tgoop.com/saranjoman/7393
Last Update:
جهان بسان قطاری ست جاودان در راه
که روی خطّ زمان چون شهاب می گذرد.
گذارش از دل تاریک دره های ازل
به سوی دشت مه آلود و ناپديد ابد
چه می برد؟ که چنین با شتاب می گذرد!
مسافران قطار
نه از ازل به ابد، آه! فرصتی کوتاه
همین مسافت بین دو ایستگاه، از راه
در غین قطار به سر می برند، خواه نخواه
دو ایستگاه که می دانی اش: تولد – مرگ
وجود مختصری در میانه دو عدم
به نام عمر، که آن هم چو خواب می گذرد!
کنار پنجرهای چون مسافران دگر
به آنچه مهلت دیدار هست، می نگرم
به این طبیعت خاموش، کائنات، حیات
- که هیچ پرده ای از راز آن گشوده نشد -
به سرنوشت بشر
به این حکایت غمگین که « زندگی » نامند
به این هیاهوی دیوانهوار بر سر هیچ!
به بی پناهی انسان درین ستمبازار
به خانواده، به مادر، پدر، وطن، فرزند
به همرهان عزیزی که زودتر از ما
در آن کرانه بی انتها پیاده شدند
به عشق، نور امیدی درین سیاهی ِ کور
به دل، که با همه ناکامی و ملال و شکست
هزار آرزوی ناشکفته در او هست
به این سفر که کجا می روم؟ چه خواهم شد؟
فریدون مشیری
🔻انجمن ادبی سار🔻
🔷مارادنبال کنید🔷
@saranjoman
BY انجمن داستان سار
Share with your friend now:
tgoop.com/saranjoman/7393