QAJARIRANHISTORY Telegram 2322
همين كه‌این اخبار دراتاق به ما رسيد، فوراً همه برخاسته، به اتاق برليان به حضور مبارك رفتيم. يمين الدوله، عضدالسلطنه، مشيرالسلطنه، سالاراقدس، فرّخ الدوله، آقاي صحّت، ظهيرالدوله، فخرالملك، مزيّن الدوله و صنيع الدوله بودند. مزين الدوله بی‌اختيار گريه می‌كرد، والاحضرت او را تسلّی دادند. فخرالملك به حساب دلداری می‌داد، ولی‌امروز كه از صبح زود آمده (نه وقت ناهار خوردن) برای مشاهدۀ حالات است! … چون والاحضرت را خيلی متأثّر و متألّم و مكّدر ديدم، دلم طاقت نياورد، وقتي كه فرمودند نمی‌دانم كی‌ها را همراه ببرم، از جا برخاستم. فرمودند: كجا؟ عرض كردم می‌روم خانه عبا و شال گردن و گالش بردارم. فرمودند مگر می‌آيی؟ عرض كردم بلی، ديدم آن نذر پانزده ساله ممكن است حاصل‌ آید، زيرا كه در اتاق شنيدم به بغداد می‌روند و من گمان می‌كردم ابتدا به كربلا می‌روند و از آنجا به بغداد. با خود گفتم در كربلا خواهم ماند، آن‌جا ديگر زور كسی به من نمی‌رسد. ولی وقتی كه آمدم، فهميدم از‌این راه، بغداد قبل از كربلاست. از جمله احكام پَهلوی‌این بود كه لباس نظامی‌را نيز بكند كه يكساعت قبل از حركت همين كار را فرمودند. آمدم نزديك آلاچيق، وزير دربار و مرتضی خان و عبدالله خان و كريم آقا را ديدم. مختصر تعارفی با سر كرده، گفتم من می‌خواهم به خانه بروم، خواهش می‌كنم مرا بگذاريد خارج شده و در موقع برگشتن نيز بگذارند داخل شوم. (چون از صبح زود، سر آفتاب به تمام درهای عمارات سلطنتی اعلام كرده‌اند كه كسی نمی‌تواند خارج شود. در‌اندرون، در شمس العماره، در ارك، در حياط وزرات خارجه و غيره و غيره، به بعضی كه می‌خواستند داخل شوند، بعد از تفتيش می‌گفتند حقّ خرج نخواهی داشت. با‌این شرط اگر می‌خواهی برو. هر كس خواست بيايد و هر كس خواست برگردد.)

پرسيدند برای چه؟ گفتم چون محتمل است والاحضرت‌امشب حركت بفرمايند، می‌خواهم عبا و شال گردنی از خانه بردارم. پرسيدند مگر شما هم خواهيد رفت؟ گفتم: نمی‌دانم، ولي احتياطاً می‌خواهم خود را حاضر كنم، شايد فرمودند بيا. عبدالله خان برخاست، چند قدم با من‌ آمد، نزديك پل آهنی دوّم‌ایستاد با دست صاحب منصبی‌را اشاره كرد كه نزديك قصرابيض بود،‌ آمد. چنانچه خواستم سفارش كرد. آن صاحب منصب نيز دم درآمده، سفارشات كرد. از در ارك كه توپ مرواريد نادری در آن‌جا بود، بيرون شده و به عجله تا به خانه رفتم. انورالدوله نبود، بتول و زن مشهدی و محمود در خانه بودند. تا رسيدم، كيفی را که همراه دارم خواستم. دو سه جفت جوراب زمستانی و دو شال گردن با اسباب ريش تراشی و ماهوت پاك كن و غيره در آن نهاده، در آن بين انورالدوله آمد. گويا ملتفت نشد كه من برای چه‌این كار را می‌كنم. لدی الورود گفت از نزد خانم آقای صحّت می‌آيم كه اوقاتش فوق العاده تلخ است و خوب شد كه شما به خانه‌ آمديد كه تحقيقی كنم و جواب او را ببرم كه خيلی نگران است.

در باب آقای صحّت گفتم آقای صحّت و من در ركاب والاحضرت‌امشب چندين فرسخ از تهران دور خواهيم بود. بمحض‌این كلام بنا گذاشت به گريه كه ‌ایوای من باز بيكس شدم. گفتم گريه نكنيد، عبای زمستاني مرا بياوريد. عبای نائينی زرد سنگينی را كه دارم، بتول آورد. گفتم عبای سياه را می‌خواهم. انورالدوله گفت همين را بپوشيد. گفتم سنگين است نمی‌توانم تحمّل كنم، عباي سياه را بياوريد. گفت نيست … با آنها به قاعده خداحافظی كرده و براه افتادم، در حالتی كه عبا را از شدّت سنگينی نمی‌توانستم بكشم، زيرا كه به عجله‌ آمده و خسته شده بودم. چون چندين روز بود من پولی نداشتم،‌ امروز صبح از آقای صحّت هم خواستم چون كسی را نمی‌گذاشتند از گلستان خارج شود، ممكن نشد بدهند. همينقدرگفتم شما می‌دانيد كه پولی ندارم ولی خاطرتان جمع باشد به شماها پول خواهد رسيد.

محمود كيف را برداشت و دنبال من راه افتاد. بتول و زن مشهدی خواستند گريه كنند، مانع شده، گفتم من بزودی برخواهم گشت. از خانه بيرون آمدم تا سركوچۀ خاص. ديدم محمود پرگريه می‌كند، گفتم اگر گريه كني كيف را از تو خواهم گرفت. ديدم گريه اش بيشتر شد، ناچار كيف را گرفته، او را برگردانده، براه افتادم. مردم مرا تماشا كردند و آدم‌های آقای صحّت و نوكران ناصرالدین ميرزا و اهل قهوه خانه و كسانی كه وسط راه سر آن كوچه بودند، همه ملتفت شدند. به عجله آمده، از همان درب ارك كه سفارش شده بود مانع نشوند، داخل شدم. تقريباً يك ساعت به غروب مانده بود كه صاحب منصبان می‌آمدند و می‌رفتند. با همقطاران كه بودند خداحافظی می‌كردم. غروب اسمعيل خان پيشخدمت كابينه را كه با اجازه می‌رفت و می‌آمد، فرستادم عبای سياه را بياورد، تقريباً يك ساعت ونيم بلكه بيشترطول داد. معلوم شد عصرنفرستاده بودند بياورند. همين كه اسمعيل خان رفت و گفت فلانی از بابت عبا راحت نيست، انورالدوله درشكه گرفته تا دم در ادارۀ گمرك كه خانۀ فخر عالم بود رفته، عبا را گرفته آورد
@qajariranhistory



tgoop.com/qajariranhistory/2322
Create:
Last Update:

همين كه‌این اخبار دراتاق به ما رسيد، فوراً همه برخاسته، به اتاق برليان به حضور مبارك رفتيم. يمين الدوله، عضدالسلطنه، مشيرالسلطنه، سالاراقدس، فرّخ الدوله، آقاي صحّت، ظهيرالدوله، فخرالملك، مزيّن الدوله و صنيع الدوله بودند. مزين الدوله بی‌اختيار گريه می‌كرد، والاحضرت او را تسلّی دادند. فخرالملك به حساب دلداری می‌داد، ولی‌امروز كه از صبح زود آمده (نه وقت ناهار خوردن) برای مشاهدۀ حالات است! … چون والاحضرت را خيلی متأثّر و متألّم و مكّدر ديدم، دلم طاقت نياورد، وقتي كه فرمودند نمی‌دانم كی‌ها را همراه ببرم، از جا برخاستم. فرمودند: كجا؟ عرض كردم می‌روم خانه عبا و شال گردن و گالش بردارم. فرمودند مگر می‌آيی؟ عرض كردم بلی، ديدم آن نذر پانزده ساله ممكن است حاصل‌ آید، زيرا كه در اتاق شنيدم به بغداد می‌روند و من گمان می‌كردم ابتدا به كربلا می‌روند و از آنجا به بغداد. با خود گفتم در كربلا خواهم ماند، آن‌جا ديگر زور كسی به من نمی‌رسد. ولی وقتی كه آمدم، فهميدم از‌این راه، بغداد قبل از كربلاست. از جمله احكام پَهلوی‌این بود كه لباس نظامی‌را نيز بكند كه يكساعت قبل از حركت همين كار را فرمودند. آمدم نزديك آلاچيق، وزير دربار و مرتضی خان و عبدالله خان و كريم آقا را ديدم. مختصر تعارفی با سر كرده، گفتم من می‌خواهم به خانه بروم، خواهش می‌كنم مرا بگذاريد خارج شده و در موقع برگشتن نيز بگذارند داخل شوم. (چون از صبح زود، سر آفتاب به تمام درهای عمارات سلطنتی اعلام كرده‌اند كه كسی نمی‌تواند خارج شود. در‌اندرون، در شمس العماره، در ارك، در حياط وزرات خارجه و غيره و غيره، به بعضی كه می‌خواستند داخل شوند، بعد از تفتيش می‌گفتند حقّ خرج نخواهی داشت. با‌این شرط اگر می‌خواهی برو. هر كس خواست بيايد و هر كس خواست برگردد.)

پرسيدند برای چه؟ گفتم چون محتمل است والاحضرت‌امشب حركت بفرمايند، می‌خواهم عبا و شال گردنی از خانه بردارم. پرسيدند مگر شما هم خواهيد رفت؟ گفتم: نمی‌دانم، ولي احتياطاً می‌خواهم خود را حاضر كنم، شايد فرمودند بيا. عبدالله خان برخاست، چند قدم با من‌ آمد، نزديك پل آهنی دوّم‌ایستاد با دست صاحب منصبی‌را اشاره كرد كه نزديك قصرابيض بود،‌ آمد. چنانچه خواستم سفارش كرد. آن صاحب منصب نيز دم درآمده، سفارشات كرد. از در ارك كه توپ مرواريد نادری در آن‌جا بود، بيرون شده و به عجله تا به خانه رفتم. انورالدوله نبود، بتول و زن مشهدی و محمود در خانه بودند. تا رسيدم، كيفی را که همراه دارم خواستم. دو سه جفت جوراب زمستانی و دو شال گردن با اسباب ريش تراشی و ماهوت پاك كن و غيره در آن نهاده، در آن بين انورالدوله آمد. گويا ملتفت نشد كه من برای چه‌این كار را می‌كنم. لدی الورود گفت از نزد خانم آقای صحّت می‌آيم كه اوقاتش فوق العاده تلخ است و خوب شد كه شما به خانه‌ آمديد كه تحقيقی كنم و جواب او را ببرم كه خيلی نگران است.

در باب آقای صحّت گفتم آقای صحّت و من در ركاب والاحضرت‌امشب چندين فرسخ از تهران دور خواهيم بود. بمحض‌این كلام بنا گذاشت به گريه كه ‌ایوای من باز بيكس شدم. گفتم گريه نكنيد، عبای زمستاني مرا بياوريد. عبای نائينی زرد سنگينی را كه دارم، بتول آورد. گفتم عبای سياه را می‌خواهم. انورالدوله گفت همين را بپوشيد. گفتم سنگين است نمی‌توانم تحمّل كنم، عباي سياه را بياوريد. گفت نيست … با آنها به قاعده خداحافظی كرده و براه افتادم، در حالتی كه عبا را از شدّت سنگينی نمی‌توانستم بكشم، زيرا كه به عجله‌ آمده و خسته شده بودم. چون چندين روز بود من پولی نداشتم،‌ امروز صبح از آقای صحّت هم خواستم چون كسی را نمی‌گذاشتند از گلستان خارج شود، ممكن نشد بدهند. همينقدرگفتم شما می‌دانيد كه پولی ندارم ولی خاطرتان جمع باشد به شماها پول خواهد رسيد.

محمود كيف را برداشت و دنبال من راه افتاد. بتول و زن مشهدی خواستند گريه كنند، مانع شده، گفتم من بزودی برخواهم گشت. از خانه بيرون آمدم تا سركوچۀ خاص. ديدم محمود پرگريه می‌كند، گفتم اگر گريه كني كيف را از تو خواهم گرفت. ديدم گريه اش بيشتر شد، ناچار كيف را گرفته، او را برگردانده، براه افتادم. مردم مرا تماشا كردند و آدم‌های آقای صحّت و نوكران ناصرالدین ميرزا و اهل قهوه خانه و كسانی كه وسط راه سر آن كوچه بودند، همه ملتفت شدند. به عجله آمده، از همان درب ارك كه سفارش شده بود مانع نشوند، داخل شدم. تقريباً يك ساعت به غروب مانده بود كه صاحب منصبان می‌آمدند و می‌رفتند. با همقطاران كه بودند خداحافظی می‌كردم. غروب اسمعيل خان پيشخدمت كابينه را كه با اجازه می‌رفت و می‌آمد، فرستادم عبای سياه را بياورد، تقريباً يك ساعت ونيم بلكه بيشترطول داد. معلوم شد عصرنفرستاده بودند بياورند. همين كه اسمعيل خان رفت و گفت فلانی از بابت عبا راحت نيست، انورالدوله درشكه گرفته تا دم در ادارۀ گمرك كه خانۀ فخر عالم بود رفته، عبا را گرفته آورد
@qajariranhistory

BY ممالک محروسه ایران


Share with your friend now:
tgoop.com/qajariranhistory/2322

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The initiatives announced by Perekopsky include monitoring the content in groups. According to the executive, posts identified as lacking context or as containing false information will be flagged as a potential source of disinformation. The content is then forwarded to Telegram's fact-checking channels for analysis and subsequent publication of verified information. The SUCK Channel on Telegram, with a message saying some content has been removed by the police. Photo: Telegram screenshot. Today, we will address Telegram channels and how to use them for maximum benefit. In the next window, choose the type of your channel. If you want your channel to be public, you need to develop a link for it. In the screenshot below, it’s ”/catmarketing.” If your selected link is unavailable, you’ll need to suggest another option. 4How to customize a Telegram channel?
from us


Telegram ممالک محروسه ایران
FROM American