tgoop.com/roman_moon/19153
Last Update:
#رمان_عشق_خاموش
#پارت_۱۲۲
با عصبانیت به خونه رفت و در رو محکم بهم کوبید.. حنا که تا اون لحظه منتظر اومدن امیر بود تا هم اینکه قرار بوده که به خونه ی گندم برن رو بهش بگه و هم بخاطر اینکه جوابش رو نداده بود و انقدر دیر به خونه برگشته بود سرزنشش کنه و با اینکه خودش خیلی استرس داشت و مطمئن نبود میتونه امشب بهش یا نه ولی حتی منتظر بود که بیبی چک رو بهش نشون بده و حتی کمی هم براش ذوق داشت.. اما با دیدن قیافه ی امیر لبخند روی لبش ماسید.. امیر با عصبانیت به طرفش رفت و با صدای بلند داد زد و پوشه ی عکس ها رو توی صورتش پرتاب کرد
امیر: این چه کوفیه ها؟ چه جوابی برای اینا داری هرزه؟؟
حنا: چی داری میگی؟؟ میفهمی چه حرفی از دهنت داره بیرون میاد؟
با اخم رو از امیر که با چشمای قرمز و نفس نفس زدن نگاهش میکرد گرفت و خم شد و پوشه ای که چند لحظه قبل با برخورد به صورتش حالا پخش زمین بود رو برداشت و بازش کرد ولی با دیدن محتواش قلبش از حرکت ایستاد.. یکی یکی عکس ها رو نگاه کرد و رنگ به روش نمونده بود.. چرا الان؟ چرا الان باید این عکسا به دست امیر میرسید؟ الان که همه چی خوب شده بود وقت این عکسا نبود.. حداقل نه الان که داشت مادر میشد و خودش چند ساعت بود که فهمیده بود داره مادر میشه.. انقدر توی فکرش غرق بود و ترسیده بود که اصلا متوجه نشد امیر به سمتش اومده ولی با ضربه ای که تو گوشش خورد روی زمین پرت شد و ناباور نگاهش رو بالا داد.. تا حالا امیر رو انقدر عصبی ندیده بود.. نگاهش خیلی وحشتناک شده بود و ترس به دل حنا مینداخت.. باید برای امیر توضیح میداد، اصلا قضیه اون طوری نبود که ممکنه الان توی ذهن امیر باشه
امیر: انقدر هرزه شدی که من راضیت نمیکنم نه؟ میری با بقیه؟
حنا: برات توضیح میدم امیر.. هیچی اون شکلی که تو فکر میکنی نیست
امیر: دقیقا چی اونجوری که من فکر میکنم نیست؟ عکسا رو دیدی درسته؟ چشم که داری! تو با اون پسردایی عوضیت دقیقا همون زمانی که زن من بودی بیرون میرفتی و رابطه داشتی.. باورم نمیشه تو با من اومده بودی کانادا ولی وقتایی که من میرفتم سر کار و دنبال قاچاق چی و کوفت و زهرمار بودم تو داشتی با معشوقه ت قدم میزدی
حنا: ب..بزار برات توضیح بدم.. ای..این برای قبله و قضیه، اصلا اونجوری که بنظر میاد نیست.. امیر من باید برات توضیح بدم
امیر سرش رو پایین انداخت تا نفس عمیق بکشه که چشمش به بیبی چک روی میز خورد.. اعصابش بیشتر خورد شد و به سمت حنا حمله کرد و به دیوار کوبوندش
امیر: ازش حامله ای اره؟ حامله ای؟ اون بیبی چکه توعه دیگه آره؟ بچه ی اونه؟ چند وقته با اونی حنا؟ اینقدر عوضی بودی و خودتو مظلوم جا میزدی؟
انقدر عصبی بود که بدون اینکه مهلت جواب دادن بهش بده شروع به کتک زدنش کرد..
@roman_moon💛
BY 『عشق خاموش』
Share with your friend now:
tgoop.com/roman_moon/19153