#برده_شدم 🌈🌈
فصل دوم ✍✍
به قلم سوگند احمدی ☺️
هر گونه کپی برداری از این رمان پیگرد قانونی دارد ❌
مناسب افراد زیر ۱۶ سال نیست🔞
فقط این دو چنلو دارم
پارت 166
@roman_donii
@roman_bad2
اومدم بیرون بلایی سرش میاوردم که یادش بره هر*ز پریدن یعنی چی
زنگ زدم به پیمان
پیمان: جونم
_ کجایی
پیمان: خونه
داشت مشکوک میزد
این بچه همیشه میرفت بوتیک کار میکرد
چند وقته همش خونس
_ پیمان
پیمان: هوم
_ خوبی ؟
پیمان: اره
_ چرا خونه ای
پیمان: خسته بودم
_ حال داری بریم خرید
پیمان: خرید چی
_ وسایل خونه
پیمان: برا یکتا
_ اره
پیمان: اره بیا دنبالم
_ باشه
از زبان یکتا 🎈🫀
سپهر: یکتا
_ جان
سپهر: یعنی میگی من بچتو بگیرم ؟
_ نه فقط کمک
سپهر : اگر کاری میتونم برات بکنم بهم بگو من دریغ نمیکنم
_ مرسی سپهر
ایدی نویسنده
@n_thnmk
ایدی چنل
@roman_donii
تنها چنلمه 🚫
فصل دوم ✍✍
به قلم سوگند احمدی ☺️
هر گونه کپی برداری از این رمان پیگرد قانونی دارد ❌
مناسب افراد زیر ۱۶ سال نیست🔞
فقط این دو چنلو دارم
پارت 166
@roman_donii
@roman_bad2
اومدم بیرون بلایی سرش میاوردم که یادش بره هر*ز پریدن یعنی چی
زنگ زدم به پیمان
پیمان: جونم
_ کجایی
پیمان: خونه
داشت مشکوک میزد
این بچه همیشه میرفت بوتیک کار میکرد
چند وقته همش خونس
_ پیمان
پیمان: هوم
_ خوبی ؟
پیمان: اره
_ چرا خونه ای
پیمان: خسته بودم
_ حال داری بریم خرید
پیمان: خرید چی
_ وسایل خونه
پیمان: برا یکتا
_ اره
پیمان: اره بیا دنبالم
_ باشه
از زبان یکتا 🎈🫀
سپهر: یکتا
_ جان
سپهر: یعنی میگی من بچتو بگیرم ؟
_ نه فقط کمک
سپهر : اگر کاری میتونم برات بکنم بهم بگو من دریغ نمیکنم
_ مرسی سپهر
ایدی نویسنده
@n_thnmk
ایدی چنل
@roman_donii
تنها چنلمه 🚫
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 70
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
رفت چشمامو بستم شکمم خیلی درد میکرد
به حدی که نفسم دیگه بالا نمیومد
یکم بعدش دست یکیو روی صورتم حس کردم
چشمامو باز کردم هستیو دیدم
هستی : اینو بخور
لیوانو گرفت دم دهنم
منم خوردم
هستی : بلدی چجوری بمب خنثی میکنن
_ اره
هستی : اگه شکمتو باز کنم بهم میگی
_ اگه دستت بهش بخوره میترکه
هستی : یه جور بازش میکنم که دستم بهش نخوره
_ الان چیکار کنم
هستی : وایسا
رفت با یه کاغذ و خودکار اومد
هستی : میخوام بی هوشت کنم پس بهم بگو منم بنویسم
چاره ای جز اعتماد نداشتم
من نمیخواستم یه بچه بهم دستور بده
پس تنها کاری که میتونستم کنم
اعتماد به هستی بود
هستی : رادمان بگو
اروم اروم بهش گفتم و اونم نوشت
هستی : وایسا ببینم تو خونه چی داری
رفت و چند دقیقه بعد اومد
هستی : اینا کافی نی یه چن تا چیز دیگم میخوام
_ بیا
گوشیمو دراوردم زنگ زدم کاوه
هستی ام پشت گوشی چند تا چیز گفت که بخره
هستی : گفت سریع خودشو میرسونه
چشمامو بستم
هستی: رادمان
بدون اینکه چشمامو باز کنم گفتم
_ هوم
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 70
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
رفت چشمامو بستم شکمم خیلی درد میکرد
به حدی که نفسم دیگه بالا نمیومد
یکم بعدش دست یکیو روی صورتم حس کردم
چشمامو باز کردم هستیو دیدم
هستی : اینو بخور
لیوانو گرفت دم دهنم
منم خوردم
هستی : بلدی چجوری بمب خنثی میکنن
_ اره
هستی : اگه شکمتو باز کنم بهم میگی
_ اگه دستت بهش بخوره میترکه
هستی : یه جور بازش میکنم که دستم بهش نخوره
_ الان چیکار کنم
هستی : وایسا
رفت با یه کاغذ و خودکار اومد
هستی : میخوام بی هوشت کنم پس بهم بگو منم بنویسم
چاره ای جز اعتماد نداشتم
من نمیخواستم یه بچه بهم دستور بده
پس تنها کاری که میتونستم کنم
اعتماد به هستی بود
هستی : رادمان بگو
اروم اروم بهش گفتم و اونم نوشت
هستی : وایسا ببینم تو خونه چی داری
رفت و چند دقیقه بعد اومد
هستی : اینا کافی نی یه چن تا چیز دیگم میخوام
_ بیا
گوشیمو دراوردم زنگ زدم کاوه
هستی ام پشت گوشی چند تا چیز گفت که بخره
هستی : گفت سریع خودشو میرسونه
چشمامو بستم
هستی: رادمان
بدون اینکه چشمامو باز کنم گفتم
_ هوم
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 71
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
هستی : میتونم یه چی بپرسم
_ نه
هستی : چرا انقدر از دخترا بدت میاد
_ گفتم نه
احساس کردم اومد سمتم چشمامو باز کردم خیلی بهم نزدیک بود صورتش صاف تو صورتم بود
بدون هیچ احساسی زل زدم بهش
هستی : یعنی واقعا دوست نداری یکی باشه بهش اعتماد کنی باهاش باشی بچه دار بشی
پریدم وسط حرفش
_ که بعدش بهم یه ک*یر بزنه ولم کنه
هستی : چیزی راجب عشق میدونی
_ اره
هستی : چی میدونی
_ ادمو بگ*ا میده
هستی : ببین
بعد گفتن این حرف اومد جلو تر لباش با لبام ده سانت فاصله داشت
داغی لباشو روی لبام حس میکردم
از زبان هستی 🐇🐇🐇
چشماش داشت بسته میشد
رام کردنش کار سختی نبود
اومدم لبامو بزارم رو لباش که با صدای کاوه سه متر پریدم بالا
کاوه : رادماااان
_ چته کاوه چته
کاوه مشکوک نگام کرد
کاوه : چیکار میکردی باهاش
رادمان : کاریم باید بکنه؟
کاوه : نه
وسایلو گرفت سمتم
کاوه : بیا
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 71
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
هستی : میتونم یه چی بپرسم
_ نه
هستی : چرا انقدر از دخترا بدت میاد
_ گفتم نه
احساس کردم اومد سمتم چشمامو باز کردم خیلی بهم نزدیک بود صورتش صاف تو صورتم بود
بدون هیچ احساسی زل زدم بهش
هستی : یعنی واقعا دوست نداری یکی باشه بهش اعتماد کنی باهاش باشی بچه دار بشی
پریدم وسط حرفش
_ که بعدش بهم یه ک*یر بزنه ولم کنه
هستی : چیزی راجب عشق میدونی
_ اره
هستی : چی میدونی
_ ادمو بگ*ا میده
هستی : ببین
بعد گفتن این حرف اومد جلو تر لباش با لبام ده سانت فاصله داشت
داغی لباشو روی لبام حس میکردم
از زبان هستی 🐇🐇🐇
چشماش داشت بسته میشد
رام کردنش کار سختی نبود
اومدم لبامو بزارم رو لباش که با صدای کاوه سه متر پریدم بالا
کاوه : رادماااان
_ چته کاوه چته
کاوه مشکوک نگام کرد
کاوه : چیکار میکردی باهاش
رادمان : کاریم باید بکنه؟
کاوه : نه
وسایلو گرفت سمتم
کاوه : بیا
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 72
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
وسایلو گرفتم
کاوه: میرم بالا یه دوش بگیرم میخوای چیکارش کنی
_ عمل
کاوه: خیلی خطرناکه
_ تو نباشی بهتره حواسم پرت میشه برو بالا
کاوه: : مراقب داداشم باش
_ باشه
رفت بالا
رفتم سمت رادمان
_ رادمان
نگام کرد
_ میخوام بی هوشت کنم
رادمان: اگه بمب بترکه خودتم میمیری
_ میدونم
رادمان: بی هوشم کن
آمپولو زدم بهش
چند دقیقه بعد بی هوش شد
شکمشو باز کردم
راست میگفت یه بمب تو شکمش بود
ولی خاموش بود
زل زدم به کاغذ
این اصلا سیم نداشت که بخوام ببرم یا اصلا روشن نبود که بخوام کاری کنم
من نمیدونستم چیکار کنم
رفتم بالا
_ کاوه
داشت با گوشی حرف میزد
کاوه: بعدا زنگ میزنم بهت
نگام کرد
کاوه: چیشده
_ رادمان داره میمیره
کاوه: چی
_ باهام بیا
بعد از گفتن این حرف دستشو گرفتم کشیدم
بردمش بالا سر رادمان
کاوه: وای خدا دلو رودشو ریختی بیرون مگه این ماشینه که اینجوریش کردی
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 72
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
وسایلو گرفتم
کاوه: میرم بالا یه دوش بگیرم میخوای چیکارش کنی
_ عمل
کاوه: خیلی خطرناکه
_ تو نباشی بهتره حواسم پرت میشه برو بالا
کاوه: : مراقب داداشم باش
_ باشه
رفت بالا
رفتم سمت رادمان
_ رادمان
نگام کرد
_ میخوام بی هوشت کنم
رادمان: اگه بمب بترکه خودتم میمیری
_ میدونم
رادمان: بی هوشم کن
آمپولو زدم بهش
چند دقیقه بعد بی هوش شد
شکمشو باز کردم
راست میگفت یه بمب تو شکمش بود
ولی خاموش بود
زل زدم به کاغذ
این اصلا سیم نداشت که بخوام ببرم یا اصلا روشن نبود که بخوام کاری کنم
من نمیدونستم چیکار کنم
رفتم بالا
_ کاوه
داشت با گوشی حرف میزد
کاوه: بعدا زنگ میزنم بهت
نگام کرد
کاوه: چیشده
_ رادمان داره میمیره
کاوه: چی
_ باهام بیا
بعد از گفتن این حرف دستشو گرفتم کشیدم
بردمش بالا سر رادمان
کاوه: وای خدا دلو رودشو ریختی بیرون مگه این ماشینه که اینجوریش کردی
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 73
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
_ کاوه اونو ببین تو شکمش
کاوه : چیه
خواست دست بزنه که پریدم بهش
_ نه
کاوه: چته
_ میترکه
کاوه: این اصلا خاموشه
بعد از گفتن این حرف درش اورد
ولی چسبیده بود نگاه کردم یه تیکه زیریشو بخیه زده بودن به پوستش
دلم ریش شد
چقدر درد کشیده بچه
_ وایسا بخیشو باز کنم
اروم بخیرو باز کردم و اونم درش اورد
دوباره شروع کردم به بخیه زدن و تمام
کاوه: رادمان بهم نگفت
_ چیو
کاوه: هیچی
رفت بالا عجیب بود
وسایلو جمع کردم سعی کردم با دستمال تمیزش کنم
داشتم دست میکشیدم روی س*ینش
یهو مچمو گرفت
رادمان : هستی
_ جانم
رادمان : چیشد
_ من
یهو کشیدم طرف خودش
افتادم روش
_ گاوی مگه تو الان عمل کردی خطرناکه
خواستم پاشم ولی نزاشت
رادمان : چیشد گفتم
_ درش اوردم تموم شد
یهو ولم کرد
از روش پاشدم
رنگش خیلی پریده بود
دست گذاشتم روی صورتش تب داشت
_ وایسا تکون نخور
رفتم تو آشپزخونه
یکم سوپ درست کردم و اب پرتقال گرفتم
بردم سمتش
نشسته بود
_ مگه نمیگم تکون نخور میخوای بمیری
زل زده بود به بمب روی میز
نشستم کنارش
_ اینو بخور
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 73
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
_ کاوه اونو ببین تو شکمش
کاوه : چیه
خواست دست بزنه که پریدم بهش
_ نه
کاوه: چته
_ میترکه
کاوه: این اصلا خاموشه
بعد از گفتن این حرف درش اورد
ولی چسبیده بود نگاه کردم یه تیکه زیریشو بخیه زده بودن به پوستش
دلم ریش شد
چقدر درد کشیده بچه
_ وایسا بخیشو باز کنم
اروم بخیرو باز کردم و اونم درش اورد
دوباره شروع کردم به بخیه زدن و تمام
کاوه: رادمان بهم نگفت
_ چیو
کاوه: هیچی
رفت بالا عجیب بود
وسایلو جمع کردم سعی کردم با دستمال تمیزش کنم
داشتم دست میکشیدم روی س*ینش
یهو مچمو گرفت
رادمان : هستی
_ جانم
رادمان : چیشد
_ من
یهو کشیدم طرف خودش
افتادم روش
_ گاوی مگه تو الان عمل کردی خطرناکه
خواستم پاشم ولی نزاشت
رادمان : چیشد گفتم
_ درش اوردم تموم شد
یهو ولم کرد
از روش پاشدم
رنگش خیلی پریده بود
دست گذاشتم روی صورتش تب داشت
_ وایسا تکون نخور
رفتم تو آشپزخونه
یکم سوپ درست کردم و اب پرتقال گرفتم
بردم سمتش
نشسته بود
_ مگه نمیگم تکون نخور میخوای بمیری
زل زده بود به بمب روی میز
نشستم کنارش
_ اینو بخور
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 74
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
رادمان: نمیخوام
_ من دکترتم بخور ببینم
گذاشتمش روی لباش و خورد
زل زده بود بهم
نگاهش یه مدلی بود
منم زل زدم بهش
_ دوس داری ؟
رادمان : چیو
_ چیزی که تا الان تجربه نکردیو تجربه کنی
رادمان : چیو تجربه نکردم
چسبیدم بهش
_ یه دخترو
انگار سستش کرده بودم چون چیزی نگفت و زل زد به لبام
گنگ بود
رادمان: تو
_ هیس
بهش نزدیک تر شدم زل زدم به لباش و رفتم جلو
کاوه: رادمان بهوش اومدی
ازش فاصله گرفتم میخواستم واقعا بزنم تو دهنش
اون اگه منو ببوسه اون حسی که از دخترا میترسه از دلش میوفته
میفهمه یه سری نیازم داره که خودش خبر نداره
رادمان: زنده ام هنوز
کاوه اومد سمتمون
کاوه: پس پاشو بریم
_ نمیشه
کاوه : چرا
_ همین الان عمل کرده
کاوه: از این کارا کم نکرده
_ گفتم نه
کاوه : بزار باهاش تنها حرف بزنم
پاشدم رفتم تو آشپزخونه
از زبان رادمان 🐺🐺🐺
کاوه: چیکار میکردی
_ چیو ؟
کاوه: میخواستی ببوسیش
_ نه
کاوه: رادمان خودت همش به ما تاکید میکنی سمت دخترا نریم بد دو دفه در حالی که میخوای هستیو ببوسی سر رسیدم چن بار دیگه بوسیدیش هوم؟
_ چرت و پرت نگو
کاوه: دیدم با چشمام رادمان
_ چرت دیدی اون دختر هیج ارزشی برام نداره
کاوه: ثابت کن
_ میکنم
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 74
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
رادمان: نمیخوام
_ من دکترتم بخور ببینم
گذاشتمش روی لباش و خورد
زل زده بود بهم
نگاهش یه مدلی بود
منم زل زدم بهش
_ دوس داری ؟
رادمان : چیو
_ چیزی که تا الان تجربه نکردیو تجربه کنی
رادمان : چیو تجربه نکردم
چسبیدم بهش
_ یه دخترو
انگار سستش کرده بودم چون چیزی نگفت و زل زد به لبام
گنگ بود
رادمان: تو
_ هیس
بهش نزدیک تر شدم زل زدم به لباش و رفتم جلو
کاوه: رادمان بهوش اومدی
ازش فاصله گرفتم میخواستم واقعا بزنم تو دهنش
اون اگه منو ببوسه اون حسی که از دخترا میترسه از دلش میوفته
میفهمه یه سری نیازم داره که خودش خبر نداره
رادمان: زنده ام هنوز
کاوه اومد سمتمون
کاوه: پس پاشو بریم
_ نمیشه
کاوه : چرا
_ همین الان عمل کرده
کاوه: از این کارا کم نکرده
_ گفتم نه
کاوه : بزار باهاش تنها حرف بزنم
پاشدم رفتم تو آشپزخونه
از زبان رادمان 🐺🐺🐺
کاوه: چیکار میکردی
_ چیو ؟
کاوه: میخواستی ببوسیش
_ نه
کاوه: رادمان خودت همش به ما تاکید میکنی سمت دخترا نریم بد دو دفه در حالی که میخوای هستیو ببوسی سر رسیدم چن بار دیگه بوسیدیش هوم؟
_ چرت و پرت نگو
کاوه: دیدم با چشمام رادمان
_ چرت دیدی اون دختر هیج ارزشی برام نداره
کاوه: ثابت کن
_ میکنم
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 75
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
کاوه: پاشو بریم
_ کاوه
کاوه: ها
_ هیچ حسی بهش ندارم
کاوه : باورت نمیکنم
_ بخاطر دردی که داشتم اینجوری شده بود
کاوه: پاشو
_ باشه
اومدم برم که هستی اومد
هستی : رادمان
زل زدم بهش
هستی : برات سوپ درست کردم کجا نباید به خودت فشار بیاری
_ نیازی بهش ندارم نه به سوپت نه به خودت
بعد از گفتن این حرف زدم بیرون
کاوه : باید پیداش کنیم
_ کیو
کاوه: همون که این بلارو سرت اورد
_ خودم درستش میکنم
کاوه : نمیشه
_ چرا
کاوه : یه گروهن یه نفر نبست
خندیدم
_ فکر میکنی از پسش بر نمیام؟
کاوه : بس کن بزار درستش کنیم
_ من
با زنگ خوردن گوشیش سکوت کردم
کاوه: الو
.....
کاوه:چییی
....
کاوه: مگه میشه
...
کاوه: پس شما اونجا چه گهی دارین میخورین بدرد نخورا
...
کاوه: خفه شو خودمو میرسونم
بعد از گفتن این حرف قطع کرد
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 75
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
کاوه: پاشو بریم
_ کاوه
کاوه: ها
_ هیچ حسی بهش ندارم
کاوه : باورت نمیکنم
_ بخاطر دردی که داشتم اینجوری شده بود
کاوه: پاشو
_ باشه
اومدم برم که هستی اومد
هستی : رادمان
زل زدم بهش
هستی : برات سوپ درست کردم کجا نباید به خودت فشار بیاری
_ نیازی بهش ندارم نه به سوپت نه به خودت
بعد از گفتن این حرف زدم بیرون
کاوه : باید پیداش کنیم
_ کیو
کاوه: همون که این بلارو سرت اورد
_ خودم درستش میکنم
کاوه : نمیشه
_ چرا
کاوه : یه گروهن یه نفر نبست
خندیدم
_ فکر میکنی از پسش بر نمیام؟
کاوه : بس کن بزار درستش کنیم
_ من
با زنگ خوردن گوشیش سکوت کردم
کاوه: الو
.....
کاوه:چییی
....
کاوه: مگه میشه
...
کاوه: پس شما اونجا چه گهی دارین میخورین بدرد نخورا
...
کاوه: خفه شو خودمو میرسونم
بعد از گفتن این حرف قطع کرد
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 76
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
_کاوه
داشت بی توجه به من میرفت
_ هوی
بعد از گفتن این حرف گرفتمش
_ چته
کاوه : میشه فقط باهام بیای بیچاره شدم
بعد گفتن این حرف رفت سمت ماشین
منم باهاش رفتم
فقط گاز میداد
ترجیح دادم حالشو خراب تر از اینی که هست نکنم
چیزی نگفتم
از زبان هستی🐇🐇
اعصابم خورد شده بود
اخه من یه دکترم
چرا باید صبح تا شب اینجا زندانی باشم
این حق من نبو. که اینجوری بشه
من میتونستم تو هر ثانیه کلی ادم نجات بدم
ولی الان چی
الان بدون اینکه کاری کنم صبح تا شب نشستم تو این خونه
اینجوری نمیشد
من باید حتما یه فکری به حال این داستان میکردم
از زبان رادمان 🐺
رسیدیم خونه
دوید تو
منم رفتم تو
کاوه : پوریااا
وایسادم یه گوشه
چون واقعا نمیدونستم چی شده
پوریا با ترس بدو بدو اومد
کاوه : کجاست
پوریا: کاوه ما
کاوه: کجااااااست
پوریا : بردیمش بیمارستان
کاوه: کدوم بیمارستان
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 76
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
_کاوه
داشت بی توجه به من میرفت
_ هوی
بعد از گفتن این حرف گرفتمش
_ چته
کاوه : میشه فقط باهام بیای بیچاره شدم
بعد گفتن این حرف رفت سمت ماشین
منم باهاش رفتم
فقط گاز میداد
ترجیح دادم حالشو خراب تر از اینی که هست نکنم
چیزی نگفتم
از زبان هستی🐇🐇
اعصابم خورد شده بود
اخه من یه دکترم
چرا باید صبح تا شب اینجا زندانی باشم
این حق من نبو. که اینجوری بشه
من میتونستم تو هر ثانیه کلی ادم نجات بدم
ولی الان چی
الان بدون اینکه کاری کنم صبح تا شب نشستم تو این خونه
اینجوری نمیشد
من باید حتما یه فکری به حال این داستان میکردم
از زبان رادمان 🐺
رسیدیم خونه
دوید تو
منم رفتم تو
کاوه : پوریااا
وایسادم یه گوشه
چون واقعا نمیدونستم چی شده
پوریا با ترس بدو بدو اومد
کاوه : کجاست
پوریا: کاوه ما
کاوه: کجااااااست
پوریا : بردیمش بیمارستان
کاوه: کدوم بیمارستان
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 77
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
پوریا : بیمارستان ****
کاوه دوید و رفت
_ چیشده
پوریا: رادمان تامی خود*کشی کرده
_ چی
کاوه: رگشو زده
_ پس شما اینجا چه گ*هی دارین میخورین
بعد از گفتن این حرف دویدم سمت در
از زبان هستی 🐇🐇
الان دو ساعته دارم با این در بی صاحاب ور میرم چرا باز نمیشه
خسته شدم
رفتم سمت پنجره
اینا حفاظ داشت بدشم بخوام بپرم میمیرم
البته اینجا زیاد بالا نبود
هم سطح حیاط بود
رفتم تو آشپزخونه اونجام پنجره داشت
درش قفل بود
باید شیشو میشکستم
ولی با چی
یکم اطرافو نگاه کردم
قابلمه بهترین گزینس
قابلمرو پرتاب کردم شیشه پنجره با صدای بدی شکست
ولی حفاظ داشت
با ملاحظه تمام رفتم سمتش
اقا رادمان یه چیزیو فراموش کردی
من کوچولوعم و از لای این پنجره رد میشم
رد شدم و دویدم
از حیاط زدم بیرون
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 77
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
پوریا : بیمارستان ****
کاوه دوید و رفت
_ چیشده
پوریا: رادمان تامی خود*کشی کرده
_ چی
کاوه: رگشو زده
_ پس شما اینجا چه گ*هی دارین میخورین
بعد از گفتن این حرف دویدم سمت در
از زبان هستی 🐇🐇
الان دو ساعته دارم با این در بی صاحاب ور میرم چرا باز نمیشه
خسته شدم
رفتم سمت پنجره
اینا حفاظ داشت بدشم بخوام بپرم میمیرم
البته اینجا زیاد بالا نبود
هم سطح حیاط بود
رفتم تو آشپزخونه اونجام پنجره داشت
درش قفل بود
باید شیشو میشکستم
ولی با چی
یکم اطرافو نگاه کردم
قابلمه بهترین گزینس
قابلمرو پرتاب کردم شیشه پنجره با صدای بدی شکست
ولی حفاظ داشت
با ملاحظه تمام رفتم سمتش
اقا رادمان یه چیزیو فراموش کردی
من کوچولوعم و از لای این پنجره رد میشم
رد شدم و دویدم
از حیاط زدم بیرون
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕♾
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 77
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
اصلا واسم مهم نبود
فقط میدویدم
رسیدم به یه تاکسی سریع سوار شدم
ادرس دوستم سارارو دادم بهش
_ اقا
راننده: بله
_ من شارژ موبایلم تموم شده امکان داره با گوشیتون یه زنگ بزنم
راننده: بله بفرمایین
_ ممنون
گرفتم و رنگ زدم به سارا
تنها کس من اینجا
مسافرت بود اون موقعه که رادمان منو دزدید الان احتمالا اومده
سارا: بفرمایین
_ سارا منم
سارا: هستی تویی دختره گور به گور شده هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی تو
_ تعریف میکنم پول داری
سارا: اره
_ تا چند دقیقه دیگه بیا پایین پول تاکسی بده
سارا : باشه
قطع کردم
خدایا شکرت
من از دست اون دیو دو سر نجات پیدا کردم
نفس عمیق کشیدم و لبخند زدم و سرمو چسبوندم به صندلی
از زبان رادمان🐺🐺
تو راه بیمارستان بودم که خلیل زنگ زد
گذاشته بودمش یواشکی مراقب هستی باشه
_بله
خلیل:رادمان داره فرار میکنه
_بزار فرار کنه
خلیل: بعدش چی
_دنبالش برو ببین کجا و باکی میره خبر بده
خلیل :باشع
بعد گفتن این حرف قطع کردم و رفتم سمت بیمارستان
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه❌
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :
@roman_donii
ایدی ادمین چنل:
@n_thnmk
Part 77
#سیاسفید
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺
اصلا واسم مهم نبود
فقط میدویدم
رسیدم به یه تاکسی سریع سوار شدم
ادرس دوستم سارارو دادم بهش
_ اقا
راننده: بله
_ من شارژ موبایلم تموم شده امکان داره با گوشیتون یه زنگ بزنم
راننده: بله بفرمایین
_ ممنون
گرفتم و رنگ زدم به سارا
تنها کس من اینجا
مسافرت بود اون موقعه که رادمان منو دزدید الان احتمالا اومده
سارا: بفرمایین
_ سارا منم
سارا: هستی تویی دختره گور به گور شده هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی تو
_ تعریف میکنم پول داری
سارا: اره
_ تا چند دقیقه دیگه بیا پایین پول تاکسی بده
سارا : باشه
قطع کردم
خدایا شکرت
من از دست اون دیو دو سر نجات پیدا کردم
نفس عمیق کشیدم و لبخند زدم و سرمو چسبوندم به صندلی
از زبان رادمان🐺🐺
تو راه بیمارستان بودم که خلیل زنگ زد
گذاشته بودمش یواشکی مراقب هستی باشه
_بله
خلیل:رادمان داره فرار میکنه
_بزار فرار کنه
خلیل: بعدش چی
_دنبالش برو ببین کجا و باکی میره خبر بده
خلیل :باشع
بعد گفتن این حرف قطع کردم و رفتم سمت بیمارستان
🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
@roman_donii