Telegram Web
#حضرت_عباس

علقمه گفتم و ديدم دلم از پا افتاد
ياد لبهای علی اصغر و دريا افتاد
علقمه گفتم و ديدم كه سواری بی دست
تير آنقدر به او خورد كه از نا افتاد
علقمه گفتم و ديدم كه عمودی آمد
ناگهان در وسط معركه سقا افتاد
شيری افتاد ز پا و همگی شير شدند
گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد
وسط اين همه سرنيزه و شمشير و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد

روضه ی دست بريده وسط علقمه بود
روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود

محسن عرب خالقی

@rozeh_1
#حضرت_عباس

وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت
آمد عمود و سر به سرت بی‌هوا گذاشت

چون ابرویت شکافت دگر چاره‌ای نماند
امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت

بی‌دست آمدی به زمین صورتت شکست
پس درد عشق بر لب تو اخا گذاشت

چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت
تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت

شرم تو و اراده‌ی حق پیش پای یار
مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت

آن جلوه‌ی عبوسیِ رویت بهم که ریخت
دشمن تو را به‌حال خود آیا رها گذاشت

قبل از حسین پیکر تو شقّه‌شقّه شد
اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت

دستی که بود بوسه‌گه پنج مصطفی
یک نانجیب خنده‌کنان زیر پا گذاشت

وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد
این کار را به عهده‌ی یک بی‌حیا گذاشت

اهل خیام دست به معجر شده، حسین
تا بر زمین ستون خیام تو را گذاشت

ای بهترین ذخیره‌ی اربابِ بی‌کفن
ذُخرُ الحسین! نام تو را هم خدا گذاشت

دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت

یاد حسین، آب روی آب ریختی
وقتی فرات تشنه‌لبان را رها گذاشت

محمود ژولیده

@rozeh_1
#حضرت_عباس

پرچمت افتاد و این قصه توانم را گرفت
چشم پر خون تو نور دیدگانم را گرفت

دست بی‌رحمی میانِ ابروانت را شکافت
با عمودت بر زمین زد آسمانم را گرفت

کاسه‌ها از دست‌ها افتاد یک‌یک بر زمین
مشک افتاد و امید کودکانم را گرفت

اربا اربا دیدن اکبر امانم را برید
قطعه‌قطعه دیدن عباس جانم را گرفت

«ای الهی بشکند دست «حکیم ابن طفیل
کاین‌چنین از من علمدار جوانم را گرفت

تا که خواباندم عمود خیمه‌ات را بر زمین
ترس از سیلی وجود دخترانم را گرفت

قبل از این سمت حرم دشمن نگاه چپ نکرد
وای بر زینب که دشمن پاسبانم را گرفت

ای برادر دشمن تو با گرفتن از منت
اذن مرکب‌تاختن بر استخوانم را گرفت

بی‌برادر ماندن آخر حاصلش این می‌شود
نیزه خوردم بی‌هوا و خون دهانم را گرفت

گوشه‌ای از نیزه‌ی دشمن لبم را پاره کرد
گوشه‌ای از نیزه، دندان و زبانم را گرفت

مهدی مقیمی

@rozeh_1
#حضرت_عباس

تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند
یک صدا در همه ي کرب و بلا خندیدند

تا بسوزند دل فاطمه و اُمّ بنین
پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاشید
همره حرمله اولاد زنا خندیدند

سر او خرد شد از ثقل عمود آهن
تا که دیدند سرش گشت دو تا خندیدند

تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت
به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

ضمن تبریک به هم، سوی حرم می رفتند
قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم
ناکسان بی خبر از قهر خدا خندیدند

جواد حیدری

@rozeh_1
#حضرت_عباس

چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی ست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی ست

گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من، از آب تهی ست

به روی اسب قیامم، به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهی ست

جان من می بَرَد آبی که از این مشک چکد
کشتی ام غرق در آبی که ز گرداب تهی ست

هر چه بخت من سرگشته به خواب است؛ حسین!
دیده ی اصغر لب تشنه ات از خواب تهی ست

دست و مشک و علمم لازمه ی هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی ست

مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد
بی سبب نیست اگر مشک من از آب تهی ست

شعر آن است "شهابا" که ز دل برخیزد
گیرم از قافیه و صنعت و القاب تهی ست

سیدشهاب الدین موسوی

@rozeh_1
#حضرت_عباس

دیدم خودم بال و پرت می ریخت عباس
دشمن چگونه برسرت می ریخت عباس

می خواستم‌جمعت کنم‌ تا خیمه آرم
دیدم دوباره پیکرت می ریخت عباس

دیدم کنارت دست بر پهلو گرفته
دیدم‌ که اشک‌ مادرت می ریخت عباس

دیدم که مشکت تیر خورد و قطره قطره
سرمایه های آخرت می ریخت عباس

دیدم به یاد غربت من گریه کردی
خون ‌از دوچشمان ترت می‌ریخت عباس

دیدم ‌که از پهلو سرت بر نیزه خورده
هرلحظه راس اطهرت می ریخت عباس

زهیر سازگار

@rozeh_1
#امام_سجاد

بخاطر تو چهل سال محتضر بودم
به یاد تشنگی ات یک جهان شرر بودم

عمامه ام همه اش سوخت بعد سر هم سوخت
ز بام آتشی آمد که بی خبر بودم

غم قضیه ناموسی است در دل من
امان ز لحظه تلخی که در گذر بودم

به خواهرم زن رقاصه ای جسارت کرد
تو حق بده به من اینقدر خون جگر بودم

همان زمان که غلامی کنیزی از ما خواست
میان حلقه آهن شکسته پر بودم

سید پوریا هاشمی

@rozeh_1
#امام_سجاد

عمری ز داغ روضه سخت تنور سوخت
ذره به ذره یاد لب تشنه آب شد

یادش نمیرود بدن بی سر حسین
یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد

رگهای روی حنجر زخمی گواه بود
در بردن سر پدر او شتاب شد

خاک فلک به روی سرم که نوشته اند
با دست بسته وارد بزم شراب شد

محسن حنیفی 

@rozeh_1
#امام_سجاد

روی نی رفت سری، دور و برش هلهله شد
دُزدها حمله نمودند، حرم ولوله شد

لرزش شانه‌ی تو قافیه را ریخت بهم
وای، ناموسِ خدا همسفر حرمله شد

رضا قاسمی

@rozeh_1
#امام_سجاد

وای از شام که ناموس خدا را بردند
خنده و هلهله در مردم کافر دیدم

سخت تر از همه بازار یهودی ها بود
عمه ها را همه در حالت مضطر دیدم

سخن از برده فروشی شد و لرزید رباب
به روی نیزه سرشک علی اصغر دیدم

محمود اسدی

@rozeh_1
#امام_سجاد

برای گریه ات آقا اشاره کافی بود
همین که چشم تو بینَد سه‌ساله کافی بود
گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود
به آب‌دادن ذبحی نظاره کافی بود

تو را به غصّه چهل ‌سال مبتلا دیدند
به لحظهْ‌ لحظهْ گریز تو کربلا دیدند


وحید دکامین

@rozeh_1
#امام_سجاد

خاک ایران به سجده اُفتادش
که حسین است تازه دامادش
بُرد زهرا عروسی از این خاک
تا شد ایران حسین آبادش
می رسد تا حضورِ مادرتان
شجره نامه هایِ اولادَش
آمدی و تمامِ ایران را
کرد زهرا به نامِ سجادَش
پس از این هم به گردنِ من و توست
در بقیع تا بسازیم آزادش
حرمی پنج بار بزرگتر از
صحن هایِ رضا و اجدادش
صحنی آنجا به نام مادرِ تو
آسمانی تر از گوهرشادَش
ما به پَرهای چادرش گیریم
ما برایِ حسین می میریم

حسن لطفی

@rozeh_1
#امام_سجاد

دل ما خورده گره بر ورق دفتر عشق
درس ها یاد گرفتیم از این منبر عشق
کسب تکلیف نمودیم اگر از در عشق
عشقمان بوده بمانیم فقط محضر عشق

عشق با عاشق دلداده ی تو همزاد است
آری آری به خدا عشق همه"سجاد" است

محمدحسن بیاتلو

@rozeh_1
#امام_سجاد

بنا این بود بنشینی وگرنه میرِ میدانی
بنا باشد که برخیزی امیرِ تیغ دارانی
برایت لافتی الا علی می‌آید از بالا
اگر سربند یازهرا ببندی رویِ پیشانی
هزار ، الله‌اکبر را به بازویِ تو می‌خوانند
که با شمشیر می‌گردی علیِ اکبرِ ثانی
علیِ اکبرِ ثانی نه تو بالاتر از آنی
تو عباسی نه اینهم نه ، که طوفان‌تر زِ طوفانی

علی در چارده تصویر آمد دلنشین باشد
علی آمد که او اینبار زین‌العابدین باشد

حسن لطفی

@rozeh_1
#امام_سجاد

تویی ساقی چهارم خانواده
منم تشنه ی جام لبریز باده
منم تا همیشه خمار نگاهت
تویی علت مستی فوق العاده
از ان ساعتی که زبان باز کردم
تو جاری شدی بر لبم بی اراده
از انجا که شاه دل ما حسین است
بخوانیمت : "ای حضرت شاهزاده"
نه که قوم و خویش تو هستیم آقا
خدا رزق مان را به دست تو داده
نشستی به جانم ادب حکم میکرد
که بنویسم از تو ولی ایستاده
غزل با تکلف سرودن هنر نیست
قلم میزنم بعد از این صاف و ساده
مدد کن که از کربلای معلی
بیایم بقیع تو پای پیاده

عزیز حسینی عزیز خدایی
سلامٌ علی حضرت کربلایی

علیرضا خاکساری

@rozeh_1
#حضرت_عباس

نشان داد چشمانِ خود را به آب
لبِ خشک و سوزانِ خود را به آب
و نوزادِ بی جانِ خود را به آب
فرو کرد دستانِ خود را به آب

پُر از آب شد مَشکِ آب آورش
خجالت کشید از دو دستِ تَرَش

به سویِ حرم راه طفلان گرفت
که از بارشِ تیر باران گرفت
دو بازویِ او تیغِ بُران گرفت
ولی مَشک را او به دندان گرفت

نَفَس زد به تاب آمدم صبر کن
که خانم رُباب آمدم صبر کن

شد از تیرها خریدار پشت
که خَم شد به مَشک و پدیدار پشت
شده زیرِ رگبار خونبار پشت
به مقتل نوشتند شد خار پشت

ولی حیف تیری به مَشکش نشست
و تیرِ دگر قابِ چشمش شکست

چه شد حرمله روی زانو نشست
که تیرش میانِ دو اَبرو نشست
نوکِ نیزه‌ای سمتِ پهلو نشست
عمودی به سر خورد و بر او نشست

عمو از سرِ زین زمین ریخت ریخت
سپاهی سرش از کمین ریخت ریخت

سر و وضعِ او را بِهَم ریختند
به نیزه عمو را بِهَم ریختند
به تیغی گلو را بِهَم ریختند
کشیدند و مو را بِهَم ریختند

حرامی همه پشتِ هم آمدند
پس از او ارازل حرم آمدند

پس از او دلِ زارِ خواهر شکست
یتیمی زمین خورد و از پَر شکست
و سیلی چنان خورد که سر شکست
که دندان شیریِ دختر شکست

یتیمی عمو گفت او را زدند
چه کج رویِ نیزه عمو را زدند

حسن لطفی

@rozeh_1
#حضرت_عباس

عاشقان با گریه ی نم نم صدایش می کنند
زائرانش در حرم هر دم صدایش می کنند

مرد و زن پیر و جوان امشب دخیل محضرش
با توجه عالم و ادم صدایش می کنند

او طبیب درد بی درمان خلق عالم است
دردمندان حضرت مرهم صدایش می کنند

کاشف الکرب الحسین است و گرفتاران شهر
در هجوم درد و رنج و غم صدایش می کنند

دسته دسته سینه زن هایش به روضه امدند
نه فقط ما ارمنی ها هم صدایش می کنند

ساقی بن ساقی است و در سقایت شهره است
سلسبیل و کوثر و زمزم صدایش می کنند

چون لباس رزم پوشد حیدر کرببلاست
اهل خیمه صاحب پرچم صدایش می کنند

ساکنان اسمان ها یک صدا همراه با
حیدر و پیغمبر اکرم صدایش می کنند

هم نفس با فاطمه هم ناله با ام البنین
هاجر و آسیه و مریم صدایش می کنند

در نبود او خواتین حرم آشفته اند
کودکان غرق در ماتم صدایش می کنند

در میان خیمه زینب بر روی مرکب حسین
رو به سوی علقمه با هم صدایش می کنند

با اخا ادرک اخا کرببلا آتش گرفت
خیمه گویا پیش چشم بچه ها آتش گرفت
*

چه غریبانه برادر را برادر جمع کرد
پاره پاره پاره پاره پاره پیکر جمع کرد

در نگاه سرد نخلستان به تنهایی حسین
با دلی غمدیده و با دیده ی تر جمع کرد

دست هایش یک طرف جسم شریفش یک طرف
پیکرش را عاقبت در یک محل سر جمع کرد

بازوی آزرده اش پهلوی نیزه خورده اش
هر دو را از منظر چشمان مادر جمع کرد

پیش چشم بچه های چشم بر راه عمو
خیمه ی عباس را همراه خواهر جمع کرد

حرمله از برکت چشمش هزاران نقره و...
کیسه های مملوی از درّ و گوهر جمع کرد

دست ناپاکی که سقا را به خاک و خون کشید
در غروب کربلا خلخال و معجر جمع کرد

بی عمو کلی گره خورده ست در کار رباب
مشک پاره پاره شد ای وای بیچاره رباب

علیرضا خاکساری

@rozeh_1
#حضرت_عباس

آه ؛آبت کرد نام آب آور داشتن
چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتن

العطش از عمق جان نیزه ها برخاست تا
کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتن

در نزاع تیر ها ؛تیر سه شعبه برد کرد
بود دعوا بر سر سهم برابر داشتن

قامتم تاشد عبا هم نیست یاری ام کند
سخت شد جسم تورا از خاک ها برداشتن

در تقلایی که چندین دفعه پایم جان دهی
باز داری آرزوی جان دیگر داشتن

دخترانم را بیا زیر پر و بالت بگیر

نعمت خوبی است جای دست ها پر برداشتن

روی نیزه در کنار محمل زینب بمان
تاکه باشد دلخوشی اش سایه ی سرداشتن

محسن حنیفی

@rozeh_1
#حضرت_عباس

تا بین میدان ساقی میخانه افتاد
یادِ سه‌ساله‌دختر، آن حنانه افتاد

چشمان خود را نذر مشک آب خود کرد
سقا به فکر دادنِ بیعانه افتاد

لاحول...های خواهرش هم بی‌اثر شد
صد چشمِ بد بر قامت شاهانه افتاد

بال یمینش را زدند و در پی آن
دست چپش هم بعد، بی‌صبرانه افتاد

بر مشک تیری آمد و آهی کشید و...
یاد رباب و اصغرِ دردانه افتاد

تیری به سینه خورد و داغِ او دوتا شد
انگار یاد میخ درب خانه افتاد

ترسویِ رذلی با عمود خود رسیده
حالا که دست حضرتش از شانه افتاد

ابِن طفیل پست تنها گیرش آورد
بر جان او با نیزه بی‌رحمانه افتاد

آخر چگونه از روی زین بر زمین خورد؟!
وقتی بدون بال و پر پروانه افتاد

شاید همین‌که بوی زهرا سویش آمد
با صورتش محض ادب رندانه افتاد

سیراب از سرچشمه‌ی علم علی بود
کوه بصیرت... عالم فرزانه... افتاد

تا آخرین دم ساقی ما یاعلی گفت
والله، مثل مرتضی مردانه افتاد

دیگر علمداری به دور خیمه‌ها نیست
غارت به فکر دشمن بیگانه افتاد

ای کاش روی نیزه این‌ها را نبیند
صد چشم بد بر عمه بی‌شرمانه افتاد

یا اینکه دنبال سه‌ساله می‌دویدند
دنبال او کردند و آن ریحانه افتاد

محمد جواد شیرازی

@rozeh_1
#حضرت_عباس

برادری به زمین بود و بال و پَر می‌زد
برادری به سرش بود و هِی به سر می‌زد

برادری به زمین از لبش جگر می‌ریخت
برادری به سرش داد از جگر می‌زد

چقدر چین و چروک است رویِ این صورت
کنار هلهله‌ها دست بر کمر میزد

دو دست در بغل و یادِ مادرش می‌کرد
دوباره حرف در و چوبِ شعله‌ور می‌زد

رشید بودنِ او کار دست زینب داد
گره به معجرِ طفلانِ بی‌خبر می‌زد

کشید تیر به زانو و چشم‌هایش ریخت
سه‌شعبه زخم خودش را عمیق‌تر می‌زد

کمی ز ساقه‌یِ هر تیر از دو سو پیداست
کسی که بغض علی داشت تا به پَر می‌زد

برای خاطر هشتاد و چهار خانم بود
اگر حسین نشسته به روی سر می‌زد

حسن لطفی

@rozeh_1
2025/02/04 06:54:35
Back to Top
HTML Embed Code: