهان بزرگ ، هیچ راهی ندارد جز این که در گام نخست ، از هرآنچه که «ضد انسان و انسانیت» است بترسد و بر خویش بلرزد تا بتواند از راه ترس از ضد انسان ، و در دل تاریکیهای گمشدگی ، خدای انسان را صدا کند و از او بخواهد که پناهش دهد . ذکر «سبحانالله» گام نخست است برای زیستن در جهان بزرگ . تو با یادآوریِ فطریِ تسبیح ، در میانهٔ ظلمات ، و در سرزمین هستی خودت ، فریاد میکشی و اعلام میکنی که این تنها خداست که منزه و مبرای از ضد انسان است . آنگاه با همهٔ ذرات تنت درمییابی که خدای انسان ، انسانِ خدا را در آغوش گرفته و نوازش میکند و در گوشش زمزمه سر میدهد که : «نترس ؛ دیگر از هیچ چیز نترس ؛ من با توأم ، و تو با منی» .
قصهای یادم آمد . از عهد قدیم . شاید پانزدهساله بودم . همان ایام که درس طلبگی میخواندم . احتمالا سال چهلونه یا پنجاه . شش هفت سال پیش از فتنه . روزگاری که صدها مکتب و فکر و اندیشه و حزب و گروه و سازمان و فرقه ، اعم از چپ و راست ، و دینی و غیردینی ، جامعه و جوانان را احاطه کرده بود . خلاصهاش را بگویم . چند روزی بود که آدمی که اسمش را نمیآورم و از اعضا یا هواداران سازمان مجاهدین بود ، به خیال خودش مغز مرا بهکار گرفته بود و میخواست مرا جذب سازمان کند . البته در آن روزگار ، پیوستن به سازمان ، افتخارآفرین بود حتی برای برخی از آخوندها . حاصل قصه این که بعد از چند روز که حرفهایش را زد ، یک روز خطاب به او گفتم : «ببین ، خودت را خسته نکن . من در یک خانوادهٔ مذهبی سنتی متولد شدهام و این را آموختهام که از غیر حسین بترسم و جز زیر عَلَم امام حسین ، زیر علم هیچکس سینه نزنم» . خدا میداند که از آن روز تا امروز که هفتادسالهام ، پناه حسینی ، مرا حفاظت کرده و فریب هیچکس را نخوردهام و زیر علم هیچکس سینه نزدهام و امیدوارم که تا لحظهٔ مرگ ، چنین باشد . تا باد چنین بادا . با تمام ذرات هستیام مدیون نام حسینم ؛ و اینک سینه سپر میکنم و فریاد میکشم و
فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم .
نصرالله حکمت
روز هفتم محرم
پنج شنبه ۱۲ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
.
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
شش
انسانی که از نقطهٔ «ترس و وحشتِ فراگیر» آغاز میشود و بر اثر این ترس ، چارهای ندارد جز این که پناه خود را در وحشتلاخ این جهان بزرگ بجوید و بیابد ، و از راه ترس ، به پناه میرسد ، انسان حقیقی و مقتدری است که از این پس گرفتار هیچ ترس حقیری نمیشود ؛ چراکه حقیقت ترس را تجربه کرده و راه پناه را که درون خودش قرارداشته ، یافته و اینک تا پایان عمر در پناهگاه امن خود زیست میکند و هرگز در دام هیچ ترس جعلی و قلابی ، که نشانهاش این است که آدمی را همواره بر سر دوراهی «یا تسلیم یا فرار» قرار میدهد ، نمیافتد .
افزون بر آن ، چنین انسانی که در قامت استوار و نه وارونه ، و بر شکل حقیقت وجودی خود ، زندگی را آغاز کرده ، قدرت آن را دارد که با وقوف بر بخش های سهگانهٔ سرزمین هستیاش ، روح و شاکله و جسم ، هم سیر انفسی و خویشتنیابی داشته باشد ؛ هم همهٔ نیازهای روح و شاکله و جسم خود را تأمین کند ؛ هم حقیقت خود را به مثابهٔ «صورت خدا» و «ظرف خدا» دریابد و از آن محافظت کند و از این طریق بتواند به ساحت معرفت حقایق دیگر تقرب جوید ؛ و از همه مهمتر این توانائی را مییابد که در محبس موجودی و موجودیت خود ، محبوس نماند و از راه «شرب العطشِ مدام» راه عدمستان سرزمین هستی خویش را بجوید و بیابد و در پیش گیرد و آنچه اکنون نیست اما میتواند بشود بشود .
قصهای که ما از انسان میگوئیم ، گیسوئی بلند و سیاه و بههمبافته و درهمپیچیده دارد و به این سادگیها نمیتوان شانهاش کرد و افشانش نمود و غزلش را سرود . میخواهیم فقط با نظر به اشارتهای زلف کجش راه راست کربلا را بیابیم .
بیائید این کتاب نانوشتهٔ هزارهزار برگ را بگشائیم و تنها یک برگش را بخوانیم و برگهای دیگرش را بگذاریم برای بعدها . با خواندن برگ نیازهای انسان موافقید ؟ بسمالله . هر که دارد هوس کرب و بلا بسمالله .
اگر خوانش ما از انسان ، همان قصهٔ انسان سه بخشی باشد ، یعنی انسانِ مشتمل بر روح و شاکله و جسم ، پس هر یک از این سه بخش ، نیازهای خاص خود را دارد ؛ نیازهائی که پیش از این شمردیم ؛ پناه و راه و جاه . یا بگوئیم مأوا و محبت و مالکیت ؛ و یا هر اسم دیگری که روی آنها مینهید ؛ مهم نیست . مهم این است که ما انسانیم و عطش این سه دسته نیاز را با ذره ذرهٔ هستیمان ، کشیدهایم و چشیدهایم و زندگی کردهایم . نهایتش این است که تاکنون ندانستهایم که چگونه باید تأمینشان کنیم که همواره انسان بزرگ باقی بمانیم و به خاطر تأمین این نیازها در تلهٔ آدمخواران گرفتار نشویم و به زیستن در «جهانلانه» ، که جهان کوچک و حقیری است که داشتهها و دانستههایش را دیگران برای ما ساخته و پرداختهاند ، مبتلا نگردیم .
نصرالله حکمت
روز هشتم محرم
جمعه ۱۳ تیرماه ۱۴۰۴
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
شش
انسانی که از نقطهٔ «ترس و وحشتِ فراگیر» آغاز میشود و بر اثر این ترس ، چارهای ندارد جز این که پناه خود را در وحشتلاخ این جهان بزرگ بجوید و بیابد ، و از راه ترس ، به پناه میرسد ، انسان حقیقی و مقتدری است که از این پس گرفتار هیچ ترس حقیری نمیشود ؛ چراکه حقیقت ترس را تجربه کرده و راه پناه را که درون خودش قرارداشته ، یافته و اینک تا پایان عمر در پناهگاه امن خود زیست میکند و هرگز در دام هیچ ترس جعلی و قلابی ، که نشانهاش این است که آدمی را همواره بر سر دوراهی «یا تسلیم یا فرار» قرار میدهد ، نمیافتد .
افزون بر آن ، چنین انسانی که در قامت استوار و نه وارونه ، و بر شکل حقیقت وجودی خود ، زندگی را آغاز کرده ، قدرت آن را دارد که با وقوف بر بخش های سهگانهٔ سرزمین هستیاش ، روح و شاکله و جسم ، هم سیر انفسی و خویشتنیابی داشته باشد ؛ هم همهٔ نیازهای روح و شاکله و جسم خود را تأمین کند ؛ هم حقیقت خود را به مثابهٔ «صورت خدا» و «ظرف خدا» دریابد و از آن محافظت کند و از این طریق بتواند به ساحت معرفت حقایق دیگر تقرب جوید ؛ و از همه مهمتر این توانائی را مییابد که در محبس موجودی و موجودیت خود ، محبوس نماند و از راه «شرب العطشِ مدام» راه عدمستان سرزمین هستی خویش را بجوید و بیابد و در پیش گیرد و آنچه اکنون نیست اما میتواند بشود بشود .
قصهای که ما از انسان میگوئیم ، گیسوئی بلند و سیاه و بههمبافته و درهمپیچیده دارد و به این سادگیها نمیتوان شانهاش کرد و افشانش نمود و غزلش را سرود . میخواهیم فقط با نظر به اشارتهای زلف کجش راه راست کربلا را بیابیم .
بیائید این کتاب نانوشتهٔ هزارهزار برگ را بگشائیم و تنها یک برگش را بخوانیم و برگهای دیگرش را بگذاریم برای بعدها . با خواندن برگ نیازهای انسان موافقید ؟ بسمالله . هر که دارد هوس کرب و بلا بسمالله .
اگر خوانش ما از انسان ، همان قصهٔ انسان سه بخشی باشد ، یعنی انسانِ مشتمل بر روح و شاکله و جسم ، پس هر یک از این سه بخش ، نیازهای خاص خود را دارد ؛ نیازهائی که پیش از این شمردیم ؛ پناه و راه و جاه . یا بگوئیم مأوا و محبت و مالکیت ؛ و یا هر اسم دیگری که روی آنها مینهید ؛ مهم نیست . مهم این است که ما انسانیم و عطش این سه دسته نیاز را با ذره ذرهٔ هستیمان ، کشیدهایم و چشیدهایم و زندگی کردهایم . نهایتش این است که تاکنون ندانستهایم که چگونه باید تأمینشان کنیم که همواره انسان بزرگ باقی بمانیم و به خاطر تأمین این نیازها در تلهٔ آدمخواران گرفتار نشویم و به زیستن در «جهانلانه» ، که جهان کوچک و حقیری است که داشتهها و دانستههایش را دیگران برای ما ساخته و پرداختهاند ، مبتلا نگردیم .
نصرالله حکمت
روز هشتم محرم
جمعه ۱۳ تیرماه ۱۴۰۴
.
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
هفت
سلسلهٔ نیازهای انسان ، سلسلهای درهمپیچیده و چندسر است با حلقاتی متناقض و ناسازگار و نامتوازن . از همین روست که میتوان گفت انسان ، اساساً موجودی متناقض و ناشناخته و شگفتانگیز است . چنین به نظر میرسد که این که تأمین این نیازها را ، از کدامین سرِ این سلسله آغاز کنیم و در نتیجه از کجا آغاز شویم ، تعیینکننده است ؛ تعیینکنندهٔ جایگاه و منزلت و معنای انسان ؛ و تعیینکنندهٔ سرنوشتش .
این که به مقتضای شروع زیست جسمانیمان ، و به حسب طبیعت جانوریمان ، از نقطهٔ مالکیت ، و تصاویرِ برآمده از تملک آغاز شویم و با همین نگاه به جهان و به خودمان ، حتی از لحظهٔ آفرینشگرِ «تکلیف» نیز عبور کنیم و استمرار یابیم ، سبب میشود که نگاهمان به جهان ، و توقعمان از همه چیزِ جهانی که در آن زیست میکنیم ، حال و هوای مالکانه داشته باشد ؛ و همهٔ رؤیاها و خواستهها و مقاصدمان را به شکل مملوک بنگریم . بدینگونه است که در هر جامعهای که آدمیان مالکانه مینگرند ، مملوکانه زندگی میکنند .
اما آنگاه که از نقطهٔ «پناه از راه ترس» آغاز میشویم و زندگی انسانی خود را آغاز میکنیم ، حقیقت انسان ، خودش را عیان میکند . در کنار انبوهی از مباحث و مسائل قابل طرح ، فقط میخواهم اشارتی کوتاه به نحوهٔ تأمین درست نیازهای انسانی داشته باشم . انسانی که پناه حقیقی خود را در این جهان یافته و از نقطهٔ پناه ، آغاز شده ، اینک یکپارچه عشق و زیبائی و ایمان و امید است ؛ عشق و ایمانی که مولود اتکای او به تکیهگاه شکوهمند و پرقدرت و جاودانهٔ پناهگاه است ؛ و نه عشق و امیدی که مولود اتکای به قدرت موهوم و شکنندهٔ «تملکمحور» است و هر لحظه در معرض سقوط قرار دارد . اینک عشق و ایمان و امید شکلگرفته در پناهگاه ، مبدأ و مولد «مالکیت» نیز میگردد ! و بر خلاف عشق و امید و اخلاقی که مولود نگاه مالکیت ، و در نتیجه ضد انسانی و مخرب و انحصارطلب است ، عشق و ایمان و امیدِ مولد مالکیت ، در خدمت حقیقت انسان ، و حقایق جهان ، و عامل گسترش و تعمیق اخلاق مالکانهٔ انسانی است .
بدین ترتیب بر پایهٔ قصهای که ما از انسان داریم ، یعنی انسانِ روح و شاکله و جسم ، و در جهت تأمین نیازهای متناقض چنین انسانی ، دست کم ما دو گونه انسان داریم :
۱ . انسانی که از نقطهٔ مالکیتِ برآمده از مقتضیات جسمانی آغاز میشود و استمرار مییابد و درست از همین نقطه میخواهد مجموعهٔ نیازهای خود را تأمین کند . حاصل این نحوه از زیست ، جوامعی از انسانهاست که همه چیز را برای خود میخواهند و خلق و خوی تملکمحور دارند و همه چیزشان در خدمت مالکیت است ، و معشوق و محبوب و دین و خدا و آزادی و اخلاق را به چشم «مملوک» مینگرند و در نهایت ، زندگی مملوکانه دارند .
۲ . انسانی که از نقطهٔ پناهگاه امن آغاز میگردد و هیچگونه ، ترس و وحشت قلابی ندارد و یکپارچه قدرت درونیِ خلاق است و هرگز احساس ضعف و ناتوانی و عجز ندارد ؛ سربلند و سرافراز زیست میکند و همهٔ نیازهای خود را با اتکا به قدرت درونی و حقیقی خویش تأمین مینماید و عشق و زیبائی و ایمان و امید و اخلاق و هنرش ، مولود قدرت آفرینشگری خویش است و از درون همین قدرت حقیقی است که به مالکیت میرسد و مالکیتش نیز در خدمت انسان و انسانیت است . در خدمت عشق و زیبائی و حیرت است .
نصرالله حکمت
روز نهم محرم
شنبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
هفت
سلسلهٔ نیازهای انسان ، سلسلهای درهمپیچیده و چندسر است با حلقاتی متناقض و ناسازگار و نامتوازن . از همین روست که میتوان گفت انسان ، اساساً موجودی متناقض و ناشناخته و شگفتانگیز است . چنین به نظر میرسد که این که تأمین این نیازها را ، از کدامین سرِ این سلسله آغاز کنیم و در نتیجه از کجا آغاز شویم ، تعیینکننده است ؛ تعیینکنندهٔ جایگاه و منزلت و معنای انسان ؛ و تعیینکنندهٔ سرنوشتش .
این که به مقتضای شروع زیست جسمانیمان ، و به حسب طبیعت جانوریمان ، از نقطهٔ مالکیت ، و تصاویرِ برآمده از تملک آغاز شویم و با همین نگاه به جهان و به خودمان ، حتی از لحظهٔ آفرینشگرِ «تکلیف» نیز عبور کنیم و استمرار یابیم ، سبب میشود که نگاهمان به جهان ، و توقعمان از همه چیزِ جهانی که در آن زیست میکنیم ، حال و هوای مالکانه داشته باشد ؛ و همهٔ رؤیاها و خواستهها و مقاصدمان را به شکل مملوک بنگریم . بدینگونه است که در هر جامعهای که آدمیان مالکانه مینگرند ، مملوکانه زندگی میکنند .
اما آنگاه که از نقطهٔ «پناه از راه ترس» آغاز میشویم و زندگی انسانی خود را آغاز میکنیم ، حقیقت انسان ، خودش را عیان میکند . در کنار انبوهی از مباحث و مسائل قابل طرح ، فقط میخواهم اشارتی کوتاه به نحوهٔ تأمین درست نیازهای انسانی داشته باشم . انسانی که پناه حقیقی خود را در این جهان یافته و از نقطهٔ پناه ، آغاز شده ، اینک یکپارچه عشق و زیبائی و ایمان و امید است ؛ عشق و ایمانی که مولود اتکای او به تکیهگاه شکوهمند و پرقدرت و جاودانهٔ پناهگاه است ؛ و نه عشق و امیدی که مولود اتکای به قدرت موهوم و شکنندهٔ «تملکمحور» است و هر لحظه در معرض سقوط قرار دارد . اینک عشق و ایمان و امید شکلگرفته در پناهگاه ، مبدأ و مولد «مالکیت» نیز میگردد ! و بر خلاف عشق و امید و اخلاقی که مولود نگاه مالکیت ، و در نتیجه ضد انسانی و مخرب و انحصارطلب است ، عشق و ایمان و امیدِ مولد مالکیت ، در خدمت حقیقت انسان ، و حقایق جهان ، و عامل گسترش و تعمیق اخلاق مالکانهٔ انسانی است .
بدین ترتیب بر پایهٔ قصهای که ما از انسان داریم ، یعنی انسانِ روح و شاکله و جسم ، و در جهت تأمین نیازهای متناقض چنین انسانی ، دست کم ما دو گونه انسان داریم :
۱ . انسانی که از نقطهٔ مالکیتِ برآمده از مقتضیات جسمانی آغاز میشود و استمرار مییابد و درست از همین نقطه میخواهد مجموعهٔ نیازهای خود را تأمین کند . حاصل این نحوه از زیست ، جوامعی از انسانهاست که همه چیز را برای خود میخواهند و خلق و خوی تملکمحور دارند و همه چیزشان در خدمت مالکیت است ، و معشوق و محبوب و دین و خدا و آزادی و اخلاق را به چشم «مملوک» مینگرند و در نهایت ، زندگی مملوکانه دارند .
۲ . انسانی که از نقطهٔ پناهگاه امن آغاز میگردد و هیچگونه ، ترس و وحشت قلابی ندارد و یکپارچه قدرت درونیِ خلاق است و هرگز احساس ضعف و ناتوانی و عجز ندارد ؛ سربلند و سرافراز زیست میکند و همهٔ نیازهای خود را با اتکا به قدرت درونی و حقیقی خویش تأمین مینماید و عشق و زیبائی و ایمان و امید و اخلاق و هنرش ، مولود قدرت آفرینشگری خویش است و از درون همین قدرت حقیقی است که به مالکیت میرسد و مالکیتش نیز در خدمت انسان و انسانیت است . در خدمت عشق و زیبائی و حیرت است .
نصرالله حکمت
روز نهم محرم
شنبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
.
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
هشت
سؤال دو :
آیا شروع از هر نقطه ، به انتخاب خود انسان است ؟
پیش از این گفتم که من پاسخ این سؤال را نمیدهم . پاسخش را ندارم و نمیدانم . در ذیل این پرسش ، صدها مسئله و صدها گره کور هست . چرا ما باید خودمان را درگیر مسائل لاینحل و گرههای کوری کنیم که هرگز باز نمیشود . به جای این بازیهای ذهنی و زبانیِ بیسروته ، بیائید متن زندگی انسانها ، و متن تاریخ بشری را ببینیم و بخوانیم و در آن به تأمل بنشینیم . آری به شکلی مِهآلود و مبهم ، میفهمیم و تجربه میکنیم که آدمیان ، میتوانند نقطهٔ شروع خود را پیدا کنند ؛ میدانید چرا ؟ برای این که نقطههای شروع نیز دربدر به دنبال آدمیان ، میگردند و میچرخند و دلشوره دارند و میخواهند آنان را پیدا کنند . پس این میل درونی من و تو است از یکسو ، و کشش و دلشورهٔ نقطهٔ شروع است از سوی دیگر که سرانجام ، راه زندگی را پیش پای ما مینهد . البته صدها عامل دیگر ، در کنار این «میل و کشش» در کارند که بسیاری از آنها از چشم و فهم ما پنهان و برکنارند .
اینها همه را فعلاً رها کن . بگذار به وقتش دربارهٔ آنها بحث میکنیم . الحال بیا از این حرفها دور شویم و با هم برویم . بیا برگردیم به صدها سال پیش و باهم برویم کربلا و حکایت این دو گونه انسان را از نزدیک به تماشا بنشینیم . هم این دو گونه انسان را در آن صحرا ببینیم و هم از لابلای این نگاه ، شاید صورت مسئلهٔ فوق ، اندکی برایمان واضح شود .
خوب نگاه کن . دو دسته از انسانها را میبینیم که روبهروی هم و در تقابلِ باهم ، خیمه و خرگاه زدهاند . یک دستهٔ کوچک و جمع و جور ، این طرف ، رو به خورشید خیمههایشان را برپا کردهاند . زن و مرد و کودک و پیر و جوان . آرام و خالی از غوغا مشغول امور خویشند . یکی دارد با دوستش حرف میزند . آن یکی در خیمهاش مشغول راز و نیاز با خداست . آن طرفتر چند تا دختربچه ، دارند باهم بازی میکنند . برخی از بانوان را میبینی که با دلشورهای هویدا در رخسارشان ، اینسو و آنسو میروند . کسی را میبینی که مشگ آب بر دوش ، پیالهٔ آب به این و آن میدهد . از بعضی خیمهها صدای تلاوت قرآن به گوش میرسد . اما خوب که بنگری همهٔ اینها حول یک نقطه جمع شدهاند و بر گرد او میچرخند ؛ نقطهٔ پناه . نگاهش کن . درست همانجا را بنگر که انگشت اشارت من نشان میدهد . آری آنجاست اما همه جا هست . همه جا و همهٔ این جمع را زیر نظر دارد . به همه جا سرک میکشد . حال همه را میپرسد . همه را دوست دارد . با همه خوش و بش میکند . همه دوستش دارند . همهٔ این جمع به او عشق میورزند . پناه آنها است . میبینیاش ؟ چقدر مهربان و زیبا و باصلابت است ؟ نام دلربایش را میدانی ؟ آری میدانی . نامش حسین است . حسین . او وارث پیامبران است . مظهر خدای رحمان . تجسم پناه در تاریخ انسان .
نصرالله حکمت
روز نهم محرم
شنبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
هشت
سؤال دو :
آیا شروع از هر نقطه ، به انتخاب خود انسان است ؟
پیش از این گفتم که من پاسخ این سؤال را نمیدهم . پاسخش را ندارم و نمیدانم . در ذیل این پرسش ، صدها مسئله و صدها گره کور هست . چرا ما باید خودمان را درگیر مسائل لاینحل و گرههای کوری کنیم که هرگز باز نمیشود . به جای این بازیهای ذهنی و زبانیِ بیسروته ، بیائید متن زندگی انسانها ، و متن تاریخ بشری را ببینیم و بخوانیم و در آن به تأمل بنشینیم . آری به شکلی مِهآلود و مبهم ، میفهمیم و تجربه میکنیم که آدمیان ، میتوانند نقطهٔ شروع خود را پیدا کنند ؛ میدانید چرا ؟ برای این که نقطههای شروع نیز دربدر به دنبال آدمیان ، میگردند و میچرخند و دلشوره دارند و میخواهند آنان را پیدا کنند . پس این میل درونی من و تو است از یکسو ، و کشش و دلشورهٔ نقطهٔ شروع است از سوی دیگر که سرانجام ، راه زندگی را پیش پای ما مینهد . البته صدها عامل دیگر ، در کنار این «میل و کشش» در کارند که بسیاری از آنها از چشم و فهم ما پنهان و برکنارند .
اینها همه را فعلاً رها کن . بگذار به وقتش دربارهٔ آنها بحث میکنیم . الحال بیا از این حرفها دور شویم و با هم برویم . بیا برگردیم به صدها سال پیش و باهم برویم کربلا و حکایت این دو گونه انسان را از نزدیک به تماشا بنشینیم . هم این دو گونه انسان را در آن صحرا ببینیم و هم از لابلای این نگاه ، شاید صورت مسئلهٔ فوق ، اندکی برایمان واضح شود .
خوب نگاه کن . دو دسته از انسانها را میبینیم که روبهروی هم و در تقابلِ باهم ، خیمه و خرگاه زدهاند . یک دستهٔ کوچک و جمع و جور ، این طرف ، رو به خورشید خیمههایشان را برپا کردهاند . زن و مرد و کودک و پیر و جوان . آرام و خالی از غوغا مشغول امور خویشند . یکی دارد با دوستش حرف میزند . آن یکی در خیمهاش مشغول راز و نیاز با خداست . آن طرفتر چند تا دختربچه ، دارند باهم بازی میکنند . برخی از بانوان را میبینی که با دلشورهای هویدا در رخسارشان ، اینسو و آنسو میروند . کسی را میبینی که مشگ آب بر دوش ، پیالهٔ آب به این و آن میدهد . از بعضی خیمهها صدای تلاوت قرآن به گوش میرسد . اما خوب که بنگری همهٔ اینها حول یک نقطه جمع شدهاند و بر گرد او میچرخند ؛ نقطهٔ پناه . نگاهش کن . درست همانجا را بنگر که انگشت اشارت من نشان میدهد . آری آنجاست اما همه جا هست . همه جا و همهٔ این جمع را زیر نظر دارد . به همه جا سرک میکشد . حال همه را میپرسد . همه را دوست دارد . با همه خوش و بش میکند . همه دوستش دارند . همهٔ این جمع به او عشق میورزند . پناه آنها است . میبینیاش ؟ چقدر مهربان و زیبا و باصلابت است ؟ نام دلربایش را میدانی ؟ آری میدانی . نامش حسین است . حسین . او وارث پیامبران است . مظهر خدای رحمان . تجسم پناه در تاریخ انسان .
نصرالله حکمت
روز نهم محرم
شنبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
.
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
نه
حالا بیا نگاهی به آن سو بیفکنیم ؛ آن سوی پشت به خورشید . چندین هزار آدم آنجا جمع شدهاند . همشان مسلمان و نمازخوان و دیندار . بعضی از آنها حافظ قرآن و نمازشبخوان و امام جماعت . بعضی از آنها حتی زمان پیامبر را درک کردهاند و حتی شاید از او سفارش مودت به خاندانش را شنیدهاند . اما همشان آمده و آمادهاند که سبط پیامبر و یاران و خاندانش را قتل عام کنند .
راستی چرا ؟ مگر نمیدانند که حسین ، سید جوانان اهل بهشت است ؟ مگر نمیدانند که حسین و یاران و خانوادهاش ، مهمان آنهایند و در این بیابان غریبند ؟ مگر نمیدانند که حسین فرزند علی ، و پارهٔ تن زهرا دختر پیامبر است ؟ مگر نمیدانند که این ناجوانمردانه و غیرانسانی است که سیهزار لشگر مجهز به تیر و تیغ و نیزه و سنان ، با جمعی اندک به همراه زن و کودک ، بجنگند و خون آنان را بریزند ؟ چرا آب را بر میهمان نه ، که بر انسان بستهاند ؟ مگر نمیدانند که در این جمع کوچک ، زن و کودک هست ؟ چرا همانند وحشیان و درندگان خونخوار ، دلی چون سنگ ، خالی از رحم و مروت و عشق و محبت دارند ؟ چرا برای ترساندن زنان و کودکان ، نیزههایشان را در هوا میچرخانند و غوغا به راه میاندازند ؟
میدانی چرا ؟ برای این که همهٔ این دینداران خونخوار ، مملوکند ؛ مملوک . بردهاند . به ظاهر نه ؛ در باطن . غلام حلقه به گوشند . غلام حلقه به گوش مالکیت و داشتن . آمدهاند تا با همهٔ قدرتشان ، و با هر آنچه در دست دارند ، پناه انسان را ویران کنند ؛ تا شاید چیزکی از مال و متاع و قدرت دنیوی نصیبشان شود . این بیچارگانِ شکل انسان ، چون از نقطهٔ مالکیت شروع شدهاند و به مملوکیت رسیدهاند ، و پناهِ از راه ترس را تجربه نکردهاند ، با این که هزاران نفرند ، از این جمع کوچک وحشت دارند . چراکه مملوکند ؛ مملوک خواستههای خود ، مملوک خلیفهٔ خودسر و حقیر و خونخواری به نام یزید ، ولی امر مسلمین ، که اینان او را نه تجسم پناه و عشق و ایمان ، که تجسم خواستههای مالکانهٔ خود میبینند . این بیچارگان ، ندانسته و ناآگاهانه ، میخواهند از راه مملوکیت و درندگی ، به مالکیت برسند . اینجا همهٔ این انسانها از نقطهٔ مالکیت شروع شدهاند و استمرار یافتهاند و الحال به تملک درآمدهاند و همه چیز خود را در معبد مالکیت و مملوکیت ، سر بریدهاند ؛ و اینک مهیای سر بریدنند ؛ سر کسانی را میبرند و خون انسانهائی را بر خاک میریزند که از وحشت همهٔ این ضد انسانها ، پناه خود را یافتهاند و گرد او جمع شدهاند و از راه پناه ، به عشق و ایمان و امید و حیات جاودان رسیدهاند و اینک به مقام مالکیتی رسیدهاند که برآمده از عشق و زیبائی و ایمان است . اینک آمادهاند که هر آنچه دارند و هر آنچه را که مالک آن هستند ، در پای پناه انسان ، و برای حفاظت از آن قربانی کنند .
نصرالله حکمت
روز دهم محرم
یکشنبه ۱۵ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat
⚫️ کربلا پناه انسان در روزگار غربت
نه
حالا بیا نگاهی به آن سو بیفکنیم ؛ آن سوی پشت به خورشید . چندین هزار آدم آنجا جمع شدهاند . همشان مسلمان و نمازخوان و دیندار . بعضی از آنها حافظ قرآن و نمازشبخوان و امام جماعت . بعضی از آنها حتی زمان پیامبر را درک کردهاند و حتی شاید از او سفارش مودت به خاندانش را شنیدهاند . اما همشان آمده و آمادهاند که سبط پیامبر و یاران و خاندانش را قتل عام کنند .
راستی چرا ؟ مگر نمیدانند که حسین ، سید جوانان اهل بهشت است ؟ مگر نمیدانند که حسین و یاران و خانوادهاش ، مهمان آنهایند و در این بیابان غریبند ؟ مگر نمیدانند که حسین فرزند علی ، و پارهٔ تن زهرا دختر پیامبر است ؟ مگر نمیدانند که این ناجوانمردانه و غیرانسانی است که سیهزار لشگر مجهز به تیر و تیغ و نیزه و سنان ، با جمعی اندک به همراه زن و کودک ، بجنگند و خون آنان را بریزند ؟ چرا آب را بر میهمان نه ، که بر انسان بستهاند ؟ مگر نمیدانند که در این جمع کوچک ، زن و کودک هست ؟ چرا همانند وحشیان و درندگان خونخوار ، دلی چون سنگ ، خالی از رحم و مروت و عشق و محبت دارند ؟ چرا برای ترساندن زنان و کودکان ، نیزههایشان را در هوا میچرخانند و غوغا به راه میاندازند ؟
میدانی چرا ؟ برای این که همهٔ این دینداران خونخوار ، مملوکند ؛ مملوک . بردهاند . به ظاهر نه ؛ در باطن . غلام حلقه به گوشند . غلام حلقه به گوش مالکیت و داشتن . آمدهاند تا با همهٔ قدرتشان ، و با هر آنچه در دست دارند ، پناه انسان را ویران کنند ؛ تا شاید چیزکی از مال و متاع و قدرت دنیوی نصیبشان شود . این بیچارگانِ شکل انسان ، چون از نقطهٔ مالکیت شروع شدهاند و به مملوکیت رسیدهاند ، و پناهِ از راه ترس را تجربه نکردهاند ، با این که هزاران نفرند ، از این جمع کوچک وحشت دارند . چراکه مملوکند ؛ مملوک خواستههای خود ، مملوک خلیفهٔ خودسر و حقیر و خونخواری به نام یزید ، ولی امر مسلمین ، که اینان او را نه تجسم پناه و عشق و ایمان ، که تجسم خواستههای مالکانهٔ خود میبینند . این بیچارگان ، ندانسته و ناآگاهانه ، میخواهند از راه مملوکیت و درندگی ، به مالکیت برسند . اینجا همهٔ این انسانها از نقطهٔ مالکیت شروع شدهاند و استمرار یافتهاند و الحال به تملک درآمدهاند و همه چیز خود را در معبد مالکیت و مملوکیت ، سر بریدهاند ؛ و اینک مهیای سر بریدنند ؛ سر کسانی را میبرند و خون انسانهائی را بر خاک میریزند که از وحشت همهٔ این ضد انسانها ، پناه خود را یافتهاند و گرد او جمع شدهاند و از راه پناه ، به عشق و ایمان و امید و حیات جاودان رسیدهاند و اینک به مقام مالکیتی رسیدهاند که برآمده از عشق و زیبائی و ایمان است . اینک آمادهاند که هر آنچه دارند و هر آنچه را که مالک آن هستند ، در پای پناه انسان ، و برای حفاظت از آن قربانی کنند .
نصرالله حکمت
روز دهم محرم
یکشنبه ۱۵ تیرماه ۱۴۰۴
@nasrollahhekmat