tgoop.com/novelsorena/3472
Last Update:
نویسنده: شهسوار
در ها بسته شده بودند ، سکوتِ فراگیر و خاموشی مسلط بود .
سفر به پایان رسیده بود و قلب ها متحمل سرمای بیشتر از این نبودند، صدا همچنان واضح به گوش نمی نشست !
چه بر سر مسافران آمده بود که این چنین مدهوش و حیران بودند، اندر بادیه !
شاید از بادیه باشد یا شاید هم این ساعت ، ساعت تنهایی زندگانی باشد که هر کس را مشغول خود کرده و فارغ از خویش ...
بین قبل و بعد این زمان حال وجود دارد که حال یک دقیقه بیشتر در شبی به اسمی موسوم به یل و دا شناخته شد...
مدتی بعد عشق به زندگی تبدیل شد و پرندگان عاشقانه در بالای درختان سرود برکت خوانند و دیار و آبادی ما از این رخداد شاد شدند و از آنچه بیم داشتند فارغ شدند به امید این رویش ، هر چند که رویش ما یک دقیقه نبود بلکه آنچه در این یک دقیقه رخ میداد مهم بود همان واقعه ای که تسخیر کرد قلب ها را و تا الانِ الان بیشتر از همه چیز او را دوست دارم .
شهسوار در شب یل و دا چیزی نخورد و ننوشید چرا که مهربانی ای به وسیله او اتفاق افتاده بود و همان برای او کافی بود ، سپس پروازِ اژدها بعد از سال ها از آن دریاچه و مرداب مرده چشمان زندگان این منظومه را به خود واداشت و بر تو باد این پرواز بی نظیر ...
سلام بر اژدها و سلام بر منتظران ، جشنواره شروع شد و در تالار بزرگ زنگِ قانون به صدا در آمد مردم به خیابان ها آمدند و شهسوار سوار بر اژدها شمشیر را بالا کشید ما پیروز شدیم و سیاهی به اتمام رسید دقیقا در همان یک دقیقهِ بیشتر مهربانی ، برخواستند عشاق و برخواستند حقایق برای اثبات مشروعیت شوالیه تاریکی که به دست او دیگر تاریکی نبود...
اما مدتی نگذشت که شب . . .
#یلدا
#چالش
#چالش_یلدا
❄️~|⚜@novelsorena⚜|~❄️
BY ناول سورنا | SORENA NOVEL
Share with your friend now:
tgoop.com/novelsorena/3472