Telegram Web
تا دقایقی دیگر با برنامه‌ی بامداد
با موضوع ناامیدی
موزیک‌ها و ترانه‌هایی به انتخاب شما
و شعرخوانی زنده
برای شعرخوانی در واتساپ به این شماره تماس بگیرید:
+4740572356
ویژه‌برنامه‌ای برای ناامیدی، غم و یأس!!
با انتخاب مردم

اگر برنامه را زنده از کانال وان ندیده‌اید
در اینجا تماشا کنید:
https://youtu.be/xK9EW6wq1TY?si=imDOL1XDoxatL8jE
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گزارش جمهوری اسلامی از پیروزی در جنگ 😁
Forwarded from روشنک آرامش (Roshanak)
از كوچه‌ها آهسته رد می‌شم
خالیِ از هر حسّ و احساسم
اونقد غريبه‌ن آدما، انگار
غير از تو هيچ‌كس رو نمی‌شناسم

#مهدی‌موسوی
از غم و ترس درختان، به تبر هیچ مگو
چمدان بسته‌ام از آن‌ورِ در، هیچ مگو
از شبِ مانده به رؤیای سحر هیچ مگو
«من غلام قمرم، غیرِ قمر هیچ مگو
پیش من جز سخنِ شمع و شکر هیچ مگو»

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سرگیجه دارم دُور میدان‌هایی از میدان
سرگیجه دارم... یک قدم مانده‌ست تا پایان!
سرگیجه دارم مثل یک کابوس در زندان
«ستّارخان» نام خیابانی‌ست در تهران
که چند سالی می‌شود دائم ترافیک است!

بودم کسی که اوّلِ این قصّه باشیده!
جنّی که روزی آدمی از خود تراشیده
آن نصفه‌شب که بچّه‌ام در تخت شاشیده
خونی که روی دست‌های شهر پاشیده
و اسلحه که واقعاً در حالِ شلّیک است

یک عدّه غرقِ رؤیتِ تصویرِ ماهی که...
یک عدّه گم کردند ما را در سیاهی که...
یک عدّه برگشتند از ترس سپاهی که...
یک عدّه افتادیم توی پرتگاهی که...
این جاده هر جا می‌رود، بدجور باریک است

مجرم زنی در حال گردش در خیابان است
مجرم خیابانگرد پیری در پیِ نان است
مجرم «خس و خاشاکِ» در جریانِ طوفان است
و آن‌که می‌بیند... که می‌بیند... که انسان است
با دیدن اینها فقط در حال تحریک است!

یک مشت آدم در میان وحشت شب با...
یک مشت آدم، سوزن و نخ داخل لب با...
یک مشت آدم توی تعدادی مکعّب با...
آغاز این بوده‌ست تا پایان مطلب با...
چیزی نمی‌بینم که این تصویر تاریک است

از مستی «مهناز» و من تا هق‌هق «فاطی»
شب‌های برمی‌گردم از روز ملاقاتی
وصله شدن به زندگی با چرخ خیّاطی
سرگیجه دارم خون و قرص و گریه را قاطی
و رادیو در حالِ پخش چند تبریک است!

گرچه سرِ سیمرغ آویزان شده با میخ
گرچه سرِ گنجشک‌ها را کنده‌اند از بیخ
گرچه تمام بال‌ها بر آتش است و سیخ
«ستّارخان» هر مرد آزاده‌ست در تاریخ
که مطمئن هستیم: روز خوب نزدیک است...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
برنامه‌ی بامداد
شنبه‌ها ساعت ۱۶:۳۰ به‌وقت تهران
تنها برنامه‌ی زنده‌ی ادبی به زبان فارسی
از شبکه‌ی «کانال وان»

هر هفته در هنگام پخش برنامه
با واتساپ شبکه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
یا در طول هفته
دکلمه‌هایتان از اشعارتان را
به‌صورت ویس یا فایل صوتی به همین واتساپ بفرستید.
@seyedmehdimoosavi2
شب است و تو و شمع و یک کیک کوچک
دو تا کادو و چند دانه عروسک

شب است و دل تنگ و جاهای خالی
یک آهنگ با گریه‌ای احتمالی

دو تا پِیک تا حالمان خوب باشد
مسیرِ زمین و زمان خوب باشد

قرار است از غصه آزاد باشیم
به کوری چشم جهان، شاد باشیم!

بچسبم به تاریخِ تقویم تا صبح!
قرار است امشب بخندیم تا صبح

از الکل، لبالب، برقصیم با هم
قرار است امشب برقصیم با هم

که هر گریه را از شبِ خود بگیریم
برای تو جشن تولد بگیریم!

برای تو: ای شوق فردای بی‌غم!
برای تو: ای تا همیشه رفیقم!

تو خورشید بی‌وقفه‌ی بی‌غروبی
تو که بیست سال است خوبی و خوبی!

تو: شوقی که توی جنون رشد کردی
گیاهی که در جوی خون رشد کردی

تو که عشق و امّید در باورت بود
تو که «دست قصّاب توی سرت بود»!

تو که حجم اندوه را شعر کردی
فروریزیِ کوه را شعر کردی

تو که از شبِ مرگِ مجنون نوشتی
تو که گریه کردی و با خون نوشتی

تو که خونِ هر «رابعه» توی حمّام
تو که «قرّة‌العین» در روز اعدام

تو: طنازیِ مست در بغض «پروین»
تو: کولیِ در رقص با شعر «سیمین»

تو آیینه‌ای! خالی از هر دروغی!
تو تکرار دیوانگی «فروغی»!

تو شوق بهاری که رمز درخت است
نوشتن برای تو و از تو سخت است

اگر در گریزیم یا ناگزیریم
قرار است جشن تولد بگیریم

قرار است یک در به آینده باشد
فقط خنده باشد... فقط خنده باشد...

فقط شمع، با فوت، خاموش کردن
فقط خنده... تنها فراموش کردن...

فراموشی بازجویی و زندان
فراموشی خنجر نارفیقان

فراموشی گریه‌ات پشت گوشی
رفیقانِ مشغولِ آدم‌فروشی!

فراموشی رنج دیدار آخر
فراموشی جای خالی مادر

فراموشی کودکی‌های در باد
فراموشی طعم باتوم و فریاد

فراموشی گریه بر شهر ویران
فراموشی مزه و بوی ایران

فراموشی زخم‌های قدیمی
فراموشی دوستان صمیمی

فراموشی آخرین بوسه بر لب
فراموشی طعم کابوسِ هر شب

فقط رقص و موزیک در خانه‌ای مست
فراموشی هرچه توی گذشته‌ست

فقط فوووت و شمعی و خاموش کردن
فراموش کردن... فراموش کردن...

من و تو به نفرینِ بودن اسیریم
قرار است جشن تولد بگیریم

به شیرینی حسّ یک خوابِ برعکس
قرار است با هم بخندیم در عکس

که تبعید و مجبور بودن مهم نیست
که تنهایی و دور بودن مهم نیست

که آن عطرِ مانده به گردن مهم نیست
شبانه فقط گریه کردن مهم نیست

شب ترس و کفتار و خنده مهم نیست
شبِ گرگ‌های درنده مهم نیست

شبِ سوسک و تخم‌ریزی مهم نیست
که چیزی... که چیزی... که چیزی مهم نیست!

من و تو رهاییم، گرچه اسیریم!
قرار است جشن تولد بگیریم
قرار است جشن تولد بگیریم...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
قطعه‌ای از روزگار جوانی و کتاب «پرنده‌کوچولو...» برای «برگشتن»:

خسته از بحث فلسفی با گاو
خسته از شعرهای قايمكی
خسته از قرص‌های بی‌خوابی
به شبی عاشقانه برگشتن

وسط داريوش يا ستّار!
وسط ياورِ هميـ... بعدی!...
وسط بوی مو... بزن بعدی!
وسط هر ترانه برگشتن

گم‌شدن توی ايستگاه قطار
گم‌شدن در شلوغی بازار
گم‌شدن انتهای يک اتوبوس
باز با يك بهانه برگشتن

از زنِ سر کشيدنم از هر
از زنِ در کتاب، گم‌شدنم
از زنِ بوسه‌هات بر پشتم
بعد هر تازيانه برگشتن

از صداهای عاشقانه‌ی شهر
از تعهّد به تن، به خاک وطن!
از لبِ روی لب، فرار شدن
از سرِ روی شانه برگشتن

از تمامی دوست‌داشتنم
از تمامی آرمان‌هايم
از تمامی آرزوهايم
از همه دانه‌دانه برگشتن

صبح با مرد اوّلی رفتن
ظهر با مرد دوّمی رفتن
عصر با مرد سوّمی رفتن
شب دوباره به خانه برگشتن!!

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Falling
Milad Amaani
سقوط
خواننده: میلاد امانی
ترانه‌سرا: مهدی موسوی
تنظیم: عطا معصومی
@seyedmehdimoosavi2
من فقط خواب شاعری بودم وسط تخت‌های یک‌نفره
این‌همه فکرهای نامشروع، بچّه‌ی کیست در سَرَم خانم؟!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
محکم‌تر بغلم می‌کند و می‌گوید که قبل از اینکه مرا ببیند، از این درخت به آن درخت می‌رفته و می‌خوابیده و بیدار می‌شده و هیچ‌کدام از آن درخت‌ها خانه‌اش نبوده است.
می‌گویم که ولی من ترجیح می‌دهم کلمه‌ی فارسی‌اش را به کار ببرم: سرگردانی!
مرا به خودش فشار می‌دهد و بعد درِ گوشم آهسته می‌گوید: سرگشتگی...


هزار و چند شب 📚
#مهدی_موسوی
لکّه‌ی خون‌دماغ من افتاد
وسط روسری صورتی‌ات
می‌تپیدند در کنارِ هم
قلب من بود و بمب‌ساعتی‌ات!
اسم یک مرد ناشناس شدم
آخر شعرهای خط‌خطی‌ات
شده بودم دو تا پرنده‌ی گیج
عاشق چشم‌های لعنتی‌ات

رفتم از بی‌جهت، ندانستم
توی این خاک مرده، مین مخفی‌ست
سال‌ها تازه شد، نفهمیدم
«سنگ» در پشت «هفت‌سین» مخفی‌ست
دست‌هایت گرفته دستم را
چون‌که خنجر در آستین مخفی‌ست!
فیلم می‌گیرم از تو، از خنده
گریه‌ام پشت دوربین مخفی‌ست

مزّه‌ی موز روی میزم بود
[«میمِ» کوچک خلاصه شد در «ز»]
باد از روسریت رد می‌شد
گریه‌ام می‌گرفت از طرزِ...
دو پرنده یواش/ لرزیدند
در سرم سال‌ها زمین‌لرزه
سکس با چشم‌های لعنتی‌ات
دفن یک عشق در زنی هرزه

مثل یک بچّه‌گربه‌ی تنها
سر خود را به پات مالاندم
مثل ترسِ پرنده‌ای رفتی
بر سر حرف‌های خود ماندم
پشت فرمانِ دوستت دارم
سمت یک پرتگاه می‌راندم
چشم تو بر لباس‌های عروس
من برای تو شعر می‌خواندم!!

عشق/«بازی» نبود در چشمم
من خودم باختم! نمی‌بردی!
عقل آمد دوباره «حکم» کند
«دل» به این هیچ‌چیز نسپردی
من برایت عزیز! می‌مردم
تو برایم عزیز! می‌مردی؟!
با کسی که نبودم و بودی
توی یک پارک موز می‌خوردی

چند روز است شهر بارانی‌ست
یک نفر گریه کرده از ظهرِ...
باز آهنگ شاد می‌خوانَد
وسط کامپیوترت «شهره»
توی دستم تفنگ قلّابی‌ست
فکر ایجاد چند تا حفره!
[می‌دونم که قافیه غلطه
امّا به‌خدا
رو جعبه‌ی کلوچه‌ها
رو دیوارای کوچه‌ها
واسه‌ت پیغوم گذاشتم
که]
خسته‌ام از جهان ماشینیت
عشقبازی پیچ با مهره

دست‌ها را به هم زدند همه
دست، بد بود... باز جا رفتم
انتهایی نداشت قافِ عشق
عینِ بازی به ابتدا رفتم
روز اوّل شد و غریبه شدم
با تو، با عشق، سینما رفتم
یک پرنده شدم که کوچک شد
هرچه که بیشتر هوا رفتم

ما که رفتیم... بعد هم مجنون
عاشق چند قطعه‌ی نان شد!
ما که رفتیم... بعد «داش‌آکل»
عاشق سینه‌بند مرجان شد!
ما که رفتیم... روز و ماه گذشت
بعدِ اسفند هم زمستان شد!
خون‌دماغم چکید بر دنیا
خبر آمد که موز ارزان شد!!

دست‌هایت گرفته دستش را
وسط دست‌های سِر شده‌ام
نیستی! آنقدَر عوض شده‌ای
هستی و باز منتظر شده‌ام
نه تویی، نه منم، فقط درد است
توی آیینه‌ی کدر شده‌ام
قلب من بود و بمب ساعتی‌ات
وسط خواب منفجر شده‌ام

خواستم التماسِ در گریه
آنچه مردان نمی‌شوند شوم
تا که اخمم تو را نرنجاند
بر لبِ خسته زهرخند شوم
سربریده، بدون پر، ساکت
وسط سوپ تو پرنده شوم!
بغلم کن، تکان بده با اشک
تا از این خواب بد، بلند شوم

لکّه‌ی خون‌دماغ من، ننگی
روی پیراهن تمیزت بود
اسم من مثل فحش ناموسی
وسط شعر ریزریزت بود
زرد مانند صورت من بود
ظرف موزی که روی میزت بود
وسط تخت‌های یک‌نفره
گریه می‌کردم و به چیزت بود!!

پرت شد دست‌هایم از دستت
عاقبت عشق کار دستم داد
مثل خواب پرنده‌ای می‌رفت
روسری زنی میانِ باد
مثل یک زخم کهنه بر سینه
رفته‌ای و نمی‌روی از یاد
عاقبت مردِ قصّه خورد زمین
عشق، کنجِ پیاده‌رو افتاد

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
ناگهان زنگ می‌زند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گریه می‌کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد

بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد

روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
توی دنیای دوست‌داشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد

دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!

چمدانی نشسته بر دوشت، زخم‌هایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصدِ راه‌آهنت باشد

عشق، مکثی‌ست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد

خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمی‌آوری... شاید
هجده «تیر» بی‌سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
رقص در غبار- سید مهدی موسوی
Mehdi Mousavi
هجده «تیر» بی‌سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد...
@atefeasadi2
تصویر در چشم مُرد و بردند از لب، صدا را
[در اوّل شعر گفتم، از ابتدا، انتها را!]

من حبّه‌انگور بودم قایم‌شده زیر یک تخت
شنگول و منگول خوردند گرگان زنگوله‌پا را!!

من گوش خود را گرفتم با پنبه‌هایی از آتش
در دفترم فحش می‌داد، سارا به دارا به سارا...

من با کدوقلقله‌زن قل خوردم از لای تاریخ
تا از کدویش درآمد با سنگ زد بچّه‌ها را

چوپان ولی راست می‌گفت، از حمله‌ی گوسفندان
به بچّه‌گرگ گرسنه! تا آخر ماجرا را

در کوچه‌ها می‌دویدند دنبال هم موش و گربه
تا اینکه تیغی جدا کرد پا و سر هر دو تا را

از تشنگی داشت می‌مرد گاو حسن، اسب بابا
خورشیدخانومِ خندان می‌برد بالا دما را!

گاوی که پستان ندارد، محبوب کشتارگاه است
خودسوزی عم‌قزی بود، وقتی بریدند پا را

تصمیم کبری چنین بود: چیزی مهم نیست جز هیچ!
می‌شست با خون و افیون، پس‌مانده‌های خدا را!

افسانه‌های قدیمی شد پودر! در کارخانه
بیهوده در آب می‌زد موسی به دریا عصا را

بابای بی آب آمد، بابای بی نان و بی داد
با خون و سرفه به‌سختی می‌داد بیرون هوا را

کفتارهای همیشه با حمد و سوره رسیدند
خرما نبود و به‌جایش خوردند صاحب‌عزا را!

در باغِ‌وحشی مجهّز کردند و کردند و کردند
از اوّلین جوجه‌اردک تا آخرین اژدها را

می‌برد و می‌کشت و می‌خورد رؤیای هر شخصیت را
بلعید و گایید یا رید هر قصّه‌ی آشنا را

من داخل خانه بودم، انگار دیوانه بودم
ای کاش دنیا همان‌جا از یاد می‌برد ما را

من آخرین بچّه بودم، در قرن تردید و آهن
که رفت و هی رفت و گم شد، این راه بی‌انتها را

ما شمعِ در گردبادیم، آن‌سوی شب ایستادیم
این قصّه‌ی ما و من نیست، باید عوض کرد جا را

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
غزلی از دهه‌ی هفتاد:

این چار برگ خشک‌شده مال دفتر است؟!
نه! آخرين قمار من و دست آخر است:

۱- من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هر کس که گفت با منِ خسته برادر است!!

۲- گفتید عاشقید و به من... آه! بگذریم...
چون شرح ماجرای شما شرم‌آور است

۳- گفتيد: «بی‌کسی به‌خدا سرنوشت توست!
تنهاترين پرنده‌ی عالم، کبوتر است»

۴- گفتيد: «زندگی کن و خوش باش و دم نزن»
اين حرف‌ها برای من از مرگ بدتر است!

سرباز برگ‌های مرا جمع می‌کند
ما باختیم... نوبت یک مرد دیگر است

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
برنامه‌ی بامداد
شنبه‌ها ساعت ۱۶:۳۰ به‌وقت تهران
تنها برنامه‌ی زنده‌ی ادبی به زبان فارسی
از شبکه‌ی «کانال وان»

هر هفته در هنگام پخش برنامه
با واتساپ شبکه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
یا در طول هفته
دکلمه‌هایتان از اشعارتان را
به‌صورت ویس یا فایل صوتی به همین واتساپ بفرستید.
@seyedmehdimoosavi2
2025/07/12 19:22:19
Back to Top
HTML Embed Code: