tgoop.com/onpeaceandiran/181
Last Update:
*به مُبارکبادِ دوم بهارِ نوسَده*
سالی که به ما بگذشت،
گفتار، شکوفان شد
کردار، خزان بگرفت
پندار، ندانم من، امّا به چه فصل آمد.
دوم نوبهارِ نوسَده را به همۀ آنان که از دور و نزدیک میشناسمشان شادباش میگویم.
به همۀ آنان که ساعتی، روزی، ماهی، سالی یا سالیانی چند به دوستی و آشنایی با آنان بختیار بودهام.
نو آید و نو سازَد، هربار کُهننوروز؛ دنیای کهناندیش، در نو فکَنَد نوروز؛ آیینۀ هستیبین، فرجامِ زمانْ نوروز!
هرچند مجال کوتاه باشد، رواست که بنشینیم و بگوییم، اندکی از آن بسیار که پارسال بر ما و با ما و در ما بگذشت، بیهمتا در گونۀ خود و شایستۀ اندیشیدن. پاری به شور و شوق و امید، بیشی به درد و رنج و یأس.
به گمان من، سال، سالی بود که:
در قیاس با بسی سالها، بیشتر سیه پوشیدیم و در سوگ نشستیم.
نسبت به اغلبِ سالها، کمتر رنگ شادی و سرور دیدیم.
در مقایسه با دیگر سالها، ژرفتر در خود فرو رفتیم و از جان و روح فسردۀ خود نشان خود جستیم.
نسبت به تقریباً تمامی تاریخ خود (شاید حتّا نسبت به روزگاران سیاهِ تاراج خان و مان و آیین توسّط یونانیان، اعراب، ترکان و مغولان)، بیشتر دچار احساس تنهایی و نگرانی شدیم، از این احساس رنجیدیم و به هزاران زبان آن را یا به نجوا، یا به فریاد به بیان آورده و عیان کردیم.
نخستین سالِ سدۀ نو بود و در این سال، همچنانکه از مصائب، گرفتاریها و تنگناهای زمانه میفسردیم و گاه میمُردیم، بیش از گذشته دربارۀ حاصل یک سده کوشش خود گفتیم و شنیدیم. گفتیم که حاصل آن سده، در چشم خرَد، بهرغم خیزهای گران، خُرد است. گفتیم که از راهِ طی شده بسیار بسیار کم میدانیم. گفتیم که در دو سدۀ گذشته، درواقع کورمال کورمال راه سپرده بودهایم، بی آنکه دُرست بدانستیم از کجا آمدهایم و بیآنکه چراغی برای یافتنِ راه در دست داشته باشیم؛ و نتیجه گرفتیم که اکنون برای تدارک آینده، باید هزاران بار بیشتر و ژرفتر بدانیم.
لذا رواست بگوییم در این سال بیش از پیش، از خود و از تاریخِ آگاهیها، ناآگاهیها، شیداییهایمان گفتیم و شنیدیم.
همچنانکه به بیآرمانی نسبیِ خود واقف میشدیم، از ضرورت بازیابیِ ایمان و آرمان با خود و دگران به سخن آمدیم.
این سال، گویی دُرست در میان آتشفشان درد و رنج، بهارانِ سخن بود و سالِ شکوفاییِ گفتار شد.
ما را با وقایع اتّفاقیّه در این سال، امّا هیچ همراهی نبود. کُنشگران، همچنان گویشگَر ماندند و مردمان کمتر نشانی از کُنش از آنها دیدند. حتّا در اموری که معمولاً ایرانیان «مهم» می.شمرند، بیکنشی و بیعملی، بیشینه کاری بود که ایرانیان بدان پرداختند؛ شاید تنها استثناءْ مقابله با همهگیری بود، آنهم بهطور نسبی و فقط در قیاس با دیگر امور، نه در سنجش با آن عملی که واقعاً ضروری و بایستۀ رفع این بلیّه بود. این سال، سالِ خزانِ کردار ما بود.
۲۷ سال قبل، با اندیشمندی دربارۀ آیندۀ ایران گفتوگو میکردیم. وی میگفت به آیندۀ ایران خوشبین است و چنین دلیل میآورْد: «ملتّی که چنین به عزم رستگاریِ تاریخی برخاسته امّا چنان بر زمین افتاده که ره و رسم و آرمان همۀ تاریخش را بر فنا یافته است، حتماً به حال خود، ژرف اندیشه خواهد کرد و راهی نکو خواهد ساخت به آینده» (مفاهیم عبارت از من است و مضمون عام از جواد طباطبایی). در سال گذشته، در غیاب کنش و در فوران گویش، من نمیدانم که «بینش» به کدام منزل مأوا گُزید. شاید این غیابِ خزانآلودِ کردار، نشان از ژرفنایی باشد که ما ایرانیان بدان راه یافته و در آن به اندیشه گرویده باشیم. شاید هم آن شکوفاییِ بهارگونِ گفتار، حاکی از نبودِ ژرفایی در پس سخن باشد. نمیدانم با استعارۀ کدام فصل میتوانم سرشت و سرنوشت اندیشه را در این سال وصف کنم.
نقطۀ تعیینکننده، معیار و ترازِ ترازوی زندگی، احتمالاً همین بینش و اندیشه است. پنداری که باید گفتار و کردار جمع را ربط و معنی دهد و برخلاف تمامی سدۀ گذشته، خرَد را در بُنیان فهم و عمل بنهد تا ما بتوانیم بازیگران صحنۀ بازی خود باشیم. آیا جهانِ ذهن ما بر دریچۀ اندیشه، گشوده، و چرخ زندگی ما بر راه اندیشه، روان، خواهند شد، یا همچنان گمان میبریم که با استقراض اندیشه یا اصلاً بدون اندیشه، خواهیم توانست خود را معنا دهیم و روزی، چه نو چه کهن، آغاز نموده و با فرجامی خوش به پایان بریم؟
البتّه یک سال (۱۴۰۰)، زمان و مقیاسی است بس خُرد و اندک، برای ارزیابیِ روییدن یا پژمردنِ اندیشه. امّا امُید و آرزویی است بسیار شایسته برای کسی که دل در گرو آینده دارد و چشم بر افقهای نو.
«گفتم اِی بخت بخُفتیدی و خورشید دمید / گفت با این همه، از سابقه نومید مشو!» (حافظ؛ غزل ۴۰۷)
BY Peace
Share with your friend now:
tgoop.com/onpeaceandiran/181