tgoop.com/nedaeziran/67157
Last Update:
صفحه اینستاگرام یادبود جاویدنام مریم آروین، این نوشته به قلم او را منتشر کرد:
«روز دادگاه که رسید؛بهترین لباسهایم را پوشیدم و بهترین عطرهایم را زدم،کیف وکالتم رو برداشتم،
.به همراه خانواده راس ساعت ۸ که احضار شده بودم، رسیدم؛در جایگاه انتظار نشستیم.عینکم رو از کیفم برداشتم و شروع کردم به مطالعه و یادداشت کردن یکسری موضوعات که به قاضی ارائه دهم.اعتماد بنفس داشتم ،همراه با کمی استرس، قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ ساعت از ۸ رسید به ۱۲ ظهر انگار به طور عمد پرونده من را با برنامهریزی آخر وقت ؛گذاشته بودند.یکی آمد بغل گوشم گفت؛توی اتاق یکی از همینها بودم ؛تلفنی دستور میدادند که مریم آروین رو دستبند بزنید و با تحقیر به اتاق قاضی ببرید.پوزخند زدم و با خودم زمزمه کردم اونی که حقیر هست.شماها هستید.از سرجایم بلند شدم که آبی به دست و رویم بزنم.از پله ها که پایین رفتم ،مامور زنی بنام زهرا علیزاده مقنعهام رو کشید با لحن تندی گفت آروین!حق نداری خارج بشی.بهش گفتم من با پای خودم اومدم،الانم فقط میخوام برم دستم رو بشورم.بازم من رو کشید سمت خودش و به دستهام محکم دستبند زد.جوری که حلقه نامزدیام از دستم افتاد و گم شد.بهش گفتم آرومتر!!منو کشید بسمت اتاق قاضی،خانوادهام متحیر شده بودند،آخه دستبند برای چی؟برای دزدی؟برای قتل؟مادرم که منو دید شروع کرد به گریه کردن،چرا به دست دخترم دستبند زدید،اون دکتر این مملکته اون وکیله!و زهرا علیزاده بهمراه حمید زیدآبادی اسپری فلفل نشون مادرم میدادند که یک قدم دیگه بیای جلو میزنیم تو صورتت.به صورت خشونتآمیزی این دو مامور من و مادرم رو بردند توی اتاق قاضی،منشی قاضی به مادرم میگفت صداتو بشنوم میزنم توی سرت و از پنجره پرتت میکنم پایین،.وارد اتاق قاضی شدیم،چند اسکرین شات در گروه واتس آپی و فیلم نامعلوم رو برای ما پخش کردند.یکی هم از تمام جلسه فیلم میگرفت،بهش گفتم شما حق نداری از جلسه دادگاه فیلم بگیری و به کارش ادامه میداد.هیچ چیز اون جلسه به جلسه دادگاه نمیخورد.حتی اجازه دفاع کردن از خودم هم نداشتم.قاضی گفت دختر به زندان منتقل بشه مادر هم بخاطر سر و صدا کردن یک روز بازداشت،منو و مادرم از این همه بیعدالتی فریاد میزدیم،مادر میگفت من نمیذارم دخترم رو زندان ببرید.شما دخترم رو میکشید.قاضی محمدی گفت؛ اگر مادر دوست داره همراه دخترش زندان بره ،مادر هم زندانی کنید،به طور خشونتآوری، چادر رو از سر مادرم کشیدند و بهش دستبند زدند و ما رو سوار ماشین ون کردند.ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود.راهی زندان شدیم.غروب پاییزی از پشت پنجره ماشین ون بهم میتابید و غربت همه دنیا روی قلبم سنگینی میکرد.»
maryam.arvin1372
#مریم_آروین
#انقلاب_ژینا
#زن_زندگی_آزادی
#نه_به_حجاب_اجباری
#نه_به_آپارتاید_جنسیتی
#۲۵نوامبر
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#ایستادهایم_تا_پایان
@nedaeziran
BY ندای زنان ایران
Share with your friend now:
tgoop.com/nedaeziran/67157