tgoop.com/samileoflove/16379
Last Update:
#𝐩𝐚𝐫𝐭41
#𝐚ş𝐤_𝐝𝐞𝐧𝐢𝐳𝐢
دستاش ا دور کمرم شل کرد خودش کشید عقب زل زد توی چشام چشاش پر اشک بود
+چرا گریه میکنی
-نمیخوام برم نزار برم خواهش میکنم
+چیشد که برگشتی
-نمیتونم برو
+چرا
-نپرس میشه بریم از اینجا
دلم میخواست سرش داد بزنم بگم چرا هی میری هی میای اما دیدم حالش خیلی بده و سکوت کردم چمدون ازش گرفتم گذاشتم صندوق عقب
نشستم توی ماشین زیر چشمی بهش نگاه کردم هچ عکس العملی نداشت فقط به خیابون نگاه میگرد
تا جای خونه هچ کدوممون حرف نزدیم
خیلی گرسنم بود مطمئن بودم اونم گرسنشه برای همین سوال نکردم
زنگزدم رستوران دوتا غذا بیارن نشستم رو به روش
اوم یعنی درسه ازش بپرسم چرا اینجوری میکنه
نه نمیپرسم دیدی رفت دوباره:||
خیلی خوشگل شده بود چشاش وقتی گریه میکرد جذاب تر میشد.
ای کاش برم پیشش بشینم بگم سرت بزار روی شونم تا صبح گریه کن حرف بزن من فق گوش میدم
با صدای زنگ در از فکر در اومدم پاشدم
غذارو گرفتم گذاشتم روی میز باز کردم داشتم میخورم دنیز ی نگاهی به غذا انداخت اما نخورد
+چیز دیگ میخوری بگم بیارن
-ن
+ی چیزی بخور حداقل
-گرسنم نی
اصرار نکردم ک بخوره میخوای بخور میخوای نخور به درک حیف پولم
خودم میخورمش اصن
انقدر بدمزه بود غذا ک نصف یکی خودمم نخوردم
غذاهام غذاهای قدیم
گوشیم ورداشتم به رایان زنگ زدم اما ردی داد
اوف خاک تو سرت ک الان لازمت دارم اما ردی میدی
پاشدم رفتم توی آشپز خونه تا ی قهوه برای خودم درست کنم
اوف تا کی این درست شه برگشتم سر جام دیدم دنیز خوابش برد
رفتم ی پتو براش آوردم انداختم روش
نمیدونمچرا باهاش حرف نمیزدم با اینکه میدونم داغونه بهم نیاز داره...
BY ༆𝐑𝐚𝐢𝐧𝐛𝐨𝐰
Share with your friend now:
tgoop.com/samileoflove/16379