ROMAN_MOON Telegram 19489
『عشق خاموش』
اگه امشب پارت میخواین ری اکشن و کامنت ها رو ببرین بالا😌🌻💛 از این ب بعد هر چی اینا بیشتر باشه زودتر پارت میزارم واستون🥺🫂 دوستون میدارم:)
#رمان_عشق_خاموش
#پارت_۱۲۶

امیر هاج و واج خیره به دکتر موند و حتی یه کلمه هم حرف از دهنش بیرون نرفت.. دکتر بعد از گفتن حرفاش رفت و امیر روی زمین سقوط کرد.. رهام سریع رفت طرفش و زیر بغلش رو گرفت و بلندش کرد و روی نزدیک ترین صندلی نشوندش.. خودشم کنارش نشست و چند تا نفس عمیق کشید

امیر: الان چی میشه رهام؟
رهام: فقط یه کلمه جواب منو بده.. تو.. تو واقعا کتکش زدی؟
امیر: م.من
رهام: فقط یه کلمه.. آره یا نه؟
امیر: آره
رهام: خاک بر سرت امیر

رهام کلافه موهاش رو چنگ زد که صدای زنگ یه گوشی بلند شد.. برگشت سمت امیر که داشت جیب هاش رو میگشت تا گوشی رو پیدا کنه.. با دیدن گوشی برگشت سمت رهام

امیر: این گوشی من نیست
رهام: پس واسه کیه؟
امیر: واسه حناست.. فکر کنم وقتی خواستیم بیایم بیمارستان اشتباهی مال اونو برداشتم
رهام: خب جواب بده
امیر: گندمه
رهام: ب.باشه.. ربطی نداره، جوابشو بده.. من میرم یه آبمیوه ای چیزی برات بگیرم رنگت پریده

امیر گوشی رو برداشت و با صدای لرزون و بغض دارش جواب داد

امیر: بله؟
گندم: حنا؟ کجایی تو مگه قرار نبود بیای اینجا
امیر: امیرم گندم
گندم: امیر؟ حنا کجاست؟ فکر کنم شماره ی اونو گرفتم
امیر: اره درست گرفتی.. حنا، حنا یکم چیزه.. خسته ست.. خوابیده
گندم: آخه قرار بود بیاید اینجا امروز عصر.. بهت نگفته بود؟
امیر: نه یعنی آره.. چیزه نه نگفته بود، من..من نمیدونستم
گندم: امیر خوبی؟ چیزی شده؟

همین حرف کافی بود تا امیری که به زور جلوی خودش رو گرفته بود بزنه زیر گریه.. گندم با نگرانی اسمش رو صدا میزد و می‌پرسید که چی شده

گندم: امیر؟ امیر جواب بده ببینم چی شده.. کجایی تو؟؟
امیر: بیمارستانم
گندم: بیمارستان؟ کدوم بیمارستان؟ چرا اونجایی؟
امیر: نمیدونم.. اسمشو نمیدونم ولی نزدیک خونه ی ماست
گندم: اون اطراف فقط یه بیمارستان هست که اونجا رو بلدم.. تنهایی یا کسی پیشته؟
امیر: رهام پیشمه
گندم: میام اونجا الان.. فقط میتونی بگی چی شده؟

امیر حالا با لحن آرامش بخش گندم یکم آروم بود و تنش قبل رو نداشت.. نمیدونست باید به گندم بگه یا نه.. اون که داشت میومد اونجا بالاخره میفهمید.. پس با صدای لرزونش همه چی رو تعریف کرد و وسطاش به گریه افتاد و هق هق کرد.. از اونطرف گندم با چشمای گرد شده به حرفاش گوش میداد و هم زمان خودش و ترنم رو اماده میکرد تا بره بیمارستان.. اهورا هنوز برنگشته بود و نمیتونست ترنم رو خونه بزاره

گندم: امیر من دارم میام باشه؟ همونجا بشین
امیر: خیلی خب

@roman_moon💛



tgoop.com/roman_moon/19489
Create:
Last Update:

#رمان_عشق_خاموش
#پارت_۱۲۶

امیر هاج و واج خیره به دکتر موند و حتی یه کلمه هم حرف از دهنش بیرون نرفت.. دکتر بعد از گفتن حرفاش رفت و امیر روی زمین سقوط کرد.. رهام سریع رفت طرفش و زیر بغلش رو گرفت و بلندش کرد و روی نزدیک ترین صندلی نشوندش.. خودشم کنارش نشست و چند تا نفس عمیق کشید

امیر: الان چی میشه رهام؟
رهام: فقط یه کلمه جواب منو بده.. تو.. تو واقعا کتکش زدی؟
امیر: م.من
رهام: فقط یه کلمه.. آره یا نه؟
امیر: آره
رهام: خاک بر سرت امیر

رهام کلافه موهاش رو چنگ زد که صدای زنگ یه گوشی بلند شد.. برگشت سمت امیر که داشت جیب هاش رو میگشت تا گوشی رو پیدا کنه.. با دیدن گوشی برگشت سمت رهام

امیر: این گوشی من نیست
رهام: پس واسه کیه؟
امیر: واسه حناست.. فکر کنم وقتی خواستیم بیایم بیمارستان اشتباهی مال اونو برداشتم
رهام: خب جواب بده
امیر: گندمه
رهام: ب.باشه.. ربطی نداره، جوابشو بده.. من میرم یه آبمیوه ای چیزی برات بگیرم رنگت پریده

امیر گوشی رو برداشت و با صدای لرزون و بغض دارش جواب داد

امیر: بله؟
گندم: حنا؟ کجایی تو مگه قرار نبود بیای اینجا
امیر: امیرم گندم
گندم: امیر؟ حنا کجاست؟ فکر کنم شماره ی اونو گرفتم
امیر: اره درست گرفتی.. حنا، حنا یکم چیزه.. خسته ست.. خوابیده
گندم: آخه قرار بود بیاید اینجا امروز عصر.. بهت نگفته بود؟
امیر: نه یعنی آره.. چیزه نه نگفته بود، من..من نمیدونستم
گندم: امیر خوبی؟ چیزی شده؟

همین حرف کافی بود تا امیری که به زور جلوی خودش رو گرفته بود بزنه زیر گریه.. گندم با نگرانی اسمش رو صدا میزد و می‌پرسید که چی شده

گندم: امیر؟ امیر جواب بده ببینم چی شده.. کجایی تو؟؟
امیر: بیمارستانم
گندم: بیمارستان؟ کدوم بیمارستان؟ چرا اونجایی؟
امیر: نمیدونم.. اسمشو نمیدونم ولی نزدیک خونه ی ماست
گندم: اون اطراف فقط یه بیمارستان هست که اونجا رو بلدم.. تنهایی یا کسی پیشته؟
امیر: رهام پیشمه
گندم: میام اونجا الان.. فقط میتونی بگی چی شده؟

امیر حالا با لحن آرامش بخش گندم یکم آروم بود و تنش قبل رو نداشت.. نمیدونست باید به گندم بگه یا نه.. اون که داشت میومد اونجا بالاخره میفهمید.. پس با صدای لرزونش همه چی رو تعریف کرد و وسطاش به گریه افتاد و هق هق کرد.. از اونطرف گندم با چشمای گرد شده به حرفاش گوش میداد و هم زمان خودش و ترنم رو اماده میکرد تا بره بیمارستان.. اهورا هنوز برنگشته بود و نمیتونست ترنم رو خونه بزاره

گندم: امیر من دارم میام باشه؟ همونجا بشین
امیر: خیلی خب

@roman_moon💛

BY 『عشق خاموش』


Share with your friend now:
tgoop.com/roman_moon/19489

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Step-by-step tutorial on desktop: The best encrypted messaging apps Hashtags Avoid compound hashtags that consist of several words. If you have a hashtag like #marketingnewsinusa, split it into smaller hashtags: “#marketing, #news, #usa.
from us


Telegram 『عشق خاموش』
FROM American