#حکایت
مادر مریم چون مریم را زاد نذر کرده بود با خدا که او را وقف خانهٔ خدا کند و به او هیچ کاری نفرماید. در گوشه مسجدش بگذاشت.
زکریّا میخواست که او را تیمار دارد و هر کسی نیز طالب بودند میان ایشان منازعت افتاد و در آن دور عادت چنان بود که هرکسی چوبی در آب اندازد چوب هرکه بر روی آب بماند آن چیز از آنِ او باشد اتّفاقاً فالِ زکریّا راست شد. گفتند «حق اینست» و زکریّا هر روز او را طعامی میآورد در گوشهٔ مسجد جنس آن آنجا مییافت. گفت «ای مریم، آخر وصیّ تو منم این از کجا میآوری؟» گفت «چون محتاج طعام میشوم و هرچ میخواهم حق تعالی میفرستد.»
فیه ما فیه
#حضرت_مولانا
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
مادر مریم چون مریم را زاد نذر کرده بود با خدا که او را وقف خانهٔ خدا کند و به او هیچ کاری نفرماید. در گوشه مسجدش بگذاشت.
زکریّا میخواست که او را تیمار دارد و هر کسی نیز طالب بودند میان ایشان منازعت افتاد و در آن دور عادت چنان بود که هرکسی چوبی در آب اندازد چوب هرکه بر روی آب بماند آن چیز از آنِ او باشد اتّفاقاً فالِ زکریّا راست شد. گفتند «حق اینست» و زکریّا هر روز او را طعامی میآورد در گوشهٔ مسجد جنس آن آنجا مییافت. گفت «ای مریم، آخر وصیّ تو منم این از کجا میآوری؟» گفت «چون محتاج طعام میشوم و هرچ میخواهم حق تعالی میفرستد.»
فیه ما فیه
#حضرت_مولانا
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
یک وعده با حسین صفاری دوست
دلتنگ سبیل های کژتاب.....
#استادخوشعملکاشانی
من با "حسین صفاری دوست" شاعر صمیمی که شعرهای اغلب خوبی سروده است و در سی ام تیرماه ۱۳۹۹ درگذشت یک بار همنشین و همکلام شدم و آن زمانی بود که " اندیشه های زخمی" اش تازه منتشر شده بود ؛ یعنی سال ۱۳۶۹ خورشیدی. به سن و سال ۹ سال بزرگتر از من بود ؛ لذا حفظ حرمتش برایم واجب بود.
در دفتر مجله ی جوانان امروز روبرویم نشسته بود و بیش از هرچیز جذب سبیلهای پرپشتش شده بودم.متوجه شد و با خنده گفت:
عباس خوش عمل اولین مجذوب نیست! و با هم خندیدیم.
گفتم: حسین آقا! به سلامتی اندیشه های زخمی تان هم که بیرون آمد!
گفت: حاج عباس! حرف حسابت با من چیست؟
گفتم: از شما بیشتر از این جهت خوشم آمد که در اولین دیدار با من طوری رفتار می کنید و می گویید که گویی سالهاست رفیق لحمک لحمی هستیم!
گفت : من با همه ی اهل قلم و شعر و ادب اینطور احساس همدلی دارم!
گفتم: شیوه و روال مورد پسندی است...و بلافاصله افزودم : می خواهم اندیشه های زخمی تان را شفاهی و رودرو نقد کنم! چشمهایش را گشاد کرد و با لبخند گفت: موافقم صددرصد!
گفتم: شما را از ورای شعرهاتان در دفتر اخیر شاعری زخم خورده از زمانه می بینم ؛ شاعری که با قامت خمیده منادی زخم و درد است و از همین دریچه نظاره گر فرداست!
پرسید: چگونه فردایی؟ فردایی سرشار از عشق و امید و آرزو ، یا فردایی آمیخته از غبار بدبینی و نومیدی؟
گفتم: من بر این گمان و باورم که فردای شما آمیزه ای از یاس و بدبینی باشد که دیروز و امروز عشق را به خود راه نمی دهد!
شما شاعر طبیعت و عشق و زندگی نیستید ؛ بل شاعر دردید ؛ دردی که نمی دانیم و نمی خواهیم بدانیم!
البته شعرتان گاهی از عشق و طبیعت و زندگی الهام و تصویر می گیرد ، ولی شما با خاطراتتان انس بیشتری دارید ؛ خاطراتی که گرد زمان بر آن نشسته و شما این خاطرات را در سطر سطر شعرهایتان هاشور زده اید.مثلا آنجا که می گویید:
مردی که تاب کودکی اش را
در گیسوان کاج
ودیعت سپرده بود ، آمد
و خوابهای فصلی خود را
شیار کرد!
در عین حال شما را شاعری می بینم که:
در تناسخ باران و باد
بر کناره های امکان
دیدار ماه را به عبادت
تفسیر می کند
و شولای زنده اش
بر هفت دریا تطهیر می شود!
لب به خنده گشود و نیم دایره ی دهانش را ذیل سبیل ضخیمش دیدم!
گفت: به شازده حسین قسم هم خودم و هم شعرم را خوب شناخته ای!
گفتم: من زمان را در شعر شماموجودی غریب می بینم؛ موجودی که گاه " ارتفاع قیچی و پرواز" است و گاه " دشت عبوس افسرده ی اندیشه"! اصلا " اندیشه های زخمی " جستاری ناباورانه در خوابهای اساطیری شرق است که اکنون هیچ نشانی از آنها باقی نیست! به راستی سرنوشت این شعرها که مرتب تکرار می شود و رنج را به خواستاران هدیه می کند چیست؟ آیا عشق می تواند پاسخی یگانه باشد ، آن هم در جایی که او " با چشم یک گوزن شکاری" در نیمه راه توفان و باران راه می رود؟ آفتاب عشق البته لازم است تا برف غرور را ذوب کند ؛ امامحبتی که سرشار ترحم است می شود " عشق" نام داشته باشد؟:
این کیست
این هیکل تکیده ی بیزاری
که قوت هر شبه را
از انجماد قلب زمین وام می کند..
یا:
این کیست
کاینگونه می نوازد
ساز بلند نقره ای جم را
بر بام روز روشن نوروز...
و یا:
سرباز آخرین زمینم
با نیزه ی شکسته ی رویاها
بر خود زنگ خورده ی آمال...
و یا:
تنها من از مصیبت فصلی
این جامه ی کبود گواه است
و قامت شکسته ی نیلوفرین من
برهان خستگی!
گغت: استادانه می نقدی حضرت عباس!
و خندیدیم.یکدفعه پشت چشم نازک کرد و گفت: نامردیست اگر نگویم با تغییر کلمه ای به شعرم غنا بخشیده ای!
گفتم: و قامت شکسته ی نیلوفران من!
گفت: ها! همین است.من گفته بودم و منتشر شده است:
قامت نیلوفری من!
گفتم: یک نون که قابلی ندارد!! گفت: لقمه ی شایسته ای برایم گرفتی!....
خستگی را در چهره اش دیدم.پرسیدم از بیماریی رنج می برید؟
گفت: ها! مرض قند که تا مرز سکته ام برد.
گفتم پس دیگر بس است و ادامه را به جلسه ای دیگر موکول می کنیم.پذیرفت و رفت....یعنی رفت که رفت و ادامه ی جلسه گویی به قیامت افتاد...
***
حسین صفاریدوست متولد سال ۱۳۲۸ در قزوین بود و نخستین مجموعه شعر خود را با نام "فصلی از شکفتن" در سال ۱۳۵۴ منتشر کرد و پس از آن بیش از ۲۰ مجموعه شعر به چاپ رساند:
"مهمانی سنگ ها"، "نهال"، "کوچههای بی عابر"، "خورشید خمیده"، اثر دوجلدی "با نیما و دیگران"، "خاکستری هزار قناری"، "با تاکهای قرمز قزوین"، "چکاوک در حصار"، "اینجا ستارهها همه میسوزند"، "آتش خلوتنشین" و "آن وعدههای پرپر دیروز" از دیگر کتابهای این شاعر هستند.
سخت دلتنگ او شده ام با آن سبیلهای کژتابش!
روح بلندش شاد.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
یک وعده با حسین صفاری دوست
دلتنگ سبیل های کژتاب.....
#استادخوشعملکاشانی
من با "حسین صفاری دوست" شاعر صمیمی که شعرهای اغلب خوبی سروده است و در سی ام تیرماه ۱۳۹۹ درگذشت یک بار همنشین و همکلام شدم و آن زمانی بود که " اندیشه های زخمی" اش تازه منتشر شده بود ؛ یعنی سال ۱۳۶۹ خورشیدی. به سن و سال ۹ سال بزرگتر از من بود ؛ لذا حفظ حرمتش برایم واجب بود.
در دفتر مجله ی جوانان امروز روبرویم نشسته بود و بیش از هرچیز جذب سبیلهای پرپشتش شده بودم.متوجه شد و با خنده گفت:
عباس خوش عمل اولین مجذوب نیست! و با هم خندیدیم.
گفتم: حسین آقا! به سلامتی اندیشه های زخمی تان هم که بیرون آمد!
گفت: حاج عباس! حرف حسابت با من چیست؟
گفتم: از شما بیشتر از این جهت خوشم آمد که در اولین دیدار با من طوری رفتار می کنید و می گویید که گویی سالهاست رفیق لحمک لحمی هستیم!
گفت : من با همه ی اهل قلم و شعر و ادب اینطور احساس همدلی دارم!
گفتم: شیوه و روال مورد پسندی است...و بلافاصله افزودم : می خواهم اندیشه های زخمی تان را شفاهی و رودرو نقد کنم! چشمهایش را گشاد کرد و با لبخند گفت: موافقم صددرصد!
گفتم: شما را از ورای شعرهاتان در دفتر اخیر شاعری زخم خورده از زمانه می بینم ؛ شاعری که با قامت خمیده منادی زخم و درد است و از همین دریچه نظاره گر فرداست!
پرسید: چگونه فردایی؟ فردایی سرشار از عشق و امید و آرزو ، یا فردایی آمیخته از غبار بدبینی و نومیدی؟
گفتم: من بر این گمان و باورم که فردای شما آمیزه ای از یاس و بدبینی باشد که دیروز و امروز عشق را به خود راه نمی دهد!
شما شاعر طبیعت و عشق و زندگی نیستید ؛ بل شاعر دردید ؛ دردی که نمی دانیم و نمی خواهیم بدانیم!
البته شعرتان گاهی از عشق و طبیعت و زندگی الهام و تصویر می گیرد ، ولی شما با خاطراتتان انس بیشتری دارید ؛ خاطراتی که گرد زمان بر آن نشسته و شما این خاطرات را در سطر سطر شعرهایتان هاشور زده اید.مثلا آنجا که می گویید:
مردی که تاب کودکی اش را
در گیسوان کاج
ودیعت سپرده بود ، آمد
و خوابهای فصلی خود را
شیار کرد!
در عین حال شما را شاعری می بینم که:
در تناسخ باران و باد
بر کناره های امکان
دیدار ماه را به عبادت
تفسیر می کند
و شولای زنده اش
بر هفت دریا تطهیر می شود!
لب به خنده گشود و نیم دایره ی دهانش را ذیل سبیل ضخیمش دیدم!
گفت: به شازده حسین قسم هم خودم و هم شعرم را خوب شناخته ای!
گفتم: من زمان را در شعر شماموجودی غریب می بینم؛ موجودی که گاه " ارتفاع قیچی و پرواز" است و گاه " دشت عبوس افسرده ی اندیشه"! اصلا " اندیشه های زخمی " جستاری ناباورانه در خوابهای اساطیری شرق است که اکنون هیچ نشانی از آنها باقی نیست! به راستی سرنوشت این شعرها که مرتب تکرار می شود و رنج را به خواستاران هدیه می کند چیست؟ آیا عشق می تواند پاسخی یگانه باشد ، آن هم در جایی که او " با چشم یک گوزن شکاری" در نیمه راه توفان و باران راه می رود؟ آفتاب عشق البته لازم است تا برف غرور را ذوب کند ؛ امامحبتی که سرشار ترحم است می شود " عشق" نام داشته باشد؟:
این کیست
این هیکل تکیده ی بیزاری
که قوت هر شبه را
از انجماد قلب زمین وام می کند..
یا:
این کیست
کاینگونه می نوازد
ساز بلند نقره ای جم را
بر بام روز روشن نوروز...
و یا:
سرباز آخرین زمینم
با نیزه ی شکسته ی رویاها
بر خود زنگ خورده ی آمال...
و یا:
تنها من از مصیبت فصلی
این جامه ی کبود گواه است
و قامت شکسته ی نیلوفرین من
برهان خستگی!
گغت: استادانه می نقدی حضرت عباس!
و خندیدیم.یکدفعه پشت چشم نازک کرد و گفت: نامردیست اگر نگویم با تغییر کلمه ای به شعرم غنا بخشیده ای!
گفتم: و قامت شکسته ی نیلوفران من!
گفت: ها! همین است.من گفته بودم و منتشر شده است:
قامت نیلوفری من!
گفتم: یک نون که قابلی ندارد!! گفت: لقمه ی شایسته ای برایم گرفتی!....
خستگی را در چهره اش دیدم.پرسیدم از بیماریی رنج می برید؟
گفت: ها! مرض قند که تا مرز سکته ام برد.
گفتم پس دیگر بس است و ادامه را به جلسه ای دیگر موکول می کنیم.پذیرفت و رفت....یعنی رفت که رفت و ادامه ی جلسه گویی به قیامت افتاد...
***
حسین صفاریدوست متولد سال ۱۳۲۸ در قزوین بود و نخستین مجموعه شعر خود را با نام "فصلی از شکفتن" در سال ۱۳۵۴ منتشر کرد و پس از آن بیش از ۲۰ مجموعه شعر به چاپ رساند:
"مهمانی سنگ ها"، "نهال"، "کوچههای بی عابر"، "خورشید خمیده"، اثر دوجلدی "با نیما و دیگران"، "خاکستری هزار قناری"، "با تاکهای قرمز قزوین"، "چکاوک در حصار"، "اینجا ستارهها همه میسوزند"، "آتش خلوتنشین" و "آن وعدههای پرپر دیروز" از دیگر کتابهای این شاعر هستند.
سخت دلتنگ او شده ام با آن سبیلهای کژتابش!
روح بلندش شاد.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
خاطرهای زمستانی
من عاشق خودش بودم و کُل خانوادهاش؛ لعنتیهای دوستداشتنی، همهشان زیبا و خوشتیپ و شیکپوش. به خانه ما که میآمدند، حالم عوض میشد. نه که عاشق باشم نه، بچه ده یازده ساله از عشق چه میفهمد؟
فقط مثلا یادم هست یک بار مدادرنگی بیستوچهار رنگی را که دوست پدرم از آلمان برای سال تحصیلیام آورده بود، نوی نو نگه داشتم تا عید که آنها آمدند و هدیه کردم به او که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان...
یک بار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشتبام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون - فکر کنم - نِل را تا انتها ببیند.
این بار؛ اما داستان فرق میکرد. دیشب به من - فقط به من - گفته بود برای صبحانه حلیم و نان بربری دوست دارد و بیوقت هم آمده بودند، وسط زمستان؛ زمستان برفی اوایل دههی شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر؛ او، دو سال از من کوچکتر بود.
هرکاری که کردم خوابم نبرد، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم - قابلمه جان راستی هنوز با ماست! - و زدم به دل کوچه، به سمت فتح حلیم و بربری، هوا تاریک بود هنوز؛ اما کم نیاوردم. رفتم تا رسیدم به حلیمی، بسته بود. با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز میشود.
بچه یازده دوازده ساله شعورش نمیرسید آن وقتها که نانوایی و حلیم دیرتر باز میشوند! خلاصه، در صبح برفی با دستهای یخزده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت! نان و حلیم بالاخره مهیا شد و برگشتم. وقتی رسیدم خانه، رفتهبودند. اول صبح رفتهبودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان. اصلا نفهمیده بودند من نیستم. هیچکس نفهمیدهبود. خستگیاش به تنم ماند.
خیلی سخت است که محبت کنی، سختی بکشی، دستهایت یخ کند، پاهایت از سرما بیحس شود، قابلمهی داغ را با خودت تا خانه بیاوری، نان داغ را روی دستانت هی اینرو آنرو کنی تا دستت نسوزد؛ ولی نبیند آن که باید...
وقتی تلاش میکنی برای حال خوب کسی و نمیبیند، خستگیاش به تنت میماند... همین.
#چیستا_یثربی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
خاطرهای زمستانی
من عاشق خودش بودم و کُل خانوادهاش؛ لعنتیهای دوستداشتنی، همهشان زیبا و خوشتیپ و شیکپوش. به خانه ما که میآمدند، حالم عوض میشد. نه که عاشق باشم نه، بچه ده یازده ساله از عشق چه میفهمد؟
فقط مثلا یادم هست یک بار مدادرنگی بیستوچهار رنگی را که دوست پدرم از آلمان برای سال تحصیلیام آورده بود، نوی نو نگه داشتم تا عید که آنها آمدند و هدیه کردم به او که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان...
یک بار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشتبام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون - فکر کنم - نِل را تا انتها ببیند.
این بار؛ اما داستان فرق میکرد. دیشب به من - فقط به من - گفته بود برای صبحانه حلیم و نان بربری دوست دارد و بیوقت هم آمده بودند، وسط زمستان؛ زمستان برفی اوایل دههی شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر؛ او، دو سال از من کوچکتر بود.
هرکاری که کردم خوابم نبرد، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم - قابلمه جان راستی هنوز با ماست! - و زدم به دل کوچه، به سمت فتح حلیم و بربری، هوا تاریک بود هنوز؛ اما کم نیاوردم. رفتم تا رسیدم به حلیمی، بسته بود. با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز میشود.
بچه یازده دوازده ساله شعورش نمیرسید آن وقتها که نانوایی و حلیم دیرتر باز میشوند! خلاصه، در صبح برفی با دستهای یخزده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت! نان و حلیم بالاخره مهیا شد و برگشتم. وقتی رسیدم خانه، رفتهبودند. اول صبح رفتهبودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان. اصلا نفهمیده بودند من نیستم. هیچکس نفهمیدهبود. خستگیاش به تنم ماند.
خیلی سخت است که محبت کنی، سختی بکشی، دستهایت یخ کند، پاهایت از سرما بیحس شود، قابلمهی داغ را با خودت تا خانه بیاوری، نان داغ را روی دستانت هی اینرو آنرو کنی تا دستت نسوزد؛ ولی نبیند آن که باید...
وقتی تلاش میکنی برای حال خوب کسی و نمیبیند، خستگیاش به تنت میماند... همین.
#چیستا_یثربی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شود زیباییت تکرار از عشق
گلِ لبخند تو بسیار از عشق
دلت لبریز از شور ِ محبت
تمام جمعهات سرشار ازعشق
#دکترنصرتالهصادقلو
صبح آدینه زمستانی تان پر از عطرعشق ومهربانی باد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
گلِ لبخند تو بسیار از عشق
دلت لبریز از شور ِ محبت
تمام جمعهات سرشار ازعشق
#دکترنصرتالهصادقلو
صبح آدینه زمستانی تان پر از عطرعشق ومهربانی باد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
زادروز پژوهشگر شاخص و بلند آوازهی ایران زمین
حضرت استاد #مجتبی_مینوی
۱۹بهمن ۱۲۸۱
۷بهمن ۱۳۵۵
...هیچکس نمیگوید که تمام ترجمهها و انشاها به زبان سادهی عوامانه باشد و شعر شکسپیر را چنان نقل کنید که نانوای بیسواد هم بفهمد! همچنین نمیگوییم که زبان و سبک انشای ابوالفضل بیهقی را برای اخبار جراید بهکار ببرید. تفننات ادبی و سادهنویسی هر یک جای خود را دارد و برای هر مقامی مقالی شایسته است. همچنین نمیگوییم که همان لغاتی که نهصد سال پیش داشتیم برای حوائج امروزی ما کافیست. خیر، بهواسطهی ترقی و توسعهی علوم و معارف و آشنایی ما با تمدن و فرهنگ وسیع اروپا و تغییری که در اوضاع زندگانی ما حاصل شده، امروزه قریب به چهارپنجهزار لغت تازه میخواهیم. میدانم که آن کسانی که تمام حوائج زندگیشان را در شبانهروز با سیصد لغت برآورده میکنند، معنی این حرف را نمیفهمند، ولی کسانی که با علم و ادبیات و خواندن و نوشتن سروکار دارند تصدیق میکنند که ما شاید هم محتاج به دههزار لغت جدید باشیم. کشفیات و اختراعات تازهای هم که میشود، موجب میشود روزبهروز بر این عدد افزوده شود. باید نویسندگان و اهل فضل و علم و کسانی که ذوق سلیم و معرفت و صلاحیت وضع لغت را دارند متصل کلمات و تعبیرات و اصطلاحاتی را که مورد نیاز است پیشنهاد کنند تا ملت ایران و فارسیزبانان دیگر هر یک از آن لغات را که به ذهن خود و طبیعت زبان فارسی موافق و صحیح یافتند قبول کنند و متداول شود.
تا چندی پیش رویهی لغتسازی ما این بود که ببینیم بیسوادهای ترک و عرب فلان اصطلاح و لغت فرانسوی و انگلیسی را چطور ترجمه کردهاند. همان را بگیریم و عینا بهکار ببریم. حالا مد شده است که همان اصطلاحات را دوباره ترجمه کنیم به کلماتی که به قول خودمان فارسی سره است، و اگر کسی اعتراض کند به او نسبت بیذوقی بدهیم و تهمت کهنهپرستی و تعصب عربی ببندیم...
#مجتبی_مینوی
#مجلهی_سخن
سال دوم، شمارهی 11 و 12
دی و بهمن 1324
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
حضرت استاد #مجتبی_مینوی
۱۹بهمن ۱۲۸۱
۷بهمن ۱۳۵۵
...هیچکس نمیگوید که تمام ترجمهها و انشاها به زبان سادهی عوامانه باشد و شعر شکسپیر را چنان نقل کنید که نانوای بیسواد هم بفهمد! همچنین نمیگوییم که زبان و سبک انشای ابوالفضل بیهقی را برای اخبار جراید بهکار ببرید. تفننات ادبی و سادهنویسی هر یک جای خود را دارد و برای هر مقامی مقالی شایسته است. همچنین نمیگوییم که همان لغاتی که نهصد سال پیش داشتیم برای حوائج امروزی ما کافیست. خیر، بهواسطهی ترقی و توسعهی علوم و معارف و آشنایی ما با تمدن و فرهنگ وسیع اروپا و تغییری که در اوضاع زندگانی ما حاصل شده، امروزه قریب به چهارپنجهزار لغت تازه میخواهیم. میدانم که آن کسانی که تمام حوائج زندگیشان را در شبانهروز با سیصد لغت برآورده میکنند، معنی این حرف را نمیفهمند، ولی کسانی که با علم و ادبیات و خواندن و نوشتن سروکار دارند تصدیق میکنند که ما شاید هم محتاج به دههزار لغت جدید باشیم. کشفیات و اختراعات تازهای هم که میشود، موجب میشود روزبهروز بر این عدد افزوده شود. باید نویسندگان و اهل فضل و علم و کسانی که ذوق سلیم و معرفت و صلاحیت وضع لغت را دارند متصل کلمات و تعبیرات و اصطلاحاتی را که مورد نیاز است پیشنهاد کنند تا ملت ایران و فارسیزبانان دیگر هر یک از آن لغات را که به ذهن خود و طبیعت زبان فارسی موافق و صحیح یافتند قبول کنند و متداول شود.
تا چندی پیش رویهی لغتسازی ما این بود که ببینیم بیسوادهای ترک و عرب فلان اصطلاح و لغت فرانسوی و انگلیسی را چطور ترجمه کردهاند. همان را بگیریم و عینا بهکار ببریم. حالا مد شده است که همان اصطلاحات را دوباره ترجمه کنیم به کلماتی که به قول خودمان فارسی سره است، و اگر کسی اعتراض کند به او نسبت بیذوقی بدهیم و تهمت کهنهپرستی و تعصب عربی ببندیم...
#مجتبی_مینوی
#مجلهی_سخن
سال دوم، شمارهی 11 و 12
دی و بهمن 1324
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
بهجای:
بیان داشت
بگوییم:
بیان کرد
بهجای
اظهار داشت
بگوییم:
اظهار کرد
🔸 استفادۀ نادرست از مصدر «داشتن» بهدلیل گرتهبرداری
🔹نامنویسی کارگاه زمستانه هم آغاز شد. نشانی نامنویسی:
https://www.tgoop.com/bonyad_ferdowsi_tous
با #زین_قند_پارسی همراه شویم و هر روز یک نکتۀ ویرایشی بیاموزیم.
#استادعلیرضاحیدری
@qande_parsi
https://www.tgoop.com/qande_parsi
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
بهجای:
بیان داشت
بگوییم:
بیان کرد
بهجای
اظهار داشت
بگوییم:
اظهار کرد
🔸 استفادۀ نادرست از مصدر «داشتن» بهدلیل گرتهبرداری
🔹نامنویسی کارگاه زمستانه هم آغاز شد. نشانی نامنویسی:
https://www.tgoop.com/bonyad_ferdowsi_tous
با #زین_قند_پارسی همراه شویم و هر روز یک نکتۀ ویرایشی بیاموزیم.
#استادعلیرضاحیدری
@qande_parsi
https://www.tgoop.com/qande_parsi
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
بنیاد فردوسی مشهد
نشاني: مشهد، بلوارملاصدرا، بین ملاصدرا ١٠ و ١٢، ساختمان مهدی، واحد ٣٠٥
#خاطرهنگاری
🌾
"قصاب و طلاب"
هفت و نیم صبحِ نوزده بهمن ۱۴۰۱، بارش خوبی آمده بود. برف، برق می زد.
خیابان ها خلوت بودند تک و توکی مغازه ها باز بودند و دانش آموزانی از گوشه و کنار راهی مدارس می شدند.
یک گله ی بزرگ از یگانِ سگان از خیابان ها می گذشتند و تعداد زیادشان توجه همه ی رهگذران و عابران را بخود جلب میکردند.
از جلو بانکِ انصار، کنار انبار، که گذر میکردم، مردی قصاب با آب و تاب به چند نفر دیگر میگفت این سگان هر بچه یی را بگیرند درجا می رُبند و میخورند این معلما چقدر بی خیال و خِردند! یکی از آنان عرضه ندارد عرصه را بر شهردار تنگ بدارَد و این چالش را چاره دارَد!
آن بدنامِ نامَرام، بسی داد مدرسانِ خوشنام را دُشنام.
نزدیکش رفتم، گفتم خالو! مگر معلم موظف این کارا ست؟!
معلم را داری دگر به بار است
تو که هستی؟ که چنین مَستی!
آهای قصاب، ترا چه دخل به مکتب و کتاب؟!
از پخشِ فاحشِ بدگویی
اصلا نگرفت فاصل، با تندخویی.
آنچه از سمومِ مذموم به فکرش رسید جمله چون پیچک بر ریاحینِ منظرِ معلمین پیچید!
ابتدا خرِخسارت در میدان جسارت بر کویِ خُسروان، چنان راند به گونه ایکه خُسران را محلِ جبران ابدا نماند.
چنین پایه از وقاحتِ بی دلیل که هیچی در آن نبود، دخیل!
بنده حتی مشتری وی بودم و در ارائه ادب و ارادت و احترام کوتاهی ننموده بودم. برمن باورِ آنچه می شنیدم دشوار بود چون سنگ از پسِ دیوار بود....
مدام اندرزِ پر ارزِ وزیرِ نوشیروان؛
همان بزرگمهر شاد روان را آویزه ی گوش داشتم و از تلافی درین تلاقی برحذر میداشتم که:
"دانا از نادان می گُریزد،
نه آنکه در وی بیاویزد...."
لیک این غدار، همچنان بر مدارِ بی شرمی می راند و در غبار بی مروتی می ماند....
جان به لب رسید و بارِ آنهمه خِفّت بیش نتوانست کشید،
گفتم چه گلایه از تو
چه تفاوت بینِ آن گلّه و تو؟!
سگان محصلان را می گزند و تو معلمان را...
بیش چیزی نگفتم، بعدِ کامروایی
راهِ نانوایی در پیش گرفتم.
"محمدامین سنایی"
🌾
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
🌾
"قصاب و طلاب"
هفت و نیم صبحِ نوزده بهمن ۱۴۰۱، بارش خوبی آمده بود. برف، برق می زد.
خیابان ها خلوت بودند تک و توکی مغازه ها باز بودند و دانش آموزانی از گوشه و کنار راهی مدارس می شدند.
یک گله ی بزرگ از یگانِ سگان از خیابان ها می گذشتند و تعداد زیادشان توجه همه ی رهگذران و عابران را بخود جلب میکردند.
از جلو بانکِ انصار، کنار انبار، که گذر میکردم، مردی قصاب با آب و تاب به چند نفر دیگر میگفت این سگان هر بچه یی را بگیرند درجا می رُبند و میخورند این معلما چقدر بی خیال و خِردند! یکی از آنان عرضه ندارد عرصه را بر شهردار تنگ بدارَد و این چالش را چاره دارَد!
آن بدنامِ نامَرام، بسی داد مدرسانِ خوشنام را دُشنام.
نزدیکش رفتم، گفتم خالو! مگر معلم موظف این کارا ست؟!
معلم را داری دگر به بار است
تو که هستی؟ که چنین مَستی!
آهای قصاب، ترا چه دخل به مکتب و کتاب؟!
از پخشِ فاحشِ بدگویی
اصلا نگرفت فاصل، با تندخویی.
آنچه از سمومِ مذموم به فکرش رسید جمله چون پیچک بر ریاحینِ منظرِ معلمین پیچید!
ابتدا خرِخسارت در میدان جسارت بر کویِ خُسروان، چنان راند به گونه ایکه خُسران را محلِ جبران ابدا نماند.
چنین پایه از وقاحتِ بی دلیل که هیچی در آن نبود، دخیل!
بنده حتی مشتری وی بودم و در ارائه ادب و ارادت و احترام کوتاهی ننموده بودم. برمن باورِ آنچه می شنیدم دشوار بود چون سنگ از پسِ دیوار بود....
مدام اندرزِ پر ارزِ وزیرِ نوشیروان؛
همان بزرگمهر شاد روان را آویزه ی گوش داشتم و از تلافی درین تلاقی برحذر میداشتم که:
"دانا از نادان می گُریزد،
نه آنکه در وی بیاویزد...."
لیک این غدار، همچنان بر مدارِ بی شرمی می راند و در غبار بی مروتی می ماند....
جان به لب رسید و بارِ آنهمه خِفّت بیش نتوانست کشید،
گفتم چه گلایه از تو
چه تفاوت بینِ آن گلّه و تو؟!
سگان محصلان را می گزند و تو معلمان را...
بیش چیزی نگفتم، بعدِ کامروایی
راهِ نانوایی در پیش گرفتم.
"محمدامین سنایی"
🌾
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
" نامه"
نامههایمان چه شد
یادت میآید
پرسیده بودم حالت خوب است؟
و تو جواب نداده بودی؟
با خودم گقتم
جواب نامهها دیر میآید
یادت میآید
دختران روستای بالادست ما
نامههایشان را برای پسرهای پایین دست
به آب رود میدادند؟
گفته بودی آن را در نایلون سیاهی بپیچم
به آب میزنی و آن میگیری
چه میدانستیم که آب
مامور پست نیست
که دقیقا نامه را به دست صاحبش بدهد
شاید چند قدم آن طرفتر
یا شاید با یک روز فاصله
آن را به کس دیگری بدهد
وقتی پدرم به خانه آمد
فهمیدم نامه به دستت نرسیده است
چون آن شب با خنده آن را برای مادر میخواند
بیچاره پدر
چه میدانست وقتی
بر پدر و مادر دخترکی که نامه را نوشته
لعنت میفرستد
دارد به خودش شلیک میکند
راستی نامههایمان چه شد؟
هنوز که هنوز است میخواهم بدانم حالت چطور است.
نامههای من
پروین اکبریان ایلامی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
نامههایمان چه شد
یادت میآید
پرسیده بودم حالت خوب است؟
و تو جواب نداده بودی؟
با خودم گقتم
جواب نامهها دیر میآید
یادت میآید
دختران روستای بالادست ما
نامههایشان را برای پسرهای پایین دست
به آب رود میدادند؟
گفته بودی آن را در نایلون سیاهی بپیچم
به آب میزنی و آن میگیری
چه میدانستیم که آب
مامور پست نیست
که دقیقا نامه را به دست صاحبش بدهد
شاید چند قدم آن طرفتر
یا شاید با یک روز فاصله
آن را به کس دیگری بدهد
وقتی پدرم به خانه آمد
فهمیدم نامه به دستت نرسیده است
چون آن شب با خنده آن را برای مادر میخواند
بیچاره پدر
چه میدانست وقتی
بر پدر و مادر دخترکی که نامه را نوشته
لعنت میفرستد
دارد به خودش شلیک میکند
راستی نامههایمان چه شد؟
هنوز که هنوز است میخواهم بدانم حالت چطور است.
نامههای من
پروین اکبریان ایلامی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
شوق نوشتن
هیچگاه تاولهای کف دستم از خطکش و شیلنگهای ناظم و معلمهایی که بارها مرا در مدرسه به جرم نوشتن نامههای عاشقانه برای دوستان و همکلاسیهای عاشقم میگرفتند، مرا از شوق نوشتن باز نداشت.
معلمانی که همه چیز میدیدند غیر از استعداد خوب نوشتن در یک دانشآموز را!
بارها حیاط بزرگ مدرسه را به جای فراش مدرسه جارو زدم؛ بلکه تنبیه بشوم و دگر ننویسم، نمیدانم وقتی ناظم مدرسه از پشت پنجرهی دفتر، مرا نظاره میکرد با خودش به چه چیزی فکر میکرد؛ اما من همانگونه که جارو را به روی زمین میکشیدم به متن و موضوع جدیدی فکر میکردم و چگونه زیبا و بهتر بنویسم.
#آرش_رجبیزاده
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شوق نوشتن
هیچگاه تاولهای کف دستم از خطکش و شیلنگهای ناظم و معلمهایی که بارها مرا در مدرسه به جرم نوشتن نامههای عاشقانه برای دوستان و همکلاسیهای عاشقم میگرفتند، مرا از شوق نوشتن باز نداشت.
معلمانی که همه چیز میدیدند غیر از استعداد خوب نوشتن در یک دانشآموز را!
بارها حیاط بزرگ مدرسه را به جای فراش مدرسه جارو زدم؛ بلکه تنبیه بشوم و دگر ننویسم، نمیدانم وقتی ناظم مدرسه از پشت پنجرهی دفتر، مرا نظاره میکرد با خودش به چه چیزی فکر میکرد؛ اما من همانگونه که جارو را به روی زمین میکشیدم به متن و موضوع جدیدی فکر میکردم و چگونه زیبا و بهتر بنویسم.
#آرش_رجبیزاده
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
♥️خاطره نویسی💜
فایدههای نوشتن خاطرات روزانه:
🔹 خاطرهنویسی یک نوع درمان ذهن است.
🔹 خاطرهنویسی به خودشناسی کمک میکند.
🔹 خاطرهنویسی استرس را کاهش میدهد و به
مشکلات جسمی کمک میکند.
🔹 خاطرهنویسی نوعی از مراقبه است.
📕#انجمن_ادبی_آموزشی_نامگ
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
فایدههای نوشتن خاطرات روزانه:
🔹 خاطرهنویسی یک نوع درمان ذهن است.
🔹 خاطرهنویسی به خودشناسی کمک میکند.
🔹 خاطرهنویسی استرس را کاهش میدهد و به
مشکلات جسمی کمک میکند.
🔹 خاطرهنویسی نوعی از مراقبه است.
📕#انجمن_ادبی_آموزشی_نامگ
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
✅انواع زبان از نظر ارزش ادبی
💠تعریف زبان:
زبان وسیلهی بیان تفکر است و غالباً برای انتقال فکر کسی به دیگری به کار میرود. این انتقال ممکن است به وسیلهی گفتن، نوشتن، اشاره و یا لمس انجام شود.
💠انواع زبان
زبان از لحاظ ارزش ادبی به سه قسمت می شود:
١_ زبان ادبی: که زبان شاعران و نویسندگان است و در آن هنرنماییهای ادبی بسیار به کار میرود. نظم و نثر قدیم فارسی نمونهی درخشانی از زبان ادبی است.
٢_ زبان گفتگو: که زبان صحبت افراد تحصیل کرده است و اگر چه فاقد هنرنماییهای ادبی است، ولی باید در حال سادگی بیغلط باشد. در زبان گفتگو همیشه صرفه جویی به کار میرود. نویسندگان معمولاً در نوشتن زبان ادبی به کار میبرند و در صحبت زبان گفتگو.
٣_ زبان عامیانه: که زبان مردم تحصیل نکرده و عامی است و شامل لغتهای غلط یا نیمه غلطی است که در دو زبان دیگر نباید دیده شود، علاوه بر این دارای غلطهای صرفی و نحوی نیز هست. گاه در زبان عامیانه لغات بسیار اصیل نیز یافت میشود که باید آنها را با به کار بردن ادبی زنده کرد.
✅طبقهبندی زبانهای جهان
زبانشناسان زبانهای جهان را به سه دستهی زیر تقسیم کردهاند:
۱- زبانهای یک هجائی (تک هجایی)
در این زبانها کلمات فقط از یک هجای تغییرناپذیر درست شدهاند. یعنی نه ریشهی کلمه تغییر میکند و نه بدان پیشوند یا پسوندی متصل میشود. این زبانها در حالت ابتدایی باقی ماندهاند، مثل: زبانهای چینی، تبتی و سیامی.
۲- زبانهای التصاقی (پیوندی)
در این زبانها کلمات از یک یا چند هجای تغییرناپذیر درست شدهاند، ولی میتواند به هم بچسبند یا پیشوند و پسوندی بگیرند تا معنی نوی به دست آید، مثل: زبانهای فنلاندی، ترکی، مغولی، تاتاری، ژاپنی و کرهای.
۳- زبانهای منصرف (صرفی)
در این زبانها کلمات از یک یا چند هجای تغییرپذیر درست شده اند. یعنی ریشهی کلمهها برعکس زبانهای بالا تغییر می کند و به صورت های مختلف در میآید. علاوه بر این پیوند پیشوند و پسوند با کلمهها در این زبانها فراوان است. زبانهای مهم دنیا از این نوعند، مثل زبانهای هندی، ایرانی، یونانی، لاتین، ژرمنی، اسلاوی، ارمنی و سامی.
💠زبان فارسی
١_فارسی دری زبانی است که در ایران، افغانستان، تاجیکستان، قسمتی از هندوستان، ترکستان، قفقاز و عراق بدان صحبت می.کنند. زبان فارسی دری به جا ماندهی زبانهای قدیمی آریانا زمین است.
٢_فارسی باستان
فارسی باستان (پارسی کهن) زبانی است که در زمان هخامنشیان بدان صحبت کرده اند و سنگ نبشتههای بیستون، الوند و تخت جمشید بدان زبان است. خط این زبان را میخی نامند، زیرا شبیه به میخ است و از چپ به راست نوشته میشده است.
٣_فارسی میانه
فارسی میانه که آن را پهلوی هم میخوانند، بخصوص در زمان اشکانیان معمول بوده است و به دو قسمت میشود، یکی پهلوی اشکانی (پارتی) و دیگری پهلوی ساسانی. خط این زبان را نیز پهلوی نامند. پهلوی در شمال شرق ایران معمول بوده است و از راست به چپ نوشته میشده است.
۴_فارسی دری
فارسی دری در زمان ساسانیان در مشرق و جنوب ایران به خصوص در پایتخت آنان مدائن معمول بوده است و پس از ورود اسلام به ایران به تدریج تغییراتی در آن داده شده است و به صورت زبان بعد از اسلام ایران در آمده و از نیمه دوم قرن سوم هجری تا به حال ادامه دارد.
چندی پس از ورود اسلام به ایران کم کم لغتهای عربی به مقدار کم وارد زبان فارسی شدند، چنان که در قدیمیترین کتابهای فارسی تعداد لغتهای عربی از پنج درصد تجاوز نمیکند. ولی در دورههای بعد نویسندگان فارسی لغتهای عربی فراوانی وارد زبان فارسی کردند، به حدی که در دورههای بعد در بعضی از کتابهای قدیمی تعداد آنها به بیش از شصد درصد رسید.
فارسی دری با اختلافات کمی همان زبان فرس قدیم و میانه است ولی خط به عللی که مهمتر از همه ارتباط با مذهب میباشد هنوز عربی است. به عبارت دیگر همان خصوصیاتی که در نوشتن یک آیه از قرآن کریم یا یک جمله عربی به کار میرود ما در نوشتن یک شعر یا یک جمله فارسی نیز بکار میبریم:
1- از راست به چپ مینویسیم.
2- متصل و منفصل است.
3- هر حرف نماینده چند صدا است.
4- حروف آن بعضی نقطهدار و بعضی بینقطه است.
📕آیین نگارش زبان فارسی
#مهناز_ملکیریزی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
💠تعریف زبان:
زبان وسیلهی بیان تفکر است و غالباً برای انتقال فکر کسی به دیگری به کار میرود. این انتقال ممکن است به وسیلهی گفتن، نوشتن، اشاره و یا لمس انجام شود.
💠انواع زبان
زبان از لحاظ ارزش ادبی به سه قسمت می شود:
١_ زبان ادبی: که زبان شاعران و نویسندگان است و در آن هنرنماییهای ادبی بسیار به کار میرود. نظم و نثر قدیم فارسی نمونهی درخشانی از زبان ادبی است.
٢_ زبان گفتگو: که زبان صحبت افراد تحصیل کرده است و اگر چه فاقد هنرنماییهای ادبی است، ولی باید در حال سادگی بیغلط باشد. در زبان گفتگو همیشه صرفه جویی به کار میرود. نویسندگان معمولاً در نوشتن زبان ادبی به کار میبرند و در صحبت زبان گفتگو.
٣_ زبان عامیانه: که زبان مردم تحصیل نکرده و عامی است و شامل لغتهای غلط یا نیمه غلطی است که در دو زبان دیگر نباید دیده شود، علاوه بر این دارای غلطهای صرفی و نحوی نیز هست. گاه در زبان عامیانه لغات بسیار اصیل نیز یافت میشود که باید آنها را با به کار بردن ادبی زنده کرد.
✅طبقهبندی زبانهای جهان
زبانشناسان زبانهای جهان را به سه دستهی زیر تقسیم کردهاند:
۱- زبانهای یک هجائی (تک هجایی)
در این زبانها کلمات فقط از یک هجای تغییرناپذیر درست شدهاند. یعنی نه ریشهی کلمه تغییر میکند و نه بدان پیشوند یا پسوندی متصل میشود. این زبانها در حالت ابتدایی باقی ماندهاند، مثل: زبانهای چینی، تبتی و سیامی.
۲- زبانهای التصاقی (پیوندی)
در این زبانها کلمات از یک یا چند هجای تغییرناپذیر درست شدهاند، ولی میتواند به هم بچسبند یا پیشوند و پسوندی بگیرند تا معنی نوی به دست آید، مثل: زبانهای فنلاندی، ترکی، مغولی، تاتاری، ژاپنی و کرهای.
۳- زبانهای منصرف (صرفی)
در این زبانها کلمات از یک یا چند هجای تغییرپذیر درست شده اند. یعنی ریشهی کلمهها برعکس زبانهای بالا تغییر می کند و به صورت های مختلف در میآید. علاوه بر این پیوند پیشوند و پسوند با کلمهها در این زبانها فراوان است. زبانهای مهم دنیا از این نوعند، مثل زبانهای هندی، ایرانی، یونانی، لاتین، ژرمنی، اسلاوی، ارمنی و سامی.
💠زبان فارسی
١_فارسی دری زبانی است که در ایران، افغانستان، تاجیکستان، قسمتی از هندوستان، ترکستان، قفقاز و عراق بدان صحبت می.کنند. زبان فارسی دری به جا ماندهی زبانهای قدیمی آریانا زمین است.
٢_فارسی باستان
فارسی باستان (پارسی کهن) زبانی است که در زمان هخامنشیان بدان صحبت کرده اند و سنگ نبشتههای بیستون، الوند و تخت جمشید بدان زبان است. خط این زبان را میخی نامند، زیرا شبیه به میخ است و از چپ به راست نوشته میشده است.
٣_فارسی میانه
فارسی میانه که آن را پهلوی هم میخوانند، بخصوص در زمان اشکانیان معمول بوده است و به دو قسمت میشود، یکی پهلوی اشکانی (پارتی) و دیگری پهلوی ساسانی. خط این زبان را نیز پهلوی نامند. پهلوی در شمال شرق ایران معمول بوده است و از راست به چپ نوشته میشده است.
۴_فارسی دری
فارسی دری در زمان ساسانیان در مشرق و جنوب ایران به خصوص در پایتخت آنان مدائن معمول بوده است و پس از ورود اسلام به ایران به تدریج تغییراتی در آن داده شده است و به صورت زبان بعد از اسلام ایران در آمده و از نیمه دوم قرن سوم هجری تا به حال ادامه دارد.
چندی پس از ورود اسلام به ایران کم کم لغتهای عربی به مقدار کم وارد زبان فارسی شدند، چنان که در قدیمیترین کتابهای فارسی تعداد لغتهای عربی از پنج درصد تجاوز نمیکند. ولی در دورههای بعد نویسندگان فارسی لغتهای عربی فراوانی وارد زبان فارسی کردند، به حدی که در دورههای بعد در بعضی از کتابهای قدیمی تعداد آنها به بیش از شصد درصد رسید.
فارسی دری با اختلافات کمی همان زبان فرس قدیم و میانه است ولی خط به عللی که مهمتر از همه ارتباط با مذهب میباشد هنوز عربی است. به عبارت دیگر همان خصوصیاتی که در نوشتن یک آیه از قرآن کریم یا یک جمله عربی به کار میرود ما در نوشتن یک شعر یا یک جمله فارسی نیز بکار میبریم:
1- از راست به چپ مینویسیم.
2- متصل و منفصل است.
3- هر حرف نماینده چند صدا است.
4- حروف آن بعضی نقطهدار و بعضی بینقطه است.
📕آیین نگارش زبان فارسی
#مهناز_ملکیریزی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
سپیده محو زیبایی ست با تو
معطر از گل چایی ست با تو
شروع شنبه نامت را نوشتم
تمام هفته رویایی ست با تو
#شهراد_ميدرى
صبح اولین روزهفته تان پرازخیروزیبایی، دلتان معطرازنام خداباد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
معطر از گل چایی ست با تو
شروع شنبه نامت را نوشتم
تمام هفته رویایی ست با تو
#شهراد_ميدرى
صبح اولین روزهفته تان پرازخیروزیبایی، دلتان معطرازنام خداباد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
#خاطرهنگاری
زاد روز
#مهرداداوستا
خاطره نگاری یوسفعلی میرشکاک از مهرداد اوستا
استاد اوستا به همان اندازه که از حیث ظاهر جذاب و دلنشین بود، از حیث باطن نیز چنین بود. در هر جمعی حتی اگر یکسره خاموش میماند، تاثیر بیشتری بر دیگران میگذاشت. «آنی» داشت که در هیچ شاعر یا سخنور یا هنرآفرینی ندیده-ام. علاوه بر دانش گسترده در ادب و حکمت شرق و غرب، ویژگیهایی داشت که در میان شاعر جماعت، حکم «النادر کالمعدوم» دارد. گویی از مهر و متانت و ملایمت و رافت سرشته شدهاست. هر اندازه آشنایی ما با آن یگانهی روزگار بیشتر شد، ویژگیهای منحصر به فرد وی بیشتر متجلی میشد و فریفتگی ما نسبت به وی افزونتر. من که طبق معمول دلباخته بودم، همان اوایل آشنایی با استاد به خود جرات دادم و در نادرهی بحر عروض (مفعول فاعلات مفاعیل فع)، قصیدهای عاشقانه گفتم که درحقیقت استقبال از استاد بود.
▫️استاد پیش از این مرا به داشتن «شراب خانگی» و «تیرانا» مفتخر کرده و با خط خوش و نازنین خویش، این هیچکس را نواخته بود و جا دارد که اعتراف کنم تاثیر تیرانا بر نثر من، کم از تاثیر «جلال آل احمد» نبوده و هر جا که قلم من به باستانگرایی (آرکاییسم) رو میکند، وامدار تیراناست. فارغ از اینکه قلمرو اندیشهی من با غور در این کتاب گسترشی یافت که پیش از آن قابل تصور نبود، من از تیرانا و نویسندهاش آموختم که میتوان همزمان در افق گذشته و حال نگریست و آشنایی با هنر و ادبیات فرنگان، نباید به رفض مواریث نیاکان بینجامد.
▪️یکی از ویژگیهای استاد اوستا این بود که هرکس هرگونه شعری میخواند، مورد تشویق ایشان قرار میگرفت. یک بار به خود جرات دادم و به ایشان عرض کردم: «استاد! شما همه را تحسین میکنید و هیچکس به این نحو متوجهی ضعف کارش نخواهد شد.» آن بزرگوار با مهربانی و ملایمت گفت: «من هم در جوانی مثل تو تند و تیز نقد میکردم و همه را از خودم میآزردم. بعدها دریافتم که شعر هر شاعری مثل بچهاش میماند و هر کسی بچهاش را دوست میدارد. تو نیز روزی خواهی فهمید که نقد شعر، به شکستن دل بندگان خدا نمیارزد.» من با اینکه سر فرود آوردم و ظاهرا تسلیم شدم، قلبا زیر بار نرفتم و سالها دل شکنی کردم. اما چند سالی است که دلم رضا نمیدهد به صراحت حاصل ذوق کسی را انکار کنم. آدم تا پیر نشود، حکمت تسامح پیران را در نمییابد.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
زاد روز
#مهرداداوستا
خاطره نگاری یوسفعلی میرشکاک از مهرداد اوستا
استاد اوستا به همان اندازه که از حیث ظاهر جذاب و دلنشین بود، از حیث باطن نیز چنین بود. در هر جمعی حتی اگر یکسره خاموش میماند، تاثیر بیشتری بر دیگران میگذاشت. «آنی» داشت که در هیچ شاعر یا سخنور یا هنرآفرینی ندیده-ام. علاوه بر دانش گسترده در ادب و حکمت شرق و غرب، ویژگیهایی داشت که در میان شاعر جماعت، حکم «النادر کالمعدوم» دارد. گویی از مهر و متانت و ملایمت و رافت سرشته شدهاست. هر اندازه آشنایی ما با آن یگانهی روزگار بیشتر شد، ویژگیهای منحصر به فرد وی بیشتر متجلی میشد و فریفتگی ما نسبت به وی افزونتر. من که طبق معمول دلباخته بودم، همان اوایل آشنایی با استاد به خود جرات دادم و در نادرهی بحر عروض (مفعول فاعلات مفاعیل فع)، قصیدهای عاشقانه گفتم که درحقیقت استقبال از استاد بود.
▫️استاد پیش از این مرا به داشتن «شراب خانگی» و «تیرانا» مفتخر کرده و با خط خوش و نازنین خویش، این هیچکس را نواخته بود و جا دارد که اعتراف کنم تاثیر تیرانا بر نثر من، کم از تاثیر «جلال آل احمد» نبوده و هر جا که قلم من به باستانگرایی (آرکاییسم) رو میکند، وامدار تیراناست. فارغ از اینکه قلمرو اندیشهی من با غور در این کتاب گسترشی یافت که پیش از آن قابل تصور نبود، من از تیرانا و نویسندهاش آموختم که میتوان همزمان در افق گذشته و حال نگریست و آشنایی با هنر و ادبیات فرنگان، نباید به رفض مواریث نیاکان بینجامد.
▪️یکی از ویژگیهای استاد اوستا این بود که هرکس هرگونه شعری میخواند، مورد تشویق ایشان قرار میگرفت. یک بار به خود جرات دادم و به ایشان عرض کردم: «استاد! شما همه را تحسین میکنید و هیچکس به این نحو متوجهی ضعف کارش نخواهد شد.» آن بزرگوار با مهربانی و ملایمت گفت: «من هم در جوانی مثل تو تند و تیز نقد میکردم و همه را از خودم میآزردم. بعدها دریافتم که شعر هر شاعری مثل بچهاش میماند و هر کسی بچهاش را دوست میدارد. تو نیز روزی خواهی فهمید که نقد شعر، به شکستن دل بندگان خدا نمیارزد.» من با اینکه سر فرود آوردم و ظاهرا تسلیم شدم، قلبا زیر بار نرفتم و سالها دل شکنی کردم. اما چند سالی است که دلم رضا نمیدهد به صراحت حاصل ذوق کسی را انکار کنم. آدم تا پیر نشود، حکمت تسامح پیران را در نمییابد.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
کدام لاستیک پنچر شد؟
چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.
بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرویمان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم ، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم و ... »
استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند.
آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند ، سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.
بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرویمان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم ، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم و ... »
استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند.
آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند ، سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
برف نو
برف نو
سلام، سلام!
بنشین
خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی _ای امید سپید!
همه آلود گیست این ایام
#احمدشاملو
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
برف نو
سلام، سلام!
بنشین
خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی _ای امید سپید!
همه آلود گیست این ایام
#احمدشاملو
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
خودنویس شو!
روی سخنم با کسانی است که علاقه به نوشتن دارند؛ اما...
حتما این جمله را بارها شنیدهاید همه نویسنده یا شاعر شدهاند، هیچوقت اهمیت ندهید چون کسانی که میگویند یا حسود هستند میترسند جایشان گرفته شود که چنین نخواهد شد یا بهخاطر منافعشان از قلم و نوشتن هراسانند یا بر اثر عادت تکرار میکنند.
پس بنویسید که نوشتن حس خوب و آرامشبخشی به شما میدهد و موجب هوشیار کردن ذهن شما میشود.
اگر تا حالا ننوشتهاید، نترسید بنویسید صرفا نه این که نویسنده بشوید برای دل خودتان بنویسید، آنچه که فکر میکنید تا حالتان خوب شود.
با آموختن خوب نوشتن مطمئنا پیشرفت خواهید کرد و نوشتن در معاشرت شما با دیگران موثر خواهد بود. یا شاید روزی لازم باشد مورد مهمی را بهصورت نوشتاری در توضیح مطلوبی به کسی بفرستید، بهجای اینکه کسی برایتان بنویسد خودتان بنویسید یا به دلیل ضعف نوشتاری سوءتفاهمی پیش بیاید، متن زیبا و تاثیرگذاری بنویسید.
مهم نیست چه میزان تحصیلات، چه مدرکی دارید باید دانش و توان نوشتن داشته باشید.
چهبسا از دل همین دلنوشتههای کوچک به نویسندهی بزرگی تبدیل شدید که نظیرش در دنیا کم نیست و
مشوق کودکان خود باشید و به آنها بیاموزید.
✔️از همین حالا شروع به نوشتن کنید.
✍️آرش رجبیزاده
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
روی سخنم با کسانی است که علاقه به نوشتن دارند؛ اما...
حتما این جمله را بارها شنیدهاید همه نویسنده یا شاعر شدهاند، هیچوقت اهمیت ندهید چون کسانی که میگویند یا حسود هستند میترسند جایشان گرفته شود که چنین نخواهد شد یا بهخاطر منافعشان از قلم و نوشتن هراسانند یا بر اثر عادت تکرار میکنند.
پس بنویسید که نوشتن حس خوب و آرامشبخشی به شما میدهد و موجب هوشیار کردن ذهن شما میشود.
اگر تا حالا ننوشتهاید، نترسید بنویسید صرفا نه این که نویسنده بشوید برای دل خودتان بنویسید، آنچه که فکر میکنید تا حالتان خوب شود.
با آموختن خوب نوشتن مطمئنا پیشرفت خواهید کرد و نوشتن در معاشرت شما با دیگران موثر خواهد بود. یا شاید روزی لازم باشد مورد مهمی را بهصورت نوشتاری در توضیح مطلوبی به کسی بفرستید، بهجای اینکه کسی برایتان بنویسد خودتان بنویسید یا به دلیل ضعف نوشتاری سوءتفاهمی پیش بیاید، متن زیبا و تاثیرگذاری بنویسید.
مهم نیست چه میزان تحصیلات، چه مدرکی دارید باید دانش و توان نوشتن داشته باشید.
چهبسا از دل همین دلنوشتههای کوچک به نویسندهی بزرگی تبدیل شدید که نظیرش در دنیا کم نیست و
مشوق کودکان خود باشید و به آنها بیاموزید.
✔️از همین حالا شروع به نوشتن کنید.
✍️آرش رجبیزاده
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#نگارش۱
#درس۵
#مثلنویسی
خفته را خفته کی کند بیدار
فردا، روز امتحان ادبیات بود؛ من داشتم برنامه میریختم برای امتحان فردا که چگونه درس بخوانم!؟
مریم گفت: تا فردا خیلی وقت هست بیا امروز را بیرون برویم و یکم خوش بگذرانیم، بعد از این همه امتحان خسته نشدی؟!
وقتی به خانه رسیدم، به حرفهای او فکر کردم و پی بردم که او درست میگوید بعد از این همه امتحان خستهکننده یکم خوشگذرانی بد نبود؛
و ما برنامه ریخیتم که عصر را بیرون برویم؛
و تا قبل از شب به خانه برگردیم تا درس بخوانیم.
اما تا دیر وقت بیرون بودیم و از خستگی آن روز توانایی برای درس خواندن نداشتم و بدون هیچ درنگی خوابیدم تا صبح امتحان . . . !
وقتی به مدرسه رسیدم،
مریم را دیدم و به او گفتم: که نتوانستم درس بخوانم او در جواب به من گفت: نگران نباش! من درس خواندم و همهی جوابها را به تو میگویم، در تعجب بودم که او چگونه توانست درس بخواند او که تمام دیروز را با من بود . . . !
از او پرسیدم و در جواب گفت: من هفته پیش برای امتحان آماده شدم . . .
ما به جلسه رفتیم و هیچ خبری از مریم نشد!؟
«بعد از امتحان به این نتیجه رسیدم که دیگر به حرف و نصیحتِ هیچ فرد خفته و ناآگاهی گوش ندهم»
الهه عموری _دهم تجربی
دبیرستان عفاف _ شهرستان رامهرمز
دبیر: مریم بهوندی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#درس۵
#مثلنویسی
خفته را خفته کی کند بیدار
فردا، روز امتحان ادبیات بود؛ من داشتم برنامه میریختم برای امتحان فردا که چگونه درس بخوانم!؟
مریم گفت: تا فردا خیلی وقت هست بیا امروز را بیرون برویم و یکم خوش بگذرانیم، بعد از این همه امتحان خسته نشدی؟!
وقتی به خانه رسیدم، به حرفهای او فکر کردم و پی بردم که او درست میگوید بعد از این همه امتحان خستهکننده یکم خوشگذرانی بد نبود؛
و ما برنامه ریخیتم که عصر را بیرون برویم؛
و تا قبل از شب به خانه برگردیم تا درس بخوانیم.
اما تا دیر وقت بیرون بودیم و از خستگی آن روز توانایی برای درس خواندن نداشتم و بدون هیچ درنگی خوابیدم تا صبح امتحان . . . !
وقتی به مدرسه رسیدم،
مریم را دیدم و به او گفتم: که نتوانستم درس بخوانم او در جواب به من گفت: نگران نباش! من درس خواندم و همهی جوابها را به تو میگویم، در تعجب بودم که او چگونه توانست درس بخواند او که تمام دیروز را با من بود . . . !
از او پرسیدم و در جواب گفت: من هفته پیش برای امتحان آماده شدم . . .
ما به جلسه رفتیم و هیچ خبری از مریم نشد!؟
«بعد از امتحان به این نتیجه رسیدم که دیگر به حرف و نصیحتِ هیچ فرد خفته و ناآگاهی گوش ندهم»
الهه عموری _دهم تجربی
دبیرستان عفاف _ شهرستان رامهرمز
دبیر: مریم بهوندی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
هوش طبیعی
ما از هوش مصنوعی میترسیم و نمیدانیم این هوش از کجا آمده و با ما چه خاهد کرد.سوال این است: هوش طبیعی باماچه کار کرده است؟
سوال عمیق و تأملبرانگیزی است. اگر بخواهیم پاسخ بدهیم، میتوان گفت:
هوش طبیعی، که از ذهن و خرد انسان سرچشمه میگیرد، همواره در مسیر خلق و کشف بوده است. این هوش ما را از شکارچیان اولیه به سازندگان تمدنهای عظیم رسانده است. اما در این مسیر، هوش طبیعی کارهای متفاوتی با ما کرده:
هوش طبیعی، با توانایی تفکر و خلاقیت، ابزارهای پیشرفتهای ساخته که کار را برای ما آسانتر کردهاند. از چرخ گرفته تا کامپیوتر و هوش مصنوعی، همه دستاوردهای هوش طبیعی هستند.
هوش طبیعی به ما کمک کرد تا طبیعت را مهار کنیم، اما در برخی موارد، ما را از ذات اصلی خود دور کرده است؛ همان ذات که نیازمند ارتباط عمیق با زمین و محیط زیست است.
پرورش ترس از خلق دستساز خودمان: یکی از ویژگیهای هوش طبیعی، تخیل و پیشبینی است. این توانایی ما را قادر ساخت به خطرات احتمالی فکر کنیم، اما گاهی همین تخیل باعث شد که از ساختههای خودمان بترسیم.
هوش طبیعی دو روی سکه است؛ یک روی آن پیشرفت و رفاه است و روی دیگر آن، نابودی و اضطراب. همان هوشی که توانسته صلح و درمان ایجاد کند، سلاح و جنگ را نیز به ارمغان آورده است.
به عبارت دیگر، هوش طبیعی با ما کاری کرده که ما خود را در آستانه خلق چیزی فراتر از خود میبینیم. شاید ترس از هوش مصنوعی به این دلیل است که این پدیده بازتابی از خود ماست. مخلوقی که شاید روزی از خالق خود فراتر رود. اما پرسش کلیدی این است که آیا این ترس باعث کنترل بهتر میشود یا مانعی بر سر راه پیشرفت. این همان تناقض اساسی است از یک سو، ما خالقیم و از سوی دیگر، از مخلوق خود میهراسیم.
#مریم_سلیمانی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
"ویراستاری خوشقلم" (دربارهی سایه اقتصادینیا)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
شاید بیستسالی بگذرد از آن زمانی که نخست مطالبی از سایه اقتصادینیا را در مجلاتِ ادبی و بعدها در هیات کتابی ("هم شاعر، هم شعر") خواندم. حقیقتش آن روزها که خودم هنوز جوان بودم، براساسِ وسعتِ دید، پختگیِ نگاه و نیز زبانِ تندرستِ نویسنده، گمانمیکردم ایشان بانویی باشند میانسال. بعدها نیز چندین اثر از ایشان منتشرشد. اغلب آنها تلاشهایی بود در ارجنهادن بر یک عمر تلاشهای ادبیِ استاد احمد سمیعی گیلانی: "به دانش بزرگ و به همت بلند" (ارجنامه) و "گلگشتهای ادبی و زبانی (مجموعه مقالات). سالهای اخیر نیز این دوستدار صادق و عاشقِ یکدلهی استاد، طرفِ گفتگویی بلند با ایشان شدند و خاطراتِ ادبی و سیاسیِ ایشان را ثبت و ضبط و ماندگار ساختند.
اقتصادینیا پیشتر ویراستارِ مراکزی همچون مرکز نشر دانشگاهی و فرهنگستان زبان و ادب بوده. ازهمینرو قلمی شستهرفته و موجزنویس دارد. قلمی زیبا و نثری بیبزک. بهگمانام درخششِ نثرِ ایشان نیز نخست و بیشتر با مطالبی کوتاه دربارهی نکاتِ نگارشی و زبانی آغاز شد. این مطالبِ جستارگونه که اغلب به بهانه یا مناسبتی زبانی و ویرایشی طرحمیشود، بهتدریج با مهارتِ مثالزدنی نویسنده به جستارهای جاندارِ ادبی و گاه اجتماعی و فرهنگی ارتقاءمییابد. خوشبختانه بخشی از این مطالب اخیراً در کتابی با عنوان زیبای "له و علیه ویرایش" گردهمآمده. کتاب، همچون اثرِ استاد ضیاء موجد (واضح و مبرهن است ...) عنوانِ زیبا و جذابی نیز دارد. همین حُسنِ انتخاب در عنوان، خود دریچهای دلگشا و دعوتی است گرم برای مهمانی بر خوانی بیدریغ.
چنانکه آمد اقتصادینیا مهارتی مثالزدنی دارد در برکشیدنِ مطلبی ساده و گاه دمدستی، و تبدیلِ آن به بررسیِ معضلی ادبی و فرهنگی. اغلبِ نوشتههای ایشان با مسائلِ مبتلابه و مباحثِ روزمره پیوندی دارد. نویسنده گاه به مباحثِ بینارشتهای (عوالمِ سیاست و اجتماع و روانشناسی و فرهنگِ عمومی) نیز سرکمیکشد. و البته اغلب این مهارت را دارد که به ورطهی روزمرگی درنلغزد. ازهمینرو اغلب نوشتههای اقتصادینیا را پژوهشهایی در حوزهی مطالعاتِ فرهنگی نیز میتوان بهشمارآورد.
زبانِ این نوشتهها، گرچه سهل و خوشخوان و حتی گاه سُکرآور است اما هرگز ولنگارانه نیست و شلنگانداز و حتی قلمانداز بر کاغذنیامده.
و این خوشخوانی و سکرآوریِ در نثر، عنصرِ مغتنمی در نقدها و بررسیهای ایشان است. لذتِ متنی که امثالِ رولان بارت از آن سخنمیگویند از بسیاری از جستارهای اقتصادینیا نصیبِ مخاطب میشود. لحنِ این جستارها نیز اغلب جسورانه و درعینحال حسابشده است. نویسنده میکوشد در ارزیابیها هوشیارانه و جستجوگرانه به جمیعِ جوانب بیندیشد و بیگداربهآبنزند. اقتصادینیا قلمی بیباک دارد اما هرگز هتّاکانه نمینویسد. قلمش نیش و نوش را توامان دارد و جانبِ انصاف را فرونمیگذارد. اینگونه نثرِ جسور و جاندار، خوشبختانه در میانِ جستارنویسانِ ادبی و فرهنگیِ این سالها نمونهها و نمایندگانی دارد. نویسندگانی که بدونِ مقدمهچینیهای ملالآور، یکراست سرِ اصلِ مطلب میروند. موجز و مفید مینویسد و اغلب ره به سرمنزلِ مقصود میبرند.
اینها البته به این معنا نیست که نویسنده با همهی نظرها و نقدهای خانم اقتصادینیا موافق است.
اقتصادینیا اینروزها کمتر مینویسد. قلمش نویساتر باد!
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
شاید بیستسالی بگذرد از آن زمانی که نخست مطالبی از سایه اقتصادینیا را در مجلاتِ ادبی و بعدها در هیات کتابی ("هم شاعر، هم شعر") خواندم. حقیقتش آن روزها که خودم هنوز جوان بودم، براساسِ وسعتِ دید، پختگیِ نگاه و نیز زبانِ تندرستِ نویسنده، گمانمیکردم ایشان بانویی باشند میانسال. بعدها نیز چندین اثر از ایشان منتشرشد. اغلب آنها تلاشهایی بود در ارجنهادن بر یک عمر تلاشهای ادبیِ استاد احمد سمیعی گیلانی: "به دانش بزرگ و به همت بلند" (ارجنامه) و "گلگشتهای ادبی و زبانی (مجموعه مقالات). سالهای اخیر نیز این دوستدار صادق و عاشقِ یکدلهی استاد، طرفِ گفتگویی بلند با ایشان شدند و خاطراتِ ادبی و سیاسیِ ایشان را ثبت و ضبط و ماندگار ساختند.
اقتصادینیا پیشتر ویراستارِ مراکزی همچون مرکز نشر دانشگاهی و فرهنگستان زبان و ادب بوده. ازهمینرو قلمی شستهرفته و موجزنویس دارد. قلمی زیبا و نثری بیبزک. بهگمانام درخششِ نثرِ ایشان نیز نخست و بیشتر با مطالبی کوتاه دربارهی نکاتِ نگارشی و زبانی آغاز شد. این مطالبِ جستارگونه که اغلب به بهانه یا مناسبتی زبانی و ویرایشی طرحمیشود، بهتدریج با مهارتِ مثالزدنی نویسنده به جستارهای جاندارِ ادبی و گاه اجتماعی و فرهنگی ارتقاءمییابد. خوشبختانه بخشی از این مطالب اخیراً در کتابی با عنوان زیبای "له و علیه ویرایش" گردهمآمده. کتاب، همچون اثرِ استاد ضیاء موجد (واضح و مبرهن است ...) عنوانِ زیبا و جذابی نیز دارد. همین حُسنِ انتخاب در عنوان، خود دریچهای دلگشا و دعوتی است گرم برای مهمانی بر خوانی بیدریغ.
چنانکه آمد اقتصادینیا مهارتی مثالزدنی دارد در برکشیدنِ مطلبی ساده و گاه دمدستی، و تبدیلِ آن به بررسیِ معضلی ادبی و فرهنگی. اغلبِ نوشتههای ایشان با مسائلِ مبتلابه و مباحثِ روزمره پیوندی دارد. نویسنده گاه به مباحثِ بینارشتهای (عوالمِ سیاست و اجتماع و روانشناسی و فرهنگِ عمومی) نیز سرکمیکشد. و البته اغلب این مهارت را دارد که به ورطهی روزمرگی درنلغزد. ازهمینرو اغلب نوشتههای اقتصادینیا را پژوهشهایی در حوزهی مطالعاتِ فرهنگی نیز میتوان بهشمارآورد.
زبانِ این نوشتهها، گرچه سهل و خوشخوان و حتی گاه سُکرآور است اما هرگز ولنگارانه نیست و شلنگانداز و حتی قلمانداز بر کاغذنیامده.
و این خوشخوانی و سکرآوریِ در نثر، عنصرِ مغتنمی در نقدها و بررسیهای ایشان است. لذتِ متنی که امثالِ رولان بارت از آن سخنمیگویند از بسیاری از جستارهای اقتصادینیا نصیبِ مخاطب میشود. لحنِ این جستارها نیز اغلب جسورانه و درعینحال حسابشده است. نویسنده میکوشد در ارزیابیها هوشیارانه و جستجوگرانه به جمیعِ جوانب بیندیشد و بیگداربهآبنزند. اقتصادینیا قلمی بیباک دارد اما هرگز هتّاکانه نمینویسد. قلمش نیش و نوش را توامان دارد و جانبِ انصاف را فرونمیگذارد. اینگونه نثرِ جسور و جاندار، خوشبختانه در میانِ جستارنویسانِ ادبی و فرهنگیِ این سالها نمونهها و نمایندگانی دارد. نویسندگانی که بدونِ مقدمهچینیهای ملالآور، یکراست سرِ اصلِ مطلب میروند. موجز و مفید مینویسد و اغلب ره به سرمنزلِ مقصود میبرند.
اینها البته به این معنا نیست که نویسنده با همهی نظرها و نقدهای خانم اقتصادینیا موافق است.
اقتصادینیا اینروزها کمتر مینویسد. قلمش نویساتر باد!
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─