Forwarded from Tools | ابزارک
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳
مطالعات ادبیات داستانی ایران و جهان
واکاوی داستان
«دستهگلی از کنار رودخانه تِمبی»
نوشتهی بهروز ناصری
✍سریا داودی حموله
بهروز ناصری از نویسندگان خوزستان (مسجدسلیمان) است، که در مسیر واقعگرایی (رئالیسمی) گام برداشته است و سعی دارد واقعیتهای اجتماعی را ترسیم کند.
این نویسنده تجربهگرا، با مجموعه داستان «رودخانه تِمبی»[1]، وضعیت تازهای از ادبیات مسجدسلیمان را شکل داده است. در این هشت قصه بخشهایی از زندگی را بهنمایش گذاشته است، که بیشتر بار هویتی جغرافیای جنوب را دارند. روایتهای مختلفی از آدمهای معمولی که در محیط کارگری بازآفرینی شدهاند.
فضای داستانها آکنده از نوسانات و تنش است. کشمکش، رازبینی و معماگونگی، تم مشترک بین روایتهاست. شخصیتپردازی و تعلیق از شاخصههای بنیانی است که ریشههای آن در تجربهی زیستی نویسنده، محیط و جغرافیا و زیستبوم مشهود است. بهطور معمول روایتها بر اساس حوادث و وضعیت و موقعیتهای محیطی توصیف شدهاند.
ناصری تحتتأثیر نوآوری و شگردهای داستاننویسی همشهریهایش نظیر بهرام حیدری و یارعلی پورمقدم گوشهای از رئالیسم کارگری را بازگو کرده است. علاوهبر این ساختار نثرش ریشه در پیشینهی گفتاری و محاورهگویی مردمان بختیاری دارد.
داستان «دستهگلی از کنار رودخانه تِمبی[2]» از ساختار و ویژگیهای داستان اقلیمی برخوردار است. نوعی نوستالژی زمانی و مکانی را تداعی میکند. برش کوتاهی از زندگی بهنمایش گذاشته میشود، سفری کوتاه که حول محور چند ماجرای فرعی؛ اما پیوسته بههم میچرخد. موضوع آن سرشار از حسرت و اندوه است که با تکگویی اعترافگونه به اوج میرسد.
«شش ماهی که رانندهی آقای مکلاو بودم خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. سر وقت بایستی میرفتم سرکار. داشتیم یاد میگرفتیم که جور دیگهای بهتر میتونیم زندگی کنیم. خداییش خیلی چیزها با خودشان آوردن.»
روایت از زاویه دید شخصیت یا نویسنده است. در این داستان کوتاه تعداد شخصیتها محدود است. علاوهبر شخصیت اصلی (راوی، پدر، کارگر ایرانی)، که دلباختهی دختر زیبای مکلاو، صاحب کارش میشود، پسر راوی (راننده پدر) و همکار راوی (صفی) هم جز آدمهای فرعی قصه هستند.
راوی (شخصیت اصلی)، داستان مردی است که به امید زندگی بهتر به کارگری در شهر تن داده بود، ناخواسته پیش یکی از کارگرها به نام صفی درددل میکند و از عشق خود پرده برمیدارد. این نانآور خانواده، شش ماه راننده آقای مکلاو انگلیسی بود. ناخواسته از ماجرای عاطفی خود نسبت به ماریان (دختر مکلاو)، برای همکارش صحبت میکند.
ادامه تحلیل را از طریق لینک زیر در سایت ماهگرفتگان دنبال کنید.
https://mahgereftegi.com/3641/
لینک دریافت پیدیاف شماره هفتم فصلنامهبینالملليماهگرفتگی/ پاییز ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/3503/
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_دوم
#شماره_هفتم
#پاییز_۱۴۰۳
سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳
مطالعات ادبیات داستانی ایران و جهان
واکاوی داستان
«دستهگلی از کنار رودخانه تِمبی»
نوشتهی بهروز ناصری
✍سریا داودی حموله
بهروز ناصری از نویسندگان خوزستان (مسجدسلیمان) است، که در مسیر واقعگرایی (رئالیسمی) گام برداشته است و سعی دارد واقعیتهای اجتماعی را ترسیم کند.
این نویسنده تجربهگرا، با مجموعه داستان «رودخانه تِمبی»[1]، وضعیت تازهای از ادبیات مسجدسلیمان را شکل داده است. در این هشت قصه بخشهایی از زندگی را بهنمایش گذاشته است، که بیشتر بار هویتی جغرافیای جنوب را دارند. روایتهای مختلفی از آدمهای معمولی که در محیط کارگری بازآفرینی شدهاند.
فضای داستانها آکنده از نوسانات و تنش است. کشمکش، رازبینی و معماگونگی، تم مشترک بین روایتهاست. شخصیتپردازی و تعلیق از شاخصههای بنیانی است که ریشههای آن در تجربهی زیستی نویسنده، محیط و جغرافیا و زیستبوم مشهود است. بهطور معمول روایتها بر اساس حوادث و وضعیت و موقعیتهای محیطی توصیف شدهاند.
ناصری تحتتأثیر نوآوری و شگردهای داستاننویسی همشهریهایش نظیر بهرام حیدری و یارعلی پورمقدم گوشهای از رئالیسم کارگری را بازگو کرده است. علاوهبر این ساختار نثرش ریشه در پیشینهی گفتاری و محاورهگویی مردمان بختیاری دارد.
داستان «دستهگلی از کنار رودخانه تِمبی[2]» از ساختار و ویژگیهای داستان اقلیمی برخوردار است. نوعی نوستالژی زمانی و مکانی را تداعی میکند. برش کوتاهی از زندگی بهنمایش گذاشته میشود، سفری کوتاه که حول محور چند ماجرای فرعی؛ اما پیوسته بههم میچرخد. موضوع آن سرشار از حسرت و اندوه است که با تکگویی اعترافگونه به اوج میرسد.
«شش ماهی که رانندهی آقای مکلاو بودم خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. سر وقت بایستی میرفتم سرکار. داشتیم یاد میگرفتیم که جور دیگهای بهتر میتونیم زندگی کنیم. خداییش خیلی چیزها با خودشان آوردن.»
روایت از زاویه دید شخصیت یا نویسنده است. در این داستان کوتاه تعداد شخصیتها محدود است. علاوهبر شخصیت اصلی (راوی، پدر، کارگر ایرانی)، که دلباختهی دختر زیبای مکلاو، صاحب کارش میشود، پسر راوی (راننده پدر) و همکار راوی (صفی) هم جز آدمهای فرعی قصه هستند.
راوی (شخصیت اصلی)، داستان مردی است که به امید زندگی بهتر به کارگری در شهر تن داده بود، ناخواسته پیش یکی از کارگرها به نام صفی درددل میکند و از عشق خود پرده برمیدارد. این نانآور خانواده، شش ماه راننده آقای مکلاو انگلیسی بود. ناخواسته از ماجرای عاطفی خود نسبت به ماریان (دختر مکلاو)، برای همکارش صحبت میکند.
ادامه تحلیل را از طریق لینک زیر در سایت ماهگرفتگان دنبال کنید.
https://mahgereftegi.com/3641/
لینک دریافت پیدیاف شماره هفتم فصلنامهبینالملليماهگرفتگی/ پاییز ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/3503/
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_دوم
#شماره_هفتم
#پاییز_۱۴۰۳
Forwarded from ...و دیگر مرا نامی نیست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ودیگرمرانامینیست
همیشه نفسهای رفته بر نمیگردد
و قلهای مراتبِ دره را میچیند
در درگاهِ رمیدهی "باز" تا "دم"
چه فرق میکند رفیقِ کدام قله باشی
و رفاقتِ کدام دره را پس بزنی
که فاصله سرنوشتِ نبضهاست
شبیهِ خوابهای متورمی در موجودیتِ پلک
وقتی به کارکردِ فریبی دلخوش است
و ابطالِ ذوقزدهایست بر عناصرِ بصری
چه فرق میکند روی کدام چشم خیره شوی
و محققِ کدام ردپا باشی
که نشانهها سرگرمیِ دایرهوارند
و هیچ خطی را ابتدایِ دقیقی نیست
و "انتها" صورتِ عقربهایست مثلا" روی ۱۴ به وقتِ جایی
بیشتر بخواب که روز به تکههایِ نبودن محتاج است
و آن روزها یادمان نیست
و آن روزها که "روز" نبودند
و آن روزها که "روز" نام گرفت
و قابلهی"شب" شدیم از رحمِ دایرهها
فاصله خوب است
فاصله برهان میزاید
عمق میزاید
و ژرفا معنا میگیرد
ببین چگونه سطوح به فاصله محتاجند
شبیهِ عصرهایی که "عصر" نیست
اما فاصله "عصر" میزاید
بیشتر بخواب
وقتی"فردا" از هراسِ نبودن
روی تنِ "امروز" سنگین است
چه فرق میکند دایره را فهمیدن؟
پس بیشتر بخواب
خطوط به من و تو محتاجند...
#صحرا_کلانتری
سکونی بر جاری کلمه
@PoetryAwarenessiousFire
همیشه نفسهای رفته بر نمیگردد
و قلهای مراتبِ دره را میچیند
در درگاهِ رمیدهی "باز" تا "دم"
چه فرق میکند رفیقِ کدام قله باشی
و رفاقتِ کدام دره را پس بزنی
که فاصله سرنوشتِ نبضهاست
شبیهِ خوابهای متورمی در موجودیتِ پلک
وقتی به کارکردِ فریبی دلخوش است
و ابطالِ ذوقزدهایست بر عناصرِ بصری
چه فرق میکند روی کدام چشم خیره شوی
و محققِ کدام ردپا باشی
که نشانهها سرگرمیِ دایرهوارند
و هیچ خطی را ابتدایِ دقیقی نیست
و "انتها" صورتِ عقربهایست مثلا" روی ۱۴ به وقتِ جایی
بیشتر بخواب که روز به تکههایِ نبودن محتاج است
و آن روزها یادمان نیست
و آن روزها که "روز" نبودند
و آن روزها که "روز" نام گرفت
و قابلهی"شب" شدیم از رحمِ دایرهها
فاصله خوب است
فاصله برهان میزاید
عمق میزاید
و ژرفا معنا میگیرد
ببین چگونه سطوح به فاصله محتاجند
شبیهِ عصرهایی که "عصر" نیست
اما فاصله "عصر" میزاید
بیشتر بخواب
وقتی"فردا" از هراسِ نبودن
روی تنِ "امروز" سنگین است
چه فرق میکند دایره را فهمیدن؟
پس بیشتر بخواب
خطوط به من و تو محتاجند...
#صحرا_کلانتری
سکونی بر جاری کلمه
@PoetryAwarenessiousFire
بفهم چی میگم...!
م. روانشید
2 ژانویه 2025
www.tgoop.com/ravanshidpoet
دقت کردید در ایران(و البته صادراتیهای خارج از ایران) آنکه با اعتمادبهنفس تهمت میزند، تهدید میکند، بهسادگی برایت پروندهسازی میکند و کسی هم(در ایران) جرات نمیکند پرسشگری کند، دُمباش یکجورهایی به یک جاهایی وصل است؟ فرقی نمیکند زن باشی یا مرد، همین که یک دوست یا آشنا در دستگاه داشته باشی؛ اعتمادبهنفس خودبهخود میآید و دستات را برای زدن و زبانات را برای زدن، دراز میکند.
آنها که باید بدانند خوب میدانند خطابام به چه کسانی است.
کافی است یه دوست یا فامیلِ وابسته به دستگاه داشته باشی؛ یا فرماندار(یا شاید استاندار) یکی از شهرهای نزدیک پایتخت را بشناسی و گاهگاه روی زانوهایش نشسته باشی... باقی قضایا حل است.
نظام اسلامی با حمایت از این آدمهاست که پایدار مانده و شاخوشانه میکشد، آدمهایی که اتفاقا برای خود تصویری موجه و مردمی ساختهاند...
دوران دبیرستان یک دبیر ادبیات داشتیم که وقتی میخواست شیرفهمات کند داد میزد:
میفهمی چی میگم؟ بفهم چی میگم...!
#روانشید #وابستهها #صادراتیها
.
م. روانشید
2 ژانویه 2025
www.tgoop.com/ravanshidpoet
دقت کردید در ایران(و البته صادراتیهای خارج از ایران) آنکه با اعتمادبهنفس تهمت میزند، تهدید میکند، بهسادگی برایت پروندهسازی میکند و کسی هم(در ایران) جرات نمیکند پرسشگری کند، دُمباش یکجورهایی به یک جاهایی وصل است؟ فرقی نمیکند زن باشی یا مرد، همین که یک دوست یا آشنا در دستگاه داشته باشی؛ اعتمادبهنفس خودبهخود میآید و دستات را برای زدن و زبانات را برای زدن، دراز میکند.
آنها که باید بدانند خوب میدانند خطابام به چه کسانی است.
کافی است یه دوست یا فامیلِ وابسته به دستگاه داشته باشی؛ یا فرماندار(یا شاید استاندار) یکی از شهرهای نزدیک پایتخت را بشناسی و گاهگاه روی زانوهایش نشسته باشی... باقی قضایا حل است.
نظام اسلامی با حمایت از این آدمهاست که پایدار مانده و شاخوشانه میکشد، آدمهایی که اتفاقا برای خود تصویری موجه و مردمی ساختهاند...
دوران دبیرستان یک دبیر ادبیات داشتیم که وقتی میخواست شیرفهمات کند داد میزد:
میفهمی چی میگم؟ بفهم چی میگم...!
#روانشید #وابستهها #صادراتیها
.
Telegram
م. روانشید M. Ravanshid
اشعار و دکلمه های م. روان شید
Forwarded from گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
مانیفست _ م. روان شید.pdf
2.3 MB
فایل PDF کتاب «مانیفست»
منتخبی از یادداشتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی
م. روانشید
چاپ 2022 سوئد
(رایگان)
.
#مانیفست
#روانشید
#مسعودامینی
.
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
منتخبی از یادداشتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی
م. روانشید
چاپ 2022 سوئد
(رایگان)
.
#مانیفست
#روانشید
#مسعودامینی
.
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Forwarded from م. روانشید M. Ravanshid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معرفی کتاب «مانیفست» چاپ سوئد _ م. روانشید
.
این برنامه، یعنی معرفی کتاب «مانیفست»، برای یک فستیوال فرهنگی ضبط شده بود که گویا مورد تایید دوستان قرار نگرفت و بهنظر میآید با تمامِ شعارهایی که رشته میکنیم، قرار بر این است که ما همه در مواقعِ ضرور نقش «وزارت ارشاد» را بازی کنیم!
به هر حال همانطور که در کلیپ گفتهام: ما نظراتمان را مینویسیم و منتشر میکنیم تا مورد نقد قرار بگیریم، تا داشتههایمان را تصحیح و ترمیم کنیم؛ و یا اگر «راستی» در گفتارمان بود، روشنگریایی کرده باشیم؛ و صدالبته کلمهی«سانسور» بهتنهایی بارِ معنایی بزرگ و سنگینی را با خود حمل میکند که بهنظرم نیاز به هیچ توضیح و تفسیری ندارد؛ مگر آنکه «سانسورچی» بودن در ما نهادینه شده باشد و گریزناپذیر...!
م. روانشید
#روانشید
#مانیفست
.
.
این برنامه، یعنی معرفی کتاب «مانیفست»، برای یک فستیوال فرهنگی ضبط شده بود که گویا مورد تایید دوستان قرار نگرفت و بهنظر میآید با تمامِ شعارهایی که رشته میکنیم، قرار بر این است که ما همه در مواقعِ ضرور نقش «وزارت ارشاد» را بازی کنیم!
به هر حال همانطور که در کلیپ گفتهام: ما نظراتمان را مینویسیم و منتشر میکنیم تا مورد نقد قرار بگیریم، تا داشتههایمان را تصحیح و ترمیم کنیم؛ و یا اگر «راستی» در گفتارمان بود، روشنگریایی کرده باشیم؛ و صدالبته کلمهی«سانسور» بهتنهایی بارِ معنایی بزرگ و سنگینی را با خود حمل میکند که بهنظرم نیاز به هیچ توضیح و تفسیری ندارد؛ مگر آنکه «سانسورچی» بودن در ما نهادینه شده باشد و گریزناپذیر...!
م. روانشید
#روانشید
#مانیفست
.
Forwarded from (Morad gholipour)مراد قلی پور
بازی با واژه، خطرناک ترین بازی موجود در هستی است. وقتی واژه ها دیگر جوابگو نیستند، خودکشی شروع می شود. هیچ چیزی جایگرین واژه برای یک نویسنده نیست. افراد جامعه وقتی از واژه ها تهی می شوند خودکشی نویسندگان خود را فراهم می کنند. ما اکنون در عصر تهی شدن واژه ها هستیم.
Med Ordens Dans
M. Ravanshid
2 januari 2025
www.tgoop.com/ravanshidpoet
Det verkar som
de gyllene orden inte längre duger,
de oskuldsfulla orden,
de vackra, kvinnliga orden_
Världen har fyllts av mörka gränder och
okända människor och
de hårdnackade svarta flaggorna
som blockerar vägen
för den kvinnliga skönheten som mjukt passerar/förbi
och ljudet av hennes steg
fyllde hjärtat med berusande hänförelse!
Ännu är
ordens själ
sårad och mörk,
men ljudet av hennes steg
fyller fortfarande hjärtat med berusande hänförelse...
#Ravanshid #Ord
M. Ravanshid
2 januari 2025
www.tgoop.com/ravanshidpoet
Det verkar som
de gyllene orden inte längre duger,
de oskuldsfulla orden,
de vackra, kvinnliga orden_
Världen har fyllts av mörka gränder och
okända människor och
de hårdnackade svarta flaggorna
som blockerar vägen
för den kvinnliga skönheten som mjukt passerar/förbi
och ljudet av hennes steg
fyllde hjärtat med berusande hänförelse!
Ännu är
ordens själ
sårad och mörk,
men ljudet av hennes steg
fyller fortfarande hjärtat med berusande hänförelse...
#Ravanshid #Ord
با رقصِ کلمات
م. روانشید
2 ژانویه 2025
www.tgoop.com/ravanshidpoet
انگار
کلماتِ طلایی دیگر بهکار نمیآیند
کلماتِ معصوم
کلماتِ زنانهی زیبا_
جهان پُر شده از کوچههای تاریک وُ
آدمهای ناشناس وُ
کلهشقیِ پرچمهای سیاه
که راه بستهاند
بر زنانهی زیبایی که نرم میگذرد/ میگذشت
و صدای قدمهایش
دل را پریش میکرد!
هنوز
کامِ کلمات
زخم است و تاریک
اما صدای قدمهایش هنوز
دل را پریش میکند...
#روانشید #کلمات
.
م. روانشید
2 ژانویه 2025
www.tgoop.com/ravanshidpoet
انگار
کلماتِ طلایی دیگر بهکار نمیآیند
کلماتِ معصوم
کلماتِ زنانهی زیبا_
جهان پُر شده از کوچههای تاریک وُ
آدمهای ناشناس وُ
کلهشقیِ پرچمهای سیاه
که راه بستهاند
بر زنانهی زیبایی که نرم میگذرد/ میگذشت
و صدای قدمهایش
دل را پریش میکرد!
هنوز
کامِ کلمات
زخم است و تاریک
اما صدای قدمهایش هنوز
دل را پریش میکند...
#روانشید #کلمات
.
بهجهان بگویید: چشمها را باید شست!
م. روانشید
12 دی 1403
www.tgoop.com/ravanshidpoet
فارغ از سمتگیری یا قضاوتهای معمول و شخصی؛ مطمئنام رقص در زندان با لباسهای شاد و دوستداشتنی، کارِ ما نویسندهها را برای اثباتِ وجودِ شکنجههای رنگارنگ و آزارِ جنسی و جسمیِ زندانیهای سیاسی، سخت و تلختر میکند.
حالا باید وقت و انرژیمان را صرفِ این کنیم تا به جهان ثابت کنیم زن بودن؛ و زندانی سیاسیِ زن بودن در ایران؛ آنچه شما دیدید نیست!
#روانشید #زندانیسیاسی #رقصدرزندان
.
م. روانشید
12 دی 1403
www.tgoop.com/ravanshidpoet
فارغ از سمتگیری یا قضاوتهای معمول و شخصی؛ مطمئنام رقص در زندان با لباسهای شاد و دوستداشتنی، کارِ ما نویسندهها را برای اثباتِ وجودِ شکنجههای رنگارنگ و آزارِ جنسی و جسمیِ زندانیهای سیاسی، سخت و تلختر میکند.
حالا باید وقت و انرژیمان را صرفِ این کنیم تا به جهان ثابت کنیم زن بودن؛ و زندانی سیاسیِ زن بودن در ایران؛ آنچه شما دیدید نیست!
#روانشید #زندانیسیاسی #رقصدرزندان
.
Telegram
م. روانشید M. Ravanshid
اشعار و دکلمه های م. روان شید
Forwarded from م. روانشید M. Ravanshid
برگی از تاریخ. @ravanshidpoet
(پیش از ما!)
رفیق خواست تا از مهاجرت بگویم...
به: میلاد تاجیک
م. روانشید
بامداد 13 دی 1403
www.tgoop.com/ravanshidpoet
پیش از هرچیز
کابوسهایمان را بغل زدیم
کُنیتمان را
بعد
چمدانی به وسعتِ آغوشی که خالی بود و پُر میرفت.
پیش از ما
کابوسها
کفشهایمان را جفت کرده بودند...
#روانشید #پیشازما
.
رفیق خواست تا از مهاجرت بگویم...
به: میلاد تاجیک
م. روانشید
بامداد 13 دی 1403
www.tgoop.com/ravanshidpoet
پیش از هرچیز
کابوسهایمان را بغل زدیم
کُنیتمان را
بعد
چمدانی به وسعتِ آغوشی که خالی بود و پُر میرفت.
پیش از ما
کابوسها
کفشهایمان را جفت کرده بودند...
#روانشید #پیشازما
.
Telegram
م. روانشید M. Ravanshid
اشعار و دکلمه های م. روان شید