سلام 🌸
صبح زیبای بهاریتون بخیر و نیکی 🌞
امروز شنبه است و تو آدم اصیلی هستی...!
اگر از دیدن خوشبختی دیگران لبخند روی لبت مینشینه،
اگر شادی آدمها دلت رو گرم میکنه،
اگر غم دیگران بیقرارت میکنه، حتی اگه نگن، حتی اگه نشناسیشون.
تو آدم اصیلی هستی!
اگر در جهانی پر از شتاب، هنوز آرام راه میروی،
در دنیایی پر از قضاوت، هنوز مهربانی را انتخاب میکنی،
و در میان غوغای کینهها، هنوز دلپاک و آشتیطلب ماندهای.
بدون شک تو آدم اصیلی هستی!
اگر هرچه سنگریزهی بدفهمی و قضاوت و تندی هست،
در درونِ دریای وسعت خود حل میکنی،
و نمیگذاری حرفی یا نگاهی یا رفتاری،
آرامش درونت را بر هم بزند.
تو هنوز چایات را با خیال راحت مینوشی،
وقتی دیگران برای هیچ، به جان هم میافتند...
این هفته و امروز را هم با خودِ اصیلت شروع کن؛
با همون قلبی که هنوز به مهربانی ایمان داره،
با همون نگاهی که هنوز زیباییها رو میبینه،
و با همون لبخندی که فرق داره با لبخندهای تصنعی این روزگار.
تو همون نوری هستی که دنیا کم داره.
هفتهات روشن، دلات گرم!
با امید و عشق همه چیز درست میشه!
به خودت و راهت ایمان داشته باش!
🆔 @Sayehsokhan
صبح زیبای بهاریتون بخیر و نیکی 🌞
امروز شنبه است و تو آدم اصیلی هستی...!
اگر از دیدن خوشبختی دیگران لبخند روی لبت مینشینه،
اگر شادی آدمها دلت رو گرم میکنه،
اگر غم دیگران بیقرارت میکنه، حتی اگه نگن، حتی اگه نشناسیشون.
تو آدم اصیلی هستی!
اگر در جهانی پر از شتاب، هنوز آرام راه میروی،
در دنیایی پر از قضاوت، هنوز مهربانی را انتخاب میکنی،
و در میان غوغای کینهها، هنوز دلپاک و آشتیطلب ماندهای.
بدون شک تو آدم اصیلی هستی!
اگر هرچه سنگریزهی بدفهمی و قضاوت و تندی هست،
در درونِ دریای وسعت خود حل میکنی،
و نمیگذاری حرفی یا نگاهی یا رفتاری،
آرامش درونت را بر هم بزند.
تو هنوز چایات را با خیال راحت مینوشی،
وقتی دیگران برای هیچ، به جان هم میافتند...
این هفته و امروز را هم با خودِ اصیلت شروع کن؛
با همون قلبی که هنوز به مهربانی ایمان داره،
با همون نگاهی که هنوز زیباییها رو میبینه،
و با همون لبخندی که فرق داره با لبخندهای تصنعی این روزگار.
تو همون نوری هستی که دنیا کم داره.
هفتهات روشن، دلات گرم!
با امید و عشق همه چیز درست میشه!
به خودت و راهت ایمان داشته باش!
🆔 @Sayehsokhan
❤18👏2
✍️ سهند ایرانمهر
🖊 برای حسن کامشاد؛ آنکه سکوت را میفهمید
حسن کامشاد از آن نامهایی بود که با فروتنی میدرخشید؛ مترجمی توانا، ادیبی دقیق، روشنفکری شریف که بیهیاهو، سهمی بزرگ در فرهنگ ایران داشت. اهل صدا نبود، اما صدایش در واژهها ماند. اهل نمودن نبود، اما در دلها ماندگار شد. او از نسلی بود که هنوز به کلمات حرمت میگذاشتند و با زبان، نه بازی، که اندیشه میکردند.
اما اگر بخواهیم کامشاد را در تمام قامت انسانیاش ببینیم، باید نام شاهرخ مسکوب را در کنار او آورد؛ دوست، همراه، و همنفس دیرینهاش. آنها با هم پیر شدند، با هم بالیدند، با هم از تبعید گفتند، با هم از ادب. یکی شاهنامه را میفهمید، دیگری ترجمهاش میکرد؛ یکی با بیهقی مأنوس بود، دیگری با نیچه؛ و هر دو، با تنهایی.
شاید کمتر دوستی در میان اهل قلم، اینگونه صمیمی و صبورانه دوام آورده باشد. آنچنان که پس از رفتن مسکوب، کامشاد شد حافظ یاد و نوشتههای او؛ کوشید واژههای او را زنده نگه دارد، به سوگ او نوشت، به جای او سخن گفت.
و امروز که خبر درگذشت کامشاد میرسد، گویی سکوتی دوباره بر ما نازل میشود؛ سکوتی از جنس همان که مسکوب در یکی از نوشتههایش تصویر کرده بود:
«سکوت، زلال و شفاف، روی سکو نشسته بود. به چارچوب تکیه داده و چشم به راه دوخته بود… ما که رسیدیم سکوت خودش را شکست و به ما بفرمایی زد. من گفتم: نمیتوانیم بمانیم. ما اهل حرف، ما هیاهوی بسیار برای هیچیم، بلد نیستیم حرمت سکوت را نگه داریم… و رفتیم.»
اکنون، اما، دیگر رفتهاند. هر دو. آنها که حرمت سکوت را میشناختند، به آن پیوستهاند. یکی سکوت را توصیف کرد، دیگری حرمتش را نگه داشت. یکی نوشت، دیگری نگاه داشت. و ما، ماندهایم با اندوهی بیکلام، میان کویر این روزها، با چارچوبی خالی و نوری کمرنگ، بیخلوتی برای سکوت.
حسن کامشاد رفت؛ آرام، بیصدا، درست همانطور که زیست و اکنون شاید آنسوی کویر، دوباره با مسکوب بنشیند، در همان قاب زلال، کنار سکویی کوتاه، و سکوت اینبار به احترام هر دو برخیزد.
....................................................
....................................................
حسن کامشاد، مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی در سن ۱۰۰ سالگی در لندن درگذشت. او متولد ۴ تیر ۱۳۰۴ در اصفهان بود. تا سطح دیپلم همانجا تحصیل کرد. وارد دانشکده حقوق شد. پس از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت درآمد.
حسن کامشاد پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وارد دانشگاه کمبریج شد و در آنجا ضمن تدریس، تحصیل کرد و درجه دکترا گرفت. در بازگشت به ایران بار دیگر به استخدام شرکت نفت در آمد و تا پس از انقلاب، کارمند عالی رتبه شرکت نفت ماند. سپس دچار بازنشستگی زودرس شد و در همان زمان بعد از دیداری اتفاقی با صادق چوبک، به سمت ترجمه سوق داده شد.
هر چند ابراهیم گلستان و صادق چوبک هر یک در مرحله ای از زندگی، بر سرنوشت او تأثیر گذاشتند اما براساس گفتههای خودش تأثیر شاهرخ مسکوب بر او از هر کس دیگر بیشتر بوده است چنانکه زمانی در این مورد گفته بود: «هنوز وقتی مینویسم حس میکنم شاهرخ بالای سر من ایستاده و ناظر کارهای من است».
حسن کامشاد معتقد بود «مترجم تا نویسنده نباشد نمیتواند مترجم باشد.»
🆔 @sahandiranmehr
🆔 @Sayehsokhan
🖊 برای حسن کامشاد؛ آنکه سکوت را میفهمید
حسن کامشاد از آن نامهایی بود که با فروتنی میدرخشید؛ مترجمی توانا، ادیبی دقیق، روشنفکری شریف که بیهیاهو، سهمی بزرگ در فرهنگ ایران داشت. اهل صدا نبود، اما صدایش در واژهها ماند. اهل نمودن نبود، اما در دلها ماندگار شد. او از نسلی بود که هنوز به کلمات حرمت میگذاشتند و با زبان، نه بازی، که اندیشه میکردند.
اما اگر بخواهیم کامشاد را در تمام قامت انسانیاش ببینیم، باید نام شاهرخ مسکوب را در کنار او آورد؛ دوست، همراه، و همنفس دیرینهاش. آنها با هم پیر شدند، با هم بالیدند، با هم از تبعید گفتند، با هم از ادب. یکی شاهنامه را میفهمید، دیگری ترجمهاش میکرد؛ یکی با بیهقی مأنوس بود، دیگری با نیچه؛ و هر دو، با تنهایی.
شاید کمتر دوستی در میان اهل قلم، اینگونه صمیمی و صبورانه دوام آورده باشد. آنچنان که پس از رفتن مسکوب، کامشاد شد حافظ یاد و نوشتههای او؛ کوشید واژههای او را زنده نگه دارد، به سوگ او نوشت، به جای او سخن گفت.
و امروز که خبر درگذشت کامشاد میرسد، گویی سکوتی دوباره بر ما نازل میشود؛ سکوتی از جنس همان که مسکوب در یکی از نوشتههایش تصویر کرده بود:
«سکوت، زلال و شفاف، روی سکو نشسته بود. به چارچوب تکیه داده و چشم به راه دوخته بود… ما که رسیدیم سکوت خودش را شکست و به ما بفرمایی زد. من گفتم: نمیتوانیم بمانیم. ما اهل حرف، ما هیاهوی بسیار برای هیچیم، بلد نیستیم حرمت سکوت را نگه داریم… و رفتیم.»
اکنون، اما، دیگر رفتهاند. هر دو. آنها که حرمت سکوت را میشناختند، به آن پیوستهاند. یکی سکوت را توصیف کرد، دیگری حرمتش را نگه داشت. یکی نوشت، دیگری نگاه داشت. و ما، ماندهایم با اندوهی بیکلام، میان کویر این روزها، با چارچوبی خالی و نوری کمرنگ، بیخلوتی برای سکوت.
حسن کامشاد رفت؛ آرام، بیصدا، درست همانطور که زیست و اکنون شاید آنسوی کویر، دوباره با مسکوب بنشیند، در همان قاب زلال، کنار سکویی کوتاه، و سکوت اینبار به احترام هر دو برخیزد.
....................................................
....................................................
حسن کامشاد، مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی در سن ۱۰۰ سالگی در لندن درگذشت. او متولد ۴ تیر ۱۳۰۴ در اصفهان بود. تا سطح دیپلم همانجا تحصیل کرد. وارد دانشکده حقوق شد. پس از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت درآمد.
حسن کامشاد پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وارد دانشگاه کمبریج شد و در آنجا ضمن تدریس، تحصیل کرد و درجه دکترا گرفت. در بازگشت به ایران بار دیگر به استخدام شرکت نفت در آمد و تا پس از انقلاب، کارمند عالی رتبه شرکت نفت ماند. سپس دچار بازنشستگی زودرس شد و در همان زمان بعد از دیداری اتفاقی با صادق چوبک، به سمت ترجمه سوق داده شد.
هر چند ابراهیم گلستان و صادق چوبک هر یک در مرحله ای از زندگی، بر سرنوشت او تأثیر گذاشتند اما براساس گفتههای خودش تأثیر شاهرخ مسکوب بر او از هر کس دیگر بیشتر بوده است چنانکه زمانی در این مورد گفته بود: «هنوز وقتی مینویسم حس میکنم شاهرخ بالای سر من ایستاده و ناظر کارهای من است».
حسن کامشاد معتقد بود «مترجم تا نویسنده نباشد نمیتواند مترجم باشد.»
🆔 @sahandiranmehr
🆔 @Sayehsokhan
❤10
📢کتاب "معلم الهامبخش" به چاپ سوم رسید📢
📚 کتاب: #معلم_الهام_بخش
✍️ نویسنده: #باب_سولو
👩🏫مترجم: #سعید_مادح_خاکسار، #حسن_ملکیان
📇 ناشر: #سایه_سخن
🗞 نوبت چاپ: #چاپ_سوم
📖برشی از کتاب:
علاقمندی به موضوع درس مهم است؛ اما کافی نیست. در حقیقت، اگر به درس بیش از دانشآموزان اهمیت دهید، هرگز معلمی الهامبخش نخواهد بود. شما با دانشآموزانی که برای درس ارزش قائل میشوند، به موفقیت میرسید؛ اما این را آموزش خوب میگویند نه آموزش الهامبخش.
🟢🟢مطالعه این کتاب🟢🟢
🆔 @sayehsokhan👇👇👇
📚 کتاب: #معلم_الهام_بخش
✍️ نویسنده: #باب_سولو
👩🏫مترجم: #سعید_مادح_خاکسار، #حسن_ملکیان
📇 ناشر: #سایه_سخن
🗞 نوبت چاپ: #چاپ_سوم
📖برشی از کتاب:
علاقمندی به موضوع درس مهم است؛ اما کافی نیست. در حقیقت، اگر به درس بیش از دانشآموزان اهمیت دهید، هرگز معلمی الهامبخش نخواهد بود. شما با دانشآموزانی که برای درس ارزش قائل میشوند، به موفقیت میرسید؛ اما این را آموزش خوب میگویند نه آموزش الهامبخش.
🟢🟢مطالعه این کتاب🟢🟢
🆔 @sayehsokhan👇👇👇
#ده_نکته طلایی از کتاب معلم الهامبخش
| باب سالو
ارتباط مهمتر از آموزش است.
قبل از اینکه بخواهی چیزی یاد بدهی، باید شنیده شوی و پذیرفته شوی.
اگر دانشآموز تو را دوست نداشته باشد، انگیزهای برای یادگیری نخواهد داشت.
بر رفتار دانشآموزان کنترل نداری، بر رابطهات با آنها چرا.
نمیتوانی بچهها را مجبور به تغییر کنی، اما میتوانی خودت را تغییر بدهی.
رابطهای امن و صمیمی، مقدمهی اثرگذاری پایدار بر رفتار است.
بهجای تمرکز بر نمره، به رشد توجه کن.
آموزش واقعی یعنی پیشرفت شخصی هر دانشآموز، نه فقط بالا رفتن معدل کلاس.
نمره وسیله است، نه هدف. هدف، رشد و شکوفایی انسانهاست.
کلاس موفق، فضایی برای «انتخاب» است نه «اجبار».
وقتی دانشآموزان احساس آزادی کنند، مسئولانهتر رفتار میکنند.
معلم الهامبخش محیطی میسازد که بچهها خودشان بخواهند یاد بگیرند.
خطاهای دانشآموزان فرصتهایی برای ساختن رابطهاند.
اشتباه، تهدید نیست؛ یک دعوت است برای درک عمیقتر.
معلمی که در سختترین لحظات کنارش بمانی، برای همیشه در دلش جا میگیری.
احترام گرفتن، با احترام دادن شروع میشود.
اگر میخواهی شنیده شوی، اول شنونده باش.
احترام، واکنشی طبیعی به احساس ارزشمندی است که تو به شاگردت میدهی.
آموزش مؤثر، با شناخت نیازهای روانی آغاز میشود.
هر انسان، پنج نیاز اساسی دارد: بقا، عشق، قدرت، آزادی، تفریح.
تا زمانی که این نیازها نادیده گرفته شوند، انگیزهای برای یادگیری شکل نمیگیرد.
بازخورد بده، قضاوت نکن
به جای برچسبزدن، رفتار را توصیف کن و راه رشد را نشان بده.
بازخورد سازنده باعث انگیزه میشود، ولی قضاوت، دیوار میسازد.
کلاس خوب، مثل گفتوگوی دو دوست است.
آموزش یک خیابان دوطرفه است، نه مونولوگ از بالا.
وقتی بچهها احساس کنند صدایشان شنیده میشود، حضورشان واقعیتر خواهد بود.
به خودت هم رحم کن.
معلم الهامبخش بودن یعنی گاهی اشتباه کردن و دوباره ایستادن.
تو هم انسان هستی، و همین انسانبودن است که الهامبخش میشود.
🆔 @Sayehsokhan
| باب سالو
ارتباط مهمتر از آموزش است.
قبل از اینکه بخواهی چیزی یاد بدهی، باید شنیده شوی و پذیرفته شوی.
اگر دانشآموز تو را دوست نداشته باشد، انگیزهای برای یادگیری نخواهد داشت.
بر رفتار دانشآموزان کنترل نداری، بر رابطهات با آنها چرا.
نمیتوانی بچهها را مجبور به تغییر کنی، اما میتوانی خودت را تغییر بدهی.
رابطهای امن و صمیمی، مقدمهی اثرگذاری پایدار بر رفتار است.
بهجای تمرکز بر نمره، به رشد توجه کن.
آموزش واقعی یعنی پیشرفت شخصی هر دانشآموز، نه فقط بالا رفتن معدل کلاس.
نمره وسیله است، نه هدف. هدف، رشد و شکوفایی انسانهاست.
کلاس موفق، فضایی برای «انتخاب» است نه «اجبار».
وقتی دانشآموزان احساس آزادی کنند، مسئولانهتر رفتار میکنند.
معلم الهامبخش محیطی میسازد که بچهها خودشان بخواهند یاد بگیرند.
خطاهای دانشآموزان فرصتهایی برای ساختن رابطهاند.
اشتباه، تهدید نیست؛ یک دعوت است برای درک عمیقتر.
معلمی که در سختترین لحظات کنارش بمانی، برای همیشه در دلش جا میگیری.
احترام گرفتن، با احترام دادن شروع میشود.
اگر میخواهی شنیده شوی، اول شنونده باش.
احترام، واکنشی طبیعی به احساس ارزشمندی است که تو به شاگردت میدهی.
آموزش مؤثر، با شناخت نیازهای روانی آغاز میشود.
هر انسان، پنج نیاز اساسی دارد: بقا، عشق، قدرت، آزادی، تفریح.
تا زمانی که این نیازها نادیده گرفته شوند، انگیزهای برای یادگیری شکل نمیگیرد.
بازخورد بده، قضاوت نکن
به جای برچسبزدن، رفتار را توصیف کن و راه رشد را نشان بده.
بازخورد سازنده باعث انگیزه میشود، ولی قضاوت، دیوار میسازد.
کلاس خوب، مثل گفتوگوی دو دوست است.
آموزش یک خیابان دوطرفه است، نه مونولوگ از بالا.
وقتی بچهها احساس کنند صدایشان شنیده میشود، حضورشان واقعیتر خواهد بود.
به خودت هم رحم کن.
معلم الهامبخش بودن یعنی گاهی اشتباه کردن و دوباره ایستادن.
تو هم انسان هستی، و همین انسانبودن است که الهامبخش میشود.
🆔 @Sayehsokhan
👏6❤5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
*ربع پایانی عمر*
بیر یوهانسون، جامعهشناس سوئدی که در دانشگاه استکهلم جامعهشناسی تدریس میکرد، مقالهای برای سالمندان نوشته است که در آن تجربه شخصیاش پس از بازنشستگی را با عنوان «ربع پایانی عمر» بازگو میکند:
همانطور که میدانی... زمان طوری حرکت میکند که گویی تو را میرباید، بیآنکه متوجه سرعت گذرش باشی...
انگار همین دیروز بود که جوان بودم و تازه زندگی را آغاز میکردم... ولی به طرز عجیبی احساس میکنم که این اتفاق مربوط به قرنها پیش بوده، و از خود میپرسم: همهی آن سالها کجا رفتند؟
میدانم که همهی آنها را زندگی کردهام، خاطراتی از آن زمان و رویاهایی که در سر داشتم دارم...
اما ناگهان متوجه شدم که اکنون در ربع پایانی زندگیام هستم، و این کشف مرا شگفتزده کرد...
همهی آن سالها کجا رفتند!؟ جوانیام کی و کجا از من جدا شد؟
در طول عمرم با سالمندان زیادی روبهرو شدم، اما همیشه فکر میکردم پیری چیزی دور از من است... آن زمان در ربع اول مسیر زندگیام بودم و ربع چهارم آنقدر دور بهنظر میرسید که حتی نمیتوانستم تصورش را بکنم...
اما حالا، ربع چهارم در را کوبیده، از آستانهام گذشته و جوانیام را با خود برده است... دوستانم بازنشسته شدهاند، موهایشان سفید شده، آهسته راه میروند، به سختی میشنوند، به زحمت میفهمند...
برخی از آنها از من بهترند و برخی بدتر... اما بهوضوح میبینم که چقدر تغییر کردهاند... دیگر آن آدمهای پرشور و جوانی که در خاطرم بودند نیستند...
ما اکنون همان سالمندانی هستیم که زمانی نگاهشان میکردیم و هرگز تصور نمیکردیم روزی مثل آنها شویم...
امروز برایم حمام کردن خودش به هدف روز تبدیل شده!! و چرت نیمروزی دیگر اختیاری نیست، بلکه ضروریست!!
چرا که اگر خودم بهدلخواه نخوابم، همانجا که نشستهام خوابم میبرد...
و اینگونه وارد فصل جدیدی از زندگیام شدهام، بیآنکه برای دردها، ناتوانیها و کارهایی که میخواستم انجام دهم ولی هرگز نکردم آماده باشم...
چقدر برای کارهایی که نباید انجام میدادم پشیمانم... و چقدر برای چیزهایی که باید انجام میدادم و نکردم افسوس میخورم...
در عین حال، کارهای زیادی هم هست که از انجامشان در گذشته خوشحالم...
پس اگر تو هنوز وارد ربع پایانی زندگیات نشدهای... بگذار به تو یادآوری کنم که زودتر از آنچه فکرش را میکنی از راه میرسد...
بنابراین، هرچه در زندگیات میخواهی انجام دهی، همین حالا انجامش بده...
کار را به فردا نینداز!!
زندگی با سرعت میگذرد... پس هرچه میتوانی امروز انجام بده، چون هیچگاه نمیتوانی مطمئن باشی که در کدام ربع از زندگیات هستی...
هیچ تضمینی نیست که همهی فصلهای عمرت را ببینی... پس امروز را زندگی کن و هرچه میخواهی انجام دهی یا بگویی تا عزیزانت بهیاد بسپارند، همین امروز بگو و انجام بده...
امیدوار باش که قدردانت باشند و بهخاطر همهی آنچه برایشان در این سالها کردهای، دوستت داشته باشند...
«زندگی» هدیهای است برای تو.
و نحوهی زندگیات، هدیهایست برای کسانی که بعد از تو میآیند...
پس آن را عالی کن... زندگیات را خوب زندگی کن.
از روزت لذت ببر...
کاری مفرّح انجام بده...
شاد باش...
برای تو روزی فوقالعاده آرزو دارم...
به یاد داشته باش که «سلامتی» ثروت واقعیست، نه طلا و نقره...
و بهتر است این موارد را هم در نظر داشته باشی:
بیرون رفتن خوب است
بازگشت به خانه بهتر
فراموش کردن اسامی اشکالی ندارد... چون بعضیها حتی فراموش کردهاند که تو را میشناسند!
میدانی که قرار نیست در همهچیز حرفهای باشی، مثل گلف
کارهایی که قبلاً انجام میدادی، دیگر برایت مهم نیستند، و اینکه اهمیتی هم نمیدهی که دیگر علاقهای نداری
روی صندلی راحتی و با تلویزیون روشن بهتر از تخت میخوابی
دلت برای روزهایی که فقط با کلید «روشن» و «خاموش» همهچیز کار میکرد تنگ شده
تمایل داری از کلمات کوتاهتری استفاده کنی: «چی؟»... «کی؟»... «کجا؟»
لباسهای زیادی در کمد داری... که بیش از نیمی از آنها را دیگر هرگز نخواهی پوشید
چیزهای قدیمی برایت ارزشمندتر میشوند:
آهنگهای قدیمی
فیلمهای قدیمی
و از همه بهتر: دوستان قدیمی!!
و به یاد داشته باش: مهم نیست چه اندازه جمع کردهای، بلکه مهم این است که چه چیزهایی پخش کردهای...
و این نشان میدهد که چه نوع زندگیای داشتهای...
در پایان... و گمان میکنم این خلاصهی خرد زندگیام باشد:
ما خوب میدانیم که نمیتوانیم زمانی به عمرمان بیفزاییم، اما میتوانیم زندگی را به زمانمان بیفزاییم..🌱 🌴
🆔 @Sayehsokhan
بیر یوهانسون، جامعهشناس سوئدی که در دانشگاه استکهلم جامعهشناسی تدریس میکرد، مقالهای برای سالمندان نوشته است که در آن تجربه شخصیاش پس از بازنشستگی را با عنوان «ربع پایانی عمر» بازگو میکند:
همانطور که میدانی... زمان طوری حرکت میکند که گویی تو را میرباید، بیآنکه متوجه سرعت گذرش باشی...
انگار همین دیروز بود که جوان بودم و تازه زندگی را آغاز میکردم... ولی به طرز عجیبی احساس میکنم که این اتفاق مربوط به قرنها پیش بوده، و از خود میپرسم: همهی آن سالها کجا رفتند؟
میدانم که همهی آنها را زندگی کردهام، خاطراتی از آن زمان و رویاهایی که در سر داشتم دارم...
اما ناگهان متوجه شدم که اکنون در ربع پایانی زندگیام هستم، و این کشف مرا شگفتزده کرد...
همهی آن سالها کجا رفتند!؟ جوانیام کی و کجا از من جدا شد؟
در طول عمرم با سالمندان زیادی روبهرو شدم، اما همیشه فکر میکردم پیری چیزی دور از من است... آن زمان در ربع اول مسیر زندگیام بودم و ربع چهارم آنقدر دور بهنظر میرسید که حتی نمیتوانستم تصورش را بکنم...
اما حالا، ربع چهارم در را کوبیده، از آستانهام گذشته و جوانیام را با خود برده است... دوستانم بازنشسته شدهاند، موهایشان سفید شده، آهسته راه میروند، به سختی میشنوند، به زحمت میفهمند...
برخی از آنها از من بهترند و برخی بدتر... اما بهوضوح میبینم که چقدر تغییر کردهاند... دیگر آن آدمهای پرشور و جوانی که در خاطرم بودند نیستند...
ما اکنون همان سالمندانی هستیم که زمانی نگاهشان میکردیم و هرگز تصور نمیکردیم روزی مثل آنها شویم...
امروز برایم حمام کردن خودش به هدف روز تبدیل شده!! و چرت نیمروزی دیگر اختیاری نیست، بلکه ضروریست!!
چرا که اگر خودم بهدلخواه نخوابم، همانجا که نشستهام خوابم میبرد...
و اینگونه وارد فصل جدیدی از زندگیام شدهام، بیآنکه برای دردها، ناتوانیها و کارهایی که میخواستم انجام دهم ولی هرگز نکردم آماده باشم...
چقدر برای کارهایی که نباید انجام میدادم پشیمانم... و چقدر برای چیزهایی که باید انجام میدادم و نکردم افسوس میخورم...
در عین حال، کارهای زیادی هم هست که از انجامشان در گذشته خوشحالم...
پس اگر تو هنوز وارد ربع پایانی زندگیات نشدهای... بگذار به تو یادآوری کنم که زودتر از آنچه فکرش را میکنی از راه میرسد...
بنابراین، هرچه در زندگیات میخواهی انجام دهی، همین حالا انجامش بده...
کار را به فردا نینداز!!
زندگی با سرعت میگذرد... پس هرچه میتوانی امروز انجام بده، چون هیچگاه نمیتوانی مطمئن باشی که در کدام ربع از زندگیات هستی...
هیچ تضمینی نیست که همهی فصلهای عمرت را ببینی... پس امروز را زندگی کن و هرچه میخواهی انجام دهی یا بگویی تا عزیزانت بهیاد بسپارند، همین امروز بگو و انجام بده...
امیدوار باش که قدردانت باشند و بهخاطر همهی آنچه برایشان در این سالها کردهای، دوستت داشته باشند...
«زندگی» هدیهای است برای تو.
و نحوهی زندگیات، هدیهایست برای کسانی که بعد از تو میآیند...
پس آن را عالی کن... زندگیات را خوب زندگی کن.
از روزت لذت ببر...
کاری مفرّح انجام بده...
شاد باش...
برای تو روزی فوقالعاده آرزو دارم...
به یاد داشته باش که «سلامتی» ثروت واقعیست، نه طلا و نقره...
و بهتر است این موارد را هم در نظر داشته باشی:
بیرون رفتن خوب است
بازگشت به خانه بهتر
فراموش کردن اسامی اشکالی ندارد... چون بعضیها حتی فراموش کردهاند که تو را میشناسند!
میدانی که قرار نیست در همهچیز حرفهای باشی، مثل گلف
کارهایی که قبلاً انجام میدادی، دیگر برایت مهم نیستند، و اینکه اهمیتی هم نمیدهی که دیگر علاقهای نداری
روی صندلی راحتی و با تلویزیون روشن بهتر از تخت میخوابی
دلت برای روزهایی که فقط با کلید «روشن» و «خاموش» همهچیز کار میکرد تنگ شده
تمایل داری از کلمات کوتاهتری استفاده کنی: «چی؟»... «کی؟»... «کجا؟»
لباسهای زیادی در کمد داری... که بیش از نیمی از آنها را دیگر هرگز نخواهی پوشید
چیزهای قدیمی برایت ارزشمندتر میشوند:
آهنگهای قدیمی
فیلمهای قدیمی
و از همه بهتر: دوستان قدیمی!!
و به یاد داشته باش: مهم نیست چه اندازه جمع کردهای، بلکه مهم این است که چه چیزهایی پخش کردهای...
و این نشان میدهد که چه نوع زندگیای داشتهای...
در پایان... و گمان میکنم این خلاصهی خرد زندگیام باشد:
ما خوب میدانیم که نمیتوانیم زمانی به عمرمان بیفزاییم، اما میتوانیم زندگی را به زمانمان بیفزاییم..🌱 🌴
🆔 @Sayehsokhan
❤28👏5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
اسم او و آهنگش و سابقهی خواننده را نمیدانیم و ویدئو_ترانه، بدون توضیح از یک دوست بدستمان رسیده است.
همچنانکه در خصوص میهنمان، تاریخی پرافتخار با نامگذاریهای مستندِ باستانی برای سرزمین خود با کویرها، کوهها، دریاها، و خلیجهایش و دختران پریرویمان داشتیم، شناسنامههایی پیشینهدار و مطمئن نیز برای موسیقی سنتی و آلات کلاسیک آن قائلایم و در همین زمینهها نیز کمتر کشوری دارای میراثی قابلمقایسه با داشتههای ما است.
#خلیج_همیشه_پارس
#نواختن_با_سهتار #اشک_سهتار
#موسیقی_کلاسیک_نمایشنامهخوانی_ایران
@Anti_daily
🆔 @Sayehsokhan
اسم او و آهنگش و سابقهی خواننده را نمیدانیم و ویدئو_ترانه، بدون توضیح از یک دوست بدستمان رسیده است.
همچنانکه در خصوص میهنمان، تاریخی پرافتخار با نامگذاریهای مستندِ باستانی برای سرزمین خود با کویرها، کوهها، دریاها، و خلیجهایش و دختران پریرویمان داشتیم، شناسنامههایی پیشینهدار و مطمئن نیز برای موسیقی سنتی و آلات کلاسیک آن قائلایم و در همین زمینهها نیز کمتر کشوری دارای میراثی قابلمقایسه با داشتههای ما است.
#خلیج_همیشه_پارس
#نواختن_با_سهتار #اشک_سهتار
#موسیقی_کلاسیک_نمایشنامهخوانی_ایران
@Anti_daily
🆔 @Sayehsokhan
❤19👏2👍1
💬 یک تمرین ساده برای آرام سازی
🛋 روی صندلی راحتی بنشینید. بهتر است دستهدار باشد تا بازوها و دستهایتان آزاد باشد.
😶 سعی کنید روی صندلی به راحتی بنشینید. چشمها را ببندید و پاها را صاف روی زمین قرار دهید. این کار کمکتان میکند عضلات پا و ساق را شل کنید.
🍃 شل کردن عضلات فک باعث میشود دندانهای بالا و پایین از هم جدا شود.
📚 #برشی_از_کتاب : #شکست_عشقی
📘#نام_اصلی:
#The_Love_Trauma_Syndrome
✍️ اثر: #دکتر_ریچارد_بی_راس
👌 ترجمه: #فاطمه_مسعودی #طناز_فرخزاد #سمیه_ترکاوننژاد #المیرا_علیزاده_اشرفی
📖 صفحه: 271
📇 انتشارات: #سایه_سخن
📕 چاپ: #سوم
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
🛋 روی صندلی راحتی بنشینید. بهتر است دستهدار باشد تا بازوها و دستهایتان آزاد باشد.
😶 سعی کنید روی صندلی به راحتی بنشینید. چشمها را ببندید و پاها را صاف روی زمین قرار دهید. این کار کمکتان میکند عضلات پا و ساق را شل کنید.
🍃 شل کردن عضلات فک باعث میشود دندانهای بالا و پایین از هم جدا شود.
📚 #برشی_از_کتاب : #شکست_عشقی
📘#نام_اصلی:
#The_Love_Trauma_Syndrome
✍️ اثر: #دکتر_ریچارد_بی_راس
👌 ترجمه: #فاطمه_مسعودی #طناز_فرخزاد #سمیه_ترکاوننژاد #المیرا_علیزاده_اشرفی
📖 صفحه: 271
📇 انتشارات: #سایه_سخن
📕 چاپ: #سوم
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
👍3❤2
کتاب «Love Trauma Syndrome» یا شکست عشقی به بررسی حالتی میپردازد که فرد پس از یک رابطهی عاشقانهی شدید اما ناسالم تجربه میکند؛ حالتی مشابه اختلال استرس پس از سانحه (PTSD).
دکتر راس معتقد است که:
برخی از جداییهای عاشقانه آنقدر آسیبزا هستند که میتوانند منجر به یک سندروم واقعی روانی شوند.
علائمی مانند اضطراب، وسواس فکری به شخص سابق، افسردگی، انکار، پرخاشگری، احساس گناه و حتی اختلال خواب و غذا، بخشی از این سندروماند.
این سندروم به ویژه در کسانی دیده میشود که در رابطه دچار وابستگی شدید بودهاند یا طرف مقابلشان دارای رفتارهای ناسالم مثل سوءاستفادهی عاطفی بوده است.
کتاب شکست عشقی پیشنهادهایی برای درمان تدریجی و بازسازی روانی فرد ارائه میدهد، مانند قطع کامل ارتباط، بازسازی هویت شخصی، و مراجعه به رواندرمانگر.
#ده_نکته طلایی و برجسته از کتاب #شکست_عشقی اثر دکتر ریچارد بی. راس:
🔹 ۱. عشق میتواند آسیبزا باشد
دکتر راس معتقد است برخی روابط عاشقانه چنان پرفشار و ناسالماند که پایان آنها تجربهای شبیه به تروما یا سانحهی روانی ایجاد میکند.
🔹 ۲. سندروم تروما بعد از عشق واقعی است
«Love Trauma Syndrome» حالتی بالینیست که مانند PTSD (اختلال استرس پس از سانحه)، علائمی چون اضطراب، بیخوابی،
وسواس فکری، و افسردگی را به دنبال دارد.
🔹 ۳. جداییهای دردناک همیشه از دلِ رابطههای سالم نمیآیند
افرادی که درگیر روابط یکطرفه، سمی، یا همراه با سوءاستفادهی عاطفیاند، بیشتر در معرض سندروم تروما هستند.
🔹 ۴. ذهن نمیپذیرد که همه چیز تمام شده
یکی از سختترین بخشهای این تروما، انکار پایان رابطه و تکرار فکری مداوم خاطرات خوب یا توجیه رفتارهای طرف مقابل است.
🔹 ۵. خاطرات خوش، دشمن بهبودیاند
در سندروم عشق، افراد اغلب فقط خاطرات خوب را مرور میکنند و دردها و آزارها را نادیده میگیرند. این کار روند رهایی را کند میکند.
🔹 ۶. قطع کامل ارتباط، اولین قدم درمان
دکتر راس تأکید میکند که «no contact» یا قطع کامل تماس، مهمترین و دشوارترین اما ضروریترین گام برای آغاز فرایند بهبودی است.
🔹 ۷. این درد فقط درباره «عشق» نیست، درباره «هویت» است
کسانی که هویت خود را در عشق تعریف میکردند، با پایان رابطه دچار بحران وجودی میشوند. بازیابی هویت فردی، مرحلهای کلیدی در درمان است.
🔹 ۸. احساس گناه، شایع اما گمراهکننده است
بسیاری از افراد خود را مقصر میدانند، حتی اگر قربانی یک رابطه ناسالم بوده باشند. درمان، مستلزم بازنگری در این باورهاست.
🔹 ۹. تروما از میان نمیرود، بلکه بازسازی میشود
هدف درمان این نیست که فرد گذشته را فراموش کند، بلکه باید یاد بگیرد چگونه با آن زندگی کند، بدون آنکه دوباره درگیر شود.
🔹 ۱۰. این رنج میتواند معنا پیدا کند
با عبور از مراحل درمان، فرد میتواند این رنج را تبدیل به رشد، آگاهی و حتی کمک به دیگران کند. «درد» میتواند تبدیل به «دانش» شود.
🆔 @Sayehsokhan
دکتر راس معتقد است که:
برخی از جداییهای عاشقانه آنقدر آسیبزا هستند که میتوانند منجر به یک سندروم واقعی روانی شوند.
علائمی مانند اضطراب، وسواس فکری به شخص سابق، افسردگی، انکار، پرخاشگری، احساس گناه و حتی اختلال خواب و غذا، بخشی از این سندروماند.
این سندروم به ویژه در کسانی دیده میشود که در رابطه دچار وابستگی شدید بودهاند یا طرف مقابلشان دارای رفتارهای ناسالم مثل سوءاستفادهی عاطفی بوده است.
کتاب شکست عشقی پیشنهادهایی برای درمان تدریجی و بازسازی روانی فرد ارائه میدهد، مانند قطع کامل ارتباط، بازسازی هویت شخصی، و مراجعه به رواندرمانگر.
#ده_نکته طلایی و برجسته از کتاب #شکست_عشقی اثر دکتر ریچارد بی. راس:
🔹 ۱. عشق میتواند آسیبزا باشد
دکتر راس معتقد است برخی روابط عاشقانه چنان پرفشار و ناسالماند که پایان آنها تجربهای شبیه به تروما یا سانحهی روانی ایجاد میکند.
🔹 ۲. سندروم تروما بعد از عشق واقعی است
«Love Trauma Syndrome» حالتی بالینیست که مانند PTSD (اختلال استرس پس از سانحه)، علائمی چون اضطراب، بیخوابی،
وسواس فکری، و افسردگی را به دنبال دارد.
🔹 ۳. جداییهای دردناک همیشه از دلِ رابطههای سالم نمیآیند
افرادی که درگیر روابط یکطرفه، سمی، یا همراه با سوءاستفادهی عاطفیاند، بیشتر در معرض سندروم تروما هستند.
🔹 ۴. ذهن نمیپذیرد که همه چیز تمام شده
یکی از سختترین بخشهای این تروما، انکار پایان رابطه و تکرار فکری مداوم خاطرات خوب یا توجیه رفتارهای طرف مقابل است.
🔹 ۵. خاطرات خوش، دشمن بهبودیاند
در سندروم عشق، افراد اغلب فقط خاطرات خوب را مرور میکنند و دردها و آزارها را نادیده میگیرند. این کار روند رهایی را کند میکند.
🔹 ۶. قطع کامل ارتباط، اولین قدم درمان
دکتر راس تأکید میکند که «no contact» یا قطع کامل تماس، مهمترین و دشوارترین اما ضروریترین گام برای آغاز فرایند بهبودی است.
🔹 ۷. این درد فقط درباره «عشق» نیست، درباره «هویت» است
کسانی که هویت خود را در عشق تعریف میکردند، با پایان رابطه دچار بحران وجودی میشوند. بازیابی هویت فردی، مرحلهای کلیدی در درمان است.
🔹 ۸. احساس گناه، شایع اما گمراهکننده است
بسیاری از افراد خود را مقصر میدانند، حتی اگر قربانی یک رابطه ناسالم بوده باشند. درمان، مستلزم بازنگری در این باورهاست.
🔹 ۹. تروما از میان نمیرود، بلکه بازسازی میشود
هدف درمان این نیست که فرد گذشته را فراموش کند، بلکه باید یاد بگیرد چگونه با آن زندگی کند، بدون آنکه دوباره درگیر شود.
🔹 ۱۰. این رنج میتواند معنا پیدا کند
با عبور از مراحل درمان، فرد میتواند این رنج را تبدیل به رشد، آگاهی و حتی کمک به دیگران کند. «درد» میتواند تبدیل به «دانش» شود.
🆔 @Sayehsokhan
❤11👍3
Forwarded from The School of Happiness
🎧 اپیزود پنجم منتشر شد
🎙 یاور همیشه مؤمن | دربارهٔ اعتماد و تعهد
رابطهای که اعتماد و تعهد توش نباشه، دووم میآره؟
توی این اپیزود از «مدرسهی شادمانی»، دربارهی دو ستون پنهانی رابطههای عاشقانه حرف میزنیم:
اعتماد و تعهد.
📖 با کمک پژوهشهای گاتمن و نظریههای دلبستگی، بررسی کردیم:
🔸 چطور اعتماد ساخته میشه و چطور ممکنه از بین بره
🔸 تعهد یعنی چی و چرا پایهی رابطهی پایداره
🔸 رابطهی بین بیاعتمادی و خیانت
🔸 سبکهای دلبستگی و تأثیرشون روی رابطه
✨ این اپیزود یه دعوته به فکر کردن دربارهی «پایههای رابطههامون».
👂 بشنوید در:
🎧 Spotify | Castbox | Apple Podcasts
لینک دسترسی به #پادکست در پلتفرمهای مختلف، در قسمت توضیحات کانال اومده.
لینک اپیزود پنجم در اپلیکیشن کستباکس:
https://castbox.fm/vb/811910479
منابع اصلی این اپیزود:
▪️The Science of Trust: Emotional Attunement for Couples by Dr. John Gottman
▪️The Gottman Institute’s Treating Affairs and Trauma training manual.
▪️Simpson, J., Rholes, W., & Phillips, D. Conflict in close relationships: An attachment perspective.
منتظر شنیدن نظراتتون هستیم!
🎙 یاور همیشه مؤمن | دربارهٔ اعتماد و تعهد
رابطهای که اعتماد و تعهد توش نباشه، دووم میآره؟
توی این اپیزود از «مدرسهی شادمانی»، دربارهی دو ستون پنهانی رابطههای عاشقانه حرف میزنیم:
اعتماد و تعهد.
📖 با کمک پژوهشهای گاتمن و نظریههای دلبستگی، بررسی کردیم:
🔸 چطور اعتماد ساخته میشه و چطور ممکنه از بین بره
🔸 تعهد یعنی چی و چرا پایهی رابطهی پایداره
🔸 رابطهی بین بیاعتمادی و خیانت
🔸 سبکهای دلبستگی و تأثیرشون روی رابطه
✨ این اپیزود یه دعوته به فکر کردن دربارهی «پایههای رابطههامون».
👂 بشنوید در:
🎧 Spotify | Castbox | Apple Podcasts
لینک دسترسی به #پادکست در پلتفرمهای مختلف، در قسمت توضیحات کانال اومده.
لینک اپیزود پنجم در اپلیکیشن کستباکس:
https://castbox.fm/vb/811910479
منابع اصلی این اپیزود:
▪️The Science of Trust: Emotional Attunement for Couples by Dr. John Gottman
▪️The Gottman Institute’s Treating Affairs and Trauma training manual.
▪️Simpson, J., Rholes, W., & Phillips, D. Conflict in close relationships: An attachment perspective.
منتظر شنیدن نظراتتون هستیم!
❤11
از زندگی، سیاست، عشق، شادی و چیزهای دیگر / گفتوگو با خوزه موهیکا
▪️خوزه البرتو موهیکا کوردانو، زادهی 1935، انقلابی اروگوئه و از رهبران جنبش چریکی توپامارو، درگذشت.او در دوران دیکتاتوری نظامی در ۱۹۷۲ دستگیر شد و بعد از ۱۴ سال آزاد شد. او که از منتقدان نظام سرمایهداری بود، در ۲۰۱۰، به ریاستجمهوری اروگوئه رسید. او ۹۰ درصد حقوق ماهانهی خود را به سازمانهای خیریه میداد. موهیکا در سال ۲۰۱۰ میزان ثروتش ۱۸۰۰ دلار بود، که به یک دستگاه خودرو فولکس واگن مربوط میشد.
🔻بعدازظهر روزی در سال ۱۹۷۰، خوزه «پهپه» موهیکا با مردان دیگری در بار «لا ویا» در مونتهویدئو، اروگوئه، دور میزی گرم صحبت بودند. یکی از مشتریان همیشگی آنجا، آنها را به عنوان چریکهای توپامارو شناسایی کرد و گزارش داد. پلیس محل را محاصره کرد: موهیکا هدف شش گلوله قرار گرفت.
موهیکا به یاد میآورد در بیمارستان نظامی، او توسط جراحی تحت درمان قرار گرفت که «یک رفیق بود، قلبی طرفدار توپامارو داشت. او یک کیسهی خون به من داد و مرا نجات داد...»
🔻همسرش، لوسیا توپولانسکی، میگوید: «او خیلی عجیب است… در طول زندگیاش نه بار مورد اصابت گلوله قرار گرفت. وقتی این لوله را داخل بدن او گذاشتند، سوراخی ناشی از یک گلولهی قدیمی پیدا کردند و لوله را از آنجا عبور دادند.»
🔻آیا تا به حال معنای زندگی خودتان را پیدا کردهاید؟
من خودم را وقف تغییر جهان کردم، و هیچ چیز این لعنتی را تغییر ندادم! اما سرگرم بودم. و در آن جنون تغییر جهان برای بهبود آن، دوستان و همپیمانان زیادی پیدا کردهام. و به زندگیام معنا بخشیدم. قرار است سعادتمند بمیرم. نه این که از مردن خوشحال باشم، بلکه به این دلیل که افقی دستنیافتنی در برابر خودم قرار دادم. من زندگیام را هدر ندادهام، چون زندگیام را فقط صرف مصرف چیزها نکردم. آن را صرف رؤیاپردازی، جنگیدن، و مبارزه کردم. آنها مرا کتک زدند و از این قبیل، اما مهم نیست، من هیچ دِینی برای پرداخت ندارم. من و لوسیا جوانیمان را در این تمامیت ماجراجویی زندگی گذراندیم.
🔻به نظر میرسد جهان در جهت مخالف حرکت میکند…
جهان به سمت مصرفگرایی افراطی حرکت میکند، زیرا توسط یک قانون اداره میشود: افزایش مصرف مردم، زیرا این چیزی است که انباشت را تضمین میکند. این را بخر، آن را بخر. ما بمباران میشویم. بازاریابی یک سم است. بر شما مسلط میشود. این را بخر، آن را بخر. این زندگی نیست.
🔻پس زندگی کردن چیست؟
زندگی کردن یعنی عشق ورزیدن. یعنی لذت بردن از وقت گذراندن با کسی دیگر. وقتی پیر هستید، زندگی کردن یعنی ورق بازی کردن با دوستان، تقسیم خاطرهها. در هر سنی، احساسات مختلفی وجود دارد. وقتی جوان هستید، عشق آتشفشان است. وقتی پیر هستید، عادتِ شیرینی است. اما همهی اینها زمان میبرد؛ باید آن را پرورش دهید. رابطه با فرزندانتان زمان میبرد. چیزی که یک کودک بیش از همه به آن نیاز دارد محبت است اما برای آن وقت نداریم.
🔻وقتی به تنهایی فکر میکنیم، تصویری به ذهنمان خطور میکند: سالهای اسارت در یک سلول کوچک، جایی که هفتهها در سلول انفرادی نگه داشته میشدید.
یاد گرفتم کیلومترها در درون خودم راه بروم، به جلو و عقب قدم بزنم. و مهارت انسانگریزی را یاد گرفتم که تا به امروز با من مانده است. زیاد با خودم حرف میزدم. برای اینکه عقلم را حفظ کنم، شروع به یادآوری چیزهایی کردم که خوانده بودم، چیزهایی که در جوانی به آنها فکر کرده بودم. وقتی جوان بودم، زیاد مطالعه میکردم. بعداً، خودم را وقف تغییر جهان کردم و چیزی نخواندم. نتوانستم جهان را تغییر دهم، اما آنچه در جوانی خوانده بودم به من کمک کرد. زیرا یک چیز خواندن است و چیز دیگر تأمل در مورد آنچه خواندهاید. امروز، در حومهی شهر قدم میزنم [یا سوار] تراکتور میشوم و سرم گیج میرود. چشمانی دارم که میتوانم پرندگان شانهبهسر را ببینم، مرغها را ببینم، چرخههای طبیعت را ببینم. در اعماق وجودم، من یک کشاورز هستم. من با شخصی که درونم دارم صحبت میکنم – کسی که وقتی زندانی بودم، وقتی تنها بودم نجاتم داد. شروع میکنم به بهیادآوردن و بهیادآوردن و بهیادآوردن…
✍ بخشی از مصاحبه با #خوزه_موهیکا - برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی
🌎🌍🌏
https://www.tgoop.com/tajrobeneveshtan
🆔 @Sayehsokhan
▪️خوزه البرتو موهیکا کوردانو، زادهی 1935، انقلابی اروگوئه و از رهبران جنبش چریکی توپامارو، درگذشت.او در دوران دیکتاتوری نظامی در ۱۹۷۲ دستگیر شد و بعد از ۱۴ سال آزاد شد. او که از منتقدان نظام سرمایهداری بود، در ۲۰۱۰، به ریاستجمهوری اروگوئه رسید. او ۹۰ درصد حقوق ماهانهی خود را به سازمانهای خیریه میداد. موهیکا در سال ۲۰۱۰ میزان ثروتش ۱۸۰۰ دلار بود، که به یک دستگاه خودرو فولکس واگن مربوط میشد.
🔻بعدازظهر روزی در سال ۱۹۷۰، خوزه «پهپه» موهیکا با مردان دیگری در بار «لا ویا» در مونتهویدئو، اروگوئه، دور میزی گرم صحبت بودند. یکی از مشتریان همیشگی آنجا، آنها را به عنوان چریکهای توپامارو شناسایی کرد و گزارش داد. پلیس محل را محاصره کرد: موهیکا هدف شش گلوله قرار گرفت.
موهیکا به یاد میآورد در بیمارستان نظامی، او توسط جراحی تحت درمان قرار گرفت که «یک رفیق بود، قلبی طرفدار توپامارو داشت. او یک کیسهی خون به من داد و مرا نجات داد...»
🔻همسرش، لوسیا توپولانسکی، میگوید: «او خیلی عجیب است… در طول زندگیاش نه بار مورد اصابت گلوله قرار گرفت. وقتی این لوله را داخل بدن او گذاشتند، سوراخی ناشی از یک گلولهی قدیمی پیدا کردند و لوله را از آنجا عبور دادند.»
🔻آیا تا به حال معنای زندگی خودتان را پیدا کردهاید؟
من خودم را وقف تغییر جهان کردم، و هیچ چیز این لعنتی را تغییر ندادم! اما سرگرم بودم. و در آن جنون تغییر جهان برای بهبود آن، دوستان و همپیمانان زیادی پیدا کردهام. و به زندگیام معنا بخشیدم. قرار است سعادتمند بمیرم. نه این که از مردن خوشحال باشم، بلکه به این دلیل که افقی دستنیافتنی در برابر خودم قرار دادم. من زندگیام را هدر ندادهام، چون زندگیام را فقط صرف مصرف چیزها نکردم. آن را صرف رؤیاپردازی، جنگیدن، و مبارزه کردم. آنها مرا کتک زدند و از این قبیل، اما مهم نیست، من هیچ دِینی برای پرداخت ندارم. من و لوسیا جوانیمان را در این تمامیت ماجراجویی زندگی گذراندیم.
🔻به نظر میرسد جهان در جهت مخالف حرکت میکند…
جهان به سمت مصرفگرایی افراطی حرکت میکند، زیرا توسط یک قانون اداره میشود: افزایش مصرف مردم، زیرا این چیزی است که انباشت را تضمین میکند. این را بخر، آن را بخر. ما بمباران میشویم. بازاریابی یک سم است. بر شما مسلط میشود. این را بخر، آن را بخر. این زندگی نیست.
🔻پس زندگی کردن چیست؟
زندگی کردن یعنی عشق ورزیدن. یعنی لذت بردن از وقت گذراندن با کسی دیگر. وقتی پیر هستید، زندگی کردن یعنی ورق بازی کردن با دوستان، تقسیم خاطرهها. در هر سنی، احساسات مختلفی وجود دارد. وقتی جوان هستید، عشق آتشفشان است. وقتی پیر هستید، عادتِ شیرینی است. اما همهی اینها زمان میبرد؛ باید آن را پرورش دهید. رابطه با فرزندانتان زمان میبرد. چیزی که یک کودک بیش از همه به آن نیاز دارد محبت است اما برای آن وقت نداریم.
🔻وقتی به تنهایی فکر میکنیم، تصویری به ذهنمان خطور میکند: سالهای اسارت در یک سلول کوچک، جایی که هفتهها در سلول انفرادی نگه داشته میشدید.
یاد گرفتم کیلومترها در درون خودم راه بروم، به جلو و عقب قدم بزنم. و مهارت انسانگریزی را یاد گرفتم که تا به امروز با من مانده است. زیاد با خودم حرف میزدم. برای اینکه عقلم را حفظ کنم، شروع به یادآوری چیزهایی کردم که خوانده بودم، چیزهایی که در جوانی به آنها فکر کرده بودم. وقتی جوان بودم، زیاد مطالعه میکردم. بعداً، خودم را وقف تغییر جهان کردم و چیزی نخواندم. نتوانستم جهان را تغییر دهم، اما آنچه در جوانی خوانده بودم به من کمک کرد. زیرا یک چیز خواندن است و چیز دیگر تأمل در مورد آنچه خواندهاید. امروز، در حومهی شهر قدم میزنم [یا سوار] تراکتور میشوم و سرم گیج میرود. چشمانی دارم که میتوانم پرندگان شانهبهسر را ببینم، مرغها را ببینم، چرخههای طبیعت را ببینم. در اعماق وجودم، من یک کشاورز هستم. من با شخصی که درونم دارم صحبت میکنم – کسی که وقتی زندانی بودم، وقتی تنها بودم نجاتم داد. شروع میکنم به بهیادآوردن و بهیادآوردن و بهیادآوردن…
✍ بخشی از مصاحبه با #خوزه_موهیکا - برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی
🌎🌍🌏
https://www.tgoop.com/tajrobeneveshtan
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
تجربه نوشتن
درست، فصیح و زیبا نوشتن، هنر است. هنری که با تمرین، دقت و توجه، بهتر میشود. نوشتن، راهی برای آموختن.
👍5❤3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💭 سارا بنت یوسف الأميري ( Sarah Al Amiri) وزیر آموزش و پژوهش پیشرفته در دولت امارات متحده عربی است.
🔍 سارا امیری در کنفرانس منابع انسانی در عربستان سعودی سخنرانی کرد
وزیر آموزش امارات:
🔹برنامههای ده سال امارات در وزارت آموزش بر اساس هوش مصنوعی است.
🔹#سارا_امیری اصالتاً بلوچ و اهل سیستان و بلوچستان است.
وی در سال ۲۰۱۵ بهعنوان یکی از ۵۰ دانشمند جوان دنیا انتخاب شد.
وای که چه نخبگان ارزشمندی مهاجرت کردند!
🆔 @Sayehsokhan
🔍 سارا امیری در کنفرانس منابع انسانی در عربستان سعودی سخنرانی کرد
وزیر آموزش امارات:
🔹برنامههای ده سال امارات در وزارت آموزش بر اساس هوش مصنوعی است.
🔹#سارا_امیری اصالتاً بلوچ و اهل سیستان و بلوچستان است.
وی در سال ۲۰۱۵ بهعنوان یکی از ۵۰ دانشمند جوان دنیا انتخاب شد.
وای که چه نخبگان ارزشمندی مهاجرت کردند!
🆔 @Sayehsokhan
👍13❤8
✍ دیگر نیاز ندارم کسی را وادار کنم که دوستم داشته باشد..
دیگر بده بستان را رها کردهام.
مانند "بازاریاب شرکت بیمه" نیستم که می کوشد محصول خود را با اغواگری تبلیغ کند!
بلکه همانند "انباردار مغازهام" که وقتی کسی چیزی میخواهد همراهیاش میکند.
در این فرآیند نه به حاشیه نیاز دارم و نه به ظاهر، فقط کافیست همان کسی باشم که هستم؛
یا میپذیرد یا میرود.
📚 #برشی_از_کتاب: #تو_آنچه_می_پنداری_نیستی!
✍️ اثر: #دیوید_ریکو
👌 ترجمه: #مهدی_کهربی
📖 صفحه: ۹۲
📇 انتشارات: #سایه_سخن
#چاپ_دوم
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
دیگر بده بستان را رها کردهام.
مانند "بازاریاب شرکت بیمه" نیستم که می کوشد محصول خود را با اغواگری تبلیغ کند!
بلکه همانند "انباردار مغازهام" که وقتی کسی چیزی میخواهد همراهیاش میکند.
در این فرآیند نه به حاشیه نیاز دارم و نه به ظاهر، فقط کافیست همان کسی باشم که هستم؛
یا میپذیرد یا میرود.
📚 #برشی_از_کتاب: #تو_آنچه_می_پنداری_نیستی!
✍️ اثر: #دیوید_ریکو
👌 ترجمه: #مهدی_کهربی
📖 صفحه: ۹۲
📇 انتشارات: #سایه_سخن
#چاپ_دوم
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
👍15
✍ کتاب «تو آنچه میپنداری نیستی»
(You Are Not What You Think)
نوشتهی دیوید ریکو (David Richo) یکی از آثار عمیق در حوزهی خودشناسی، ذهنآگاهی و تحول درونیست. این کتاب به ما کمک میکند تا خود واقعیمان را، بیشتر بشناسیم
📘 تو آنچه میپنداری نیستی | دیوید ریکو
#ده_نکته طلایی برای بیداری درونی ما
۱. تو افکارت نیستی.
ذهن ابزار توست، نه هویتت.
خودِ واقعی تو آن آگاهی ساکن پشت افکار است، نه آن صدای پرحرف درون سرت.
۲. رنج، از یکیدانستن فکر با حقیقت میآید.
وقتی هر فکری را واقعیت میپنداریم، گرفتار درد و اضطراب میشویم.
با فاصله گرفتن از فکر، رهایی آغاز میشود.
۳. پذیرش، نخستین گام قدرت است.
آنچه اکنون هست، واقعیت زندگی توست.
مقاومت نکن؛ بپذیر، چون پذیرش، آغازیست برای تغییر آگاهانه.
۴. رشد یعنی دیدن خود، بدون قضاوت.
نه خودزنی، نه توجیه.
فقط دیدنِ آنچه هست، با نگاهی مهربان اما روشن.
۵. لحظهی حال، تنها جاییست که زندگی واقعاً در آن جریان دارد.
نه گذشته را میشود عوض کرد، نه آینده را پیشبینی کرد.
آرامش در «اکنون» خانه دارد.
۶. مدیتیشن یعنی بازگشت به حضور.
سکوت، تمرینیست برای بودن در لحظه.
نه حذف فکر، بلکه دیدن فکر بدون گرفتار شدن در آن.
۷. ترس، صدای ذهنِ داستانساز ماست.
ذهن از آینده میترساند، ولی آگاهی در اکنون آرام است.
ترس را ببین، اما باورش نکن.
۸. رهایی یعنی دست برداشتن از کنترل.
ذهن میخواهد همهچیز را بچیند، پیشبینی کند، محکم بگیرد.
اما آگاهی میگوید: اعتماد کن، رها کن.
۹. بدون عشق به خود، هیچ تغییری پایدار نیست.
دلسوزی برای خود، شرط لازم برای شفاست.
با خودت مثل دوستی وفادار رفتار کن.
۱۰. هر لحظه، دعوتیست به بیداری.
زندگی دائم در حال زمزمهکردن است:
«حاضر باش. ببین. بیدار شو.»
🆔 @Sayehsokhan
(You Are Not What You Think)
نوشتهی دیوید ریکو (David Richo) یکی از آثار عمیق در حوزهی خودشناسی، ذهنآگاهی و تحول درونیست. این کتاب به ما کمک میکند تا خود واقعیمان را، بیشتر بشناسیم
📘 تو آنچه میپنداری نیستی | دیوید ریکو
#ده_نکته طلایی برای بیداری درونی ما
۱. تو افکارت نیستی.
ذهن ابزار توست، نه هویتت.
خودِ واقعی تو آن آگاهی ساکن پشت افکار است، نه آن صدای پرحرف درون سرت.
۲. رنج، از یکیدانستن فکر با حقیقت میآید.
وقتی هر فکری را واقعیت میپنداریم، گرفتار درد و اضطراب میشویم.
با فاصله گرفتن از فکر، رهایی آغاز میشود.
۳. پذیرش، نخستین گام قدرت است.
آنچه اکنون هست، واقعیت زندگی توست.
مقاومت نکن؛ بپذیر، چون پذیرش، آغازیست برای تغییر آگاهانه.
۴. رشد یعنی دیدن خود، بدون قضاوت.
نه خودزنی، نه توجیه.
فقط دیدنِ آنچه هست، با نگاهی مهربان اما روشن.
۵. لحظهی حال، تنها جاییست که زندگی واقعاً در آن جریان دارد.
نه گذشته را میشود عوض کرد، نه آینده را پیشبینی کرد.
آرامش در «اکنون» خانه دارد.
۶. مدیتیشن یعنی بازگشت به حضور.
سکوت، تمرینیست برای بودن در لحظه.
نه حذف فکر، بلکه دیدن فکر بدون گرفتار شدن در آن.
۷. ترس، صدای ذهنِ داستانساز ماست.
ذهن از آینده میترساند، ولی آگاهی در اکنون آرام است.
ترس را ببین، اما باورش نکن.
۸. رهایی یعنی دست برداشتن از کنترل.
ذهن میخواهد همهچیز را بچیند، پیشبینی کند، محکم بگیرد.
اما آگاهی میگوید: اعتماد کن، رها کن.
۹. بدون عشق به خود، هیچ تغییری پایدار نیست.
دلسوزی برای خود، شرط لازم برای شفاست.
با خودت مثل دوستی وفادار رفتار کن.
۱۰. هر لحظه، دعوتیست به بیداری.
زندگی دائم در حال زمزمهکردن است:
«حاضر باش. ببین. بیدار شو.»
🆔 @Sayehsokhan
❤16👍3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
❗️قطعهی «رود»
▪️اجرای ارکستر پاریس شرقی و گروه کر بهار
▫️آهنگساز، رهبر ارکستر: مهرداد برآن
▪️سرپرست ارکستر: آرش فولادوند
▫️«رود»، نام یکی از سرودهای کمتر شنیده شده است که در دوران انقلاب ۵۷ در آلبومی بنام «شرارههای آفتاب» توسط سازمان چریکهای فدایی منتشر و از معروفیت فراوانی برخوردار شد. متن این ترانه توسط سعید سلطانپور سروده شده و ابتدا با صدای داوود شرارهها خوانده شدهاست.
🆔 @Sayehsokhan
▪️اجرای ارکستر پاریس شرقی و گروه کر بهار
▫️آهنگساز، رهبر ارکستر: مهرداد برآن
▪️سرپرست ارکستر: آرش فولادوند
▫️«رود»، نام یکی از سرودهای کمتر شنیده شده است که در دوران انقلاب ۵۷ در آلبومی بنام «شرارههای آفتاب» توسط سازمان چریکهای فدایی منتشر و از معروفیت فراوانی برخوردار شد. متن این ترانه توسط سعید سلطانپور سروده شده و ابتدا با صدای داوود شرارهها خوانده شدهاست.
🆔 @Sayehsokhan
❤5👏1